بررسی مواجهه طه عبدالرحمن با علوم انسانی

مهدی زارعی

سودای اسلامی‌سازی علوم انسانی دغدغه‌ای است که بسیاری از متفکران اسلامی را به خود مشغول داشته است. برخی به کلی پشت پا بر علوم انسانی جدید می‌زنند و بر این باورند که می‌باید به تمامه علوم امروزی را نادیده انگاشت و دل به متون اسلامی سپرد و آب را از سرچشمه طلب کرد. برخی دیگر چنان به آموزه‌های دنیای مدرن دل سپرده‌اند که کوچکترین تخطی از دستاوردهای امروز بشر را برابر با انحطاط می‌دانند. در این میان، راه واسطه‌ای هم وجود دارد که برخی به آن توجه داده‌اند.

طه عبدالرحمن از جمله متفکرانی است که بر آن است تا علوم انسانی امروزی را با معیارهای اسلامی مورد سنجش قرار دهد و از علمی سخن گوید که هم از سرچشمه‌های اسلامی اقتباس شده است و هم به کار بشر امروز می‌آید. وی در ایده‌های خود، از مدرنیتهٔ اسلامی سخن به میان آورده و معتقد است که در جهان امروز می‌باید لزوماً مدرن بود. اما مدرن بودن به معنای تسلیم آموزه‌های غربی شدن نیست. می‌توان مدرنیتهٔ اسلامی را به ارمغان آورد و بر اساس آن زیست کرد. وی دلبستهٔ تام و تمام دین اسلام است و مشی صحیح زندگانی را به تمامه در آن جستجو می‌کند. از همین روست که تمدن غرب را برای زیست صحیح، دارای نواقصی می‌داند. او تمدن جدید غرب را تمدن "لوگوس" می‌داند که فقط در این ساحت توانسته است رشد کند و از فراگیری تمام جهات زندگی انسان مغفول مانده است. به تعبیر او: "لوگوس در یونانی اصیل معانی زیادی دارد که دو معنی از همه مشهورتر است؛ عقل و قول. و اتفاقاً تمدن جدید غرب هم بیش از همه چیز بر این دو جنبه تکیه کرده است." به تعبیر دیگر، عقلی که بشر امروز بر آن پای فشاری می‌کند، عقل محاسبه گر و ریاضی واری است که از ساحتهای مختلف عقلی خالی مانده است و بسنده کردن به اقوالی است که در میان فیلسوفان رواج دارد و تخطی از آن، به مثابهٔ گمراه تلقی می‌شود. وی پذیرش تام و تمام فلسفهٔ غرب و تأیید تمامی جنبه‌های فلسفه غرب را باور ندارد و معتقد است که مدرنیته غرب، سخن نهایی بشر نیست. بلکه راههای دیگری نیز وجود دارد که می‌توان به آن چنگ انداخت و زندگی معقول و معنوی را به دست آورد.

طه عبدالرحمن در تبیین پروژهٔ خود در علوم اسلامی، ابتدا به نقد جهانی بودن فلسفهٔ غرب می‌پردازد. او بر این نکته تاکیدهای مکرر می‌کند که آنچه فلسفهٔ غرب نامیده می‌شود، لزوماً امری جهانی نیست که همگان به آن باور داشته باشند.
عبدالرحمن می‌گوید که بشریت شاهد دو فلسفه بوده که ادعای عمومی بودن و فراگیری داشته‌اند. یکی فلسفه یونان که دارای رنگ و بوی هستی شناسانه بود و دیگری فلسفه اروپایی که رنگ و بوی سیاسی دارد و با تکیه بر تسلط سیاسی به دنبال فراگیر نمودن خود است. وی در این خصوص به بررسی رویکرد ابن رشد، غزالی و ابن خلدون در جهان اسلام می‌پردازد و آنها را در سیر تکامل و پروسه‌ای معرفی می‌کند که توانسته‌اند به بخشی از طریقت عدم جهانشمول بودن فلسفه دست بیابند. وی در این خصوص می‌گوید: ابن رشد دریافت که عبارت فلسفی می‌تواند از قومی به قوم دیگر متفاوت باشد؛ غزالی به تکثر مضمون متفطن شد و در خاتمه ابن خلدون به تکثر روشی وقوف یافت.[1]

