قطع روابط عربستان با کانادا خودمحبوب‌پنداری و توهمِ اعتبار

محمد مسجدجامعی

دولت سعودی در ماه‌های اخیر، شمار زیادی از استادان دانشگاه، شاعران، روحانیون و تجار را به اتهام اقدام علیه امنیت ملی بازداشت و روانه زندان کرده است. در پی گزارش «عفو بین‌الملل» و «دیده‌بان حقوق بشر» از بازداشت یک زن عربستانی به نام «سَمَر بَدَوی»، سفارت کانادا در ریاض، با انتشار یک توییت، ضمن اعلام نگرانی شدید دولت این کشور از موج تازه دستگیری کنشگران حقوق بشر در عربستان، خواستار آزادی سریع آنان شد. انتشار این توییت، واکنش شدید سعودی‌ها را به دنبال داشت. عربستان ضمن اخراج سفیر کانادا به دلیل دخالت در امور داخلی، سفیر خود در اتاوا را نیز برای رایزنی به ریاض فراخواند. به علاوه، عربستان اعلام کرد که تمامی روابط بازرگانی، معاملات و سرمایه‌گذاری‌های کانادا را در این کشور به حال تعلیق درمی‌آورد. در همین حال، شرکت هواپیمایی عربستان اعلام کرد که پروازهای خود را از مبدأ و به مقصد کانادا متوقف خواهد کرد و تمامی بلیط‌هایی که به فروش رفته است، باطل خواهد شد. وزیر آموزش و پرورش سعودی نیز در توییتر خود نوشت که عربستان تمامی برنامه‌های آموزشی و بورسیه و تبادل دانشجو را با کانادا متوقف می‌کند و هفت هزار دانشجوی بورسیه خود را در کانادا به کشورهای دیگر مانند انگلیس، امریکا، استرالیا و نیوزلند خواهد فرستاد. حتی وابسته پزشکی عربستان در آمریکا و کانادا اعلام کرد که این کشور تمامی برنامه‌های درمانی اتباع سعودی را در کانادا متوقف و تلاش می‌کند بیماران خود را از بیمارستان‌های این کشور خارج کند.

سمر بدویِ 37 ساله، به اعتراض به قانون قیمومیت مردان در عربستان شناخته می‌شود، او از جمله اولین زنان عربستانی بود که خواستار اعطای مجوز رانندگی، حق رأی و کاندیداتوری زنان در انتخابات شهرداری‌ها در عربستان شد. بدوی قبلاً نیز به اتهام نافرمانی بازداشت شده، از آوریل تا اکتبر ۲۰۱۰ در زندان بود. او در نهایت، با فشارهای کمپین‌های داخلی و جهانیِ حامی خود آزاد شد. این فعال زن عربستانی، در ادامه از وزارت امور شهری و روستایی عربستان به علت مخالفت با ثبت‌نام او برای کاندیداتوری انتخابات سال ۲۰۱۱ شهرداری‌ها شکایت و در کمپین رانندگی زنان عربستانی در سال‌های ۲۰۱۱ و ۲۰۱۲ شرکت کرد. در سال ۲۰۱۲، وزارت خارجه امریکا در مراسمی با حضور هیلاری کلینتون، وزیر خارجه وقت امریکا و نیز میشل اوباما، همسر باراک اوباما، رئیس‌جمهور وقت این کشور، جایزه بین‌المللی «زن شجاع» را به بدوی اعطا کرد. بدوی خواهر رائف بدوی، وبلاگ‌نویس مشهور عربستانی و بنیانگذار شبکه لیبرال عربستان است که در سال ۲۰۱۲ به اتهام اهانت به اسلام بازداشت شد. رائف در می ۲۰۱۴ به ده سال زندان و هزار ضربه شلاق در طول بیست هفته محکوم شد. همچنین ولید ابوالخیر، همسر سابق این فعال زن نیز به دلیل فعالیت‌های حقوقی‌اش به پانزده سال حبس محکوم شد.
به نظر می‌رسد که عربستانِ بعد از سلمان، دورانی را تجربه می‌کند که با همه دوران‌های پیش از آن، تفاوت‌های زیادی دارد، دورانی که در آن، از یک سو، نسل جدید عربستان خواهان حقوق بسیار بیشتری است؛ و از سوی دیگر، حاکمیت سعودی به منظور ایجاد توازن بین اعطای حقوق بیشتر به مردم و حفظ اقتدار کامل خویش، مجبور است با فشارهای داخلی و خارجی درگیر شود.
متن زیر حاصل مصاحبه‌ با حجت‌الاسلام والمسلمین دکتر محمد مسجدجامعی است که سه روز بعد از آن بحران در روابط کانادا و عربستان صورت گرفته است.
         
روز دوشنبه 14 مرداد، شاهد بودیم که عربستان به طور کاملاً ناگهانی، انفجاری و همه‌جانبه، روابط خود را با کانادا قطع کرد؛ چه شد که اینگونه شد؟
البته قصد ندارم که چندان روی عناصر تاریخیِ این نوع واکنش‌ها تکیه کنم؛ ولی به طور خیلی خلاصه، این نوع تصمیم‌گیری‌های غیرمترقبه و به تعبیر شما انفجاری، به طور کلی در این منطقه وجود داشته است. شاید بهترین مثالش داستان برامکه و هارون باشد. هارون‌الرشید، یکی از باموقعیت‌ترین، قوی‌ترین و ثروتمندترین خلفای عباسی بود. قدرت و ثروت او تا اندازه زیادی مرهون کاردانی و مدیریت خاندان برامکه بود. ولی بعدها به دلیل داستانی که بین جعفر برمکی و خواهر هارون‌الرشید به وجود آمد، هارون غضب کرد و در یک شب تمامی برامکه را کشت. جالب این است که پس از این ماجرا قاتل جعفر برمکی را کشت و گفت نمی‌تواند قاتل او را ببیند.
