انتخاب از میان اخلاقیات سکولار و اخلاقیات دینی

کای نیلسن/ ترجمه یاسین حسینی

جان لاک در نامه در باب مدارا اظهار کرد: «با همه آنهایی که معبود را انکار می‌کنند نمی‌توان مدارا کرد. ضمان‌ها، میثاق‌ها، و سوگندها که پیوندهای جامعه بشری هستند هیچ تأثیری بر فرد ملحد ندارند. انکار معبود حتی در تفکر خط بطلانی است بر همه اینها.» وقتی‌که این متن را می‌خوانیم به تفاوت فرهنگی میان خود و قرن هفدهم پی میریم. حتی متفکری ترقی‌خواه و منطقی همانند لاک در این راستا تفاوت زیادی با ما دارد. در آمریکای شمالی جریان‌های قدیمی که البته در حال حاضر بسیار قدرتمند نیز هستند وجود دارند که هنوز هم بر این باورند، لکن در میان متفکران و روشنفکران دینی و غیردینی چنین تفکری کاملاً غریب و ناسازگار است.

دیوید گوتیر در اظهارنظر در مورد این متن از جان لاک بیان کرده که: این فرض کهن سنت‌های اخلاقی به باورهای دینی ما بستگی دارند برای ما تقریباً غیرقابل درک است. فلاسفه نوگرای اخلاقی به‌طور کامل آن را انکار یا تکذیب نکرده‌اند؛ آن‌ها معمولاً این موضوع را نادیده می‌گیرند. اگر اتکا و وابستگی قراردادهای اخلاقی بر باورهای دینی برای لاک لازم و ضروری بود قطعاً برای ما غیرقابل‌تصور می‌شد.

آیا این تغییری در روح جهانی است؟ و یا اینکه دلیل و خردی در ورای آن هست؟ آیا انکار خدا یا اعتقاد به خدا که اعتقاد راسخ به موجودیت وی است خط بطلانی بر تفکر لاک است؟ اگر این‌طور باشد، باید گفت اعتقاد به خدا برای پذیرش هر اخلاقی جایگاه مرکزی دارد. اما آیا می‌توان مرکزیت اعتقاد به خدا در پذیرش اخلاق را حذف کرد؟

فرض بکنیم که فرمان‌ها و تقدیر الهی است که باعث می‌گردد چیزی خیر و صلاح گردد. بدون تقدیر و مشیت وی، ادعا بر این است که نمی‌توان گفت که آن چیز خیر و صلاح است. هیچ خیری بدون فرمان‌ها الهی در کار نیست. درواقع، واقعیت این هستی از سوی فرمان الهی تقدیر شده که خیر و صلاح را شکل می‌دهد.

باوجوداین، این مسئله نمی‌تواند به‌طور واضح صحیح باشد چراکه حتی در یک دنیای الحادی مهربانی می‌تواند چیز خوب و خیر و اذیت و آزار کودکان چیز خبیث و پلیدی باشد. حتی اگر به خدا ایمان داشته باشیم اگر در این زمینه تأمل کنیم و هیچ دانش اخلاقی هم نداشته باشیم می‌توانیم به این تشخیص برسیم که آزار و اذیت کودکان چیز بدی است و مهربانی و نجابت چیزهای خوبی هستند: اشخاص اندیشه ورزی که به خدااعتقاد دارند و درک نظری ساده‌ای در مورد اخلاق دارند، حتی اگر به آنها تحمیل شود که خدایی وجود ندارد به این نتیجه خواهند رسید که آزار و اذیت مردم صرفاً برای شوخی و مسخره غیرقابل‌تحمل است. علاوه بر این مؤمن دینی البته اگر به‌دقت تأمل کند. خ.دش به این نتیجه برسد که خدایی وجود ندارد، باز هم وفاداری به دوستان برایش چیز خوبی است و مراقبت از کودکان هم در نظرش کاری است که باید انجام شود.

