جغرافیای سیاسی منطقه پس از توافق صلح شیخ‌نشینان با اسرائیل

در گفت‌وگو با محمد مسجدجامعی

آغاز عادی‌سازی روابط کشورهای شیخ‌نشین حاشیه خلیج فارس با رژیم اسرائیل شاید از مهم‌ترین خبرهای سال‌‌های اخیر است. اسرائیل نخست با امارات رابطه خود را علنی کرد و بعد آنکه ترامپ از این موضوع در قالب توافق صلح خبر داد این واقعه را دنباله‌دار دانست و گفت کشورهای عربی دیگری هم هستند که به این به‌اصطلاح توافق صلح می‌پیوندند.

محمد مسجدجامعی در گفت‌وگو با مصطفی رستگار از زاویه جغرافیای سیاسی به این موضوع پرداخته است:

فهرست عناوین

ـ در طول دهه‌های گذشته چه تحولاتی در شیخ‌نشین‌ها و خصوصاً امارات رخ داده که آنها را به سمت عادی‌سازی روابط و درنهایت توافق با اسرائیل سوق داده است؟

ـ این هم سؤال مهمی است و هم بخشی از واقعیت است؛ به این معنی که تحولات بزرگی درمجموع جهان عرب اتفاق افتاده است. اما تحولاتی که در شیخ‌نشین‌ها یعنی کشورهای شورای همکاری خلیج‌فارس (از عربستان گرفته تا عمان) رخ داده با تحولاتی که در سایر کشورهای عربی رخ داده، دو نوع متفاوت است. بنابراین هم شاهد تحولات مهمی درمجموع کشورهای عربی هستیم، از اواخر دهه 1970، و هم شاهد تحولات مهم‌تری در کشورهای شورای همکاری خلیج‌فارس، که بیان کامل این تحولات به درازا می‌کشد.

نقطه عطف در کشورهای شورای همکاری، عمدتاً به شکست سنگین صدام در طی اشغال کویت مربوط می‌شود. بسیاری از کشورهای منطقه این تصور را نداشتند که صدام به این کیفیت شکست بخورد. از این نقطه، تحولات هم در سیاست داخلی و هم در سیاست خارجی آغاز می‌شود. به‌تدریج این کشورها تصمیم گرفتند از فضای بسته آکنده از رفاه و ولخرجی و اسراف خود درآیند. در این میان غربی‌ها در مورد مسئله فلسطین که در آن دوران دغدغه مشترک اعراب بود، به اقداماتی دست زدند که شاید مهم‌ترین آن‌ها کنفرانس اسلو و بعدازآن کنفرانس مادرید و سپس کنفرانس کمپ دیوید در دهه 90 بود. این اقدامات نوعی نرمش در اعراب و نیز فلسطینی‌ها را موجب شد.

این ابتکارها و به‌ویژه فشارهای امریکا، پس از حادثه 11 سپتامبر زمینه‌های نوعی انفتاح فرهنگی و تا حدودی اجتماعی را در این کشورها فراهم آورد. اولین کشور قطر بود که منجر به خلع امیر آن در سال 1995 توسط فرزندش، حمد شد. قطر سیاست باز و فعالی را در پیش گرفت و مایل بود در تحولات خصوصاً منطقه‌ای حضور فعالی داشته باشد و از ابزارهای مختلف استفاده کرد که مهم‌ترینش کانال الجزیره است. در آن زمان قطر مدافع رابطه انسانی و غیرسیاسی با اسرائیل بود. در این راستا به دفتر بازرگانی اسرائیل، اجازه فعالیت داد و اسرائیلی‌ها نیز استقبال کردند و برای نمونه به خبرنگاران الجزیره اجازه ورود به اسرائیل را دادند. بنابراین دریچه جدیدی به‌سوی اسرائیل باز شد. رابطه مصر و اسرائیل نیز از اواخر 1970 رسمی شد و پس‌ازآن در سال 1994 رابطه با اردن آغاز گردید. بنابراین زمینه فکری ایجاد رابطه از همان سالهای دهه 90 شکل گرفت و ریشه یافت.

