رضا بابایی؛ ویراستاری که بیش از همه خود را ویراسته بود

حسین فقیهی

در زندگی همه ما کسانی هستند از دوست یا فامیل که حضورشان و نفس‌شان کیمیاست. در همنشینی‌شان تجربه‌ای ناب است. آرامش در فضا موج می‌زند و بیمی اگر هست بیم رسیدن زمان خداحافظی است و بپایان رسیدن دفتر آن روز.

بابایی همان بود و نه فقط برای من؛ که برای کثیری از آنان که می‌شناختندش و دوستش داشتند.

بابایی بمعنای دقیق کلمه یک پژوهشگر و ویراستار بود. از نزدیک وسواس او را در تحقیق احوال خود و ویرایش مدام خویشتنش می‌دیدم. می‌گفت این روزها کتاب‌ها سیرابم نمی‌کنند چیز دیگری باید از درون. گویی دیگر شراب کتاب هم این مست مدام را جز تا کنار بستر خوابش نمی‌برد! تیشه‌اش را تیز و تیزتر کرد و دوباره که پرسیدم گفت هنوز همانم چیزی از درون باید. باید که “محمد مهتاب” را تمام کنم و یادداشت‌های پراکنده را از نو. انگار امانتی داشت برای زمین یا اجاره این چند سالی که رویش سنگینی کرده بود تا بی‌حساب شوند. نوشت و پاک کرد و نوشت … تا “دیانت و عقلانیت” را به بار نشاند.

یکی از بهترین نمونه‌های یادداشت‌نویسی او در باب مواجهه دین و عقل به زبان امروزی و نثر معیار.

روزی یکی از اعاظم قم آمده بود پیشش گفته بود ویترین نداریم. با قلمت برای حوزه -همانجا که سال‌ها در آن عمر گذرانده بود و چیزها خوانده بود- ویترینی بساز تا شایسته آن مفاهیم و کالاهای معنوی و روحانی باشد. کتاب “بهتر بنویسیم”  و دوره‌های ویرایش و درست‌نویسی‌اش را بسیاری از پژوهشگران حوزه و دانشگاه درک کرده بودند و او هم می‌دانست. همچنین می‌دانست که پس از حوزه، بابایی کتاب‌های زیادی نوشته و مقالات متعددی در مطبوعات کاغذی و مجازی. همه این‌ها را دانسته آمده بود تا این طلبه قدیمی را مدلل به برپایی “ویترینی” برای حوزه کند.

بابایی گفت: اگر حوزه امروز محتوا [ی به روز] داشت نیازی به ویترین من نداشت. اشکال حوزه در این نیست که ویترین ندارد. مشکل از آن‌جاست که محتوایش ته کشیده و اما همچنان نگران اسباب نمایش است!

می‌گفت همین حوزه اگر درد مسائل امروز جامعه را می‌داشت برای حل گره‌های خودساخته‌اش چنان از نه‌توی پیچیده آیات و روایات، سند و منبع معرفی می‌کند که انگار برای همین امروز و دقیقاً برای همین مسأله نازل شده است اما نمی‌کند چون مسأله‌اش نیست؛ چون درد آن را ندارد اما در عین حال سخت بدنبال ویترین است.

می‌گفت خود را درگیر پاسخ به پرسش‌هایی کردیم که از روی وسواس یا بیکاری ساخته‌ایم و گرنه چنین پرسش‌هایی اساساً در عالم دین  و دیانت نیست. مثالش جام (لیوان) واژگون بود که از دین ساخته‌ایم. وقتی جامی را واژگون می‌کنیم و آن را بعنوان جام نمایش می‌دهیم قطعاً این سؤال پیش می‌آید که چرا این ظرف سرش بسته است؟ چرا تهش باز است؟ و چنین ظرفی به چه کار می‌آید؟ چنین پرسش‌هایی مضحک نیست؛ منطقی ست اما علت پدید آمدن این سوال‌ها و بدتر از آن سعی بلیغ برای یافتن پاسخ‌های فاضلانه به آن‌هاست که از دین چیزی مضحک و بی محتوا بیرون می‌دهد. در صورتی که عاقلان بی‌آن که به این پرسش پاسخ دهند، دست می‌برند و جام را برمی‌گردانند؛ تمام!