بنابراین، شکل‌گیری خیر و شر و درستی و نادرستی این اعمال را نمینمان با تقدیر و فرمان الهی قلمداد کرد. یک سری واقعیات اخلاقی خاص درست همان‌طور که در دنیای ایمان‌دار وجود دارد در دنیای الحادی هم وجود داشته و دست‌نخورده باقی‌مانده است.

حال به سؤال قدیمی برگردیم: آیا چیزی که چون معبود مشیت کرده خیر است یا خیر است چون معبود مشیت کرده؟ بایستی این‌گونه پاسخ داد که هر مسیری که اخلاق‌گرای دینی برگزیده دردسرآفرین است. از سویی، اینکه معبود فرمان به چیزی می‌دهد بالفعل آن را خیر نمی‌سازد. چنانچه به‌طور معقولانه‌ای اعتقادات و باورهای خود را مورد تجزیه تحلیل قرار دهیم می‌توان این موضوع را بهتر درک کرد. اگر معبود به ما فرمان دهد که فرزندان خود را از گرسنگی هلاک گردانیم، چون وی این‌گونه فرمان داده نمی‌تواند از حیث اخلاقی مداراپذیر باشد چه‌بسا خیر هم نیست. از سویی دیگر، اگر معبود به چیزی فرمان دهد چون خیر و صلاح است، پس خیریت و صلاح آن از منظر اخلاقی و منطقی به‌وضوح مستقل از معبود است.

ما در اینجا در راستای براهین خود این ملاحظه آشکار را فراموش نکرده‌ایم که معبود یهودیت و مسیحیت اگر وجود داشته باشد باید گفت که هر چیزی به وی متکی است: او دنیا و همه‌چیز را آفریده است. واقعیات اخلاقی مانند هرچیز دیگری به وی وابسته است.

بگذارید فرض کنیم که خدا دنیا را آفریده اما منطقاً نمی‌توانسته ارزش‌های اخلاقی را بیافریند. وجود یک‌چیز است و ارزش چیز دیگری است. و البته این امر هم مغایر با قدرت مطلق معبود نیست که بگوییم وی نمی‌تواند کاری را که منطقاً غیرممکن است انجام دهد. علاوه بر این، تلاش برای جواب دادن به‌وسیله این ادعا که هیچ‌چیز خوب یا بد، درست یا غلط نخواهد بود، اگر هیچ‌چیز وجود نداشته باشد، به معنای انکار این نیست که می‌توانیم بدون رجوع به خدا بدانیم که استثمار مردم در کشورهای توسعه‌نیافته اشتباه است و تحمل مذهبی چیز خوبی است. اخلاق‌گرای دینی اثبات نکرده که در صورت عدم وجود معبود و صحت‌وسقم سخنان ملحد چنین استثماری نادرست نبوده و این‌چنین مدارای مذهبی خوب نیست.

اگر موضع نظر یک مدافع دینی را در نظر بگیریم، وی باید دلایلی ارائه دهد که به این باور برسیم که در دنیای بدون خدا هیچ جیز نمی‌تواند خیر یا شر یا درست و نادرست باشد. اگر دلیلی در کار نباشد مبنی بر اینکه در یک دنیای بی معبود اذیت و آزار کودکان کار بدی قلمداد نگردد پس هیچ دلیلی برای باور به اینکه اخلاقیات بر دین متکی است نداریم. اما با فرض وجود معبود یا عدم وجود معبود، دین یا غیر دین، هنوز کودک‌آزاری نادرست خواهد بود ضمن آنکه ایراد اذیت کردن آن‌ها فاقد هر نوع منطقی است. تشویش و دلهره جان لاک در مورد دیدگاه‌های توماس هابز مبنی بر اشرف مخلوقات بودن انسان اشتباه است؛ پس بنابراین، انکار معبود باطل گر همه این موارد نیست.