در واقع، این فقط یک نمونه از چنین جریانی است؛ مثال‌های متعدد دیگری هم وجود دارد. چنین جریانی- یعنی اینکه یک فرد به صورتِ آنی و در یک لحظه، تصمیم خیلی بزرگ و خیلی غیرقابل‌انتظاری بگیرد- اصولاً بین اعراب کم‌سابقه نیست.

بالاخره اعراب در پهنه جغرافیایی وسیعی زندگی می‌کنند و در قبایل و کشورهای مختلفی هستند؛ آیا این ویژگی عربی، در میان آن‌ها شدت و ضعفی دارد؟
شدت و ضعف که قطعاً دارد؛ هر مقدار که شما به منطقه شبه جزیره‌العرب، که مردمِ آن عرب‌تر هستند، نزدیک‌تر بشوید، این حالت قوی‌تر می‌شود. ولی واقع این است که این حالت را ما اخیراً حتی در منطقه دوردست مراکش هم دیدیم؛ منظورم قطع رابطه اخیر مراکش با ایران است. مراکشی‌ها می‌توانستند روابط را تقلیل بدهند؛ حتی می‌توانستند رابطه را به طور کامل متوقف کنند؛ ولی اینگونه قطع رابطه حتی بر فرض اینکه حرف و ادعایشان هم درست بوده باشد، در دنیای امروز چندان مفهوم نیست.
رفتارهایی که قذافی داشت هم در همین چارچوب معنی پیدا می‌کند. اصولاً این نوع رفتار، در بین کشورهای عربی وجود دارد؛ رهبرانشان در یک لحظه آنچنان همدیگر را در آغوش می‌گیرند که گویا قصد دارند برای سالیان طولانی، رابطه‌ای بسیار گرم و صمیمانه و برادرانه داشته باشند؛ اما به فاصله بسیار کوتاهی، دقیقاً ضد آن رفتار را پیدا می‌کنند. بالاخره یک منطق رفتاری خاصی دارند. البته این درست نیست که ما مسائل را به صورتِ نژادی بررسی بکنیم؛ ولی واقع این است که بدون اینکه بخواهیم اغراق کنیم یا بیش از اندازه به این موضوع بپردازیم، یک چنین حالتی وجود دارد.
نمونه‌های این نوع رفتار زیاد است. مثلاً عراق تا چندی پیش از حمله به کویت، صمیمانه‌ترین رابطه را با کویت داشت. همین خاندانِ امیر قطر، تا قبل از این داستان بهار عربی، صمیمانه‌ترین رابطه را با بشار اسد داشتند. تا قبل از اشغال کویت، در زمان ملک حسین در اردن، رابطه اردن و عربستان، فوق‌العاده نزدیک و صمیمی بود، ولی به ناگهان همه چیز عوض شد و اردن به شدت از صدام طرفداری کرد.
یا مثلاً تا قبل از آزادسازی کویت، چهارصد هزار فلسطینی در کویت بود. این‌ها تمام زندگی و تمام ثروت و رفاه و امکانات و پول فرستادن‌هایشان، همه از کویت بود؛ در بخش‌های مختلف کویت حضور داشتند: در بخش نفت، در بخش مطبوعات، در بخش رسانه‌ها. ولی بعد از اشغال کویت، بدون استثنا، تمامی فلسطینی‌ها طرفدار صدام شدند، که البته بعداً کویت همه‌شان را اخراج کرد.
یا مثلاً همین داستان اخیرِ محاصره قطر را تصور کنید؛ به فاصله کوتاهی قبل از اینکه این داستان اتفاق بیافتد، قطر بزرگترین استقبالِ تاریخ خود را از پادشاه عربستان، که همین سلمان بود، انجام داد؛ ولی بعد از مدت کوتاهی، به ناگهان این رابطه به بدترین وضع ممکن قطع شد.
نمونه دیگر مُرسی در مصر است؛ زمانیکه مرسی سر کار آمد، در اولین سفر خارجی‌اش، به عربستان و به دیدار عبدا… رفت. در آنجا مرسی گفت که ما می‌خواهیم یک ائتلاف بزرگ سنی درست کنیم. بعد ناگهان، رابطه اخوانی‌ها و عربستان آنگونه تیره شد که عربستان سعودی، اخوانی‌ها را در لیست گروه‌های تروریستی قرار داد.
یا مثلاً در طی نوسازی امارات، خدمتی که اخوانی‌ها به این کشور کردند، بی‌نظیر بود؛ ولی بعد از آغاز همین بهار عربی، به یکباره امارات به شدت در مقابل مجموعه اخوان قرار گرفت، هم در امارات و هم در تمامی کشورهای عربی و حتی ترکیه.
یا اصلاً خودِ همین شورای همکاری خلیج‌فارس را تصور کنید؛ در واقع، این شورا ثابت‌ترین، پایدارترین و منطقی‌ترین مجموعهٔ متحدِ عربی بود. ولی شاهد بودیم که چگونه سه عضو از این مجموعه، یعنی عربستان و بحرین و امارات، در مقابل عضو دیگر، یعنی قطر، قرار گرفتند و به بدترین وضع ممکن و بدترین شکل ممکن، با او برخورد کردند.
