گسست بین ابوحنیفه و ابوحنیفه‌ی متخیَّل| عدنان فلّاحی

به بهانه چاپ کتاب جدیدالإنتشار درباره ابوحنیفه

چند روز قبل، کتاب «حدیث‌گرایی ابوحنیفه؛ گسست بین ابوحنیفه و ابوحنیفه‌ی متخیَّل» به قلم عدنان فلّاحی در ۲۸۲صفحه توسّط نشر مهرواژه منتشر شد. به باور نگارنده، بررسی دقیق اسناد و شواهد کهن و متقدم نشان می‌‌دهد که بین رویکرد امام ابوحنیفه بنیانگذار مذهب حنفی، و روایت غالب و تثبیت‌‌شده‌‌ی نحوه‌‌ی تعامل با احادیث در مذهب حنفی و سایر مذاهب، تفاوت‌‌ها و تمایزها و گسست‌‌های بنیادینی وجود دارد که به مرور زمان مسکوت‌‌عنه گذاشته شده و نهایتاً مورد رد و انکار واقع شده است. به دیگر سخن، گویا در تاریخ اندیشه‌ها(History of ideas) ما با دو ابوحنیفه روبه‌رو هستیم: ابوحنیفه‌ی موجود در آثار قدما و ابوحنیفه‌ی متخیَّل در آثار متأخرین”. در این یادداشت به معرّفی کتاب پرداخته شده است.

   یکی از علائق همیشگی من در مسیر مطالعه و بررسی تاریخ اندیشه‌ها ـ خاصه نظام‌های اندیشه در تاریخ ادیان ـ تمرکز روی گسست‌های معرفتی‌ای بوده که در تاریخ تمام مکاتب و ادیان رخ داده است. مثلاً همیشه برای من جالب بود که چطور اندیشه‌ی «تثلیث» در تاریخ مسیحیت، از قرن چهارم میلادی به بعد و پس از تشکیل شورای نیقیه، به جزیی از عقاید راسخ و ارتدوکسی مسیحیان تبدیل شد و ۱۶۰۰سال است که اجماعی حداکثری بر سر آن ایجاد شده است؛ در حالی‌که در عصر تدوین تراث مسیحی، یعنی تا قرن چهارم، اندیشه‌ی تثلیت در کانون منازعات فرق مسیحی قرار داشت و هنوز به تصلب و تثبیت نرسیده بود.
   “حدیث‌گراییِ ابوحنیفه: گسست بین ابوحنیفه و ابوحنیفه‌ی متخیّل” عنوانی است که من برای ویراست دوم رساله‌ی دکترایم در رشته‌ی مبانی حقوق و فقه، در نظر گرفتم؛ کتابی که نسخه‌ی عربی آن در دست ویرایش و انتشار است و نسخه‌ی فارسی آن نیز اینک منتشر شده است. در معرفی این کتاب آمده است:
   “مذاهب فقهی خاصه مذاهب فقهی اربعه‌‌ی اهل سنت، برغم اختلافاتی که در فروعات دارند نهایتاً اصول و آبشخورهای اجتهادی یکسانی دارند. در واقع، با گذر زمان و هر چه دور شدن از سه قرن نخست تاریخ مسلمین ـ که به عصر تدوین تراث مشهور است ـ از سیالیت اندیشه‌‌ها، و تکثر آراء و نظرات کاسته می‌‌شود و تدریجاً با رنگ باختن برخی تمایزات، اصل و اساس مذاهب فقهی در یک بسته‌‌ی واحد و هسته‌‌ی مشترک گرد هم می‌‌آیند. مثلاً بنیان استنباطی آنچه که ما امروزه به نام مذهب حنفی می‌‌شناسیم و نگرش این مذهب به کتب اصلی احادیث اهل سنت ـ نظیر صحیح بخاری و صحیح مسلم و سایر صحاح ـ و نیز نوع تعامل این مذهب با احادیث و خاصه اخبار آحاد، عموماً هیچ تفاوت ماهوی با سایر مذاهب اهل سنت مثل مذهب شافعی یا مذهب حنبلی ندارد.
اما بررسی دقیق اسناد و شواهد کهن و متقدم نشان می‌‌دهد که بین رویکرد امام ابوحنیفه بنیانگذار مذهب حنفی، و روایت غالب و تثبیت‌‌شده‌‌ی نحوه‌‌ی تعامل با احادیث در مذهب حنفی و سایر مذاهب، تفاوت‌‌ها و تمایزها و گسست‌‌های بنیادینی وجود دارد که به مرور زمان مسکوت‌‌عنه گذاشته شده و نهایتاً مورد رد و انکار واقع شده است. به دیگر سخن، گویا در تاریخ اندیشه‌ها(History of ideas) ما با دو ابوحنیفه روبه‌رو هستیم: ابوحنیفه‌ی موجود در آثار قدما و ابوحنیفه‌ی متخیَّل در آثار متأخرین”.
در این مجال، مقدّمه کتابی که در این‌باره نگاشته‌ام عیناً نقل می‌شود:

اصولیان منابع استنباط فقهی را گاه تا نوزده مورد هم برشمرده­اند: 1ـ کتاب (قرآن)، 2ـ سنت، 3ـ اجماع امت، 4ـ اجماع اهل مدینه، 5ـ قیاس، 6ـ سخن صحابی، 7ـ مصلحت مُرسَلَه، 8ـ استصحاب، 9ـ برائت، 10ـ عوائد (عرف و عادات) 11ـ استقرا، 12ـ سد ذرائع، 13ـ استدلال[1]، 14ـ استحسان، 15ـ اخذ به اَخف، 16ـ عصمت ، 17ـ اجماع اهل کوفه، 18ـ اجماع عترت (اهل بیت)، 19ـ اجماع خلفای چهارگانه (الطوفی، 1993، صص13 ـ 18).

برغم وجود اختلافات بر سر حجیت بیشتر این اصول و نیز حدود و ثغورشان و کیفیت استنباط از آنها، دو اصل قرآن و سنت محل وفاق و اتفاق تمام اصولیان مذاهب اسلامی بوده­اند و علم به آنها از شرایط مسلّم و قطعی اجتهاد به شمار می­آید.

البته هرچند که فقها، احاطه و اشراف بر کل سنت (اعم از قول یا فعل یا تقریر پیامبر علیه السلام و سایر معصومین از دیدگاه شیعیان) را شرط اجتهاد ندانسته­اند اما شناخت احادیث مربوط به احکام از شروط قطعی فقاهت و اجتهاد است. قرضاوی از فقهای معاصر می­نویسد: «شناخت احادیثِ مربوط به موعظه­ها و قصص و اوضاع آخرت و امثالهم، برای مجتهد [در فقه] لازم و ضروری نیست… البته برغم اینکه اهتمامِ اصلی نسبت به احادیث احکام است، عملاً واجب است که مجتهد نسبت به کل سنت آگاه باشد زیرا چه­بسا احادیثی که ظاهراً دور از مجال احکام فقهی­اند اما فقیه، احکامی را از همین احادیث استنباط می­کند که در احادیث احکام به آنها اشاره­ای نشده است» (القَرَضاوی، 1996، ص25). بنابراین لازم است که مجتهد بر تعدادی از احادیث ـ که احادیث الاحکام گفته می­شوند ـ اشراف داشته باشد. البته درباره­ی تعداد این احادیث اختلاف وجود دارد:

«در مورد تعداد احادیثی که [احاطه بر آنها] مجتهد را کفایت می­کند اختلاف نظر وجود دارد. گفته شده که پانصد حدیث کافیست. البته این نظر، یکی از عجیب­ترین نظرات در این باب است چراکه همانا تعداد احادیثی که محل اخذ احکام شرعی قرار می­گیرند به هزاران حدیث مدوّن می­رسند. [قاضی ابوبکر] ابن العربی در المحصول می­گوید که تعداد این احادیث، سه هزار عدد است. و ابوعلی الضریر می­گوید: به احمد حنبل گفتم که چه تعداد از احادیث کافیست تا شخص را قادر به فتوا دادن کند؟ آیا صد هزار حدیث کافیست؟ احمد حنبل پاسخ داد: خیر. گفتم: دویست هزار چه­طور؟ احمد حنبل پاسخ داد: خیر. گفتم: سیصد هزار چه؟ احمد حنبل پاسخ داد: خیر. گفتم: چهارصد هزار چه؟ احمد حنبل پاسخ داد: خیر گفتم: پانصد هزار حدیث چه­طور؟ احمد حنبل پاسخ داد: امیدوارم که این تعداد کافی باشد» (الشوکانی، 1999، ج2، ص207).