براین باورم که موارد فوق‌الذکر برای نقض جمله زیر کافی باشد: اگر معبودی در کار نباشد، اخلاقیاتی در کار نیست و همه‌چیز ممکن است. بااین‌حال، کسانی هستند که هنوز بر این باور هستند که دررابطه با اعتقادات بنده هیچ بنیان منطقی در مورد اخلاقیات نشان نداده‌ام و در کل خلأی را به‌جای گذاشته‌ام که الهیات می‌تواند پر کند. بنا به اعتقاد بسیاری از افراد، اخلاقیات درنهایت باید متکی بر تعهدات باشد و وگرنه، ادعا بر این است که راه گریزی از خودسر بودن در اخلاقیات و در زندگانی ما نیست.

بر این باورم که دلبخواهی بودن در بسیاری جهات کاملاً اشتباه و حداقل منحرف‌کننده است. حتی اگر این رشته فکری را داشته باشیم، می‌توانیم و بایستی این‌گونه پاسخ دهیم: اگر اخلاقیات درنهایت به تعبیری که هنوز مشخص نشده، باز دوباره متکی بر تعهدات باشد، نمی‌توان گفت که همه تعهدات لازم است خودسرانه باشند یا فاقد توجیه عقلانی باشند. علاوه بر این، اگر چنین اظهارنظری در مورد ماهیت اخلاقیات صحت داشته باشد، این مهم برای اخلاق‌گرای دینی به همان اندازه غیرقابل‌اجتناب است که برای اخلاق‌گرای سکولار. اما در کل، همیشه بایستی به یادآوریم که نیازی نیست که اخلاق‌گرای سکولار مجموعه‌ای از وابستگی‌های شکاکانه خود را به انگاره اخلاقیات و زندگی اخلاقی‌اش الحاق کرده و البته نیازی هم نیست که وی خرد خود را بر نوعی اسطوره‌شناسی تاریک‌اندیشی مصلوب سازد.

به‌هرروی، میان اخلاق‌گرایان سکولار و درواقع اومانیست‌های سکولار نوعی انقسام میان سنت‌گرایان هیوم و سنت‌گرایان هابزی وجود دارد. طرفداران هیوم به‌خوبی از بینش‌های ویتگنشتاین آگاهی دارند: “توجیه باید متوقف گردیده که در غیر این صورت توجیه نخواهد بود؛ درک میزان اعتقادات بی‌اساس ما دشوار است؛ در بنیان اعتقادات نهادینه اعتقاد بی‌اساسی نهفته است؛ همه آن چیزی که ما به‌طور معقولانه بدان باور داریم برایش دلیل نداریم”. آن‌ها به این امر باور دارند که اخلاقیات، خواه سکولار یا دینی به هرنحوی متکی بر تعهدات است: درواقع متکی بر آن چیزی است که هیوم آن را “احساسات بشریت” نام نهاده است. طرفداران سنت هابز، برعکس، بیشتر منطق‌گرا هستند: به گفته آنها اخلاقیات مبتنی بر خرد هستند. اگر توقعاتمان را کمتر کنیم و خودلگامی بیشتری را نشان دهیم می‌توانیم به‌صورت خوشفکرانه و سرسختانه مسیر خود به‌سوی اخلاقیات را طی کنیم. دیوید گوتیر و کورت بایر دو سنت‌گرای هابزی پیشگام در عصر معاصر هستند. فکر می‌کنم می‌توانیم درس‌های زیادی از این دو بیاموزیم و اینکه آنها در مسیر بنیان نهادن مبانی اخلاقیات سکولار راه زیادی را طی کرده‌اند. هنوز بر این باورم، که رویکرد هیومی که کمتر منطقی و عاقلانه است بهتر می‌تواند مقصود را رسانده و بهتر می‌تواند شالوده کلیدی اصول اخلاق اومانیستی را نشان دهد البته اگر چنین مبانی موردنیاز باشد.

