آیت‌الله واعظ طبسی؛ از خروش انقلابی تا سکوت اعتدالی

شاید اگر آغاز نهضتی که به پیروزی انقلاب انجامید را سال 42 بدانیم انگشت‌شمار بودند کسانی که در سراسر کشور پیش از آن سال انقلابی شدند. آیت‌الله واعظ طبسی که صبح جمعه سیزدهم اسفند دار فانی را وداع گفت از سال 32 انقلابی شد و تا پیروزی انقلاب نهضت را در مشهد در کنار دیگر یاران انقلابی‌اش ادامه داد. مریم محمدپور در گزارشی که برای خبرآنلاین نوشته، آن مرد انقلابی را از سال‌های خروش انقلاب تا سال‌های سکوت اعتدال روایت کرده است:

آیت‌ الله عباس واعظ طبسی، از جمله نمایندگان خراسانی در خبرگان چهارم بود که با عدم ثبت نام در انتخابات دوره پنجم این مجلس شگفتی ساز شد. این شگفتی اما دقایقی پس از انداختن رای وی به صندوق انتخابات، تبدیل به بُهت شد. بُهت از بستری شدن او در بیمارستان و این پازل حیرت آور سرانجام امروز (جمعه) با انتشار خبر درگذشت او، کامل شد.
آیت الله واعظ طبسی نه فقط نماینده ولی فقیه در خراسان بود که ریاست حوزه صاحب نام این خطه را نیز برعهده داشت و افزون بر همه اینها، تولیت آستان قدس رضوی نیز ازجمله کرسی هایی بود که در اختیار وی قرار داشت. از آنجا که آیت الله واعظ طبسی بیش از سه دهه بر این مصادر تکیه زده بود، می‌توان از  وی به عنوان یکی از قدیمی ترین مسئولان نظام جمهوری اسلامی ایران یاد کرد.
زندگی پر فراز و نشیب یکی از مشهورترین چهره های تاریخ معاصر خراسان را می توان دست کم به چهار دوره تقسیم کرد. ابتدا، دوران کودکی و جوانی مه به تحصیل آیت الله اختصاص داشت، سپس دوران مبارزه که منتهی به سوگند مشترک او با دیگر رهبران انقلابی مشهد شد، سپس دوره برعهده گرفتن نقش های مدیریتی در نظام جمهوری اسلامی و در نهایت سکوت او که با انتشار خبر بیماری و درگذشت وی تکمیل شد.
ملی شدن صنعت نفت، آغاز فعالیت های سیاسی آیت الله جوان
آیت الله عباس واعظ طبسی سوم تیر 1314 در مشهد به دنیا آمد. پدرش، غلامرضا واعظ طبسی از روحانیون تأثیرگذار زمان خود به شمار می‌آمد. واعظ طبسی پس از گذراندن تحصیلات ابتدایی و متوسطه به تحصیل در علوم حوزوی علاقمند شد و در سن ۱۶ سالگی با حضور در حوزه علمیه مشهد دروس مقدمات، سطح و خارج را در محضر اساتید این حوزه گذراند. دوران جوانی آیت الله واعظ طبسی، مصادف با دوران مبارزات ضد استعماری ملت ایران به رهبری دکتر محمد مصدق و آیت الله کاشانی بود. او در آن روزها هنوز یک دانش آموز دبیرستانی بود، اما برای مبارزه علیه استعمار احساس تکلیف می کرد و به شکلهای گوناگون، با سخنرانی و یا بحثهای چهره به چهره، دوستان و همسالان خود را به مشارکت در مبارزه دعوت می کرد.
