وحدت حوزه و دانشگاه از زاویه ای دیگر

حمیدرضا شریعتمداری

بار دیگر سالگرد شهادت شهید آیت الله دکتر مفتح و روز وحدت حوزه و دانشگاه فرا رسید. با فرارسیدن این روز و مناسبت، داغ‌هایی کهنه و دغدغه‌هایی دیرین از نو زنده می‌شوند: داغ دو تکه شدن پیکره واحد دانش و دانشوری در این سرزمین به دو قلمرو دینی و دنیایی، جدید و قدیم، و آسمانی و زمینی، و دغدغه به هم رساندن این دو قلمرو یا دست کم، همکناریِ آن‌ها در مسیری مشترک و رو به سوی آرمان‌هایی مشترک. همچنان آن داغ تازه است و این دغدغه زنده و جدی.

مروری بر آنچه در این چهل سال در این عرصه رخ داده نشان می‌دهد که در تعامل میان حوزه و دانشگاه، یدِ عُلیا و دست بالا از آنِ حوزه و روحانیت بوده و بیشترین نفع را نیز حوزه برده و دانشگاه کمتر منتفع شده است. در این سال‌ها، روحانیت از این راه‌ها در دانشگاه‌ها نفوذ کرده است: نهاد نمایندگی رهبری در دانشگاه‌ها، گروه‌ها، رشته‌ها و دروس معارف، تحصیل برخی طلاب در دانشگاه‌ها، راه اندازی مراکز تحصیل علوم دینی ویژه دانشجویان، جذب دانش آموختگان دانشگاه‌ها به حوزه، عضویت برخی دانش آموختگان حوزه در هیئت علمی دانشگاه‌ها حتی در غیر از گروه‌های معارف. علاوه بر اینها حوزه‌های علمیه بیش از ده دانشگاه حوزوی ایجاد کرده‌اند و در شورای عالی انقلاب فرهنگی که بر مقدرات دانشگاه‌ها مسلط است حضور و نفوذ چشمگیری دارند. اما آیا به موازات این حضور و تاثیرگذاری روحانیون در دانشگاه‌ها، دانشگاهی‌ها هم در حوزه و نهاد روحانیت و مرجعیت نقش و تاثیری داشته‌اند؟ آیا در رشته‌هایی که خاستگاهشان در دنیای جدید، دانشگاه‌ها هستند از دانشگاهی‌ها مدد گرفته می‌شود؟ آیا حوزه‌ها در سازمان اداری و نظام آموزشی خود از تجارب دانشگاه و فناوری‌های آموزشی روز که دراختیار دانشگاهیان است کمک گرفته‌اند؟ آیا در موضوع شناسی در استنباطات فقهی، به متخصصان دانشگاهی مراجعه می‌شود؟ آیا روحانیت و مرجعیت در باب نظر دادن و سخن گفتن در زمینه‌های مختلف، حریمی و میدانی برای رشته‌های دانشگاهی، اعم از فنی، ریاضی، هنری و تجربیِ طبیعی و انسانی قائلند؟ آیا هرگز به تأسیس مرکزی دانشگاهی در حوزه‌ها، مشابه نهاد رهبری برای تعامل میان دانشگاهیان و حوزویان اندیشیده‌اند؟ آیا کسی در اندیشه تأسیس رشته‌های خاص دانشگاهی، مثل ریاضیات و فیزیک یا جامعه شناسی و روان شناسی در حوزه‌های علمیه بوده است، چنان که در حوزه‌هایی مثل الازهر، چنین اتفاقی افتاده است؟

برخی از این مطالبات در قالب دانشگاه‌های حوزوی اتفاق افتاده است، اما در متن حوزه، همچنان بی اعتنایی چشمگیری نسبت به دانشگاه و میراث علمیِ جدید وجود دارد و این مخصوص رشته‌های فقه نیست. در رشته‌هایی چون فلسفه و کلام نیز هیچ اعتنایی به مثلاً دستاوردهای علوم شناختی و عصب شناسی که مساس و تلاقی زیادی با باورهای دینی و مسائل کلامی و فلسفی دارد نمی‌شود. نقطه ضعفی که در حوزه‌ها و حتی در دانشگاه‌های حوزوی محسوس است، بسنده کردن علاقه‌مندان رشته‌های جدید به کسب علم در زمینه این رشته‌ها بدون تحصیل در نزد استادان دانشگاهی یا به اشتراک گذاشتن یافته‌هایشان با دانشگاهیان است، یعنی هرچند دانشگاهیان با مطالعه چند و چندین کتاب در زمینه علوم دینی راه به جایی نمی‌برند، اما گویا حوزویان با مطالعه چند منبع فارسی یا حتی به زبان‌های اروپایی، بدون مراجعه به استادان فن در دانشگاه‌ها می‌توانند به کنه و کمون آن علم دست یابند!

به نظر می‌رسد که مسیر وحدت حوزه و دانشگاه تا حد زیادی یکطرفه بوده و کفه ترازو به سود حوزویان سنگین بوده است. چاره کار را باید در تعامل بیشتر دانشوران این دو عرصه و فروتنیِ علمی هر کدام از دو طرف در قبال یافته‌ها و آموخته‌های علمی طرف دیگر جست. باید دانشگاه به این باور برسد که از قِبلِ تعامل با حوزه‌ها هم بهره می‌رساند و هم می‌تواند برخوردار و بهره مند شود.
 

مطالب مرتبط
درج دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.