می‌توان این نکته را با بررسی اظهارات هیوم در مورد عدالت ورزی و “آدم رذل معقول” نشان داد. روال عدالت ورزی که ازنظر هیوم متکی بر میثاق‌ها و قراردادهاست زمانی ثابت و پایدار خواهد ماند که مردم تحت انقیاد منافعشان رهنمون شوند. اما هیوم همچنین بر این اعتقاد است که اگر ازنقطه‌نظری فردی به موضوعات بنگریم، بایستی به این شناخت برسیم که “آدمی ممکن است از خلال صداقت و کمال خود بازنده باشد”. این مهم البته به معنی انکار این واقعیت نیست که برای اینکه جامعه‌ای وجود داشته باشد باید نهادهایی از عدالت ورزی وجود داشته باشند و برای اینکه زندگانی آدمی سعادتمند باشد این نهاد باید قوی و مستحکم باشند. حتی آنچه را که هیوم آدم رذل معقول می‌نامد و ما امروزه آن را پست‌فطرت معقول اما بی مسلک می‌نامیم جهت تقویت این‌گونه نهادهای اخلاقی خواهد بود. از نقطه‌نظر هیوم این نهادها ویژه منافع متقابل هستند. لکن ” آدم رذل معقول در رویدادهای معین ممکن است به این فکر بیفتد که عمل نابرابری و خیانت می‌تواند بر ثروت وی بیفزاید بی‌آنکه در اتحاد و یکپارچگی اجتماع تخطی بزرگی به وجود آورده باشد”.

هیوم اظهار می‌دارد که ” این صداقت بهترین سیاست” می‌تواند ” قاعده کلی خوبی باشد لکن متضمن موارد استثنای زیادی است”. می‌توان این‌گونه فکر کرد آدم رذل معقول ضمن رعایت آن قاعده کلی خردمندترین و معقولانه‌ترین راه را در صورت سود جستن از تمام موارد استثنا در پیش بگیرد. هر شخصی چنانچه تمام‌عیار منطقی باشد ترجیح می‌دهد تا با فرمان‌ها عدالت ورزی در رابطه با پیامد مورد توقع ناهمنوایی کلی با چنین فرمان‌هایی نوعی همنوایی همگانی داشته باشد. لکن، دست‌کم برخی افراد منطقی ترجیحاً آدم رذل معقول تمایل به این دارند که در وضعیت‌های خاص حتی در صورت عدم همنوایی دیگران با چنین فرمان‌هایی همنوایی نداشته باشند. همان‌طور که دیوید گوتیر اعلام کرده می‌توان این نکته کلی را به شیوه‌ای دقیق‌تر نشان دهیم: همه توقع دارند از رفتارهای درست و به‌حق دیگران منتفع گشته لکن از رفتارهای خود متضرر گردند؛ بدین ترتیب، زمانی که بی‌عدالتی از جانب وی نه درس عبرتی برای دیگران است و نه برای خود مجازاتی در پی دارد، منافعش به آن نوع بی‌عدالتی امر خواهد کرد. هیوم بر این باور است که راهی برای اثبات اشتباه آدم رذل معقول وجود ندارد.

هیچ برهان درستی مبنی بر اثبات نامعقولانه بودن و غیرمنطقی بودن اقدامات آدم رذل وجود ندارد و اینکه برخلاف فرد اخلاق‌گرا نمی‌توان نشان داد که عقلانیت وی تقلیل یافته است. به‌هرروی، هیوم همگام با خط فکری من بر این باور است ازآنجاکه پیامدهای همنوایی کلی منطقاً مرجح بر پیامدهای ناهمنوایی کلی است، نوعی تعهد و الزام اخلاقی به همنوایی با فرمان‌ها عدالت ورزی وجود دارد. اگر از منظر عامل-خنثی و نه از منظر فردی و عامل-وابسته به این قضیه بنگریم پی خواهیم برد که این مهم صادق است.

تجربه و تأمل به قول هیوم نشانگر “اثرات پرگزند” و زیان‌بار ناهمنوایی کلی و حتی جامع است. در این راستا، هیوم از هابز و طرفداران معاصر هابز متفاوت نیست. تشخیص اثرات این نوع ناهمنوایی در افراد منطقی که تمایل به ناهمنوایی با الزامات عدالت ورزی دارند، چنانچه بر این باور باشند که این‌گونه اقدامات جامعه فریب هستند، بررسی خواهد شد. درواقع، آن‌ها به این نتیجه خواهند رسید که همنوایی در این‌گونه شرایط الزامی است. هردوی الزام و گرایش فرد که قرار نیست درست باشد متکی بر منافع خواهند بود. به باور بایر الزام مطلق نیست.