یکی از حوادثی که تصمیم به مبارزه را در وی تقویت کرد، آشنایی با شهید نواب صفوی بود. نواب در سفری که در اوایل دهه 1330 به مشهد داشت، با سخنان پرشور خود در مدرسه نواب، شوق و شوری در دل همه طلاب جوان ایجاد کرد. بدین ترتیب بود که عشق به اسلام انقلابی که آن روزها نواب نماد آن بود، در ذهن او بیشتر ریشه دوانید. پس از 28 مرداد 1332 و آغاز دوره اختناق، مبارزه علیه رژیم شاه، شکل زیرزمینی و مخفیانه به خود گرفت و در سال 1335 این مبارزه علنی شد. متاسفانه در این سالها در مشهد نوعی تفکر پرهیز از درگیری با رژیم وجود داشت. گرایشی که تا سال ها بعد به دلیل ماهیت فکری برخی علمای مشهد ادامه داشت. این موضع گیری طبعاً بر کسانی که می خواستند راه مبارزه را ادامه دهند، فشار وارد می آورد و دشواری کار را دوچندان می کرد. آیت الله واعظ طبسی خود در خاطراتش، در باب فعالیت های سیاسی اش می گفت: "مبارزه علنی بنده و جمع دوستان تقریبا از سال ۱۳۳۵ شروع شد. در آن موقع برادرمان جناب آقای خامنه ا ی (مقام معظم رهبری) در مشهد تشریف نداشتند و شهید هاشمی نژاد هم در قم بودند. بنابراین در آن زمان من تنها بودم و خیلی سخت می گذشت، به جهت آن که در حوزه هم افکار خاص ضد مبارزه حاکم بود…"
در سال 1339 موقعی که در سرای محمدیه درباره عدل زمامداران صحبت می کرد مورد اعتراض ساواک قرار گرفت. ماموران امنیتی شاه، جلسه سخنرانی وی را تعطیل و او را برای مدت هفت ماه ممنوع المنبر کردند تا این که فشار اقشار مردم، این ممنوعیت را لغو کرد. روایت آیت الله واعظ طبسی از لحظه بازداشت اینگونه است: "در این اثنا چون خانمها بالای بالکن سرا بودند، خانمی روسری‌اش را از بالا پرت می‌کند بین آقایان و می‌گوید شما مرد نیستید. فلانی را گرفتند و شما اینجا نشسته‌اید و نگاه می‌کنید…"
 پیامی که امام(ره) برای بازداشت واعظ طبسی به ساواک داد
آیت الله واعظ طبسی پس از تصویب رفراندوم شاه در سال 1341، به دنبال ایراد چند سخنرانی دستگیر و پس از چند روز به زندانی در تهران منتقل شد. این نوع برخورد از آن تاریخ به بعد 6 بار تکرار شد.
اینگونه بود که فعالیتهای مبارزاتی آیت الله طبسی شدت گرفت. در سال 1341 بدنبال یک سخنرانی علیه رفراندوم محمدرضا پهلوی بار دیگر این روحانی انقلابی بازداشت شده، پس از آن به تهران رفته و در حضور امام (ره) از مظالم رژیم در 15 خرداد گفتند. آیت الله طبسی خاطره دیدار با حضرت امام خمینی (ره) و تبعات آن را اینگونه نقل می کند: "بعد از آنکه امام(قدس سره) از حصر آزاد شدند، قرار شد یک جمعی از حوزه علمیه مشهد برای عرض سلام و خیرمقدم خدمت ایشان بروند. بنده بودم، مرحوم آقای سیدحسن میردامادی نجف‌آبادی (از منسوبین آقا)، آقای سیدمحمود مجتهدی برادر آقای سیدعلی سیستانی مرجع تقلید و استاد بزرگوار ما، مرحوم آقای مدرس یزدی هم بودند. با قطار عازم این سفر شدیم. چند روزی شایع کردند که ما را دستگیر کرده‌اند. شایعات هم که می‌دانید مثل همین امروز کار خودش را می‌کند. آن کسانی هم که اقدام به انتشار شایعات می‌کنند هدفشان مقطعی است چون می‌دانند در درازمدت همه چیز روشن می‌شود. وقتی می‌رفتیم من توی قطار به آقای مدرس گفتم که احتمال می‌دهم در مراجعت از این سفر، بنده خدمت شما نباشم. ایشان با همان لهجه خراسانی خودشان گفتند چطور؟ گفتم قطعاً من را دستگیر می‌کنند. علت آن هم یکی بحث سابقه بود که آن را دنبال می‌کردند و دیگری مسایل جدیدی که اتفاق افتاد."