البته امارات مدت‌هاست که در پی داشتن رابطه با اسرائیل است. سیاست جدید و ضمناً نامفهوم این کشور مبنی بر مداخله در امور کشورهای مختلف و مقابله تمام‌عیار با گرایش‌های متأثر از بهار عربی و نیز ترکیه و اخوان المسلمین و به‌طورکلی هرنوع اندیشه ترقی‌خواهانه، این اراده را تشدید کرد. به‌گونه‌ای تعجب‌انگیز امارات در موضوع شرق مدیترانه در کنار یونان و متحدان اروپایی یونان قرار گرفت. که به گفته یکی از دوستان هلندی‌ام که متخصص مسائل اعراب است، به‌کلی برای اروپایی‌ها نامفهوم و تعجب‌انگیز است. این‌همه بدون داشتن رابطه با اسرائیل و نیز امریکا نمی‌تواند شکل بگیرد و لازمه داشتن رابطه فعال با امریکا در حال حاضر، داشتن رابطه نزدیک و صمیمانه با اسرائیل است. مضافاً که آنها مایلند از اسرائیل در دریای سرخ و نیز مقابله با حوثی‌ها کمک بگیرند. در تاریخ معاصر کمتر کشوری چون امارات خود را «گم» کرده بوده است. دوستان مراکشی‌ام که هم‌اکنون در اسپانیا زندگی می‌کنند، می‌گفتند که اماراتی‌ها به تحریک نمازگزاران مساجد آن‌ها می‌پردازند و اینکه مسئولیت مسجد از آن طرفدارانشان شود که این را داستان مفصلی است؛ بگذریم.

سیاست خاورمیانه‌ای ترامپ بدون پشتوانه علمی و استراتژیک است. او صرفاً منافع خود را می‌بیند و می‌خواهد به هر قیمتی برنده انتخابات شود. در مورد نتانیاهو داستان متفاوت است. او شخصاً دنبال فرار از محاکمه و سایر مشکلات داخلی است، اما قابل‌انکار نیست اقدامات او در چارچوب برنامه‌های بلندمدت اسرائیل است، لذا مخالفانش هم در این موارد با او موافق هستند. به لحاظ تفکرات استراتژیکی اصولاً نتانیاهو با ترامپ قابل‌مقایسه نیست. مشکل این است که سیاست خاورمیانه‌ای ترامپ عملاً توسط نتانیاهو تنظیم می‌شود.

ـ دلایل اصلی این توافق چه مسائلی می‌تواند باشد و تا چه میزان این دلایل متوجه مسائل خارجی است؟

ـ این توافق در یک برآورد بی‌طرفانه دو علت اساسی دارد: بخشی خارجی و بخشی داخلی است. بخش خارجی هم دو علت دارد که یکی مربوط به ترامپ است و نزدیک شدن انتخابات ریاست جمهوری امریکا. ترامپ به دلیل کرونا پرونده اقتصادی خوبی ندارد (اگر کرونا اتفاق نمی‌افتاد می‌توان گفت پرونده اقتصادی او مثبت و بلکه بسیار مثبت بود) و دیگری مربوط به پرونده منفی او در باب کرونا است؛ بیشترین آمار تلفات و ابتلا در امریکاست و به این مسئله داستان جورج فلوید را اضافه کنید و تظاهرات سنگینی که به دنبال آورد. در این شرایط ترامپ نیاز به پرونده مثبتی دارد و این پرونده مثبت با توجه به این نکته که اکثریت قریب به‌اتفاق طرفداران او، اونجلیکالها هستند، به اسرائیل مربوط می‌شود. چراکه مسیحیان اونجلیکال بیش از یهودی‌ها به تجمع یهودیان در فلسطین و کمک به اسرائیل حساسیت دارند. ترامپ چندی پیش، ابراز شگفتی کرد که اونجلیکال ها بیش از یهودیان از انتقال پایتختی به بیت‌المقدس، شاد و هیجان‌زده شدند. بنابراین هر عاملی که در افکار عمومی امریکایی‌ها به اسرائیل کمک کند به‌حساب ترامپ گذاشته می‌شود. برقراری رابطه بین امارات و اسرائیل، همچون ضرورت بدگویی و ناسزاگویی به چین و اینکه او آنها را کنترل خواهد کرد، برای او حیاتی است و با تعجب می‌بینیم که برقراری رابطه را او اعلام می‌کند و گویا او و نزدیکان او هستند که پردازش امور مقدماتی و اجرایی این جریان را در دست دارند. البته مطلوب شیخ‌نشین‌ها نیز پیروزی ترامپ است.

بخش دیگر به موقعیت نتانیاهو برمی‌گردد. پیش‌ازاین داستان، تظاهرات بزرگی که ازجمله پرشمارترین تظاهرات در داخل اسرائیل بود، علیه او اتفاق افتاد و او را به رشوه‌گیری و فساد متهم کردند و خواستار کناره‌گیری او از قدرت شدند. این رابطه و مسائل دیگری که درزمینهٔ برقراری رابطه با کشورهای دیگر عربی بیان شد، فضای تنفسی مهمی را برای نتانیاهو فراهم کرد. عوامل خارجی دیگری نیز در این جریان دخالت داشتند که در اینجا بدان نمی‌پردازم.