این‌طوری نیست که عامل عمل باید اراده کاری بکند تا آن کار منطقی جلوه کند. بااین‌حال، همه ما در حفظ و نهادینه‌سازی قواعد عدالت ورزی منافعی داریم. در همین راستا، هرکدام از ما به‌عنوان افراد آن‌گونه که آدم رذل معقول نشان داد در سود جستن از موارد استثنا و در تخطی از قواعد عدالت ورزی با درک این موضوع که چنین تخطی‌هایی مورد مجازات قرار نمی‌گیرند منافعی داریم.

آنچه در اینجا باید شناخت و تا جایی که رفتار فردی ما موردنظر باشد در برخی شرایط خاص دلایلی برای ارتکاب قصور ملاحظه‌گرانه در مورد آنچه اخلاقاً از ما انتظار می‌رود داریم و اینکه به همین منوال دلایلی برای به هم پیوستن تمام شرایط با آنچه اخلاقاً از ما انتظار می‌رود در اختیار داریم. ما به‌منزله عامل‌های منطقی خواستار جامعه‌ای هستیم که در آن افراد به‌طورکلی آن چیزی را انجام می‌دهند که اخلاقاً از آنها انتظار می‌رود. اما هرکدام از ما به‌منزله افراد مشاهده خواهیم کرد که هر جا که توانستیم از زیر بار این الزام فرار کنیم پس در برخی شرایط به نفع خود منطقی‌مان است که همانند یک مجانی سوار در مغایرت با صداقت اخلاقی خود اقدام کنیم. البته این وضعیت‌ها نسبت به آنچه فکر کردیم نادرتر است. شاید این نوع وضعیت‌ها به‌نوعی بعید و دور از تصور باشد لکن نشان داده شده است که هیچ جیز نامناسب برای تبدیل‌شدن به آدم رذل معقول و یا موجودی ذاتاً غیرمنطقی وجود ندارد.

استدلال بر این است که علیرغم این مسئله، این باور ملاحظه گر هیوم مبنی بر پایبندی عامل منطقی به نقطه‌نظر اخلاقی است که تلاش دارد آنچه را که اخلاقیات وی را ملزم به آن می‌کند انجام دهند. نظر هیوم هرچه باشد باور من بر این است که این یک آرامش‌بخش است که فلاسفه اخلاق‌گرا برای خود بازگو می‌کنند. فکر نمی‌کنم که هیوم یا کسی دیگر بتواند اثبات کند که آدم رذل معقول هیوم باید دارای نوعی عیب منطقی باشد. اینکه این فرد از نوعی عیب و یا نقص اخلاقی رنج می‌برد شاید حشو باشد لکن حشو باشد یا نه کاملاً مشهود است. اما ابتلای وی به این عیب اخلاقی خود چیزی است و ابتلایش به عیب منطقی چیز دیگر. نکته موردنظر من این است که نیاز نیست وی غیرمنطقی باشد. مقصود من این است که یک “نظام اخلاقی که الگوی رفتاری است مبتنی بر اصولی است که باید از خلال خرد و تفکر پذیرفته شود”. این موضوع تنها از این ادعا پشتیبانی می‌کند که این اصول با خرد همخوانی دارند. اما با تأمل درباره چگونگی اقدام آدم رذل معقول به این نکته می‌رسیم که این اصول در رابطه با فرد در برخی شرایط خاص برای خرد الزامی نیستند. غیراخلاقی بودن نیازی ندارد که گونه‌ای از غیرمنطقی بودن باشد.