او خاطراتش از این دیدار را چنین پی می گیرد: "امام آمدند و صحبتهایی کردیم. بعد هم این طرف و آن طرف جلساتی داشتیم تا اینکه رفتیم تهران و یک شب منزل آقا سیداحمد فاطمی (عموی این آقای فاطمی قاری قرآن) بودیم. فردا هم با یک فولوکس به اتفاق آقایان آمدیم قم. قم هم که آمدیم، مستقیم رفتیم خدمت امام(قدس سره) که منتهی شد به آن سخنرانی… امام(قدس سره) خواستند که ما صحبت کنیم. من دستم را گرفته بودم به بالای آن چهارچوب پنجره‌های قدیمی منزل امام و… و جمعیت هم عجیب بود. نه اینکه به خاطر ما باشد، مرتب می‌آمدند و می‌رفتند. من در آن جلسه خطاب به حضرت امام(قدس سره) گفتم با توجه به اینکه جنابعالی روز ۱۵ خرداد بازداشت بودید، اگر اجازه بدهید من گزارش کوتاهی از آن روز بدهم که چه اتفاقاتی افتاد و مردم چه کردند. من وقتی گزارش می‌دادم امام(قدس سره) به شدت اشک می‌ریخت و بدن ایشان تکان می‌خورد. امامی که در شهادت آقامصطفی، آن فرزند ممتاز و برجسته‌اش اشک نریخت اما آنجا…"
سخنرانی واعظ طبسی در این روز نقش مهمی در فعالیت های بعدی او داشت. خودش ماجرا را اینطور ادامه می دهد: "بعد گفتم که ما آمده‌ایم برای عرض سلام و بیعت مجدد با جنابعالی و برای اینکه مراتب ایمان و اعتقاد خودم را به نهضتی که شما آغاز کردید نشان بدهم، می‌خواهم عرض کنم که بهره من از زندگی، تنها یک فرزند است که آماده‌ام این فرزند را هم در راه این انقلاب، تقدیم اسلام کنم. اینجا هم امام(قدس سره) خیلی اشک ریخت. صحبت من در آنجا حدود ۳۵ دقیقه طول کشید. از آنجا که آمدیم مشخص بود که تحت تعقیبیم. خیلی اصرار بود که برای سخنرانی به منزل آقای شریعتمدار، آقای نجفی و آقای گلپایگانی برویم اما من گفتم نه، من منحصراً برای امام(قدس سره) آمدم. آقای شریعتمدار و به خصوص مرحوم آقای نجفی یک حق استادی نسبت به مرحوم والد ما داشتند و بالاخره از ما هم انتظار داشتند. ایشان اظهار داشتند خوب است من یک سخنرانی هم آنجا داشته باشم که من عذرخواهی کردم. هنگام آماده شدن برای مراجعت، آقای مدرس گفتند نمی‌توانند با ماشین برگردند، بنابراین همان جمع تصمیم گرفتیم با قطار برگردیم. " روشن بود که این سخنرانی برای آیت الله جوان، هزینه در بر دارد. او در این باره توضیح می دهد: "در راه‌ آهن قم نشسته بودیم تا قطار آماده شود که متوجه شدیم وضع غیرعادی است. شعاع وسیعی از اطراف ما را خلوت کرده بودند و چند مأمور هم آنجا را محاصره کرده بودند. یکی از آنها جلو آمد و گفت، جناب آقای طبسی! لطفاً چند دقیقه‌ای تا اطلاعات شهربانی تشریف بیاورید. گفتم شهربانی یا ساواک؟ گفت پس خودتان می‌دانید! اداره اطلاعات آنجا هم ۵۰ قدم با ایستگاه راه‌آهن بیشتر فاصله نداشت. سرهنگ بدیعی رئیس ساواک قم بود. خود ایشان آمد پشت فرمان نشست و حدود سه چهار کیلومتر از قم بیرون رفتیم. این ماشین، ظاهراً ماشین شخصی بنام بدیعی بود. او یک راه انحرافی را در پیش گرفت و از جاده اصلی خارج شد. یک کیلومتر آن طرف‌تر یک ماشین لندرور آماده بود. ما را سوار لندرور کردند و بعد هم رفتیم طرف تهران. آنجا هم ما را به یکی از ادارات ساواک تهران تحویل دادند. غروب بود و هوا، سرد و بارانی. من توی اتاق نشسته بودم که ناگهان در را باز کردند و یک نفر گفت: آقای طبسی، انقلاب آقا! انقلاب؟ تبعیدت می‌کنیم به جایی که همه این حرفها تمام شود. من نمی‌‌دانستم که او کیست. بعداً شنیدم که سرهنگ مولوی است که هیچکس از دست او جان سالم به در نبرده. یعنی در اولین برخورد، به حساب افراد می‌رسید. وقتی این را گفت، من گفتم حالا بفرمایید بنشینید با هم صحبت کنیم ببینیم قضیه چیست؟! تا این جوری گفتم و خونسرد برخورد کردم، بلافاصله گفت نه جانم مرسی، من کار دارم، خداحافظ. او رفت و صبح آمدند من را برای دومین بار به قزل‌قلعه منتقل کردند. رئیس قزل‌قلعه، سروان آشتیانی بود اما مدیر اجرایی و اداره کننده آن، استوار ساقی بود. عجیب بود، ایشان با هر زندانی‌ای که زیردست بازجو، اعتراف می‌کرد، خیلی خشن بود و برعکس به کسی که مقاومت می‌کرد و حرفی نمی‌زد، احترام می‌گذشت. آقای ساقی تا من را دید گفت، شما دوباره آمدی؟ گفتم حالا یک سلول خوبی به ما بده! گفت باشد و همین کار را هم کرد. یک سلولی که مقابل آن، فضای عمومی قزل‌قلعه بود به من دادند. چند روزی در سلول بسته بود ولی بعد دستور داد در سلول باز باشد. صبح که رفتم برای وضو گرفتن دیدم که یک آقا شیخی در حال وضو گرفتن است. این آقا شیخ علی‌اصغر مروارید را ندیده بودم ولی از نشانه‌‌هایی که از ایشان شنیده بودم، او را شناختم. گفتم جناب آقای مروارید! یک دفعه برگشت و گفت بله قربان! مثل اینکه اینجا هتل هایته که شما این طور صحبت می‌کنید!… بالاخره وضو گرفتیم و برگشتیم. فردای آن روز در حالی که در باز بود، شهید باهنر شنیده بود که من به آنجا آمده‌‌ام، خودش را رساند پشت در زندان عمومی که به سلول‌ها باز می‌شد و از آنجا نسبت به من اظهار محبت کرد. آنجا آقای مروارید به من گفت که امام درباره شما پیامی داده که قبلاً برای هیچکس این کار را نکرده است. ایشان خطاب به ساواک گفته‌اند که شما مهمان من را گرفتید، پس در حقیقت خود من را گرفتید."
 
صورتمان را خشک، تراشیدند
چنانکه اشاره شد، سریال بازداشت های آیت الله واعظ طبسی ادامه پیدا می کند. او خاطره ای از یکی دیگر از این بازداشتها را چنین بازگو می کند: "روز اول ماه مبارک رمضان، منزل مرحوم امامی، سحری را صرف کردیم و خوابیدیم. من خوابی دیدم که واقعاً خبر از آینده می‌داد. ساعت ۱۰صبح بود که زنگ منزل به صدا درآمد. مادر مرحوم امامی- بی‌بی معصوم- آمد در اتاق ما را زد و با همان لهجه یزدی‌اش گفت: فلانی گمانم اینها ساواکی‌اند. سر جدم شما دم در نروید! من گفتم که در هر حال من بروم یا نروم، دستگیر می‌‌شوم و هیچ مصلحت نیست که نروم. چون می‌ریزند توی خانه و شما و خانواده، آسیب می‌بینید. من جوراب هم نپوشیدم، رفتم در منزل را باز کردم، دیدم لندرور ساواک جلوی در خانه است. مأمور هم خودش را معرفی کرد و گفت بفرمایید. گفتم پس من آماده شوم. گفت نه، ما اجازه نداریم. وقتی وارد ساواک شدیم جلوی در اتاق سرهنگ هاشمی که آن موقع رئیس ساواک بود، هفت هشت نفر از مأمورین ساواک ایستاده بودند…"