این رویکرد عبدالرحمن در نقد جهانی بودن فلسفه اما به معنای نادیده انگاشتن مدرنتیهٔ غربی نیست. وی در کتاب "روح مدرنتیه" بر این نکته اشراف می‌دهد که میان روح مدرنتیه و واقع تاریخیِ مدرنیته می‌باید فرق گذاشت. روح مدرنیته و آمالهای آن مورد قبول است اما آنچه در واقعهٔ تاریخی آن رخ داده و راههای دست یابی به آن روح، مورد ترسیم قرار گرفته، نمی‌تواند به تمامه خوب و نیکو باشد. از همینجاست که عبدالرحمن، بر این نکته اذعان می‌کند که نمی باید صرفاً از یک نوع عقل مدرن سخن به میان آورد و همگان را به تبعیت از آن ترغیب کرد. بلکه انواع دیگری از عقل نیز وجود دارد. وی این طرح خود را تحت عنوان "زایش عقل" مطرح می‌کند. زایش عقل در نظر عبدالرحمن به این معناست که مرامهای دیگر عقلانی نیز وجود دارد که می‌تواند در جهان امروز مورد توجه قرار گیرد. یکی از این مرامهای عقلانی، همانی است که عبدالرحمن از آن تحت عنوان مدرنیتهٔ اسلامی و علوم انسانی اسلامی یاد می‌کند.

وی برای این طرح خود، می‌کوشد تا تصویری اخلاقی و اله از انسان تصویر کند. وی ایمان بسیاری به دین اسلام دارد و ظرفیت تمدن سازی این مکتب را در آموزه‌های اخلاقی و معارف اله آن جستجو می‌کند. از همین روست که عقلانیت فلسفی امروز غرب را مورد نقد قرار می‌دهد و عنوان می‌کند که عقلانیت شاخصهٔ تمیز انسان از حیوان نیست. زیرا عقل انسانی را عقلی می‌داند که به سودها و زیانهای خود یقین پیدا نمی‌کند و صوابهای وی هم آمیخته با خطاهاست.[2]

از همین روست که وی در پی به دست دادن شاخصه‌ای دیگر برای تمیز انسان از حیوان بر می‌آید. تأکید عبدالرحمان بر جنبه‌های معنوی و دینی انسان، او را به این نتیجه می‌رساند که تعریف صحیح انسان نمی باید "حیوان ناطق" یا "حیوان عاقل" باشد. بلکه انسان را می‌باید "حی عامل" یا جاندار کنشگر تعریف کرد. او سپس در توضیح این مفهوم، عبادت را والاترین کنش انسانی معرفی می‌کند و لذا به تعریف نهایی خود از انسان می‌رسد و او را "حی عابد" معرفی می‌کند.[3]

توجه و التفات عبدالرحمن به دین را می‌توان به وضوح در این مفهوم سازیهای وی مشاهده کرد. او از همین طریق است که وقتی از علوم انسانی سخن می‌گوید، دل به علوم اسلامی می‌دهد و به دنبال برجسته سازی سویه‌های معنوی و دینی انسان می‌گردد. این جنبه‌ها نیز تنها در دین قابل رد یابی است و تنها دین است که می‌توان این حی عابد را به منزل مقصود خود برساند.

عبدالرحمن اساساً بر این باور است که عقل را نمی باید به عنوان یکشی در نظر گرفت. او عقل را فعلی از افعال انسانی می‌داند که به وسیلهٔ قوه‌ای به نام قلب، به انجام فعالیت خود می‌پردازد. او ادراک حقیقی را در قلب انسان می‌داند و نه در عقل. از همین روست که می‌کوشد تا به ساحت معنوی وجود انسان التفات بیشتری بورزد و قلب آراسته از شائبه هر گونه زنگار و کدورتی را مقدمه‌ای برای یک فهم صحیح و عقل یقینی معرفی کند. وی در این خصوص عنوان می‌کند که همانطور که دیدن به وسیله چشم و شنیدن به وسیله گوش انجام می‌گیرد، فعل تعقل هم توسط قلب انجام می‌شود. او در این خصوص به آیه 46 سوره حج نیز استناد می‌کند که می‌فرماید: اَفَلَم یَسیروا فی الارضِ فَتَکونَ لَهم قلُوبٌ یَعقلونَ بِها اَو آذانٌ یَسمَعونَ بِها فأنها لا تَعمَی الأبصار وَلَکن تَعمی القُلوبُ الّتی فی الصُّدُورِ.

بر اساس همین توجه به قلب است که عبدالرحمان، دو نوع نگاه به عالم را نیز از یکدیگر تفکیک می‌دهد. یکی نگاه اصلی است و دیگری نگاه فرعی. در نظر او، نگاه اصلی نگاه است که به اجزای عالم از باب درک قلبی به مواجهه با جهان می‌پردازیم و تمامی اجزای عالم را از باب آیه بودن بر وجود خداوند مورد توجه قرار می‌دهم. این یک نگاه معنوی و ملکوتی است و می‌توان به عنوان نگاه اصلی به جهان از آن یاد کرد. ثمرهٔ این نگاه به عالم، تحقق ایمان برای فرد است. اما نگاه فرعی، نگاه است که به پدیده‌های عالم، با صرف یک مواجهه عقلی مواجه می‌شود و همه چیز را پدیده‌ای این جهان می‌داند که می‌باید آن را کشف کند. بدون آنکه توجه و التفاتی به ماوراء آن پدیده به دست آورد. این نحوه نگاه است که علم را به وجود می‌آورد. عبدالرحمن بر آن است که این تمایز میان علوم انسانی و علوم اسلامی وجود دارد. وی گذار از علوم انسانی به سمت علوم اسلامی را در همین راستا طرح کرده است.