 

ـ آیا ترامپ به‌جز اهداف انتخاباتی خود و مسائل داخلی امریکا، سیاست پایدار و بلندمدتی هم در منطقه دنبال می‌کند؟ و آیا این سیاست با عملکرد اسرائیل و در رأس آن نتانیاهو در یک راستا است؟

ـ به نظر می‌آید سیاست خاورمیانه‌ای ترامپ بدون پشتوانه علمی و استراتژیک است. او صرفاً منافع خود را می‌بیند و می‌خواهد به هر قیمتی برنده انتخابات شود. در مورد نتانیاهو داستان متفاوت است. او شخصاً دنبال فرار از محاکمه و سایر مشکلات داخلی است، اما قابل‌انکار نیست اقدامات او در چارچوب برنامه‌های بلندمدت اسرائیل است، لذا مخالفانش هم در این موارد با او موافق هستند. به لحاظ تفکرات استراتژیکی اصولاً نتانیاهو با ترامپ قابل‌مقایسه نیست. مشکل این است که سیاست خاورمیانه‌ای ترامپ عملاً توسط نتانیاهو تنظیم می‌شود.

نکته مهم «عرب‌شناسی» دقیق و عمیق و «بهروز» اسرائیلی‌هاست و گویا در این زمینه گوی سبقت را حتی از انگلیسی‌ها ربوده‌اند. انگلیسی‌ها در طی قرن نوزدهم و نیمه اول قرن بیستم، بهترین‌ها درزمینهٔ شناخت اعراب بودند. اسرائیلی‌ها در حال حاضر چنین هستند. تک‌تک کشورهای عربی و شخصیت‌های عربی را به‌خوبی و با دقت می‌شناسند. این نکته از موضع‌گیری‌های این کشور و توییت‌های شخص نتانیاهو و شخصیت‌های دیگر و حتی خبرنگاران اسرائیلی برمی‌آید. آنان حتی روند تحولات فکری و اجتماعی و سیاسی اعراب را می‌شناسند. برای نمونه بدون آنکه در مورد افشای رابطه‌های پنهانی‌شان با کشورهای مختلف عربی عجله کنند، به‌گونه‌ای غیرمستقیم و در زمان مناسب آن را بیان می‌کنند و می‌دانند با هرکسی و هر کشوری چگونه صحبت و حتی مجامله کنند. آنان در طول تاریخ هفتادساله‌شان هیچ‌گاه تا بدین پایه با مسائل ریزودرشت اعراب و تعارفات و پنهان‌کاری‌هایشان آشنا نبودند و می‌دانند از کدامین مشکلات داخلی رنج می‌برند و چرا نمی‌توانند منویات خود را بروز دهند و اصولاً به اسرائیل چگونه می‌نگرند.

 

ـ شیخ‌نشین‌ها در این موضوع چه اهداف و دلایلی ناظر بر مسائل داخلی را دنبال می‌کنند؟.