حال با توجه به اینکه اکثریت قریب به اتفاق احکام فقهی مستقیماً یا غیرمستقیماً برآمده از سنت و احادیث­اند[2]، آیا می­توان فقیه و مجتهد طراز اولی را تصور نمود که نسبت به این بخش مهم از شروط اجتهاد، کم اعتنا باشد و یا در این حوزه ضعیف و نزار جلوه کند؟ حقیقت این است که تصور چنین مجتهدی ـ آن هم در سطح عالی و اصطلاحاً مجتهد مطلق یا مجتهد مستقل[3] ـ با مبانی رایج و رسمی اصولیان و فقها ناهمخوانی و تضاد بنیادین داشته و تصوری ممتنع است؛ چراکه امروزه صحیح دانستن تعداد صدها و هزاران حدیث، و علم به این حجم از احادیث، از ملزومات منظومه‌ی فقهی رایج به شمار می‌رود.

از زمان نضج و تثبیت مدارس فقهی و اصولی اهل سنت، اکثریت فقها ابوحنیفه را «امام اعظم» خوانده‌ و توانایی او در تفقه و استدلال فقهی را مورد ستایش قرار داده­اند. این توانایی و جایگاه رفیع ابوحنیفه در فقاهت به حدی بود که بعد از وفات وی، حتی مکتبی فقهی و اصولی نیز به وی منسوب شد که تا به امروز یکی از بزرگ‌ترین و مهم­ترین مکاتب فقهی اهل سنت به شمار می‌آید. با اینکه مذهب حنفی در بسیاری از اصول خود با سایر مذاهب رسمی اهل سنت تفاوت ساختاری ندارد، اما آیا در دوران پیشاارتدوکسی[4] (پیش از تثبیت مدارس فقهی و اصولی و کلامی) نیز چنین بوده است؟ به دیگر سخن آیا اصول فقه و مبانی استنباطی ابوحنیفه چیزی شبیه به اصول فقه و مبانی استنباطی شافعی یا احمد حنبل بوده است؟

نظریه‌ی رایج و غالب که در میان فقها، اصولیان، محدثان و رجالیان دوران پس از تثبیت و تصلب مدارس فقهی اهل سنت (از قرن پنجم به بعد) دست بالا را داشته این است که ابوحنیفه نیز یکی از «اهل حدیث»[5] بود و احادیث و اخبار آحاد نقشی کلیدی در فقه او بازی می‌کردند. بر همین اساس، توافق یا شبه­اجماعی میان متأخرین به وجود آمد که معاصران و علمایی که به لحاظ زمانی به ابوحنیفه نزدیک­تر بودند نیز همین باور را داشته­اند و به دیگر سخن، شخصیتی به نام ابوحنیفه در جهان واقع نیز حقیقتاً همان بوده که علمای متأخر ـ و خاصه بزرگان فقه حنفی ـ تصویر کرده­اند.

این نظریه‌ی رسمی به مرور زمان دچار چنان تصلب و رواجی شد که امروزه دیگر قطعی و ثابت و تقریباً از زمره­ی بدیهیات به نظر می­آید. نتیجتاً این نظریه­ی رایج از ما می­خواهد بپذیریم که آنچه ما امروز از اصول فقه حنفی و نحوه­ی تعامل این فقه با احادیث و سنت نبوی می­دانیم کمابیش همان نظرات و آرای ابوحنیفه است و هیچ گسست معرفتی­ای در این میان رخ نداده و ما با تاریخی یکدست و هموار مواجهیم که نظریات اصولی فقهای بزرگ متقدم مثل ابوحنیفه را نعل به نعل به عصر ما منتقل کرده است. صدالبته این نظریه­ی رایج خود را در برابر شواهد بسیاری می­یابد که خلاف این موضوع را نشان می‌دهند فلذا محدثین و فقهای متأخر، به تفاسیری روی آوردند که آن شواهد را به گونه‌ی دیگری جلوه می‌دادند؛ ضمن اینکه مدعی مستنداتی به سود نظریه‌ی رایج بودند.

ما در این پژوهش ـ که در اصل پایان­‌نامه­‌ی دکتری صاحب این قلم در رشته مبانی حقوق و فقه است ـ می‌کوشیم تمامی این شواهد و قرائن را احصاء کنیم و از خلال خوانش دقیق این مستندات در بافتار قرون پیشاارتدوکسی، تفاوت و تمایز و گسست بین دو تصویر از ابوحنیفه را نشان دهیم: ابوحنیفه‌ی موجود نزد قدما و ابوحنیفه‌ی «متخیَّل»[6] نزد متأخرین.[7] صد البته امانتداری علمی ایجاب می‌کند به این نکته اشاره کنیم که ما عنوان این کتاب را از عنوان کتاب نفیس السلف المتخیّل اثر پژوهشگر ارجمند د. رائد السَّمهوری اقتباس کردیم که خود ایشان هم مفهوم «متخیّل» را از یکی از آثار د. عَزمی بِشاره (از متفکران بزرگ جهان عرب) با نام الطائفه، الطائفیه، الطوائف المتخیله گرته‌برداری کرده‌اند.