او این خاطره را چنین پی می گیرد: "سرهنگ هاشمی هیچ تعارفی نکرد و ما خودمان رفتیم آن بالابالاها نشستیم. سرهنگ هاشمی بلند شد که: "آقا شما این تیرها را برداشتی یک روز به علم می‌زنی؛ یک روز به شاهنشاه. منظور  شما چیست؟" از پشت میز بلند شد با مشت گره شده به طرف بنده آمد که بزند به صورت من، من سرم را کنار کشیدم، دستش خورد به دیوار. بلافاصله گفت مأمورین آمدند و ما را بردند لباس‌هایمان را عوض کردند و صورتمان را خشک تراشیدند…"
 
سوگند 3 نفره، برای ادامه راه انقلاب
وی کار مبارزه را در سالهای نخست به تنهایی دنبال می کرد، اما با استقرار حضرت آیه الله خامنه ای و پس از مدتی شهید هاشمی نژاد در مشهد، گروهی سه نفره تشکیل شد که اعضای آن قسم یاد کردند تا برقراری حاکمیت اسلام راه مبارزه را با همکاری صمیمانه یکدیگر دنبال کنند و همواره از امام به عنوان رهبر و مرجع اعلم، جانبداری کنند.
روایت مرحوم آیت الله طبسی این این سوگند تاریخی اینگونه است: "در یکی از این جلسات، آقا مطلبی را فرمودند و به دنبال آن من این بحث را مطرح کردم که برای اینکه انگیزه ما صددرصد خالص باشد و دنبال هیچ چیز جز مسایل مربوط به مبارزات نباشیم، خوب است یک سوگندی یاد بکنیم که این سوگند کاملاً تعهدآور باشد. اولین بار این سوگند بین من و آقا بود. ما سوگند یاد کردیم که در این قسم قصد انشاء داشته باشیم و متعلق سوگندمان هم این بود که برای تشکیل حکومت اسلامی و مرجعیت امام(قدس سره) تلاش کنیم…" تشکیل این ستاد که مسجد کرامت مشهد پایگاه آن بود و در مواقعی همچون کمک سازماندهی شده به زلزله زدگان گنابادی در سال 1356 خود را نشان داد، از آن حیث مهم بود که در آن زمان این 3 روحانی انقلابی در حوزه علمیه خراسان نقشی برجسته داشتند. آیت الله واعظ طبسی "رسائل" تدریس می کردند، مقام معظم رهبری "مکاسب" و شهید هاشمی نژاد نیز "کفایه"؛ چنین بود که وقتی آیت الله طبسی در مسجد ملا هاشم، امام (قدس سره) را مرجع اعلم نامید، خشم رژیم افروخته شد.
آیت الله واعظ طبسی در مورد سوگند 3 نفره ای که در تاریخ انقلاب جریان ساز شد، می گویند: " واقعاً برای تشکیل حکومت اسلامی و مرجعیت امام(قدس سره) تلاش می‌کردیم. من بعدها بعد از درس رسائلم معمولاً به حرم مشرف می‌شدم. خطاب به حضرت رضا(علیه السلام) عرض کردم که من الان برای سفر حج، استطاعت مالی ندارم. تقاضای من از شما این است که آن روزی مشرف بشوم که در ایران حکومت اسلامی تشکیل شده باشد. همین طور هم شد و سال۶۱ عازم این سفر معنوی شدیم."
