رابطه من‌و‌تویی با رفیق محشتم| محمد قطبی

در دفتر فلسفه دین از مکتب دوبنی، پیشتر در ۱۲ مقاله و طی سه فصل در جهت احیای بعد اجتماعی-سیاسی دین در جریان نواندیشی دینی در سه ساحت جهان‌بینی (توحید وجود)، سلوک عرفانی ( عرفان اجتماعی) و الاهیات ( الهیات رهایی‌بخش تعاونی)، به بازخوانی میراث نواندیشان متقدم پرداخته شد. سپس با تاکید برآنکه نواندیشان متقدم (پیش از انقلاب) بر وجوه اجتماعی دین تاکید بیشتر داشتند و نواندیشان متاخر (پس از انقلاب) بر وجوه فردی دین، برای رویکرد متوازن در امر دینی، در تلاش برای ترکیب دو رویکرد وجودی-فردگرا (الهیات لیبرال نواندیشان متاخر) و رویکرد وجودی جمع‌گرا (الهیات سوسیال نواندیشان متقدم)، سنتزی به نام الهیات دوبنی معرفی شد. در فصل چهارم و آخرین مجموعه نوشتار این دفتر《درآمدی بر الهیات دوبنی》، مدل دین‌شناسی، نیایش‌گری، رویکرد الهیاتی (تشبیه و تنزیه)، گونه‌های خداباوری (اصناف خداباوی)، نجات و رستگاری-شناسی( پدیده تنوع ادیان)، تصور از خداوند، رابطه انسان و خدا و مدل الهیات‌شناسی الاهیات دوبنی مورد بررسی قرار گرفتند. نوشتار حاضر پنجمین نوشتار از فصل چهارم دفتر فلسفه دین، یعنی مجموعه نوشتار “درآمدی بر الهیات دوبنی” است. 

چنانچه در نوشتار پیشین «مدل الهیات‌شناسی الاهیات دوبنی» درباره انحاء مختلف ارتباط میان انسان و خداوند از سوی مصطفی ملکیان آمد او《ارتباط انسان با خدای متشخص انسانوار را به سه طریق عبد و مولا، عاشق و معشوق و همکار و همکار تقسیم می‌کند که صورت سوم خود به دو بخش همکار عرضی (دائوئیسم) و همکار طولی (خلیفه در ادیان سامی) تقسیم می‌شود》.   همچنین گفته شد که《..صورت عاشق و معشوق را می‌توان به دو صورت سنتی و مدرن، منفعلانه و فاعلانه تقسیم نمود… رابطه عاشق و معشوق فاعلانه را می‌توان رابطه‌ای همکارانه و مشارکت‌جویانه با خدا و چنانچه در تقسیم‌بندی ملکیان آمد مبتنی بر همکاری طولی تعریف نمود. رابطه رفیق-رفیق، رابطه‌ای بود که هدی صابر مبتنی بر خدای رفیق راهگشا برای رابطه انسان و خدا تعریف کرده بود》. سپس از خدای رفیق محشتم سخن گفته شد که خدایی فوق‌تشخص است. اما نحوه رابطه رفیق-رفیق موحدچندساحتی با رفیق محشتم در مثلث خدا، خلق، خود چگونه است؟ در این نوشتار به این موضوع پرداخته می‌شود.

رابطه میان انسان و خدا در قرآن

به تعبیر محسن کدیور در قرآن《از چهار نوع رابطه میان انسان و خدا بحث شده است: رابطه وجودی، رابطه بندگی، رابطه اخلاقی و رابطه تبلیغی》. مقصود او از  رابطه وجودی رابطه یک خالق با مخلوق خود است که وجود مخلوق از خالق است. این رابطه، رابطه‌‌ای یک‌طرفه است. اما رابطه تبلیغی به باور کدیور دو طرفه و گفت‌و‌گویی است. او این رابطه را به دو دسته رابطه تبلیغی زبانی/شفاهی که خود به دو صورت از بالا به پایین مانند وحی و خواندن قرآن و از پایین به بالا مانند دعا رابطه تبلیغی غیرزبانی/غیرشفاهی که خود به دو صورت از بالا به پایین یعنی تنزیل آیات تکوینی، مخلوقات و آیات و نشانه‌های خدا (سیر آفاق) و از پایین به بالا مانند عبادات غیرزبانی مانند روزه (سیر انفس) تقسیم می‌کند. نماز و حج نیز مثال‌هایی دوجنبه‌ای هستند که هم شفاهی و هم غیرشفاهی می‌باشند. می‌توان بن اجتماعی را نیز در این رابطه لحاظ کرد و در حالت دوبنی انفاق، قیام به قسط و… نیز  می‌توانند در رابطه تبلیغی غیرزبانی/غیرشفاهی قرار گیرند. در ادامه به چگونگی شکل‌گیری این رابطه گفت‌و‌گویی و دوطرفه پرداخته خواهد شد.