اصلاً به یک شکلِ خاصی هستند؛ به طور کلی، منطق رفتاری‌شان «دفعی» یا به گفته شما «انفجاری» است. به هر حال، یک چنین حالتِ انفجاری‌ای در اینجا وجود دارد. در واقع، امثال این رویدادهایی که گفتم باید برای خود ما هم آموزنده باشد؛ چون به هر صورت، تمایلِ ایران به درگیربودن با مسائل جهان عرب زیاد است و این تمایلِ او حتی در دهه‌های اخیر افزایش هم یافته است. اما ایران کمتر به منطق رفتاری خودِ اعراب با یکدیگر یا با دیگران توجه دارد. همیشه این باید در ذهن ما باشد که رابطه با آن‌ها، هر اندازه هم که گرم و صمیمی باشد، ذاتاً و به دلیل ویژگی‌های طرف مقابل، شکننده است؛ ذاتاً شکننده است و در هر لحظه ممکن است که یک چنین جریانی اتفاق بیافتد.
راستش را بخواهید، آنچه شکنندگی رابطه ما و محیطِ عربی ما را تا اندازه‌ای کم کرده است، نرمش و به اعتباری، گذشتی است که عموماً ایرانی‌ها دارند. مصادیقش را نمی‌خواهم بگویم، چون ممکن است که نادرست برداشت شود. ولی کلاً این، به اصطلاح، «غمض عین» و چشم‌پوشی‌کردن و نادیده‌گرفتن و به هر صورت، مقابله‌به‌مثل نکردن و امثال این‌ها، ویژگی سیاست خارجی منطقه‌ای ایران است. اگر این نبود، رابطه ما و محیط اطراف ما، واقعاً غیر از آن چیزی می‌بود که اکنون وجود دارد.

این حالتِ غیرقابل‌محاسبه‌بودن، بیشتر در میان خودِ کشورهای عربی وجود دارد یا در میان آن‌ها و دیگران؟
قضاوت در این باره کمی سخت است. باید یک استقرائی انجام بشود. ولی واقعاً رابطه بین خودشان فوق‌العاده شکننده است؛ یعنی به هیچ عنوان قابل پیش‌بینی و قابل محاسبه نیست.
نکته دوم، در خصوص عربستان است. واقع این است که رژیم جدید سعودی، یعنی این مدیریتی که عربستانِ پس از سلمان، مخصوصاً بعد از قدرت‌یافتن محمد و به ویژه بعد از ولیعهدی او، پیدا کرده است، دارای یک سلسله مشکلات فکری است. آن‌ها در زمینه ایجادِ ارتباطِ مثبتی که بتواند، چه به لحاظِ داخلی و چه به لحاظِ خارجی، به نفعشان باشد، دچار مشکل هستند. مسئله این است که وقتی ارزیابی یک شخص از خودش، یا ارزیابی یک کشور از خودِ آن کشور، یا یک رژیم از خودِ آن رژیم، متناسب با واقعیت آن شخص و یا کشور و یا رژیم نباشد، اختلال‌هایی به وجود خواهد آمد؛ و هر اندازه که این عدم تناسبِ ارزیابی او با واقعیت بیشتر باشد، شدتِ اختلال بیشتر خواهد بود.
برای روشن‌شدن این موضوع، چند مثال می‌زنم؛ برای نمونه، تصوری که معمر قذافی از خودش و از تلقی غربی‌ها نسبت به خودش و از نفوذ خودش در میان غربی‌ها داشت، کاملاً اشتباه بود. قذافی واقعاً تصور می‌کرد که در شرایطی که لیبی مورد حمله نظامی قرار بگیرد، دولت ایتالیا که با او پیمان همکاری دفاعی بسته بود، قطعاً بر اساس آن توافق، در کنار لیبی خواهد ماند و از لیبی دفاع خواهد کرد. او مخصوصاً به یک چیز خیلی غره شده بود: به روابط شخصی و دوستانه‌اش با برلوسکونی[1] که در آن ایام نه تنها نخست‌وزیر بود، بلکه به اعتبار ثروتی که داشت، در جامعه صنعتی و اقتصادی ایتالیا، آدم بانفوذی بود؛ یعنی موقعیتش فقط به دلیل نخست‌وزیری‌اش نبود، بلکه به دلایل مختلف بود، مخصوصاً به لحاظ اقتصادی و مالی. قذافی تصور می‌کرد حالا که این قرارداد را با ایتالیا بسته است، دیگر ایتالیا در کنارش خواهد ماند و در برابر آنچه لیبی را تهدید کند، قرار خواهد گرفت.
یا مثلاً به حسب ظاهر، یک رفاقتی بین قذافی و سارکوزی[2] وجود داشت. می‌دانید که از اتهام‌های سارکوزی این است که برای انتخابات ریاست‌جمهوری‌اش، پول قابل‌توجهی از قذافی گرفته بوده است؛ هنوز هم این پرونده باز است. در این مورد هم، قذافی تصور می‌کرد که واقعاً سارکوزی و فرانسه در کنارش هستند. یا مثلاً قذافی چون با آقای رومانو پرودی،[3] که در آن زمان رئیس اتحادیه اروپا بود، خیلی رفیق بود، خیال می‌کرد که اتحادیه اروپا در کنارش است. نمونه دیگر اینکه بعد از رفع تحریم‌ها، او یکبار بلر[4] را به لیبی دعوت کرد؛ دیداری که انجام شد، از نظر قذافی، خیلی گرم و سازنده بود. قذافی خیال می‌کرد که حالا دیگر واقعاً بلر در کنارش است.