ـ اولاً بسیاری از این کشورهای شش‌گانه (اعضاء شورای همکاری خلیج‌فارس) با اسرائیل (همان‌گونه که خود نتانیاهو می‌گوید) رابطه داشته‌اند اما آن را علنی نمی‌کردند. نکته دوم اینکه این شش کشور، خصوصاً امارات و عربستان در مرحله‌ای جدید از تحول تاریخی خود قرار دارند. نسل پیشین (دوران زاید و ملک عبدالله و پیش‌ازاین‌ها) ترجیح می‌دادند برخوردی مستقیم با مسائل و مشکلات نداشته باشند و زندگی آرام و آکنده از رفاه و ثروت خود را حفظ کنند؛ سیاست کلی آنها به‌نوعی فرار از مشکل و پاک کردن صورت‌مسئله بود، حتی اگر هزینه مالی زیادی داشته باشد؛ اما در حال حاضر، به‌ویژه در دهه اخیر و خصوصاً پس‌از انقلاب‌های عربی، قدرت به دستان جدید، خواهان حضوری فعال در تحولات منطقه‌ای و بلکه فرامنطقه‌ای هستند و برخلاف نسل گذشته می‌خواهند با مسائل مختلف درگیر شوند. پیش‌ازاین اگر دخالتی از جانب این کشورها بود، غیرمستقیم و محرمانه بود، مانند پرداخت پول و اسلحه و ارائه خدمات لجستیکی که اوج آن در جریان کمک به گروه‌های جهادی در افغانستان و نیز طالبان دیده شد. اما در دهه اخیر تحولی در آنها روی داده و می‌خواهند نه‌تنها مستقیماً با این‌گونه مسائل درگیر شوند بلکه طرف این قضایا باشند. واقعیت در مورد امارات این‌چنین است اگرچه ظرفیت این نوع سیاست یعنی سیاست مداخله‌جویانه را، ندارد. مانند قضایای یمن، لیبی، جیبوتی، سودان و بعد سوریه و حتی شمال افریقا که موجب گله آنها و حتی تونس و الجزایر و کشور محافظه‌کاری مانند مراکش شد. بنابراین شاهد انتخاب رویکرد سیاسی جدیدی هستیم که در سخنان خود اسرائیل را متحد بزرگشان معرفی می‌کنند که آینده از آن آنهاست و آنان را از خطر ایران حفظ می‌کند. حالت افراطی آن را در مقاله سفیر امارات در امریکا، یوسف العتیبی، که به زبان عبری که در روزنامه یدعوت آحارنوت، نوشته است می‌بینیم که می‌گوید ما و اسرائیل به‌عنوان دو کشور مجهز به تجهیزات نظامی مدرن می‌توانیم برای ثبات و آرامش منطقه همکاری کنیم. آن‌ها به‌واقع خود را گم‌کرده‌اند و تصور می‌کنند به لحاظ نظامی هم‌پایه اسرائیل هستند. این تصور ساده‌لوحانه و بدویانه می‌اندیشد که قدرت به معنای داشتن تجهیزات مدرن نظامی است و بخش اصلی را که داشتن زیرساخت‌های لازم برای استفاده از این تجهیزات است را فراموش می‌کند. اعم از ظرفیت‌های پرسنلی و علمی تا ظرفیت‌های تکنولوژیکی و ستادی.

 

ـ این توافق صورت گرفته تا چه حد می‌تواند در پیشبرد اهداف طرفین و همچنین معادلات منطقه‌ای تأثیرگذار باشد؟

ـ نکته این است که این توافق با وساطت امریکایی‌ها صورت گرفت و بیشترین سود را دو شخص ترامپ و نتانیاهو می‌برند. برای این دو، اصل این است که رابطه این دو کشور برقرار شود؛ و این تماماً به نفع اسرائیل است. انتقاد و نگاه مخالفی هم در داخل اسرائیل، حتی از جانب احزاب مخالف وجود ندارد. اما موضوع این است که این جریان تا چه مقدار می‌تواند به نفع امارات باشد. در اینها نوعی خام‌اندیشی و هول‌زدگی غیرقابل فهم، وجود دارد. این عجله داشتن در برقراری رابطه خیلی عجیب است. فردای اعلام توافق، وزرای دفاع دو کشور با یکدیگر وارد مذاکره شدند. زمانی که بین دو کشور رابطه برقرار می‌شود آخرین بخشی که طرفین باهم مذاکره می‌کنند بخش‌های امنیتی و نظامی است نه اولین‌ها. البته گفته شد که در مورد مسائل بهداشتی و کرونا و بخش‌های تجاری هم می‌خواهند وارد مذاکره شوند ولی اصل برای آنها همان همکاری امنیتی و نظامی و تا حدودی اقتصادی است.

ترامپ به دلیل کرونا پرونده اقتصادی خوبی ندارد (اگر کرونا اتفاق نمی‌افتاد می‌توان گفت پرونده اقتصادی او مثبت و بلکه بسیار مثبت بود) و دیگری مربوط به پرونده منفی او در باب کرونا است؛ بیشترین آمار تلفات و ابتلا در امریکاست و به این مسئله داستان جورج فلوید را اضافه کنید و تظاهرات سنگینی که به دنبال آورد. در این شرایط ترامپ نیاز به پرونده مثبتی دارد و این پرونده مثبت با توجه به این نکته که اکثریت قریب به‌اتفاق طرفداران او، اونجلیکالها هستند، به اسرائیل مربوط می‌شود. چراکه مسیحیان اونجلیکال بیش از یهودی‌ها به تجمع یهودیان در فلسطین و کمک به اسرائیل حساسیت دارند. ترامپ چندی پیش، ابراز شگفتی کرد که اونجلیکال ها بیش از یهودیان از انتقال پایتختی به بیت‌المقدس، شاد و هیجان‌زده شدند. بنابراین هر عاملی که در افکار عمومی امریکایی‌ها به اسرائیل کمک کند به‌حساب ترامپ گذاشته می‌شود.