سطوح ارتباط میان انسان و خدا

مارتین بوبر (۱۸۷۸ـ۱۹۶۵) فیلسوف و نویسنده یهودی اتریشی معروف به فیلسوف گفت‌و‌گو بود. بوبر زندگی را مواجهه‌ای می‌دانست میان انسان و دیگری، از دید او《… هر زندگی واقعی مواجهه است، مواجهه‌ای میان انسان و دیگری. در این مواجهه، فرد با حفظ وجود مستقل خویش، مبادرت به ایجاد رابطه با دیگری می‌کند اما اینگونه نیست که در دیگری مستحیل شود…》 و در این مواجهه بر نقش گفت‌و‌گو تاکید می‌کند. 《..گفت‌وگو ارتباط گفتاری خاصی در نظر گرفته می‌شود که از دیگر ارتباط‌ها مانند تک‌گویی، مشاجره، مناظره، مذاکره، بحث، گپ و… متمایز است. هرکس گام در راه گفت‌وگو می‌گذارد، نقطه‌ عزیمت خویش را «ندانستن» قرار می‌دهد و چون می‌داند که گفت‌وگو از «شنیدن» آغاز می‌شود، جسارت ورود به عرصه‌های ناشناخته را دارد….》.  سطوح ارتباط انسانی از دید او از سه سطح «رابطه من و آن»، «رابطه من و شما» و «رابطه من و تو» تشکیل شده است. او برترین نوع ارتباط را رابطه من و تو می‌داند. در فلسفه او《..در رابطه سطح نخست انسان‌ها برخوردی کاملا ابزاری با هم دارند. در این نوع از رابطه برخورد مبتنی بر اعتماد متقابل وجود ندارد و افراد با یکدیگر مانند اشیا برخورد می‌کنند. رابطه سطح دوم یعنی «من و شما» اکثر تعاملات انسانی را دربر می‌گیرد. در این سطح از رابطه افراد به واسطه نقشی که دارند به رسمیت شناخته شده و فردیت آنها در ارتباط نقشی ندارد. به باور بوبر جهان رابطه‌ها در سه فضا واقعیت پیدا می‌کند: نخست در فضای زندگی با طبیعت. در اینجا رابطه در تاریکی است و در ماقبل زبان گفت‌وگو قرار دارد. موجودات طبیعی از مقابل ما عبور می‌کنند، ولی نمی‌توانند رو به سوی ما قدم بردارند. تویی که آنها را خطاب می‌کنیم در آستانه زبان گفت‌وگو متوقف مانده است. دوم، در فضای زندگی با انسان‌ها. در اینجا رابطه روشن است و به زبان گفت‌وگو هم وارد می‌شود.ما می‌توانیم، هم انسانی را تو خطاب کنیم و هم از طرف انسانی، تو خطاب شویم. سوم، در فضای زندگی با موجودات روحی و معنوی. در اینجا رابطه، نوری است در پس تاریکی. زبان گفت‌وگو ندارد، ولی زبان لازم را خلق می‌کند. ما تویی را در کلام نمی‌شنویم، ولی احساس می‌کنیم که مخاطب واقع شده‌ایم. جواب ما هم نه در کلام ما، بلکه در تمام وجود ما، در افکار و کردار و خلاقیت‌های ما به صدا می‌آید. شاخص‌ترین نوع ارتباط و عالی‌ترین شکل گفت‌وگوی انسانی از نظر بوبر «ارتباط من و تو» است. در این سطح از ارتباط به فردیت و تمامیت افراد و انسان‌ها اهمیت داده می‌شود و طرفین این رابطه یکدیگر را موجوداتی ارزشمند دیده و تمام مکنونات قلبی را برای همدیگر فاش می‌کنند. این رابطه در معنای ژرف خودش همانند رابطه‌ای است که خداوند با انسان‌ها و انسان‌ها با خداوند دارند.. بنابراین به زعم بوبر، همه وجوه و سطوح ارتباط انسان با جهان پیرامونش گفت‌وگویی است، اما معلوم نیست که چرا او در جهان مدرن از این گفت‌وگو دست کشیده است.》.