منظور این است که او تصور می‌کرد که اروپائی‌ها واقعاً دوستش دارند و از او به عنوان یک عامل مهم و ثبات‌بخش در مناطق شمال آفریقا، صحرا و ساحل آفریقا، حمایت می‌کنند، که این خودش داستان مفصلی دارد. البته قذافی در این مناطق، واقعاً این نقش را داشت؛ ولی به اشتباه تصور می‌کرد که اروپایی‌ها واقعاً طرفدارش هستند و یک اتحاد واقعی با او دارند و در مواقع بحرانی، در کنارش خواهند ماند. به همین دلیل بود که در اوایل ناآرامی‌ها در لیبی، ندا می‌داد که: «کجایند دوستان و متحدان اروپایی ما؟» او این را چند بار گفت؛ و بعد از آنکه از آنها ناامید شد، شروع کرد به سخن‌گفتن بر علیه‌شان و آن‌ها را «صلیبی‌های خبیث و خیانتکار» نامید؛ از آن به بعد، دقیقاً عکس مطالب قبلی‌اش را بیان می‌کرد و فریاد می‌زد که «این صلیبی‌ها را بکُشید.»
مسئله فقط قذافی نیست؛ موارد دیگری هم هست. نمی‌خواهم نمونه‌های دیگر را بگویم. ولی مهم این است که وقتی دریافتِ شما از موقعیت‌تان، با واقعیتِ شما متفاوت باشد، به طور طبیعی، دچار مشکل می‌شوید، به ویژه در سیاست خارجی.
اکنون باید روشن شود که عربستان در مورد خودش چگونه فکر می‌کند. واقع این است که به طور سنتی، تا پایان دوران عبدا…، رفتار عربستان در سیاست خارجی‌اش، به نوعی بود که به ثبات کشور منجر می‌شد- چرائی این نکته را می‌توانم بعداً توضیح دهم- ولی مدیریت جدید سعودی، تصوراتش قذافی‌گونه است؛ تصور می‌کند که کشورهای غربی واقعاً او را دوست دارند، او را ترجیح می‌دهند و با او متحد هستند؛ تصور می‌کند که برای آن‌ها مطلوبیت ذاتی دارد نه عَرَضی.
اگر کسی با معیارهای دیپلماتیک آشنا باشد، به راحتی متوجه می‌شود که در سفری که محمدبن‌سلمان در حدود یک سال پیش‌تر به آمریکا داشت، نوع استقبال ترامپ از او و نوع ملاقاتشان خیلی توهین‌آمیز بود. در آن ملاقات، بن‌سلمان مانند دانش‌آموزی بود که در برابر معلم مستبد خودش قرار گرفته است؛ گویا صرفاً یک چیزهایی را حفظ کرده بود و به صورت خیلی دستپاچه و با عجله و ضمناً با ترس، داشت نزد معلم خودش درس پس می‌داد. از آن طرف هم، معلمِ او با نوعی پوزخندِ درونی و در عین حال با تبختر، او را تأیید می‌کرد و مثلاً به او می‌گفت که «بله، احسنت! حرف‌های خوبی می‌زنی.» به علاوه، ترامپ کاری کرد که واقعاً خیلی توهین‌آمیز بود؛ در حالیکه بن‌سلمان در کنارش نشسته بود، یک تابلوی بزرگ از فهرست خریدهای تسلیحاتی عربستان را به خبرنگاران و حضار نشان داد و تک‌تک رقم‌های قراردادهای امضاشده را خواند و به بن‌سلمان گفت که «این پول‌ها برای شما رقمی نیست، بیشتر بخرید!» در یک ملاقات رسمی، این اصلاً معنی ندارد که شما عکس هواپیما را نشان بدهید و بگویید که ما داریم این مصنوعات را به این‌ها می‌فروشیم.

یعنی عملاً داشت با افتخار به مردم خودش می‌گفت که ببینید، من دارم این‌ها را می‌دوشم!
بله؛ می‌دانید که بخش مهمی از محبوبیت ترامپ در نزد طرفدارانش، به این دلیل است که دارد اشتغال ایجاد می‌کند و منابع مالی بیشتری به امریکا می‌آورد؛ بنابراین، نشان‌دادنِ چنین عکسی موجب محبوبیت داخلی او می‌شود. گذشته از مسئله محبوبیت داخلی، انصافش این است که این کارِ او واقعاً خلاف عرف دیپلماتیک بود.
در همان امریکا، بن‌سلمان به تصور اینکه برای یهودی‌ها و اسرائیل مطلوبیت دارد، درباره مسئله فلسطین، گفته بود که فلسطینی‌ها یا بیایند و مذاکره کنند، یا خفه اینکه شوند. تا به آن زمان، هیچ‌گاه هیچ رهبر عربی چنین حرفی نزده بود. در یک مصاحبه دیگر، گفته بود که من حقّ اسرائیل و یهودی‌ها را برای بازگشت به فلسطین، به عنوان یک حق تاریخی، درست و موجه می‌دانم. او متوجه نیست که اگر قرار باشد که بر اساس حضوری که یهودی‌ها مثلاً چند هزار سال قبل در فلسطین داشته‌اند، شما بیایید و یک چنین حقی را برای آن‌ها قائل شوید، به طریق اولی باید این حق را به یهودی‌هایی هم که زمانی در شبه‌جزیره عربستان ساکن بودند، بدهید؛ یعنی به آن‌هایی که در شهر مدینه و اطراف آن و امتدادش تا مرزهای یمن مستقر بودند.