و اما نکته‌ی دیگری که لازم است در مورد عنوان کتاب بیان کنیم این است که اصطلاح «حدیث‌گرایی»، ناظر بر شیوه‌ای خاص از چگونگی تعامل با احادیث است که جمهور محدثان و فقها عموماً از قرن سوم به بعد، در پیش گرفتند و اینان به تدریج خود را با عنوان «اهل حدیث» از دیگران متمایز کردند. باید دانست که استفاده از سنت نبوی در استنباط احکام فقهی، مختص این طایفه‌ی خاص موسوم به اهل حدیث نبوده و تمام فِرَق مسلمانان ـ به جز نوادری که شافعی در کتاب جماع العلم از آنها نام برده ـ از حدیث بهره می‌گرفتند.

کتب رجالی و جرح و تعدیل، سرشار از نام راویانی است که منسوب به خوارج، قَدَریه، مُرجِئه، اهل رأی و… بوده‌اند. بنابراین اینکه مشهور شده که مثلاً خوارج بالکل منکر حدیث و سنت بوده‌اند سخن نادرستی است چراکه کسی چون عکرمه مولی ابن عباس ـ با اینکه از زمره‌ی خوارج بود ـ «کثیر الحدیث» بوده (نک: ابن سعد، 1968، ج5، ص293) و مورد اعتماد محدث بزرگی چون بخاری است. پس مجدداً تکرار می‌کنیم که اکثریت قریب به اتفاق فرق مسلمین در قرن دوم و سوم، به سنت نبوی اهتمام داشتند ولو اینکه شروط تصحیح احادیث[8] و نیز کیفیت اعمال این احادیث در رویه‌های استنباط احکام، به شدت محل اختلاف بود. طبعاً این اختلافات در روش‌های تصحیح احادیث، باعث می‌شد که تعداد احادیثِ مقبول نزد عده‌ای، از تعداد احادیث مقبول نزد گروه دیگر بیشتر باشد اما تدریجاً از اواسط قرن سوم و از دوران متوکل عباسی، گروه‌ها و رویکردهای خاصی دست‌بالا را گرفتند و موفق شدند خود را به عنوان یگانه نمایندگان «اهل حدیث» تثبیت کرده و سایر فرق را به حاشیه برانند[9] تا جایی‌که مثلاً اطلاق عنوان اهل حدیث بر معتزله، غریب می‌نمود در حالی‌که قاضی عبدالجبار معتزلی(415هـ) می‌نویسد: «اما ظن کسانی که گمان کرده‌اند اصحاب ما معتزلیان اهل حدیث نیستند، درست نیست…» (الأسدآبادی، بی‌تا، ص194).

این گروه‌ها ـ که بیشترشان متأثر از رویکرد اجتهادی احمد حنبل(241هـ) بودند و رویکردشان امروزه نیز به جریان غالب و ارتدوکسی تبدیل شده است ـ کوشیدند منهج و روش خود در تصحیح احادیث و کیفیت استفاده از آنها را به مثابه «یگانه» روش درست و صائبِ «حدیث‌گرایی» جاانداخته و روش‌ها و رویکردهای استنباطی دیگر را با نام بدعت و انحراف سرکوب کنند. با این تفاصیل مراد ما از اصطلاح «حدیث‌گرایی» در عنوان کتاب و نیز اصطلاح «اهل حدیث»، اشاره به همین رویکرد غالب و مسلطی است که نوع حدیث‌گرایی‌اش از حدیث‌گراییِ امثال ابوحنیفه به کلی متفاوت و متمایز است. ما معتقدیم که شواهد متعدد تاریخی نشان می‌دهد که تصویری که امروزه از منهج حدیثیِ یا حدیث‌گراییِ «امام اعظم» ابوحنیفه وجود دارد و او را پیرو رویکردهای کسانی چون شافعی، احمد حنبل یا بخاری و امثالهم نشان می‌دهد، تصویری تماماً «متخیّل» و مخدوش بوده و گسست‌های بنیادینی بین این تصویر متخیّل با تصویر حقیقی ابوحنیفه در کار است. به دیگر سخن، نوع حدیث‌گراییِ ابوحنیفه با حدیث‌گراییِ رایج و مرسوم، تفاوت‌های بنیادینی داشته است. آنچه که ما در این کتاب مدنظر داریم این است که انتساب این حدیث‌گرایی رایج و غالب به ابوحنیفه، انتسابی تخیلی و غیرواقعی است. در ادامه، ضمن اشاره به مهم‌ترین آثاری که به نحوی از انحا به موضوع پژوهش ما ارتباط دارند، این مقدمه را با گزارشی از محتویات فصول کتاب به پایان می‌بریم.