روزی حرفمان به روایت‌های متکثر و تاریخ روایت‌گری رسید. گفت: گیر و گره کار در صحت و سقم روایات، تعدد منابع و کثرت راویان و تواتر و وثاقت آنها نیست. گیر در جای دیگری ست. بیشترین چیزی که از پیامبر دیده و شنیده‌اند نماز بوده. کدام حرکت در حیات بیست و سه ساله رسول اکرم از نماز ایشان پربیننده و پربسامدتر بوده است؟ همه را هم در مسجد و مرئی و منظر مسلمانان می‌خوانده. اما همین نماز و چنان کثرتی از تکرار و دیدار عینی، امروز جوری شده که هیچ دو فرقه‌ای از مسلمانان نیستند که آداب نمازشان با هم برابر باشد!

در عالم زندگی فردی بغایت درویش بود. نه مرید بود نه مریدپرور. هیچ‌گاه نه مجیز کسی را گفت و نه در مجاورت قدرت گشت. زمانی از منتظری تجلیل کرد که از قدرت کناره گرفته بود و زمانی تحسینش کرد که رساله حقوقش را خواند. هیچ گاه از پرداختن به مسائل سیاسی عارش نشد. ادعای بی‌طرفی سیاسی نداشت و مثل بسیاری از اهل قلم مدام نمی‌گفت اهل هیچ حزب و گروه سیاسی نیستم و فقط بدنبال حقیقتم. وقتی خطایی از کسی می‌دید از عتاب قلم مصونش نمی‌داشت و گفتنی‌ها را می‌گفت با این که واقعاً اهل هیچ حزب سیاسی نبود.

هر جای صحبت هم که بودی، وقتی در میانه بمناسبتی ذکری از مولانا می‌شد حالا به بیتی یا اشاره به مجلسی یا حتی آوازی، جداً از زمان جدا می‌شد. می‌شد مصداق “کز برای حق صحبت سال‌ها/بازگو رمزی از آن خوش حال‌ها” …

گاهی تکه‌ای از مثنوی انگار شرر می‌شد به جانش و رهایش نمی‌کرد. می‌خواند و برای من هم می‌فرستاد. از لحنش می‌شد فهمید چه مایه سوز و گداز در وحدت با آن ابیات هست.

در چند ماه گذشته به علت تأثیر شیمی‌درمانی تارهای صوتی‌اش شدید آسیب دیده و حرف زدن برایش دشوار بود. با همان صدای نحیف می‌گفت هیچ لذتی برایم بالاتر از خواندن مثنوی و گوش دادن به صدای استاد [شجریان] نیست. اگر باشم همین دو تا برای بقیه زندگی کافی ست.

خدایش رحمت کند و به خانواده و دوست‌دارانش صبر و اجر عطا کند که رفت و هیچ فکر نکرد که ما مانده‌ایم تنها با دیانتی ناقص و عقلانیتی بیمار و جامعه‌ای بلازده.

جا دارد از دوست مشترکمان حقوقدان و پژوهشگر ارزنده جناب آقای بدریان یادی کنم.

ایشان از ابتدای درگیری مرحوم بابایی چون پروانه‌ای گرد ایشان می‌گشت و از هیچ تلاشی برای پی‌گیری امور درمانی او دریغ نکرد. از نزدیک شاهد بودم که تلاش می‌کرد از آن بیماری شوم جز درد ناگزیر چیزی دل رضا بابایی را نیاشوبد و دلتنگش نکند. خدا به ایشان و خانواده‌اش روزهای بهتری عطا کند.

مطالب مرتبط
درج دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.