یا مثلاً زمانیکه بن‌سلمان به انگلیس رفت، عکس او را، به عنوان کسی که حقوق زنان را به آن‌ها برگردانده است، به تعداد خیلی زیادی در بیلبوردهای لندن نصب کردند. چنین کاری برای خود بن‌سلمان این توهم را ایجاد می‌کند که واقعاً مطلوبیت ذاتی دارد؛ در حالیکه خود انگلیسی‌ها، که نسبت به چنین مسائلی خیلی آگاهی دارند و از درون مطلع‌اند، متوجه‌اند که قضیه چنین نیست.
یا زمانیکه بن‌سلمان به فرانسه می‌رود و لبخندهای همین آقای مکرون[5] را می‌بیند، واقعاً همانند همان قذافی، تصوّر می‌کند که برای این آقا، مطلوبیت ذاتی دارد؛ متوجه نیست که این لبخندها، همان لبخندهایی است که سارکوزی به قذافی می‌زد.
یک مقایسه انجام می‌دهم تا این قضیه روشن‌تر شود. واقع این است که اسرائیل به عنوان یک کشور و یک رژیم، برای غربی‌ها و آمریکایی‌ها، از هر گروه، حزب و بخشی که باشند، مطلوبیتِ ذاتی دارد. این واقعیت را دلائل فراوانی است. مثلاً لبخندی که ترامپ به نتانیاهو می‌زند، واقعاً صادقانه و حتی برادرانه است؛ در واقع، ترامپ در ملاقاتی که با نتانیاهو دارد، او را نه تنها به عنوان یک متحد، بلکه به عنوان مهمترین متحد خود می‌بیند، اما لبخند او به امثال بن‌سلمان به کلی متفاوت است، لبخندش و تحویل‌گرفتنش به این اعتبار است که می‌خواهد او را، به تعبیر شما، «بدوشد». از این گذشته نتانیاهو برای فردی چون معاون ترامپ، مایک پنس، که مسیحی اونجلیکال متعصّبی است، مهم‌ترین فردی است که زمینه بازگشت مسیح را فراهم می‌آورد.
برگردم به اصل موضوع. این‌ها چون ارزیابی درستی از موقعیت خودشان ندارند، دچار اشتباه و توهم می‌شوند. حالا اینکه چرا ارزیابی درستی ندارند، علت‌های زیادی دارد؛ در خصوص عربستان، علت عمده‌اش به مسئله ثروت نفتی و پترودلار مربوط می‌شود. تصورشان این است که چون پول دارند، محبوبیت دارند؛ و در نتیجه، می‌توانند آنچه را که می‌خواهند، متحقق کنند؛ می‌توانند به دیگران فرمان بدهند؛ حتی می‌توانند، به تعبیر فارسی خودمان، به دیگران "زور" بگویند. چنین تصوری دارند. این ملغمه‌ای است از یک نوع اخلاق و رفتار بَدوی که حالت تهاجمی به خود گرفته است؛ یک بَدویّت تهاجمی‌شده است.
پیش‌تر، پادشاهان سعودی، معمولاً سعی می‌کردند که با سکوت و با باج دادن و بذل و بخشش و پول‌خرج‌کردن و نوعی نادیده‌انگاری، از کنار مشکلات بگذرند؛ تلاش می‌کردند که مشکل را خیلی بزرگ نکنند، بلکه آن را کوچک جلوه دهند و اصلاً مانع از پخش و اطلاع‌رسانی آن بشوند. به اعتباری، می‌کوشیدند که مشکل را در همان نطفه، مداوا و معالجه بکنند؛ عمدتاً هم این کار را با نوعی مجامله و باج‌دادن به انجام می‌رساندند. قبلاً اینگونه بودند.
اما الآن نه؛ الآن رژیم حاکم تصور می‌کند که در مسائل جهانی، یک رقم مهمی است؛ بنابراین، به عکسِ پیشینیان خود، به عکس پادشاهانی مانند فهد، عبدا…، خالد و بقیه، مایل است که در مسائل ورود داشته باشد، یک ورود قدرتمندانه، یک ورود مقتدرانه. مثال دقیقش همین مسئله محاصره قطر است، یا مثلاً مسئله یمن؛ در یمن، هدفش از این همه خسارتی که به خودش و به یمن زده است، صرفاً این است که ضرب شصتی نشان بدهد؛ می‌خواهد از خودش قدرت نشان بدهد؛ می‌خواهد نشان بدهد که بوسیله قدرت، توان حل مشکلات را دارد. به هر حال، چنین تصوری دارد.
در حال حاضر، می‌توان گفت که این مسئله‌ای که با کانادا به وجود آمده، در واقع اولین مسئله مدیریت جدید با یک کشور غربی است؛ یعنی کانادا اولین کشور غربی است که مدیریت جدید با او مسئله پیدا می‌کند؛ فعلاً با کانادا شروع شده است، ولی اگر به این روش ادامه بدهند مطمئناً با دیگران هم دچار مشکلات عدیده‌ای خواهند شد.