به تعبیر مسعود سیف فلسفه هم سخنی مارتین بوبر شامل بحث در باب دو نسبت اساسی انسان با جهان است《.. یکی نسبت «من- آن» که جهان تجربه را بنا می‌کند و دیگری نسبت «من- تو» که جهانی را بنا می‌کند که بوبر آن را جهان نسبت می‌نامد. جهان تجربه، جهانی است که در آن انسان موجودات را به عنوان ابژه‌هایی تلقی می‌کند که باید آن‌ها را در مورد تجربه و مورد استفاده قرار دهد و جهان نسبت، جهانی است که در آن انسان موجودات را به عنوان سوژه‌هایی تلقی می‌کند که باید با تمام وجود خود به درون نسبت هم‌سخنی با آنها وارد شود..》. به باور او این هم‌سخنی در جهان مدرن دشوار شده است، به تعبیر صدیق قطبی《.. بوبر، اثر معروف دیگری دارد با نام «کسوف خدا» که در آن از غیبتِ خدا در افقِ انسان جدید سخن می‌گوید و شی‌‌ءواره دیدن جهان و سیطره‌ی ذهنیت‌گرایی را از اسباب این کسوف و نابینایی معنوی برمی‌شمرد. رویارویی انسان عصر جدید با هستی نه به مثابه‌ی «تو» که در مواجهه می‌توان با آن تماس حقیقی برقرار کرد، بلکه به مثابه‌ی «آن» است که در آن هویت مستقل، ناگشودنی و رازآلودی وجود ندارد و همه چیز شناختنی و تبعاً تصاحب‌کردنی است..》.

الاهیات دیالوگی به نوعی خود یک الهیات دوبنی است، یک بن وجودی دارد و یک بن اجتماعی. به باور رسول رسولی‌پور《.. این الهیات را دست‌کم از دو حیثیت ..می‌توان طرح نمود: از حیث هستی‌شناختی و از حیث جامعه‌شناختی.

“دیالوگ” در معنای هستی‌شناختی، نه به معنای شیوه‌ی گفت‌و‌گویی در معرفت، بلکه به عنوان بیان یک هویتِ ارتباطی (relational) است. الاهیات دیالوگی در این بستر به معنای سخن گفتن از خدا، جهان و انسانی است که در “ارتباط”، هستی و هویت می‌یابند. مارتین بوبر در کتاب ‘میانِ من و تو’ از این گونه الاهیات سخن گفته است‌.

اما دیالوگ در معنای جامعه‌شناختیِ آن، نوعی هم‌افزایی در حل یک معضل است؛ این معضل می‌تواند یک معضلِ دینی، یک معضل و بن‌بست سیاسی، یک معضل نظامی و جنگ و خون‌ریزی، و یا یک معضل اقتصادی باشد. امام موسی‌صدر دست‌کم در مجموعه‌ی فراهم آمده با عنوانِ ‘ادیان در خدمت انسان’، چنین رویکردی به الاهیات را به ما معرفی می‌کند..》.