تک‌نگاری‌های متعددی در مورد ابوحنیفه به رشته‌ی تحریر درآمده است که بعضی از آنها به شکل ویژه به نسبت وی با سنت و حدیث می‌پردازد. بعضی نویسندگان نیز فصولی از کتب خود را به این موضوع اختصاص داده‌اند. از مهم‌ترین تک‌نگاری‌های معاصر درباره‌ی ابوحنیفه می‌توان به این کتب اشاره کرد:

   ـ مکانه الامام ابی حنیفه فی الحدیث (اثر محمد عبدالرشید النعمانی) :

این کتاب اثر یکی از علما و استادان دانشگاه علوم اسلامی شهر کراچی پاکستان به نام محمد عبدالرشید النعمانی (1420هـ) است. کتاب مزبور حجمی در حدود 160صفحه دارد و فاقد فصل­بندی و تبویب است. چنان­که از نام کتاب هم پیداست نویسنده کوشیده است نشان دهد که ابوحنیفه یکی از علمای بزرگ حدیث و متخصص در علوم حدیثی بوده و در این مسیر شواهدی را نیز به سود نظریه­ی خود ارائه داده است.

   ـ مکانه الامام ابی حنیفه بین المحدثین (اثر محمد قاسم عبده الحارثی) :

این کتاب در اصل پایان نامه­ی مفصل نویسنده در مقطع دکترای دانشگاه علوم اسلامی پاکستان است. حجم این اثر 660صفحه است و در دو باب بزرگ تدوین شده است. باب اول با نام «ابوحنیفه و روایه الحدیث» خود مشتمل بر سه فصل است و باب دوم کتاب با عنوان «ابوحنیفه، فقیهی میان رأی و حدیث» نیز مشتمل بر دو فصل است.

این دو اثر (خاصه کتاب نخست) احتمالاً مهم‌ترین آثاری هستند که مستقیماً به پژوهش ما مربوط می‌شوند. ما علاوه بر نقد عام و کلی این دو اثر در چهارچوب فصول این پژوهش، مفاد کتاب محمد عبدالرشید النعمانی ـ مکانه الامام ابی حنیفه فی الحدیث ـ را به طور ویژه، در پیوست کتابمان بررسی و نقد کرده‌ایم و معتقدیم که کتاب عبده الحارثی ـ مکانه الامام ابی حنیفه بین المحدثین ـ نکته‌ی جدیدی به نسبت کتاب النعمانی ندارد.

   ـ ابوحنیفه: حیاته وعصره، آرائه وفقهه (اثر محمد ابوزَهرَه) :

این کتاب شاید مهم­ترین و جامع­ترین اثری باشد که تاکنون درباره­ی ابوحنیفه نگاشته شده است. مؤلف کتاب محمد ابوزهره (1974م) یکی از بزرگ­ترین و کثیرالتألیف­ترین علمای معاصر است که در زمینه­های متعددی از فقه و اصول گرفته تا تفسیر و سیره، کتب مهم و ارزشمندی را تألیف کرده است. کتاب مزبور (با حجمی بیش از 400صفحه) مشتمل بر دو فصل کلی است. نویسنده در فصل نخست به زندگانی ابوحنیفه از تولد تا وفات پرداخته و گزارشی از سیر تحصیل و تعلیم او، رخدادهای مهم تاریخی معاصر و مؤثر بر وی و نیز مختصری از آراء و نظرات فرقه­های کلامی مقارن با دوران زندگی ابوحنیفه ارائه کرده است. فصل دوم و مفصل­تر این کتاب، بر روی نظرات و آرای کلامی، سیاسی، فقهی و اصولی ابوحنیفه و نیز برخی موضوعات مربوط به تاریخ فقه حنفی متمرکز شده است.