اگر این جسارتی که از دید این‌ها، کانادا به عربستان کرده است، از سوی کشورهایی مانند آمریکا، انگلیس یا فرانسه انجام می‌شد، آیا باز جرأت می‌داشتند که چنین واکنش نامتناسبی از خود نشان بدهند؟
نه، در مقابل دیگران نمی‌توانستند. این هم نکته‌ای است. البته باید متوجه باشیم که غربی‌ها در مواجهه با دیگران، یک مجموعه واحد هستند. بنابراین، نباید کانادا را جدا از بقیه کشورهای غربی لحاظ کنیم، بلکه باید او را عضوی از یک مجموعه وسیع‌تر بدانیم. کانادا در این مجموعه، عضو مهمی محسوب می‌شود؛ کشور بسیار ثروتمند، وسیع، پرظرفیت و پرامکاناتی است. تا جایی که اطلاع دارم، در طی همین مدت کوتاه، در مطبوعات اروپایی مقالات زیادی خطاب به دولت‌هایشان نوشته شد مبنی بر اینکه ما باید در کنار کانادا بایستیم و از او حمایت کنیم، و اینکه این وظیفه ماست. بنابراین، کمابیش همگی در کنار کانادا خواهند ایستاد. از کانادا که بگذریم، حتی اگر یک کشور خیلی کوچکی مانند دانمارک هم، با کشور دیگری خارج از مجموعه غرب، مشکل پیدا کند، غربی‌ها از او حمایت خواهند کرد. در حال حاضر، در بلوک غرب یک چنین حالتی وجود دارد.

آیا عربستان توان تشخیص این واقعیت را دارد؟
راستش را بخواهید، آن‌ها، و مخصوصاً مدیریت موجود سعودی، به لحاظ فکری، بسیط‌تر از آن هستند که معمولاً ایرانی‌ها می‌اندیشند. بگذارید نمونه‌اش را بگویم. بعد از همین جریانِ قطع رابطه با کانادا، وزیر خارجه عربستان، جُبیر، توئیتی کرد و، با ذکر القابی که معمولاً برای پادشاه به کار می‌برند، گفت که بر اساس دستور جناب پادشاه و همچنین ولیعهد، این رابطه قطع شد و ما این راه را ادامه خواهیم داد.
واقع این است که یک فردی مانند جُبیر، که سال‌ها در واشنگتن سفیر بوده و پیش از آن، در دوران فهد، سال‌ها مترجمِ ملاقات‌های سطح بالا بوده و سال‌هاست وزیر امور خارجه عربستان است، هرگز آدم بی‌تجربه‌ای نیست و علی‌القاعده باید بتواند این مسائل را درک کند. بنابراین، وقتی چنین توئیتی می‌کند، قضیه این است که یا واقعاً مسائل را نمی‌فهمد، یا اینکه واقعاً مسائل را درک می‌کند ولی از نظر قدرت و توانِ مشاوره‌دادن، آنقدر عقیم است که حتی در مواردی که واقعاً ضرورت حیاتی دارد، نمی‌تواند یک مشاوره درست ارائه بدهد.
حال اینکه این قدرتِ تشخیص را دارند یا ندارند، بحث دیگری است؛ مهم این است که عملاً آنچه اتفاق می‌افتد حاکی از عدم درک این مسائل است. البته ممکن است ده‌ها یا صدها دیپلمات قویِ سعودی این مسائل را بفهمند، ولی وقتی نمی‌توانند نظرشان را بیان کنند، جریان به همین شکلِ فعلی به جلو می‌رود. به نظر نمی‌رسد که کسانی که می‌فهمند، دارای قدرت باشند یا توان بیان فهم متفاوتِ خودشان را داشته باشند.

چرا این توان را ندارند؟
چون اگر حرفی بزنند، متهم می‌شوند، متهم به خیانت به کشور و به نظام پادشاهی و به سست‌عنصربودن. در نتیجهٔ اتهام، ممکن است از همه چیز خلع بشود. این را اجمالاً خبر دارم که در مجموعه مدیریتی و حتی در سطح وزارت، کسانی بوده‌اند که اختلافِ سلیقه داشته‌اند و به همین دلیل کنار گذاشته شده‌اند.

برگردیم به داستان این خانم و اینکه چرا بازداشت شده است.
مناسب است که در ابتدا اشاره‌ای به ریشه‌های این ماجرا داشته باشیم. به طور خیلی خلاصه، تا حدود اوایل دهه 90 میلادی، به دلیل پول فراوانی که عربستان داشت و به دلیل محافظه‌کاربودن ذاتیِ نسل قبلی، جامعه عربستان یک جامعه یکدست بود؛ یعنی گرچه در بین جوانان عربستانی، گرایش‌های مختلفِ مارکسیستی و تا مقداری، گرایش‌های قومی و ناصری و بعضاً گرایش‌های بعثی وجود داشت، اما متن جامعه، یک متن کم‌وبیش یکدست بود. البته در متن همین جامعه، افرادی مانند جُهیمان، یعنی کسانی با گرایش‌های تندِ سلفی و تکفیری، هم وجود داشت. ولی به هر حال، متن جامعه، کم‌وبیش یکدست بود؛ به آنچه داشت قانع بود و آن را می‌پذیرفت. اجمالِ داستان، به این کیفیت است.