رابطه من_تو در مثلث خدا، خلق، خود

رابطه من-تویی با خداوند تنها در فضای مثلث خدا،خلق و خود امکان پذیر است که در نوشتارهای پیشین به تشریح این مثلث پرداخته شد. به تعبیر یاسر میردامادی بر اساس فلسفه‌ی گفت‌وگویی مارتین بوبر《..خدا تنها موقعی برای آدمی خدا است که به حضور در آید، به رابطه من-تویی درآید و الا ایده‌ای است شیء‌وار و غایب..》. صدیق قطبی بر این باور است که مطابق فلسفه بوبر با تنها هنگام شرکت کردن در با همه وجود در هستی دیگری می‌توان رابطه من-تو برقرار ساخت. به باور او《ایمان حرف زدن درباره‌ی خدا نیست. حرف زدن با خداست. تحلیل نیست، مواجهه است. این درخشان‌ترین پیام مارتین بوبر در عرصه‌ی الاهیات است. ایمان نمی‌تواند به صیغه‌ی غایب از خدا حرف بزند. ایمان، گفت‌وگو با «تو»ی سرمدی است. کسانی گمان می‌بَرند که در حال گفتگو با خدا هستند، اما خدا برای آنها هنوز «تو» نشده است، «آن» است. وقتی ارتباط با دیگری به شیوه‌ی تحلیل ذهنی و مقوله‌بندی باشد، ارتباطی شیء‌وار و «من- آن» است. تنها وقتی با همه‌ی وجود در هستی دیگری مشارکت کنیم، ارتباط «من – تو» پیدا کرده‌ایم. حرف زدن با خدا، مغایرتی با حرف زدن با دیگران ندارد. ما از طریقِ حرف زدن با هر چیز، می‌توانیم با خدا گفتگو کنیم. اما تنها و تنها وقتی که حرف زدن ما نه از تبارِ «من – آن»، بلکه «من_ تو» باشد..》. این ارتباط اما بدون ارتباط با خلق و مخلوقات میسر نمی‌شود. 《..به باورِ مارتین بوبر، نزدیک شدن به خدا به معنی فاصله گرفتن از مخلوقات نیست. هر نزدیکی و تماس اصیلی، دراز کردنِ دستی به سوی هستیِ جاودانه و به پیشوازِ نفخه‌ی حیات ابدی رفتن است.. مارتین بوبر قایل است که ارتباط با خدا به معنیِ نادیده‌گرفتن جهان و دیگر پدیده‌ها نیست، بلکه تماشای آنها در خداست. نه روی‌گردانی از دنیا و نه خیره شدن به دنیا، هیچ‌یک. تنها مشاهده‌ی جهان در خدا.. نگاه مارتین بوبر در تقابل با نگاه معروفی است که روی‌آوری به خدا را مستلزم روی‌گردانی از غیر خدا می‌داند. به باور او مسیر عادی زندگی را نباید در طلب خدا ترک کرد. خدا را باید در مسیر طبیعی و عادی زندگی جُست.. بوبر می‌گوید وقتی جهان می‌تواند ما را از خدا جدا کند که با آن به مثابه‌‌ شیء مواجه شویم و در پیِ تجربه و شناخت جهان و سودبُردن از آن باشیم. آن وقت جهان را تنها شیء دانسته‌ایم و مواجهه‌ی من-آن داریم.. «آن» دیدن جهان، یعنی در برابر جهان ایستادن و با حفظ فاصله به تحلیل، سنجش و سپس استفاده از آن پرداختن. «آن» وقتی است که با هستیِ مطلقِ دیگری مواجه نمی‌شویم. هر وقت دیگری و جهان را ابزاری برای ارضای مطامع خود دیدیم، از خدا دور شده‌ایم.. مارتین بوبر بر این باور است که یا انسان می‌تواند رابطه‌ی «من-تو»یی برقرار کند و یا نمی‌تواند. نمی‌شود با خدا رابطه‌ی «من- تو»یی داشت و آن‌وقت با جهان رابطه‌ی ابزاری و «من-آن»ی برقرار کرد.. برای یک ارتباط اصیل، استقلال «من» ضروری است، آنچه باید رها شود استقلال من نیست، بلکه میل به تحمیل، اعمال قدرت و مهارِ سیاّلیت است. حیات در گروِ پویایی و پیش‌بینی‌ناپذیری است و هر وقت خواهان استقرار دیگری در مختصات معینی باشیم، او را بَدل به شیء و یا همان «آن» کرده‌ایم.. ارتباط من‌ـ‌تو تمام وجود انسان را درگیر می‌کند. به‌عنوان مثال، در یک مواجهه‌ی من‌ـ‌تو چنین نیست که من در حال صحبت با فرد دیگر، درباره‌ی چیز دیگری فکر کنم. تمام وجودِ من غرق در ارتباط است. من و تو، حاکی از نگرش کل انسان است و ذهن تقسیم‌شده را نفی می‌کند….》. از این رو به باور صدیق قطبی بوبر را می‌توان پایه‌گذارِ «الاهیات مواجهه»‌ دانست.《..اهمیت اصلی اندیشه‌ی مارتین بوبر، توجه چشمگیری است که به «دیگری» دارد. از منظر او، «دیگری» به ما امکان تحقق خود و تجربه‌ی حیات واقعی را می‌بخشد: «من برای «شدن» به «تو»یی احتیاج دارم و وقتی من «شدم»، «تو» می‌گویم. حیاتِ واقعی، هنگامه‌ی مواجهه است.» در الاهیات مواجهه، شناخت خدا از طریق ارتباط حضوری و زنده‌ی «من-تویی» با او ممکن می‌شود و نه با استدلال‌های ذهنی. خدا را می‌توان خطاب کرد اما درباره‌ی او نمی‌توان سخت گفت. از این‌رو، ایمان نمی‌تواند به صیغه‌ی غایب از خدا حرف بزند. ایمان، گفت‌وگو با «تو»ی سرمدی است. آنچه بوبر با ما در میان گذاشت این بود که ارتباط با خدا از رهگذرِ  ارتباط اصیل و وجودی با دیگر انسان‌ها محقق می‌شود…در نگاه بوبر، خدا از طریق ارتباطی که با انسان‌های فانی برقرار می‌کنیم به ما گوش می‌سپارد..هر ارتباط و تماس اصیلی، دراز کردنِ دستی به سوی هستیِ جاودانه است.. ارتباط با «تو»ی سرمدی از طریق ارتباط با «تو»ی سرمدی جاری در هر موجودِ فانی ممکن می‌شود. هر وقت آنچه را که پیشاروی ماست، به هیئتِ «تو» ببینیم و با هستیِ رازآمیز و یگانه‌ی او که جز در مواجهه مستقیم نمایان نمی‌شود، تماس پیدا کنیم، روزنه‌ای به آن «تو»ی سرمدی که خداست، خواهیم یافت》.

