رضاامیرخانی:نوشتن داستان راازجنس رانندگی می دانم

رضا امیرخانی نویسنده کتاب‌هایی مثل «من او»، «بیوتن»، «ارمیا»، «قیدار»، «نفحات نفت» و «جانستان کابلستان» گفت: من داستان را جزو علوم قابل تدریس و تحصیل در دانشگاه نمی‌دانم. برای من، داستان یک مهارت است؛ همانطور که برای یک راننده اصلاً مهم نیست گیربُکس ماشینش چطور کار می‌کند و این مسئله برای یک مهندس مکانیک اهمیت دارد. من داستان را از جنس رانندگی می‌دانم و کمی هم آن را بلدم.

به گزارش خبرنگار مهر، رضا امیرخانی نویسنده آثاری مانند «من او»، «بیوتن»، «ارمیا»، «قیدار»، نفحات نفت» و «جانستان کابلستان» بعد از ظهر امروز یکشنبه 30 تیر در یکی دیگر از نشست‌های «عصر تجربه» در سرای داستان بنیاد ادبیات داستانی ایرانیان و در جمع تعدادی از مخاطبانش، به بیان برخی تجارب خود از حدود 20 سال داستان نویسی پرداخت.

وی ابتدا گفت: در نوشتن داستان، برای من اصل این است که داستان بتواند در خودش ساز و کاری را طراحی کند که مخاطب پس از خواندن آن بگوید «بعدش چه شد؟». راستش را بخواهید بقیه مسائل مثل روایت و پیرنگ و طرح روایی و اینها، برای من فرع است.

امیرخانی ادامه داد: من به عنوان یک داستان نویس و نه مدرس داستان، داستان را جزو علومی نمی‌دانم که قابل تدریس باشد، من داستان را جزو مهارت‌ها می‌دانم. برای یک راننده اصلاً مهم نیست گیربُکس ماشینش چطور کار می‌کند این مسئله برای یک مهندس مکانیک اهمیت دارد. من داستان را از جنس رانندگی می‌دانم و کمی هم آن را بلدم.

وی که سفرنامه‌هایی هم در کارنامه خود دارد، اضافه کرد: مواجهه من با واقعیت به معنای اصیل کلمه در سفرنامه و یا داستان، فرقی با هم ندارد و در هر دو نوعِ نوشتن، باید به دنبال پیدا کردن اِلمان‌های زیباشناسی باشم؛ کار من کشف روابط زیبایی‌شناختی است.

امیرخانی نُت برداری را عادت هرروزه خود توصیف کرد و گفت: من نُت برداشتن را از وقتی که شروع به داستان نوشتن کردم، آغاز کرده‌ام؛ یعنی 20 سال پیش. ولی چند درصد این نُت‌ها به درد می‌خورد حتماً کمتر از یک درصد. پس من کاری با بازدهی یک درصد انجام می‌دهم. من خیلی زیاد نُت برمی‌دارم؛ خیلی وقت‌ها هیچوقت به دردم نمی‌خورند و وقت‌هایی هم که به دردم می خورند، اصلاً خودم تصورش را هم نمی‌توانم بکنم. البته در طول 20 سال هم این را خوب یاد گرفته‌ام که اگر ننویسم، یادم می‌رود.

نویسنده «ارمیا» با بیان خاطراتی از این یادداشت برداری‌ها افزود: زمانی بود که ما می‌رفتیم روستاها و کتاب پخش می‌کردیم. یک آدم راه بلدی بود و سرِ یک سرپائینی گفت: پیچ بعد پیچ زشتی است. برای من خیلی خنده‌دار بود که او یک صفت را اشتباه به کار برده باشد چرا که در مورد پیچ شنیده بودیم که بگویند پیچ خطرناک، پیچ تُند و یا پیچ سخت و امثال اینها. به هر حال من این مسئله را هم یادداشت کردم. بعدها که «بیوتن» را – که درباره مهاجرت زبانی است – می‌نوشتم، این واژه و خیلی واژه‌های دیگر از این دست، به کارم آمدند.

امیرخانی در عین حال از آنچه عقب ماندگی نویسندگان ایرانی از همتایان غربی‌شان در تصویرپردازی‌های مختلف از یک اتفاق خواند، سخن گفت و با اشاره به کامیابی یک نویسنده ایرلندی در ارائه 400 تصویر ادبی متفاوت از یک اتفاق تکراری مثل غروب آفتاب، خواستار این شد که نویسندگان ایرانی باید در این زمینه تلاش‌های جدیتری داشته باشند.