 
حکمی که امام به آیت الله واعظ طبسی داد
پس از پیروزی انقلاب طبیعی بود که آیت الله واعظ طبسی یکی از چهره های مورد اعتماد باشد. تنها سه روز پس از پیروزی انقلاب در ۲۵ بهمن‌ماه ۱۳۵۷، امام خمینی(ره) حکم سرپرستی آستان قدس رضوی به آیت الله واعظ طبسی محول می کند و یک سال و اندی بعد یعنی در فروردین سال ۱۳۵۹، وی حکم تولیت آستان قدس رضوی را از حضرت امام دریافت می کند. در حکم آیت الله واعظ طبسی آمده است: " جناب آقای مستطاب حجت الاسلام جناب آقای عباس واعظ طبسی دامت افاضاته؛ نظر به سابقه‌ای که جنابعالی در اداره امور آستان مقدس حضرت ثامن الائمه صلوات ا… و سلامه علیه و علی آبائه الطاهرین دارید و اعتمادی که دراین‌باره به جنابعالی می‌باشد به سمت تولیت آن آستانه مقدسه منصوب می‌شوید تا با کمال جدیت و به طور دقیق از متعلقات آنجا خصوصاً کتابخانه و خزینه و محتویات ضریح مقدس و موقوفات و سایر متعلقات آن آستان مقدس محافظت کامل را بفرمایید و از حیف‌ومیل و ضیاع اموال جلوگیری نمایید و حضرات خدام محترم با جنابعالی در این امر لازم تشریک مساعی خواهند نمود و آنچه لازم به تذکر است این مطلب می‌باشد که هیچ‌یک از نهادهای جمهوری اسلامی مانند جهاد سازندگی و همچنین وزارت ارشاد ملی و یا اشخاص عادی حق دخالت در موقوفات و سایر متعلقات آستان قدس را ندارد. از خدای تعالی موفقیت را در انجام وظایف الهی مسئلت دارم."

این حکم تنها محدود به زمان حیات حضرت امام خمینی(ره) نبوده و این مسئولیت در کنار مسئولیت های دیگری چون نمایندگی ولی فقیه در خراسان و مدیریت عالی حوزه علمیه خراسان، همچنان در زمان رهبری حضرت آیت الله خامنه ای نیز تداوم می یابد. حتی زمانی که بنابر رای مجلس ششم، خراسان بزرگ به سه استان رضوی، شمالی و جنوبی تقسیم می شود، باز هم آیت الله واعظ، نمایندگی ولی در خراسان بزرگ، یعنی در هر سه استان را عهده دار می شود.
 
مدافع رهبری، حامی هاشمی
آیت الله واعظ طبسی از جمله چهره هایی بود که از نظر سیاسی در جبهه راست، در دوقطبی «راست و چپ» دهه شصت و نیز جریان اصولگرا در دو قطبی دهه های 80  و 90، میان «اصولگرایان و اصلاح طلبان» جای می گیرد. مواضع سیاسی وی در تمام دوران حیاتش در دفاع از حضرت آیت الله خامنه ای بود اما منتقدان، از نزدیکی واعظ طبسی به آیت الله هاشمی رفسنجانی نگران بوده و چه در دوران اصلاحات و چه در زمان ریاست جمهوری محمود احمدی نژاد، انتقاداتی را علیه آیت الله واعظ طبسی مطرح می کردند. برخی حواشی به ویژه درباره بعضی اعضای خانواده وی، فرصتی به منتقدان برای فضاسازی تبلیغاتی می داد.
اوج این فضاسازی ها علیه آیت الله واعظ طبسی پس از آن صورت گرفت که در سال 84 او در برابر محمود احمدی نژاد، از هاشمی رفسنجانی حمایت کرد. هرچند همزمان با سالروز هفتادسالگی آیت الله، محمود احمدی نژاد در برابر هاشمی به پیروزی رسید، اما حمایت های آیت الله از دوست قدیمی اش ادامه یافت. واعظ طبسی که تاکنون هم تولیت آستان قدس رضوی را برعهده داشت، هم نمایندگی ولی فقیه در استان‌های خراسان، هم عضویت در مجلس خبرگان رهبری، هم عضویت مجمع تشخیص مصلحت نظام و هم مدیر عالی حوزه علمیه خراسان به شمار می آمد، در سالهای بعد مواضعی انتقادی نسبت به عملکرد منتقدان رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام اتخاذ کرد و همین امر بر حجم تخریب ها علیه او افزود تا جایی که اندک اندک آیت الله واعظ طبسی در سکوتی سیاسی قرار گرفت؛ سکوتی که به شایعه بیماری او دامن زد.