او سپس در ترسیم علوم اسلامی مؤلفه‌هایی را نیز بر می‌شمرد. به باور وی، علوم اسلامی در صدد احیای میراث است. میراث، قدرتمندترین وجههٔ یک علم اسلامی است. عبدالرحمن اما بر این مهم نیز التفات می‌دهد که خوانش از میراث نیز می‌باید به گونه‌ای باشد که به کار بشر امروز بیاید. به باور او، میراث بر جای مانده از سنت اسلامی، دارای غنای کافی است و می‌توان علم اسلامی را در جهان امروز نیز به مقبولیت برساند؛ اما خوانش از این میراث، می‌باید به نحو صحیحی صورت پذیرد. مهم‌ترین مؤلفهٔ یک میراث، برجسته ساختن ایمان است. اگر این وجهه از میراث مورد توجه قرا گیرد و بتواند بشر امروز را سیراب کند، فهم صحیح و دقیقی از میراث صورت پذیرفته است. [4]

عبدالرحمن همچنین در این خصوص بر علم کلام اسلامی و همچنین جدل قرآنی توجه می‌دهد. به باور وی، این علم کارآمدترین روش در رسیدن به توافق و یقین است. بر خلاف فلسفه برهانی که آن را یک سویه می‌انگارد و آن را در راستای علوم انسانی غربی تفسیر می‌کند، اما علم کلام را دانشی می‌داند که هم انسانی‌تر است و هم می‌تواند علوم اسلامی را فهم پذیرتر گرداند و به کار بشر امروز بیاید. به باور طه عبدالرحمن، علم کلام، می‌تواند قرابت بیشتری با علوم اسلامی و تحقق ایمان گرایی داشته باشد.

طه عبدالرحمن همچنین بر "فقه فلسفه" نیز توجه داده و آنرا گامی در تحقق علوم اسلامی می‌داند. به باور وی: فایده فقه فلسفه به این بر می‌گردد که عموم متفلسفان و به خصوص متفلسف عربی را از جمود بر ظاهر فلسفه منقول می‌رهاند و به سوی بنا نهادن فلسفه‌ای در مقابل آن راهبر می‌شود. او فقه فلسفه را خالی از مظاهر جمود و تقلید می‌داند و بر کارآمدی آن تأکید بسیار دارد. وی با طرح این ایدهٔ خود، بر آن است که روش برهان فلسفی که مورد تعبد قرار گرفته را به زیر کشد و جایگزین مناسبی برای آن بیابد.

طه عبدالرحمان، کوشیده است تا با ترسیم این مواضع خود، علوم اسلامی را قابل تبعیت در جهان امروز معرفی کند. او اگر چه مواضعی از علوم انسانی را می‌پذیرد، اما وجههٔ تام و تمام آن را دارای نواقصی می‌داند. مهم‌ترین نقد طه عبدالرحمن بر دانش علوم انسانی غرب، نادیده گرفتن، وجههٔ معنوی انسان است. وی حتی فهم عقلانی را نیز در گرو پیراستگی قلب می‌داند. از همین روست که برآوردن این مهم را در علوم اسلامی جستجو می‌کند و نگاههای را به سمت دیگری معطوف می‌دارد. پروژهٔ فکری طه عبدالرحمن در این خصوص، می‌تواند نکات مغفول ماندهٔ بسیاری را در آموزه‌های علوم انسانی امروز غرب بر ملأ کند. منظومهٔ فکری عبدالرحمان، حتی اگر نتواند به بسیاری از پرسشهای امروزی پاسخ کافی بدهد، اما اندیشه‌ای است که می‌باید به آن توجه جدی شود. پروژه‌ای که شاید تحقق آن در جهان امروز، یک آرزو باشد، اما آرزویی دست یافتنی.
 

ارجاعات:
[1] طه عبدالرحمن، اللسان و المیزان، صص 323-317
[2] طه عبدالرحمن، سئوال الاخلاق، ص 13
[3] همان، ص 77
[4] طه عبدالرحمن، تجدید المنهج فی تقویم التراث، ص 30 به بعد؛ نقل از هادی بیگ ملک آبادی، بررسی رویکرد طه عبدالرحمن در اسلامی سازی علوم انسانی
مطالب مرتبط
درج دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.