به باور الهام غزازانی تحقق من در فلسفه بوبر نیازمند حضور دیگری است. به باور او 《. .مفهوم «من» همزمان با ظهور «دیگری» پدیدار می‌شود، پس بدون «دیگری» که میتواند «آن» یا «تو» باشد، «من» وجود ندارد. البته بدون «من» نیز «دیگری» نمی‌تواند وجود داشته باشد. «دیگری» در نسبت «من-آن» بصورت «آن» ظاهر می‌شود که ظهوری کامل نیست، بلکه صرفاً بعنوان متعلق حاضر می‌شود و به همین دلیل «من» نیز بطور کامل تحقق نمی‌یابد. درحالیکه در نسبت «من- تو» دیگری به طور کامل و در تمامیت خود ظاهر می‌گردد و همین امر موجب می‌گردد تا «من» نیز ظهوری کامل داشته باشد (بوبر معتقد است انسان تنها در صورت برقراری رابطه‌ای دوسویه و بی‌قید و شرط (من- تو) می‌تواند به شناخت درستی از خود دست یابد و از این طریق استعدادها و توانایی‌های بالقوه خود را بالفعل سازد. این نوع رابطه به حیات بشری معنویت می‌بخشد و منجر می‌گردد تا به هستی درونی وجود دست یابد .(بر طبق توضیحات پیشین هیچ «من» مستقلی وجود ندارد، «من» تنها با پانهادن در یکی از این دو حوزه میتواند ظهور یابد  .(بنابراین «من» جهت ظاهر شدن مراحلی را پشت سر می‌گذارد. اولین مرحله برای متجلی شدن ایجاد رابطه است. «من» همراه با «دیگری» ظاهر می‌شود در مرحله بعد برای نخستین بار «من» در مواجهه با دیگری در می‌یابد که خود یکسوی این رابطه است..》.

به تعبیر غزازانی از دید بوبر خداوند برای ارتباط با انسان به تشخص درمی‌آید ولی مستحیل شدن فرد در خداوند رخ نمی‌دهد.《..بوبر خداوند را امری مطلق می‌داند اما به منظور مواجه شدن با انسان، او را متشخص می‌سازد و معتقد است این امر لطمه‌ای به مطلق بودن او نمی‌زند: «خداوند خود را بعنوان امری شخصی تنزل نداده، بلکه بعنوان شخص مطلق به درون رابطه وارد می‌گردد. در واقع مومن اینگونه می‌تواند تعبیر کند که خداوند برای اینکه دوستش بدارند شخص می‌شود، زیرا در تفکر اگزیستانسیالیسم تنها رابطه متقابل مربوط به اشخاص می‌شود.»