واعظ طبسی با وجود حمایت از هاشمی، در سال 88 موضعی سرسختانه در برابر حوادث پس از انتخابات داشت. او در یکی از سخنرانی های خود در آن سال گفت: "در سال 88 کسانی که از جریان فتنه تبعیت کردند و خرسند و امیدوار بودند که در آینده ای نه چندان دور قدرت را به دست خواهند گرفت و به دنبال کسب قدرت آن چه باید بشود خواهدشد، کسانی بودند که همیشه نشان می دادند، در راه امام (ره) و رهبری اند و مایل بودند مردم نیز آن ها را با همین خصوصیات بشناسند…" کمی بعد، آیت الله واعظ طبسی در کنار نقد حوادث سال 88 به یکی از منتقدان جدی جریان انحراف تبدیل شد. جریانی که در توصیف حلقه ای از یاران نزدیک به رئیس جمهور پیشین به کار می رفت. او در یکی از سخنرانی های خود درباره این جریان، به خاطرات خود از دهه شصت، ان زمان که رویاروی منافقین قرار گرفته بود اشاره کرد و گفت: "جریان فتنه و انحرافی ‌شاخه‌ای از مجاهدین خلق هستند".
 
آخرین توصیه سیاسی یک مبارز انقلابی
نام آیت الله واعظ طبسی در سالهای بعد بیشتر به نام هاشمی رفسنجانی گره خورده بود. او یکی از حامیان رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام بود و در جریان همه سفرهای هاشمی به مشهد با او دیدار می کرد. هاشمی در آخرین ملاقاتی که از آیت الله واعظ طبسی کرد، درباره سفرهایش به مشهد چنین گفت: «در تمامی سفر های گذشته با آیت الله واعظ طبسی دیدار و گفت و گو داشتم و این دیدار ها جزئی از برنامه های اینجانب بود اما این بار برای عیادت ایشان به مشهد مقدس سفر کردم.»
شاید بیماری آیت الله واعظ طبسی و شاید هم تحولات شتابان سیاسی در کشور، باعث سکوت او در قبال تحولات سیاسی شده بود. آخرین نطق آیت الله در تاریخ ششم بهمن امسال و در توضیح چرایی کاندیداتوری اش در انتخابات خبرگان پنجم ایراد شد. آنجا که گفت: "از آنجا که دیدم در انتخابات امسال مجلس خبرگان رهبری، فضلا، علما و دانشمندانی جوان و خوشفکر حضور دارند، از ثبت نام در این دوره خودداری کردم. بهتر است فعلا من از دور نظاره گر باشم و اگر چیزی به نظرم رسید، عرض کنم."
او در همین سخنرانی، شاید بتوان گفت پس از قریب به 65 سال فعالیت سیاسی، آخرین توصیه سیاسی خود را اینگونه بیان کرد؛ توصیه به وحدت که شاید ناشی از دلخوری نسبت به تخریب جریان های سیاسی علیه یکدیگر بود. توصیه ای که باید دید چطور می تواند در جامعه سیاسی کشور به عمل تبدیل شود: "عده ای به اشتباه خود را حزب اللهی می دانند و بسیاری از اختلافاتی که منجر به برخوردهای جدی می شود، ناشی از همین مساله است. .. در وهله نخست هر کس باید بین خود و خدای خود بررسی کند که آیا ویژگی های یک حزب اللهی واقعی را دارد و می تواند خود را در ارتش خدا ببیند یا خیر؛ در این صورت همه این نزاع ها و درگیری ها باید از بین برود؛ نه اینکه کم شود."

شاید اگر آغاز نهضتی که به پیروزی انقلاب انجامید را سال 42 بدانیم انگشت‌شمار بودند کسانی که در سراسر کشور پیش از آن سال انقلابی شدند. آیت‌الله واعظ طبسی که صبح جمعه سیزدهم اسفند دار فانی را وداع گفت از سال 32 انقلابی شد و تا پیروزی انقلاب نهضت را در مشهد در کنار دیگر یاران انقلابی‌اش ادامه داد. مریم محمدپور در گزارشی که برای خبرآنلاین نوشته، آن مرد انقلابی را از سال‌های خروش انقلاب تا سال‌های سکوت اعتدال روایت کرده است:

مطالب مرتبط
درج دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.