آن‌ها علی‌رغم تمامی تجهیزات مدرن، جنگی را که قرار بود در طی دو هفته تمام شود، بعد از گذشت پنج سال هنوز هم پایان نداده‌اند. حال‌آنکه طرف آنان، یعنی حوثی‌ها، فاقد حداقل امکانات نظامی و حتی معیشتی هستند.

براساس سندی که چند روز پیشتر به‌عنوان نمود توافق طرفین، منتشر شد تمامی مداخل ورودی و خروجی امارات، از بنادر گرفته تا مرزهای زمینی و فرودگاه‌ها، در اختیار اسرائیل خواهد بود. حتی حساب‌های بانکی، آدرس منازل دیپلمات‌های اماراتی در خارج از کشور، حقوقشان و آدرس اینترنتی و تلفن‌هایشان نیز در اختیار اسرائیل قرار می‌گیرد. البته معلوم نیست این سند افشا شده، تا چه میزان معتبر است ولی نوع ارتباطی که می‌خواهند باهم داشته باشند از جانب امارات خیلی عجولانه و بلکه غیرقابل درک است. نه در مورد مصر چنین بود و نه در مورد اردن. واقع این است این مسائل برای کشورهای اطراف، به‌ویژه برای قطر و کویت مشکلات زیادی را ایجاد می‌کند و از طریق قطر، ترکیه را نیز تحت تأثیر قرار خواهد داد. مسئله در مورد بحرین چندان چنان نیست، به اعتبار اینکه بحرین درمجموعه امارات و عربستان است. اینکه این تأثیر تا چه مقدار باشد چندان قابل پیش‌بینی نیست؛ زیرا صرفاً متأثر از مسائل داخلی نیست، به‌ویژه اگر ترامپ برنده انتخابات نشود.

 

ـ ایران در این توافق تا چه اندازه تحت تأثیر قرار می‌گیرد؟

ـ این بحث مفصل و مهمی است و محتاج صحبت جداگانه‌ای است. قابل‌انکار نیست که ما با شرایط جدیدی مواجه شده‌ایم. تنها مسئله امارات نیست، کل منطقه جنوبی ماست. به‌هرحال ایران ظرفیت‌های لازم برای دفاع از خود را داراست. علی‌رغم تمامی مشکلات، این کشور ذاتاً نیرومند است، خصوصاً در مواقع بحرانی. این قدرت ناشی از واقعیت اوست.

 

ـ از نظر شما این رابطه تا چه اندازه می‌تواند پایدار باشد؟

ـ اینکه این رابطه و توافق تا چه مقدار غیرشکننده باشد، قابل تأمل است و قابل پیش‌بینی نیست؛ خصوصاً که رژیم‌های حاکم در این منطقه یا سکوت کردند یا محافظه‌کارانه موضع گرفتند. اما در داخل این کشورها، افکار عمومی و واقعیت‌های اجتماعی، تا آنجا که من می‌دانم، هیچ یک در جهت تأیید این توافق قرار ندارد.

این نکته را با توجه به توئیت‌ها و کامنت‌های ذیل مقالات و گزارش‌ها، می‌توان دریافت. امارات هم نمی‌تواند تا بی‌نهایت خود را منزوی و ایزوله کند و نسبت به واقعیت‌های منطقه‌ای و به‌طورکلی واقعیت‌های عربی بی‌اعتنا باشد. کویت مدت‌ها پس از آزادسازی گمان می‌کرد که می‌تواند خود را از مجموع اعراب جدا کند و می‌گفت اصولاً ما عرب نیستیم، بلکه کویتی هستیم، اما این جریان دیری نپایید. ضمن آنکه از نظر اماراتی‌ها این جریان بیش از آنکه برقراری رابطه دو جانبه باشد، نوعی اتحاد استراتژیک است.

اساساً چنین اتحادی بین دو کشوری که یکی از درون نیرومند است و دیگری تصور می‌کند که نیرومند است، نمی‌تواند شکل بگیرد و در صورت شکل‌گیری، تماماً به نفع طرف نیرومند تمام می‌شود. خصوصاً اگر این دو از دو دین و تمدن و فرهنگ مختلف باشند. داستان قذافی و فریادهای قبل از سقوط او که می‌گفت “کجایند متحدان اروپایی ما که به ما کمک کنند”، فراموش نشود. او واقعاً فکر می‌کرد که لبخند اروپایی به او و استفاده از نفوذ او جهت کنترل مهاجران افریقایی به‌سوی اروپا، بدین معناست که او را متحد خود می‌دانند و به هنگام بحران از وی دفاع می‌کنند. معروف چنین است که او هشتاد میلیون یورو برای پیروزی سارکوزی هزینه کرد و فرانسه اولین کشوری بود که هواپیماهایش به لیبی حمله کردند و حتی موجب کشته شدن وی شدند.