فکر می‌کنم در اینجا مسیری را می‌توان مشاهده کرد که در آن طرزتفکر هیومی بر طرز تفکر هابزی و کانتی مستولی است. چنانچه از منظر یک عامل که در مورد چگونگی زندگی تعمق می‌کند نگاهی بیفکنیم، خرد نیازمند اخلاقیات نیست اگرچه این به معنی آن نیست که انتخاب اخلاقیات و تلاش برای تبدیل‌شدن به فردی مبتنی بر اصول اخلاقی به هر نوعی غیرمنطقی بوده یا منطقاً نامناسب است. اخلاقیات سازگار با خرد است اگرچه خرد آن را الزامی نساخته است. یک فرد تبهکار نیازی ندارد که غیرمنطقی باشد. علاوه بر این، نیازی نیست که احساسات با خرد منازعه داشته باشد. احساسات غیرمنطقی نوعی تناقض‌گویی نیست. لکن این دیدگاه گسترده هیومی اثبات نکرده که اخلاقیات سکولار نبایستی در راستای ضدیت با تاریک‌اندیشی دینی تلاش کند که خود را در نوعی منطق‌گرایی اخلاقی قرار دهد.

اما این موضوع نبایستی ما را به‌تحقیر خرد یا قرارگیری کلی خرد و احساسات در منازعه شکاکانه سوق دهد. آن‌ها می‌توانند درر تضاد با هم قرار گیرند که البته نیازی به آن نیست. می‌توان از براهین هابزی ذیل استنباط کرد که انگاره کارکرد اخلاقیات، به‌علاوه انگاره روشن و بی‌روح عقلانیت تا کجا می‌تواند ما را در مسیر عقلانی سازی زندگی اخلاقی رهنمون سازد: این مسیر همان درک تعهد نسبت به اخلاقیات است. لکن مشاهده هم می‌کنیم که چگونه درنهایت اخلاقیات متکی بر تعهد خواهد بود اما در رابطه با شخص دینی و نه سکولار این‌گونه نیست. در اینجا هیچ نوع اصل بدیهی از خرد عملی محض وجود ندارد که بر اساس آن بتوان اخلاقیات را بنا نهاد. هیچ نوع نظام اخلاقی هنجاری همراه با قواعد برگرفته میان سطحی جهت زندگی عملی که خرد آن را الزامی ساخته وجود ندارد. لکن تأمل غیردوپهلو در مورد آن نبایستی ما را به دین سوق دهد تا معنی اخلاقیات، تعهدات اخلاقی و زندگانی درهم خود را بفهمیم.

آنچه گفتم را نبایستی به‌عنوان انکار این واقعیت در نظرگرفت که اخلاقیات دینی توأمان با مجموعه‌های مرتبطشان تصویر یا نظریه‌ای جامع در مورد چیستی جهان و مجموعه مرتبطی از قواعد اخلاقی ویژه بایدها و نبایدها در زندگی که به‌طور دقیقی در یک سلسله‌مراتب کنار هم گزینش شده‌اند ارائه می‌دهند. آموزه‌های کاتولیک و آنگلیکان در مورد قانون اخلاقی طبیعی در اینجا الگوهایی هستند. چنین نظریه‌ای در مورد اخلاقیات که بنیان آنچه را که زمانی اخلاقیات مشترک تلقی می‌شد را تشکیل می‌داد مدت‌هاست در میان فرهیختگان (خواه متدین و غیر متدین) روبه‌زوال رفته است. و همچنین در لابه‌لای تمام قشرها و بخش‌های جامعه نوعی انحلال کند اما مستمر از اخلاقیات وجود دارد که زمانی رایج بوده و با مجموعه‌ای از ادیان همتا مانند یهودیت مسیحیت و اسلام که زمانی مشترک بوده تلاقی پیدا کرده است. این انحلال نوعی خلأ فرهنگی ایجاد کرده است.