وی در ادامه درباره پایان بندی‌ها در داستان‌ها هم نکاتی را مطرح کرد و از جمله یادآور شد: شخصاً معتقدم هیچ داستانی وجود ندارد که پایانش کاملاً بسته باشد. تولستوی زمانی که «آناکارنینا» را می‌نوشت، اصلاً قصد نداشت داستانی بنویسد که پایانش نامشخص باشد ولی در همین داستان وقتی به سرگذشت «کُنت برونسکی» فکر می‌کنیم، می‌بینیم که سرنوشت او باز است و حتی می‌توان درباره آن یک رمان تازه نوشت. پس هیچ داستان عمیقی نیست که مخاطب را بدون سوال رها کند. همه ما داستان عاشورا را شنیده‌ایم ولی آیا درباره آن بدون سوال هستیم؟

این نویسنده همچنین با اشاره به محتوای داستان‌هایش، خود را نویسنده‌ای شخصیت محور و نه ماجرامحور دانست و گفت: هر چه شخصیت پیچیده‌تر باشد، بیشتر به آن فکر می‌کنم و اولین چیزی هم که در نوشتن یک شخصیت به آن اهمیت می‌دهم، لحن اوست. البته این نسخه نیست و نمی‌خواهم این شیوه را به کسی تجویز کنم. حتماً می‌توان راه‌های متفاوت را رفت.

امیرخانی در ادامه و در پاسخ به پرسش یکی از حاضران که چند ساعت در روز می‌نوسد؟ ادامه داد: اگر وارد فضای نوشتن شوم، اقلاً 7 ساعت در روز را می‌نویسم و معمولاً هم این زمان بعد از خوردن یک صبحانه مفصل شروع می‌شود و تا ساعت 4 و 5 ادامه پیدا می‌کند.

وی خود را یک نویسنده تجربه‌گرا که همواره نیز به دنبال تجارب جدید است، توصیف کرد و گفت: به عنوان مثال اگر شما بخواهید یک فرد آمریکایی را شرح دهید که همه دیده‌اند و او را می‌شناسند، کاری انجام نداده‌اید. او باید یک فرد تازه و یک شخصیت تازه باشد حتی اگر شخصیت منفی داستان شما باشد. اصولاً هیچ شخصیت منفی در داستان، به اصطلاح ما داستان نویس‌ها درنمی‌آید مگر اینکه نویسنده به او علاقه داشته باشد یعنی بتواند خودش را جای او بگذارد.

نویسنده «بی‌وتن» همچنین بهترین نوشته‌ها را نوشته‌هایی توصیف کرد که صرفاً از تخیل نویسنده آمده باشد و نه خود او و نه مخاطبش آن را تجربه نکرده باشد.

امیرخانی همچنین با نقل خاطره‌ای گفت: اولین باری که به گفتگو در داستان فکر کردم، زمانی بود که یکی از کتاب‌هایم در ارشاد و در دوره آقای میرسلیم (ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی) گیر کرده بود. بعدها پیگیر شدم و بررس کتاب گفت که دیالوگ‌های این کتابت ایراد دارد. من تازه فهمیده بودم که توانسته‌ایم دیالوگ بنویسم و خیلی از این بابت خوشحال بودم.

ماجرای چاپ اولین کتاب امیرخانی از زبان خودش

رضا امیرخانی که در نشست عصر تجربه سخن می‌گفت، در ادامه به ماجرای چاپ اولین کتابش پرداخت که از این قرار است:

سال 74 من 22 سالم بود که کتاب اولم در 3000 نسخه و البته توسط یک ناشر غیرحرفه‌ای چاپ شد و به جای حق‌التالیف هم 300 نسخه از کتاب خودم را به خودم داد. من کتاب‌ها را بردم خانه و همه گفتند که اینها چیست و دیدم که نمی‌توانم کاری با این کتاب‌ها بکنم. عاقبت رفتم سر محلمان که یک کتابخر بود، گفتم: آقا این کتاب‌ها مال کسی است، اینها را می‌فروشی برایم؟! او هم گفت: پسرم اینطوری که نمی‌شود. باید ببری پخشی‌ها تا این کار را برایت انجام دهند. من رفتم معتبرترین پخش کننده کتاب آن روز در تهران را پیدا کردم و خیلی راحت به او گفتم: آقا استاد امیرخانی – منظور غلامحسین امیرخانی خوشنویس است – را می‌شناسی؟ گفت: بله. گفتم: کتاب تازه‌اش درآمده و داده به من که آن را برایش بفروشم. طرف هم گفت: خیلی عالی است ولی 35 درصد از قیمت پشت جلدش را کم می‌کنم و بقیه را می‌دهم. من هم گفتم: باشد. ولی پشت کتاب‌ها را که نگاه کرد، دید هیچکدام قیمت ندارد. خودم سریع رفتم میدان انقلاب، یک مهر خریدم و پشت همه کتاب‌ها را با مهر 1000 تومانی، قیمت زدم و اینگونه شد که کتابم پخش شد و اتفاقاً من جزو اولین کسانی بودم که کتابم به این شیوه پخش شد. نکته جالب ماجرا این است که با همین روش هم 6 سال طول کشید تا 3000 نسخه کتابم، فروش برود.

وی سپس از اقبال به آثارش پس از دومین کتابش سخن گفت و یادآور شد: کم کم دیدم که کسانی هستند که به کارهای من توجه می‌کنند و دیدم که این کتاب است که کم کم راه خودش را پیدا می‌کند. معتقدم نویسندگی به کار اثباتی نیست بلکه یک کار ثبوتی است.

امیرخانی در بخش دیگری از سخنانش به آنچه امکانات کم و در عین حال ناشناخته زبان فارسی در راه نگارش آثار داستانی خواند، اشاره کرد و نسبت به انقراض این زبان هشدار داد و گفت: زبان فارسی در معرض انقراض است و ممکن است با یک تغییر سریع جای خودش را از دست بدهد.

وی در عین حال با اشاره به اینکه تنها یک کلمه از سرود ملی پاکستان به زبانی غیر از فارسی است و تمام شعارهای مردم این کشور در روز ملی‌شان فارسی است، تاکید کرد: با این حال مردم امروز پاکستان، زبان فارسی را نمی‌فهمند. در مورد تاجیکستان هم وضع به همین منوال است و یقین داشته باشید این کشور در معرض این است که خطش را که کرلیک است به خط لاتین برگرداند و آن وقت همین رابطه محدودی هم که با تاجیک‌ها داریم، از بین می‌رود. وضعیت در افغانستان هم روشن از همه جاست؛ دعوای زبان پشتون و دری همچنان ادامه دارد.

این نویسنده گفت: زبان فارسی برای اینکه از بین نرود، باید نشان دهد و ثابت کند که می‌تواند در مقایسه با جهان خارج از خود، یک زبان ناکارآمد نیست بلکه زبانی پویا است. یعنی اگر لغتی وارد آن شد، آن را مالِ خودش بکند طوری که همه متوجه باشند که این لغت جدید مال ماست.

امیرخانی پیشنهاد کرد زبان فارسی از پیشوندها، میانوندها و پسوندها و نیز بُن ماضی و بُن مضارع‌ها برای خلق واژه‌های جدید استفاده کند.

وی در پایان گفت: اگر سانسور و ممیزی وارد ذهن منِ نویسنده بشود، دیگر قافله را باخته‌ام. این مسئله را ساده‌تر و با یک مثال توضیح می‌دهم؛ من اگر خواستم داستانی انقلابی بنویسم و ضدانقلابی از آب درآمد، دیگر درآمده است و باید به آن پایبند باشم.

 
رضا امیرخانی نویسنده کتاب‌هایی مثل «من او»، «بیوتن»، «ارمیا»، «قیدار»، «نفحات نفت» و «جانستان کابلستان» گفت: من داستان را جزو علوم قابل تدریس و تحصیل در دانشگاه نمی‌دانم. برای من، داستان یک مهارت است؛ همانطور که برای یک راننده اصلاً مهم نیست گیربُکس ماشینش چطور کار می‌کند و این مسئله برای یک مهندس مکانیک اهمیت دارد. من داستان را از جنس رانندگی می‌دانم و کمی هم آن را بلدم.رضا امیرخانی:

مطالب مرتبط
درج دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.