   ـ الامام الاعظم ابوحنیفه النعمان (اثر مصطفی الشَّکعَه) :

این کتاب اثر نویسنده­ی مشهور مصری دکتر مصطفی الشکعه (2011م) است. کتاب مزبور مشتمل بر یازده فصل و حدود 290صفحه است. نویسنده در فصل اول به تولد و رشد و نموی علمی ابوحنیفه پرداخته است. فصل دوم مربوط به معرفی اساتید ابوحنیفه است. فصل سوم به معرفی حلقه­ی درس و بحث ابوحنیفه در مسجد کوفه می­پردازد. نویسنده در فصل چهارم شرحی از مناقب و ویژگی­های ابوحنیفه به دست می­دهد. فصل پنجم عهده­دار بررسی رابطه­ی ابوحنیفه و سیاست حاکمان و سلسله­های حکومتی معاصر با اوست. فصل ششم به بررسی دیدگاه و سیره­ی ابوحنیفه درباره­ی قبول هدایای حاکمان می­پردازد. فصل هفتم مشتمل بر تبیین جایگاه و مکانت ابوحنیفه در میان معاصرین و غیر معاصرین اوست. فصل هشتم به بازخوانی منابع استنباط فقهی از دیدگاه ابوحنیفه اختصاص دارد. فصل نهم عهده­دار بحث از آثار ابوحنیفه و بعضی نظرات کلامی اوست. نویسنده در فصل دهم کتاب مزبور، به شاگردان ابوحنیفه و آثار و دستاوردهای آنها پرداخته است. و بالاخره فصل پایانی و یازدهم، شامل متونی برگزیده از سه کتاب اصلی فقه حنفی است.

   ـ ابوحنیفه النعمان امام الائمه الفقهاء (اثر وهبی سلیمان غاوْجی) :

نویسنده­ی این کتاب وهبی سلیمان غاوجی (2013م)، فقیه حنفی آلبانیایی ­ـ سوری و از فارغ التحصیلان الازهر است. کتاب غاوجی با حجم حدود 380صفحه، مشتمل بر مقدمه­ای نسبتاً مفصل و یازده فصل است. فصل اول مربوط به روند طلبگی ابوحنیفه، اساتید و شاگردان وی است. فصل دوم بیان­گر مناقب و سلوک عبادی و اخلاقی ابوحنیفه است. فصل سوم به فقاهت ابوحنیفه و مبانی شیوه­ی اجتهادی وی می­پردازد. فصل چهارم رابطه­ی بین ابوحنیفه و حدیث را بررسی می­کند. فصل پنجم به نقد اتهاماتی نسبت به ابوحنیفه می­پردازد که نویسنده آنها را تحت عنوان یازده شبهه علیه ابوحنیفه آورده است. فصل ششم به تألیفات ابوحنیفه، فصل هفتم به عقاید کلامی وی و فصل هشتم به موضوع تعلیم و تربیت ابوحنیفه اختصاص دارد. فصل نهم موضوع انتشار و گسترش مذهب حنفی را بررسی می­کند و فصل دهم عهده­دار پرداختن به محنت­های ابوحنیفه در طول زندگی­اش است که نویسنده آنها را ذیل چهار محنت طبقه­بندی کرده است. نهایتاً فصل یازدهم این کتاب نیز بیان نقل­قول­هایی از ابوحنیفه است.

   ـ نشر الصحیفه فی ذکر الصحیح من اقوال ائمه الجرح و التعدیل فی ابی حنیفه (اثر مُقبِل بن هادی الوادعی) :

این کتاب، در واقع ردیه­ای مفصل علیه بعضی از معاصرین است که ادعا کرده­اند هیچ کدام از علمای سلف و معاصرانِ ابوحنیفه او را مورد جرح قرار نداده­اند. نویسنده­ی کتاب مقبل بن هادی الوادعی (2001م) یکی از علمای محدّث معاصر و از برجسته­ترین شیوخ سلفی یمن است. کتاب الوادعی فاقد فصل­بندی است بلکه ذیل بیست عنوانِ اصلی می­کوشد تا اولاً معایب و محذورات شرعی غلو در مورد بزرگان و نیز حرمت تقلید از آنان را روشن کند، ثانیاً نکاتی را درباره­ی چرایی مذموم بودن رأی و پرهیز از بدعتگزاران تببین کند و ثالثاً ـ در حدود دو سوم از کتاب ـ روایات با سندهای صحیح از بیش از هفتاد نفر از علمای سلف ارائه کند که ابوحنیفه را مورد جرح و طعن و نقد قرار داده­اند.