اگر بخواهیم دقیق‌تر بررسی کنیم، مسئله به کیفیتِ مدرن‌شدن عربستان برمی‌گردد. به طور خیلی خلاصه، مدرن‌شدنِ عربستان، همراه با رعایت معیارهای اسلامی در مفهوم قبیله‌ای و عربستانی‌اش اتفاق افتاد؛ یعنی با رفاهِ ناشی از ثروتِ تزریق‌شده به جامعه همراه بود. بنابراین، متن جامعه با این مدرن‌شدن مشکلی نداشت و کم‌وبیش راحت بود؛ یعنی تقریباً همه اقشار جامعه عربستان، شامل زن، مرد، روستایی، شهری، تحصیل‌کرده، غیرتحصیل‌کرده و بقیه، عملاً در شرائط قابل‌قبولی به سر می‌بُردند.
ولی از دهه 90 به بعد، یک رشته تحولات آغاز شد. در دهه 90، برای اولین بار، یک سلسله نارضایتی‌های کمابیش وسیعی شروع شد که از پیامدهای اشغال کویت بود؛ اعتراض‌ها به این بود که چرا عربستان به نیروهای غربی اجازه داده است که به منطقه بیایند و بمانند. به هر صورت، از آن زمان به بعد، ناآرامی‌های مذهبی شروع شد.
از اوایل سال 2000 به بعد بود که آن یکدستیِ جامعه به هم خورد. از اوایل آن سال، و مخصوصاً بعد از سال 2001، غربی‌ها و به ویژه آمریکایی‌ها شروع کردند به انجام اقداماتی برای بازکردنِ جامعه عربستان. استدلال آن‌ها این بود که اینکه جامعه عربستان می‌تواند افرادی را به وجود بیاورد که حادثه یازده سپتامبر را رقم بزنند، به دلیل بسته‌بودن نظام اجتماعی، نظام سیاسی، و مخصوصاً نظام آموزشی و آکادمیک و همچنین عدم انتخابات آزاد است؛ و اینکه برای اصلاح امور، باید جامعه باز بشود. البته این، فقط یکی از عوامل بود.
از سوی دیگر، گسترش ارتباطات و شبکه‌های اینترنتی و فضای مجازی، و همچنین شبکه‌های ماهواره‌ای، منجر به یک نوع بازشدنِ جامعه عربستان از درون شد. این بازشدن، دیگر کم و کیفش متفاوت بود. یعنی این نسلی که در جریان این بازشدن به وجود آمده، خصوصیاتش با نسلِ قبلی کاملاً متفاوت است. مضافاً که در عربستان، نرخ رشد جمعیت خیلی بالا است. الآن شاید بیش از نیمی از مردم عربستان، زیر سی سال باشند. این نشان می‌دهد که این جامعه خیلی جوان است. این جامعهٔ بسیار جوان، که در پرتو فضای مجازی و در پرتو همین شبکه‌های ماهواره‌ای و افکار و شرایط جدید، دارد رشد می‌کند و بالا می‌آید، با نسل گذشته کاملاً فرق دارد و افکار و ایده‌آل‌های متفاوت خودش را دنبال می‌کند.
در واقع و به طور کلی، جامعه به سوی، به اعتباری، کسب حقوق شهروندی به پیش می‌رود، شهروند در مفهوم امروزینِ خودش که حقوقی را برای خودش متصور است. این نیست که مسئله به مواردی مانند حق رانندگی زنان خلاصه شود؛ اصولاً در حال حاضر در عربستان، تقریباً عموم جوانان و زنان خواسته‌های جدیدی دارند. مثلاً زن می‌گوید که می‌خواهم اختیاردار خودم باشم و احتیاجی به قیم ندارم؛ می‌خواهم خودم برای کارهایم تصمیم بگیرم؛ مثلاً اگر قرار است که به خارج سفر کنم، خودم تصمیم می‌گیرم؛ اگر قرار است که دارای فعالیت‌های اجتماعی باشم، خودم این کار را انجام می‌دهم. این حداقل قضیه است.
در بخش دیگر، فرد می‌گوید که من به عنوان یک شهروند، می‌خواهم فعالیت‌های مشروع اجتماعی و فرهنگی و هنری و سینمایی داشته باشم و با همتایان غیرهموطن‌ام مرتبط باشم. یکی از بخش‌هایی که در عربستانِ کنونی، به شدت مطرح است، مسئله زنان است؛ از جمله، مسئلهٔ همین خانم بَدَوی. مسئله فقط رانندگی و مانند آن نیست، بلکه خیلی بیش از این مقدار است. خودِ همین خانم بدوی، یکی از کارهایش این است که حتی از پدر خودش شکایت کرده است، آن هم در عربستانی که جامعه بسیار محافظه‌کار و بسته‌ای دارد. اینکه در عربستان یک زن بیاید و از پدر خودش شکایت کند، بیش‌ازاندازه غیرمعمول است. البته پدر عجیبی هم دارد. این پدر سیزده یا چهارده زن اختیار کرده است؛ به مواد مخدر هم آلوده بوده است؛ ظاهراً فرزندانش را هم مورد ضرب‌وشتم قرار می‌داده است.
به هر حال، این وضعیتِ بسته‌بودن، در جامعه عربستان وجود داشته و وجود دارد. یک نمونه‌اش را خود تجربه کرده‌ام. چند سال پیش‌تر، به همراه همسر و فرزندانم برای عمره مشرف بودیم. در مدینه، می‌خواستیم به رستورانی برویم. هر کجا که می‌رفتیم، می‌گفتند نمی‌توانید کنار هم باشید؛ می‌گفتند زن یک جا و مرد یک جا. هیچ رستورانی را در مدینه پیدا نکردیم که بتوانیم خانوادگی بنشینیم. البته این جریان مربوط به شاید حدودِ ده سال پیش‌تر است. جامعه چنین حالتی داشت.