عقل‌گرایی اخلاقی حتی اگر بتوان آن را به‌طور عقلانی مورد دفاع قرار داد نمی‌تواند این خلأ را پر کند. چیزی به‌ظاهر رقت‌انگیز در آرمان‌گرایی دیگر جهانی فیلسوف اخلاق‌گرا وجود دارد که بر این اعتقاد است که می‌توان نوعی نظریه اخلاقی قاعده‌مند توسعه داد که در آن ادراکات اخلاقی تمام امورات را بدون درنظرگرفتن جامعه‌شناختی ملازم با نظریه تجربی از ماهیت آدمی محقق می‌سازند. بدون چنین مجموعه‌ای از اعتقادات بنیادین، حتی ترتیبات قاعده‌مند این‌گونه ادراکات زیربنای این نوع زندگی اخلاقی را فراهم نمی‌کند. علاوه بر این، رؤیای غیب‌گو (بیننده) روح دیگر جهانی در این است که فکر کند نظریه اخلاقیات را می‌توان به‌نوعی شکل داده و از حیث منطقی مورد دفاع قرار داد که در آن بتوان به نظامی از قوانین و ادراکات اخلاقی دست یافت که همه تحت انقیاد موجودات منطقی به‌صورت قالب و جوهره‌ای هستند که طبعاً همه نوع بشر اذعان خواهند کرد که خرد آن را الزامی ساخته است.

نیازی نیست که اخلاقیات سکولار خود را مبتنی بر تقلید صرف از اخلاقیات قدیمی دینی سازد. با مرگ خدا نبابستی، ضمن جستجو به دنبال جایگزین او، معبودی از جنس انگاره مادی خرد ساخت. ما به این نوع نظام‌ها از اصول اخلاقی و حقایق به‌منزله عقل‌گرایی اخلاقی نیازی نداریم و نمی‌توانیم آنها را هم به دست آوریم. درواقع تمایلی برای داشتن خرد عملی محض جهت پشتیبانی از اخلاقیات یا بازسازی چیزی از نوع اخلاقیات مشترک گم شده نداشته و نیازی هم به آن نداریم. دنیای اجتماعی ما بایستی شاهد تغییرات گسترده‌ای باشد تا اخلاقیات مشترک فرای ابتذال‌های معدود اخلاقی تسری داشته باشد؛ ابتذال‌هایی که کم‌وبیش ارزش بیان در چارچوب‌های معین اجتماعی را دارند.

استدلال بنده این بوده که برای درک معنی زندگانی اخلاقی خود نیاز نداریم که جدای از احساسات و جذبه مرتبط با قضاوت‌های ملاحظه گر خود در یک توازن گسترده تأمل‌برانگیز به ساخت خرد روی‌آوریم. اگر از دنیای اجتماعی خود اطلاع داشته باشیم، اگر بدانیم که چه کسی هستیم، چطور به این درجه و جایگاه از ماهیت خود رسیدیم و گزینه‌های مرتبط با آینده جمعی خود را بهتر بخواهیم درک کنیم، اگر خونسرد باشیم و توانایی‌ها و ظرفیت‌های خود را برای تأملات غیرجانبدارنه اعمال کنیم پس می‌توان به‌طور عالی به احساست اخلاقی خود در غیاب نظریه‌های هنجاری اخلاقی اعتماد داشته باشیم. هیچ‌کدام از ما معیار هوش و عقلانیتی نیستیم که در بالا ذکر کردیم، اما می‌توانیم به آن شرایط نزدیک شویم. برای درک معنی از زندگانی خود نه به خدا نیاز داریم نه به نظریه اخلاقی. ما می‌توانیم بدون فلسفه اخلاق صاحب اخلاقیات معقول باشیم. اینکه درک معنی از زندگی خود ما را به بیراهه می‌کشاند به این خاطر نیست که خدا مرده است و ما فاقد نظامی اخلاقی و قاعده‌مند از گونه کانتی و سجویک هستیم. بی‌قراری ما با این مسئله ربط ندارد لکن اساساً با شرایط زندگانی ما به‌منزله موجودات اجتماعی ربط پیدا می‌کند. شرایط ما به‌گونه‌ای است که تعلیم درست‌وحسابی برای ما وجود ندارد و به‌جز تعدادی خوش‌شانس زندگی بسیاری از توده‌های مردم تاریک و رازآلود است. اینجاست که نوشداروها به‌ندرت دردها را درمان می‌کنند.

 

*  منبع: مجله دانشگاه تورنتو، دور 53، شماره 2، زمستان 1983

مطالب مرتبط
درج دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.