   – Abu Hanifah: His Lift, Legal Method and Legary (By: Mohammad Akram Nadwi) :

این کتاب اثر محمد اکرم النَّدْوی، پژوهشگر هندی و سرپرست کالج اسلامی کمبریج و استاد مدعو انستیتو مارکفیلد[10] شهر لسترشر[11] انگلستان است که در سال 2010 منتشر شد. کتاب، با حجمی در حدود 160صفحه، مشتمل بر شش فصل است. نویسنده در فصل نخست به پس­زمینه­ی توسعه و گسترش اولیه­ی فقه پرداخته است. فصل دوم به زندگانی ابوحنیفه می­پردازد. فصل سوم کتاب عهده­دار بررسی فقه ابوحنیفه است. فصل چهارم کتاب مزبور به آثار ابوحنیفه و شاگردان وی پرداخته و فصل پنجم عهده­دار بررسی دستاوردها و میراث ابوحنیفه است. نویسنده فصل ششم و آخِر کتاب را نیز به معرفی منابعی برای مطالعه و تحقیق بیشتر درباره­ی زندگی ابوحنیفه و روش اجتهادی وی اختصاص داده است.

گفتنی است بعضی نویسندگان نیز به تناسب مباحثی که درباره­ی تاریخ نظریه‌های فقهی، اصولی یا حدیثی مطرح کرده‌اند بخش‌ها یا فصل‌هایی از آثار خود را به بحث درباره‌ی ابوحنیفه اختصاص داده‌اند. احمد امین در مجموعه‌ی ضحی الاسلام و جورج طرابیشی در من اسلام القرآن الی اسلام الحدیث، از همین دسته نویسندگانند.

و اما پژوهش ما چهار فصل دارد. فصل نخست را به بررسی مختصر زندگانی و پیشینه­ی ابوحنیفه، زمینه و زمانه­ی رشد و نمو وی، شاگردان او و اهم مسائل مربوط به جایگاه فقهی‌اش اختصاص داده­ایم. فصل دوم ـ که شاید مهم­ترین این فصول هم هست ـ مشتمل بر بازخوانی شواهدی است که نشان می‌دهد فاصله‌ی چشمگیری بین حدیث‌گرایی ابوحنیفه‌ی تاریخی و ابوحنیفه‌ی متخیل وجود دارد. در فصل سوم بر تفسیر و تقویت این شواهد، طبقه­بندی آنها، و نیز نقد مهم‌ترین توجیهات متأخرین به سود برساختن ابوحنیفه‌ی متخیل، متمرکز می­شویم؛ و بالاخره در فصل آخر، نتایج این تحقیق را ارائه خواهیم کرد. پیوست این کتاب نیز چنان‌که در بالا آوردیم به نقد مهم‌ترین اثری می‌پردازد که نظریه‌ای خلاف نظریه‌ی ما ارائه کرده است.

و در انتها چیزی نمی­ماند جز اینکه بگوییم: (إِنْ أُرِیدُ إِلَّا الْإِصْلَاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَمَا تَوْفِیقِی إِلَّا بِاللَّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَإِلَیْهِ أُنِیبُ).

 

[1]. مراد از استدلال ـ به مثابه یکی از اصول فقه ـ بیان دلیلی است که مبنای آن نص، اجماع یا قیاس فقهی نیست، بلکه شامل مواردی مثل قیاس اقترانی، قیاس استثنایی و سایر اَشکال قیاس منطقی (و نه قیاس در علم اصول فقه) است.

[2]. در مورد تعداد آیاتی از قرآن که محل استنباط فقهی قرار گرفته­اند (آیات الاحکام) اعدادی از 150 تا 500آیه را برشمرده­اند (السیوطی، 1974، ج4، ص40). نیازی به گفتن ندارد که حتی به فرض پذیرش پانصد آیه­ی فقهی، باز هم این تعداد، حجم بسیار کوچکی از بدنه­ی فقه مرسوم و رایج را تشکیل می­دهند.

[3]. مجتهد مطلق می­تواند بر دو معنا حمل شود: 1) مجتهد مطلق (در برابر مجتهد متجزی) به معنای مجتهدی که در تمام ابواب فقه دارای صلاحیت فتوا و اجتهاد است (شهابی، 1375شـ، ج3، ص352). 2) مجتهد مطلق یا مجتهد مستقل به معنای مفتی­ای که بدون تقید به مذهبی خاص و به دور از تقلید، آرای مستقلی دارد (النووی، 1408، ص23). گفتنی است پیشوایان مذاهب اربعه­ی اهل سنت مثل ابوحنیفه و… را از زمره­ی همین دست مجتهدین قلمداد کرده­اند.