از نظر بوبر، انسان امیدوار به برقراری رابطه‌ای دو سویه میان انسان و خدا است. رابطه‌ای که در آن استغراق رخ نمی‌دهد، بلکه در عین حفظ استقلال فردی رابطه‌ای عمیق و دوطرفه صورت می‌پذیرد و ( از جمله ویژگی‌های آن گفتگو، گشودگی، رابطه‌ای بی‌واسطه،  همدلی و دوسویه بودن است. بالاترین درجه رابطه «من-تو» همان ارتباط انسان با خدا، یا «تو»ی ابدی است (بوبر معتقد است بستر رابطه انسان با خدا از طریق رابطه میان انسان با «دیگری» در حوزه «من-تو» رخ می‌دهد، بنابراین برقراری رابطه «من- تو» با دیگری انسان را به «تو»ی ابدی که همان خداوند است می‌رساند. انسان در برقراری رابطه با دیگری به استعدادهای بی‌همتا و نهانی خود پی می‌برد که از این طریق به بارقه الهی دست می‌یابد و به این امر منجر می‌گردد تا فرد وجود خداوند در این جهان را به حقیقت دریابد ((در واقع «تو»ی متناهی فرد را بسوی «تو»ی نامتناهی هدایت می‌کند. «تو»یی که هرگز به «آن» بدل نمی‌شود. بنابراین وقتی انسان «تو» می‌گوید در نهایت مقصودش «تو»ی سرمدی است. ورود به رابطه منحصر به فرد و بی‌همتا با خداوند، مستلزم برقراری رابطه در حوزه «من-تو» است. لازم نیست که جهان نفی شود، فقط باید آن را در مقام واقعی خودش قرار داد تلاش جهت نفی جهان یا به تملک در آوردن جهان انسان را به خدا نزدیک نمی‌کند. جهت رو در رو شدن با خدا باید جهان را در خدا دید. از نظر بوبر، برقراری رابطه با خداوند به معنای جز خدا هیچ چیز ندیدن و همه چیز را در خدا دیدن است؛ یعنی، هیچ چیز جز خدا نخواستن و همه چیز را در خدا یافتن است. رابطه با خداوند یعنی همه عالم را «تو» دیدن. پس هنگامی که «من» با تمام وجود وارد رابطه ی «من-تو» میشود امر غیرقابل جستجو حضور می‌یابد: «پاسخ به «تو» مانند رودهایی می‌ماند که نهایتا به دریا می‌رسد که همان «تو»ی ابدی است» . از نگاه بوبر، خداوند خود را به عنوان امری شخصی تنزّل نداده، بلکه به عنوان شخصِ مطلق به درون رابطه وارد می‌کند. بوبر بیشک به عنوان شخصی موحد و مذهبی مجزا از فیلسوفان رادیکال است، فیلسوفانی که خداوند را صرفاً امر خیالی و یا انتزاعی میپندارند که قابل شناخت نیست، چه بسا چنین تعبیری از خداوند دلسرد کننده باشد. بوبر خداوند را میشناسد و امیدوار به برقراری رابطه‌ای دوسویه میان انسان و خدا است، رابطه‌ای که در آن استحلال صورت نمی‌گیرد و درعین حفظ استقلال فردی رابطه‌ای عمیق و دو طرفه شکل می‌گیرد. خدایی که بوبر ترسیم می‌کند خدایی است که می‌توان در هر لحظه و در هر زمان با او گفتگو کرد و او را مورد خطاب قرار داد. چنین خدایی قابل جستجو نیست زیرا در همه جا حضور دارد و نیازی نیست که بخواهیم او را در جای خاصی بیابیم. ازسوی دیگر بوبر از انسانی سخن می‌گوید که واجد شرایط برقراری رابطه با خداوند است، بدین معنا