توافق صلح اسرائیل با امارات

ـ بنابراین به نظر شما این اتحاد به دلیل نابرابر بودن دو کشور عملاً غیر ممکن است؟ آیا این نابرابری صرفاً به دلیل عدم تساوی در قدرت است یا عوامل درونی و بیرونی دیگری نیز دخالت دارند؟

ـ این سؤال به توضیح بیشتری نیاز دارد. اصولاً سیاست اسرائیل در قبال کل اعراب، سیاست «مشت آهنین» است. این نکته را بارها نتانیاهو گفته است که با اعراب باید از موضع قدرت سخن گفت و عملاً هم چنین می‌کند. در گذشته می‌گفتند «زمین در برابر صلح». یعنی زمین‌های اشغالی را بازمی‌گردانیم، اگر با ما صلح کنید. امروز می‌گویند «صلح در برابر صلح». یعنی با شما صلح می‌کنیم. اگر اراده صلح داشته باشید و در آینده خواهند گفت «صلح در برابر تسلیم». یعنی اگر مطیع ما باشید با شما صلح خواهیم کرد.

حال ببینیم وضع در مورد امارات و شیخ‌نشین‌های دیگر چگونه است. اینان ذاتاً کشورهایی شکننده هستند. ثبات آنها ناشی از مجامله و تعارف و باج دادن است. توان چندانی برای دفاع از خود ندارند. اساساً مسئله سلاح و تجهیزات نیست. چنانکه قدرت اسرائیل هم صرفاً ناشی از اسلحه او نیست. بهترین نمونه سقوط کل کویت بود در طی چند ساعت در برابر ارتش صدام. مکرر از اساتید اروپایی شنیده‌ام که علت اصلی عدم عملیات گروه‌های تکفیری در این کشورها باجی بود که به آن‌ها می‌پرداختند. حال چگونه چنین رژیم‌هایی می‌توانند با رژیمی که اصل برای او استفاده از «مشت آهنین» است، متحد شوند.

از دید اسرائیل امارات یک طعمه است و از دید امارات اسرائیل یک متحد است. چنین دو کشوری اگر هم صمیمانه بخواهند، نمی‌توانند «متحد» شوند. واقعیت‌های درونی آنها در تمامی ابعاد با یکدیگر متفاوت است. اسرائیل از توسعه‌یافته‌ترین بخش‌های جهان است و در امارات هنوز هم واقعیت «ملت-دولت» شکل نگرفته و ساختار اجتماعی و سیاسی‌اش هنوز هم قبیله‌ای است. حتی حاکمان فعلی که این مقدار در مورد پیوستن به جهان مدرن سخن می‌گویند خود بر اساس نظامی قبیله‌ای به قدرت رسیده‌اند؛ نظامی که سابقه تاریخی‌اش به قرن‌ها قبل از ظهور اسلام بازمی‌گردد. مسئله این نیست که طرفین چه می‌گویند و البته اسرائیلی‌ها در مواردی که لازم باشد، استاد مجامله‌گویی هستند؛ واقعیت‌های عمیقاً متفاوت این دو، اساساً آنها را «اتحادناپذیر» می‌کند.

این اختلاف سطح تا آن میزان بزرگ است که مقامات اماراتی بسیاری از فرصت‌های خود را می‌سوزانند، حتی در آنجا که طرف اسرائیلی تقاضایی ندارد. چند روز پیش‌تر یکی از همین افراد، النعیمی، گفت رابطه ما چنان گرم است که حتی اگر اسرائیل جنگی علیه غزه راه اندازد، رابطه‌مان تغییری نخواهد کرد. اصولاً چنین سخنی گفتن ندارد و چیزی نیست جز آینده خود را به گروگان دادن و سوزاندن مجانی فرصت. چگونه چنین کشوری با کشوری که تمامی مواضع و سخنانش محاسبه شده است، می‌تواند متحد شود؟

اینان شناخت درستی از اسرائیل ندارند و طرف مقابل با دقت و تفصیل تمامی خصوصیات آنها را می‌شناسد. اینان نمی‌دانند چه بگویند و چه نگویند و طرف دیگر هیچ سخن نابجایی نمی‌گوید و حتی می‌داند در کجا تهدید کند و بگوید که رابطه با امارات هیچ ربطی به اشغال بخش‌هایی از کرانه باختری ندارد که اماراتی‌ها برقراری رابطه دوجانبه را جهت عدم انجام این سیاست معرفی می‌کردند.