[4]. مراد از ارتدکسی (orthodoxy)، مجموعه آموزه‌هایی است که به مثابه باورها و آموزه‌های درست و خدشه‌ناپذیر تلقی می‌شوند. تمدن مسلمین در قرون اول و دوم، در دوره‌ی سیالیت و تکثر افکار، و نیز پذیرش اندیشه‌های گوناگون کلامی، فقهی، روایی و… می‌زیست. اما به تدریج از قرن سوم، ما با تثبیت و تصلب بعضی اندیشه‌های خاص روبرو هستیم که نهایتاً به آموزه‌های ارتدوکسی یا راست‌کیشانه تبدیل می‌شوند. برای مثال شافعی گزارش می‌کند که در دوره‌ی زندگانی وی، هیچ توافق و اجماعی بر سر اینکه چه کسی «اهل فقه» است وجود نداشته و گروهی از علمای شهرها مالک بن انس را اهل فقه و تفقه نمی‌دانستند (الشافعی، 2002، ص27). اما اکنون و از پس گذر قرن‌ها، مالک بن انس (179هـ) به هیئت پیشوای یکی از مذاهب فقهی درآمده، و بنابراین اینکه مالک مسلماً یکی از بزرگان اهل فقه و تفقه است به ارتدکسی تبدیل شده است. این مثالی بسیار ساده از سیر تشکیل و تثبیت یک ارتدکسی بود.

[5]. ما مراد خود از اصطلاح «اهل حدیث» را در ادامه، توضیح خواهیم داد.

[6]. مراد ما از صفت «متخیّل»، ناظر بر تصویری تاریخی است که طی تطوراتی ممتد و طولانی شکل گرفته و اینک خود را به مثابه «یگانه» تصویر منطبق بر واقع معرفی می‌کند. به دیگر سخن، ابوحنیفه‌ی متخیّل، ابوحنیفه‌ای است که گروهی از مورخان و فقها و متکلمان و محدثان مایل بوده‌اند ابوحنیفه را آن گونه تصور کرده و به تصویر بکشند.

[7]. ما در این تحقیق چند فرضیه‌ی کلان را مدنظر داریم. اول اینکه تأسیس نظام­های فقهی و اصولی را پدیده­ای خلق­الساعه نمی­دانیم بلکه آن را روندی تدریجی و متأثر از بستر تحولات تاریخی می­پنداریم. دوم اینکه معتقدیم بسیاری از نظرات و آرای اصولی و فقهی به مرور زمان به ورطه­ی فراموشی و مهجوریت سقوط کرده و اصطلاحاً از قلم افتادند. این فراموشی، محصول پایان عصر سیالیت و نتیجه­ی زوال تنوع و چندگونگی نظام­های اندیشه­ی اسلامی (تقریباً تا انتهای قرن سوم هجری) بود که با آغاز دوران تصلب تدریجی نظام­های اصولی و فقهی، تثبیت شد. نتیجتاً ما به گسست­های معرفتی­ای باور داریم که ـ به مانند تمامی نظام­های کلان دانش و معرفت در تمدن بشری ـ در تاریخ و تمدن مسلمین نیز رخ داده است و خاصه وجود چنین گسست­هایی را می­توان در سیر تطور تأسیس نظام­های فقه و اصول مشاهده کرد. شواهدی در دست است که فرض وجود چنین گسستی را در مورد تلقی دیدگاه ابوحنیفه نسبت به سنت و احادیث نشان می­دهد.

[8]. یکی از مهم‌ترین عوامل اختلافات فرق بر سر تصحیح و تضعیف احادیث، اختلافات اساسی‌ای است که بر سر جرح و تعدیل راویان وجود دارد تا جایی که ابن صلاح می‌نویسد: «مذاهب رجالیون[در جرح و تعدیل راویان]، غامض و گوناگون است» (ابن الصلاح، 1986، ص107)؛ چنان‌که غزالی نیز می‌گوید: «همانا مذاهب جرح و تعدیل گوناگون هستند، پس همانا کسب دانایی و اطلاع از احوالات کسی که مدت‌ها قبل از ما درگذشته است مُحال است» (الغزالی، 1993، ص344).

[9]. تحقیق درباره‌ی گسست بین «اهل حدیث» ـ به مثابه تمام فرقی که به حدیث و سنت اهتمام داشتند ـ و «اهل حدیث متخیّل» ـ به مثابه گروهی با رویکردهای خاص که محصور در «شافعی‌گرایی»، «حنبلی‌گرایی» و «بخاری‌گرایی» است ـ خود می‌تواند موضوع یک تحقیق مفصل و مجزّا باشد.

[10]. Markfield Institute

[11]. Leicestershire

مطالب مرتبط
درج دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.