که خلقتش به گونه‌ای است که می‌تواند با خداوند رابطه2ای دوسویه و حتی عاشقانه برقرار سازد. بوبر معتقد است انسان ویژگی‌های دوگانه‌ای دارد و این دوگانگی به دلیل نوع آفرینش اوست. زیرا انسان از عالم بالا به عالم مادون فرو فرستاده می‌شود. به زبان دیگر، او در کیهان به دنیا می‌آید و یک وجود فوق‌کیهانی به او عطا می‌شود که همان روح است. انسان ذاتاً خوب یا بد نیست، بلکه با داشتن اراده انتخاب میکند چه باشد. بوبر معتقد است در انسان شناسی فلسفی برای دستیابی به تمامیت انسان با ویژگیهای عینی و وجودی سروکار دارد و برای حصول به مقایسه کرد. در این صورت به جایگاه حقیقی انسان دست خواهیم یافت. از نظر بوبر انسان می- یک شناخت کامل از انسان، باید او را وارد طبیعت کرد و با سایر مخلوقات زنده و ذیشعور دیگر تواند به اختیار خود در دو وضعیت متفاوت قرار گیرد، یا در حالت «من ـ آن» یا «من ـ تو». انسان که همان «من» محسوب میشود می‌تواند با دیگری که شخص انسانی یا امری طبیعی یا وجودهای روحانی مانند آثار هنری و خداوند باشد، رابطۀ «من ـ تو» یا «من ـ آن» برقرار سازد. البته قابل ذکر است که با خداوند در حوزه «من ـ آن» رابطه حاصل نمی‌شود. بالاترین نزاع و دغدغۀ انسان این است که در زندگی به سوی رابطه «من- تو» سوق یابد و آنچه در این مواجهه فرا می‌گیرد از اهمیت بالایی برخوردار است. اگر مردم تلاش کنند تا چنین حیاتی داشته باشند وجود انسانی را متحول می‌سازند. از نظر هستی شناسی «من» دیگر یک اگو ابتدایی نیست. «من» به وسیله رشد دادن وجودهای دیگر، یعنی برقراری رابطه، خود را رشد می‌دهد. وقتی «من» در یک وضعیت «من ـ آن» قرار گیرد، این امر خصایص وجودی «من» را تخفیف می‌دهد، هر چند که در حال کوشش‌های علمی باشد، اما وقتی شخص براساس ویژگی‌های «من ـ تو» حرکت می‌کند «من» کاملاً با جهان و حتی موجودات روحانی ارتباط برقرار می‌سازد. پس یکی از ویژگی‌های فردی انسان از نظر بوبر داشتن اراده است که بر اساس انتخاب خود تصمیم می‌گیرد به کدام سو برود. همچنین انسان شدن و تکامل «من» وابسته به «دیگری» است. دیگری رکن اساسی در شکوفایی استعدادها و توانایی‌های «من» ایفا می‌کند و چه بسا انسان تا با «دیگری» مواجه نشود، نمی‌تواند «من» باشد. همچنین، «دیگری» منجر به سوق دادن انسان به سوی خداوند میشود؛ زیرا نوع آفرینش انسان به گونه‌ای است که فطرتاً میل به برقراری رابطه با خداوند دارد. البته اختیار آن را نیز دارد که بر خلاف میل خویش عمل کند. در این مورد بوبر می‌گوید: «انسان موجودی است که فطرتاً می‌تواند خداوند را در وجودش دریابد و زندگی احضاریه و دعوتنامه‌ای از سوی خداوند برای انسان است. پس هر انسانی وجود یگانه خود را بعنوان ذرهای از وجود خداوند دریافت می‌کند و مسئول است تا آن را در کلیتش تحقق بخشد» .