نمونه دیگر اینکه دولت، هفته گذشته از هتل‌های موجود در ابوظبی خواست که گوشت «کوشر» تهیه کنند. یعنی گوشتی که بر اساس فقه یهودیان تهیه شده و یهودیان متدین از چنین گوشت‌هایی استفاده می‌کنند. چنین مواردی نه در مصر و نه در اردن که هزاران توریست اسرائیلی را می‌پذیرد، وجود ندارد، و حتی در بسیاری از هتل‌های اروپایی.

 

ـ به‌طور کلی افکار عمومی در داخل این کشورها تا چه اندازه در تصمیم‌گیری‌های سیاسی و به‌ویژه این توافق نقش دارند؟

ـ جز در کویت که شرایط متفاوت است، در بقیه شیخ نشین‌ها، افکار در مفهوم مصطلح، چندان وجود ندارد. اما قابل‌انکار نیست که عده‌ای از نخبگان که اسامی آنها در رسانه‌ها هست، با این توافق مخالفت کردند و البته نمی‌توانند بیش از این مخالفت کنند، زیرا به سرعت زندانی می‌شوند. در حال حاضر امارات یکی از مستبدترین کشورهاست و البته قبلاً چنین نبوده است. ناراضیان سیاسی در این کشور هم اکنون رقم بالایی دارد.

 

ـ امارات تا چه حد ظرفیت این استبداد را دارد؟

متأسفانه این کشورها خصوصاً در طی بیست سال اخیر بیش از پیش به حمایت خارجی متکی شده‌اند. مانند بحرین که اگر حمایت سعودی‌ها و امریکایی‌ها و انگلیسی‌ها نباشد سقوط می‌کند. در این کشورها حکومت، مردم و گرایش‌ها و افکار مردم و گرایش‌هایشان را نمایندگی نمی‌کند.

امریکا پیوسته اسرائیل را متحد خود می‌دانست و روابط متقابل تا قبل از ترامپ در این چارچوب تعریف می‌شد. اما در حال حاضر تصمیم‌سازان سیاست خارجی بیش از خود اسرائیلی‌ها در خدمت اهداف اسرائیل هستند و نتانیاهو با زیرکی این نکته را دریافته و از آنان به حداکثر ممکن بهره‌برداری کرده و می‌کند. باتوجه به این نکات به‌واقع فشار سنگینی به برخی از کشورها وارد می‌شود تا با اسرائیل رابطه دیپلماتیک برقرار کنند و حتی پایتختشان را به بیت‌المقدس انتقال دهند.

ـ سهم ایران و مسئله ایران‌هراسی در این گرایش و توافق چه اندازه است؟

ـ این سؤال هم خوب است و هم مشکل. به واقع بخش قابل‌توجهی از حرف‌هایی که درباره ایران و ترس از ایران می‌زنند، بهانه است برای قانع کردن افکار داخلی و دیگرانی است که حامی آنها هستند؛ هم مصرف داخلی دارد و هم مصرف خارجی. البته قابل‌انکار نیست که به‌طور کلی از ایران واهمه دارند.

واقعیت این است که ما هم چندان با ویژگی‌ها، حساسیت‌ها و نگرانی‌های آنان آشنا نیستیم و این خلأ بزرگ و بلکه خطرناکی است. سخنان و اقدامات ما بعضاً آنها را عمیقاً نگران می‌سازد. البته ایران در مواقع و مناسبت‌های مختلف صریحاً گفته است که مایل است با همسایگان جنوبی‌اش در جهت حل مسائل، و احیاناً مشکلات و سوءتفاهم‌هایی که وجود دارد مذاکره و همکاری کند که نمونه‌اش همکاری نسبتاً خوب و موفق نظامی با عمان است. اما اینان به دلایل مختلف که مقداری از آن هم ناشی از تحریک بیرونی است، این راه حل را انتخاب نکرده‌اند. آن‌ها می‌توانستند به مراتب کم هزینه‌تر و مطمئن‌تر جهت تأمین امنیتشان اقدام کنند و با ایران همراهی بیشتری داشته باشند.