سیر در جان و جهان در رابطه من‌و‌تویی

در نوشتارهای نخست گفته شد عرفان اجتماعی نسب‌هایی از عرفان خراسانی می‌برد و از عرفان ابوالحسن خرقانی نیز سخن گفته شد. 《رابطه ی انسان و خدا در عالی ترین و ناب ترین شکل ممکن در میراث عرفانی ما بازتاب یافته است . اقوال و آثار بزرگان تصوف ، مشحون از عاشقانه ترین و صمیمی ترین گفتگوها میان انسان و خداست. در این میان ، در مقامات های به جا مانده از ابوالحسن خرقانی – که یکی از عرفا و بزرگان نامبردار تصوف محسوب می شود – رابطه ی انسان و خدا به زیباترین و ناب ترین شکلی در قالب من وتو کردن ها با خدا تجلی پیدا کرده است 》. شفیعی کدکنی در این رابطه من‌‌و‌تویی از نوعی بی‌پروایی و گستاخی در ارتباط با خداوند نام می‌برد که در دیگر عرفا دیده نمی‌شود. به تعبیر او 《..وقتی به جوهر اندیشه ی اینان می نگریم، نوعی گستاخی و بی پروایی در عرصه ی الاهیات و تجارب روحانیِ ایشان به ویژه در ارتباط مستقیم با حق تعالی می بینیم.. در نگاه بوالحسن، همه چیز با معیاری کیهانی و کهکشانی سنجیده می شود. چنان است که گویی او، در هنگام سخن گفتن، از عرش به جهان می نگرد و کاینات را زیر نظر دارد و از چشم اندازِ او که نوعی معّیت با حق است، منظومه ی هستی در دلِ عارف حضوری آشکار و روشن دارد که می توان در یک آن، همه ی کاینات را پیش چشم داشت…گستاخی و صمیمیت او با خدای سبب شده است که در درون او لحظه هایی بگذرد که در ادبیات عرفانی جهان هم تا ندارد… او “جوانمردِ شوریده حالِ درس نخوانده بود…》.

خداوند در قرآن راه شناخت خود را سیر در آفاق و انفس معرفی نموده است که نشانه‌هایش را در آن‌ها قرار داده است: «سَنُریهِمْ آیاتِنا ‌فی‌ الآفاقِ وَ ‌فی‌ اَنْفُسِهِمْ». عرفا جهان را عالم کبیر (جهان آفاقی و ظاهری) می‌نامیدند و انسان را عالم صغیر (جهان انفسی و باطنی) و برای شناخت خدا معتقد به دو سفر ظاهری و باطنی به طور توأمان بودند، سیر در آفاق( جهان ظاهری) و سیر در انفس (جهان باطنی) که سیر در جهان برونی، مشقت‌ها و مشاهده‌های این سیر و سفر را زمینه و کمک‌دهنده به سفر درونی و باطنی می‌دانستند. آنان معتقد بودند که انسان نسخه‌ی جامع تمام عوالم وجودی است. یعنی بدن خاکی او از عالم ماده، قوه خیال او از عالم ملکوت، قوه عقل او از عالم جبروت و نفس او از عالم لاهوت است. شناخت جهان و شناخت جان، سیر جهان و سیر جان، سفر در جهان و سفر در جان: از مراتب دانی نفس به مراتب عالی آن …بعد از معرفت و سیر و سفر و سلوک، سالک خواهد دید که هر آنچه هست در برون و درون، تنها خداست .«سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الْآفَاقِ وَفِی أَنفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ..» (فصلت/ ۵۳). “ما در آینده نزدیکى آیات خود را در اطراف جهان و در درون جانشان به آنان نشان خواهیم داد، تا برایشان روشن شود که قطعاً او حقّ است…”سیر آفاقی و انفسی موحدان چندساحتی دوبنی است و در تلازم با یکدیگر. به تعبیر روئین عطوفت 《.. شاهراه عرفان، برابری و آزادی از مسیر “جان، جامعه و جهان” می‌گذرد. اگر قرار است جهان تغییر کند باید ابتدا از جان آغاز کرد..》.

رابطه من‌و‌تویی با رفیق محشتم

درباره رفیق محتشم گفته شد که خدایی فوق‌تشخص است، اهل همکاری، مشارکت و رابطه دوسویه است و از مسیر خلق باید به او رسید. خدایی که سالک مطابق ایده توحید وجود در او مستحیل نمی‌شود و فردانیت خود را از دست نمی‌دهد. آنچه در رابطه من­و­تویی بوبری با خداوند در این نوشتار آمد همگی قابل تطبیق با رابطه رفیق-رفیق موحدچندساحتی با رفیق محتشم است. بنابراین موحد چندساحتی سالکی است که رابطه من‌و‌تویی با رفیق محشتم برقرار می‌سازد. در نوشتارهای بعدی به نحوه مواجهه انسان و خدا پرداخته می­شود.

 

مطالب مرتبط
درج دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.