 

ـ بعد از امارات کدام یک از شیخ‌نشین‌ها برای توافق قدم جلو می‌گذارد؟

ـ اگرچه در حال حاضر کشورهای عربی، خاصه پس‌از انقلاب‌های عربی، دچار انفعال و وادادگی شدیدی شده‌اند، اما عامل مؤثر دیگری وجود دارد و آن دست‌اندرکاران سیاست خارجی امریکا هستند و به‌ویژه شخص پمپئو و پنس. اینان مسیحیان انجیلی بسیار معتقد و بلکه متعصبی هستند و رستگاری دنیوی و اخروی خود را در خدمت به یهودیان و اسرائیل می‌دانند. البته شخص ترامپ به لحاظ اعتقادی چنین نیست اما جهت حفظ پایگاه اجتماعی، خود را در خدمت این گروه دینی و عقایدش قرار می‌دهد و آنها هم به‌واقع او را فرستاده خداوند می‌دانند.

امریکا پیوسته اسرائیل را متحد خود می‌دانست و روابط متقابل تا قبل از ترامپ در این چارچوب تعریف می‌شد. اما در حال حاضر تصمیم‌سازان سیاست خارجی بیش از خود اسرائیلی‌ها در خدمت اهداف اسرائیل هستند و نتانیاهو با زیرکی این نکته را دریافته و از آنان به حداکثر ممکن بهره‌برداری کرده و می‌کند. باتوجه به این نکات به‌واقع فشار سنگینی به برخی از کشورها وارد می‌شود تا با اسرائیل رابطه دیپلماتیک برقرار کنند و حتی پایتختشان را به بیت‌المقدس انتقال دهند. همچون مورد کوزوو و صربستان. صربستان در دو دهه پیشتر توسط امریکایی‌ها بمباران می‌شد و امروزه داستان به‌گونه‌ای درآمده که با فشار آنان پایتخت را به بیت‌المقدس می‌برد.

به‌هرحال بسیاری از تحولات موجود چه در قلمرو عربی و چه غیر عربی، باتوجه به این مسئله قابل درک است. از سودان و مراکش گرفته تا کشورهای دیگری که بدین‌ها خواهند پیوست. خصوصاً که هر یک از اینان نقطه ضعفی دارند. سودان می‌کوشد خود را از جرگه کشورهای مشمول تحریم خارج کند و مراکش محتاج حمایت امریکایی‌ها در مسئله صحرا است و امریکایی‌ها بدان‌ها گفته‌اند جهت نیل به آنچه می‌خواهند باید اسرائیل را به رسمیت بشناسند.

 

ـ نکته پایانی؟

ـ این نوع ولع داشتن و دویدن به‌سوی اسرائیل عملاً موجب می‌شود که اسرائیل به‌عنوان کشوری تأثیرگذار در منطقه و حتی در صحنه جهانی مطرح شود و این ژئوپلیتیک منطقه را تغییر خواهد داد. چند سال پیش‌تر اسرائیلی‌ها گفتند که کشورهای عربی، بابت مایملک و دارایی‌هایی که یهودیان مهاجرت کرده به‌جای گذاشته‌اند، باید مبلغ 250 میلیارد دلار به اسرائیل بپردازند و زمانی که بن سلمان تازه به ولایت‌عهدی رسیده و خیلی انگیخته شده بود، در مصاحبه‌های خود حق را به اسرائیلی‌ها و نه به فلسطینی‌ها می‌داد، در همان ایام، در مصاحبه‌ای گفتم که این سخنان عملاً تأیید کننده هرآن‌چیزی است که اسرائیلی‌ها در آینده، در عربستان مدعی خواهند شد. زیرا حرفی دراین نیست که یهودیانی در مدینه و اطراف آن ساکن بوده‌اند. بنابراین به این دلیل که در دورانی از تاریخ گذشته بیت‌المقدس محل زندگی یهودیان بوده است (چنانکه بن سلمان می‌گوید) پس محق و مالک این سرزمین هستند، به طریق اولی یهودیانی که از نسل کسانی هستند که ساکن در عربستان بودهاند هم محق هستند. صرف آنچه در تاریخ بوده ایجاد حق نمی‌کند چراکه در این صورت وضعیت دنیا تغییر خواهد کرد.

بنابراین این اقدام امارات منهای مسائل مختلفی که بر آن مترتب می‌شود، زمینه مناسبی ایجاد می‌کند برای بسط سیاست‌های توسعه‌طلبانه اسرائیل، نه فقط در فلسطین که در تمامی مناطق عربی. از این پس فشار آنان بر کشوری چون مصر که بزرگ‌ترین کشور عربی است و حتی اردن که به لحاظ تاریخی نزدیکترین به اسرائیل بوده‌است، افزایش خواهد یافت.

 

مطالب مرتبط
درج دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.