اکنون در این اوضاعی که ایجاد شده است و در مواجهه با اعتراض‌ها و تلاش‌های مردمی برای کسب حقوق بیشتر، مدیریت جدید عربستان، در خصوص سیاست داخلی و مسئله اعطای حقوق شهروندی به مردم و مدرن‌کردن جامعه، تلقی و تصورات خیلی عجیب و غریبی دارد؛ به این معنی که به دادنِ یک سری امتیازهای خیلی سطحی و ظاهری که اتفاقاً آرامش و استقرار جامعه را مختل می‌کند، بسنده کرده است و بیش از آن را تحمل نمی‌کند؛ مثلاً می‌آید و می‌گوید که بالاخره از این به بعد، شما به عنوان یک زن، اگر بخواهید، می‌توانید در کنسرت‌ها شرکت کنید؛ یا می‌توانید رانندگی کنید. ولی مسئلهٔ واقعیِ زنِ عربستانی این چیزها نیست؛ مسئله این است که او می‌خواهد به طور کلی و به عنوان فردی که عضوی از جامعه خودش است، حقوق طبیعی‌اش را داشته باشد.
چندی پیش، وزارتِ ارتباطات عربستان اعلام کرد که اگر زن یا شوهری بدون اجازه به موبایل همسرش سرکشی کند و بعد، آن طرفِ مقابل بفهمد و به دادگاه شکایت کند، فردِ مجرم به مجازات فوق‌العاده سنگینی محکوم خواهد شد؛ ظاهراً این مجازات عبارت است از تا یک سال زندان، یا تا پانصد هزار ریال سعودی جریمه نقدی، یا هر دو با هم.
راستش این برای جامعه‌ای مانند سعودی، یک سَمّ مهلک است، جامعه‌ای که هنوز آمادگی‌های اولیه را ندارد و ضمناً در آن، مرد همواره در خانواده نه اینکه «رکن» بوده، بلکه «رب» بوده است؛ چالش‌های فراوان خانوادگی و اجتماعی ایجاد می‌کند.
مدیریت جدید سعودی، همانطور که سیاستِ خارجی را به همان معنی خاصی که قبلاً گفتم می‌فهمد، اصلاحات را هم در چارچوب خاصی درک می‌کند؛ یعنی تصور می‌کند که با بازداشت ثروتمندان سعودی و زندانی‌کردن آن‌ها در یک هتل و به زور پول از آن‌ها گرفتن، اقتصاد جامعه را اصلاح می‌کند، بدون اینکه یک دادگاه صالحه‌ای بگوید که این پولی که این افراد دارند مشروع است یا غیرمشروع، از راه درست به دست آمده است یا از راه نادرست.
تصورشان از اصلاح، کلاً تصور اشتباهی است؛ متوجه نیستند که صرفاً زورمدارانه پول از این و آن گرفتن، اصلاح نیست. اصلاحِ جامعه به لحاظ اقتصادی، به لحاظ روابط اجتماعی و به لحاظ حقوقی، راهش این نیست که این آقایان می‌روند؛ چون زمانیکه شما امنیت اقتصادی را می‌گیرید، نه فقط به اقتصاد خدمتی نمی‌کنید، بلکه به آن لطمه می‌زنید. حالا شاید این‌ها بتوانند یکصد میلیارد دلار را از این و آن بگیرند، ولی آسیبی که وارد می‌کنند غیرقابل‌قیاس است. اتفاقاً امنیت اقتصادی، چیزی است که عربستان تا قبل از این اتفاقات، همیشه از آن بهره‌مند بود و یکی از نقاط قوتش به حساب می‌آمد.

به نظر جنابعالی، آیا این داستان اخراج سفیر کانادا از عربستان، می‌تواند با تحولات اخیر یمن و کشتاری که اخیراً در آنجا انجام دادند، ارتباطی داشته باشد؟
در واقع، نه. انصافش این است که این قضیه به مشکلات منطقه‌ای عربستان و مسئله یمن و حُدیده و غیره ربط زیادی ندارد. موضوع این است که به دلایلی، عربستان قصد دارد که به اصطلاح، «دفع دخل مقدر» کند، یعنی می‌خواهد از انتقادهای کشورهای بزرگ و بانفوذ غربی، خواه آمریکا خواه انگلیس خواه فرانسه، از جمله در زمینه مسائل حقوق بشری، نسبت به خودش پیشگیری کند. این مسئله احتمالاً بخش بزرگی از دلایل این واکنش شدید است.

برداشتم از این فرمایش شما این است که کانادا را به اصطلاح خودمان «نقره‌داغ» کردند تا دیگران حساب کار دستشان بیاید.
بله، ظاهر همین است. البته نسبت به خود کانادا هم حساس هستند و از گذشته حساس بوده‌اند؛ ولی به نظر می‌آید که کانادا تاوان دیگران را پرداخت کرد؛ به این معنی که خواستند با این برخورد شدید، کانادا را برای دیگران درس عبرت کنند تا دیگران، به اصطلاح، حساب کار دستشان بیاید.

یعنی کانادا دیوارش از بقیه کوتاه‌تر بود؟
بله، یک چنین حالتی دارد. قبلاً هم با آلمان کاری شبیه به این را انجام دادند. در طی ماه‌های اخیر، آلمان در موارد مختلف، پیاپی از عربستان انتقاد کرد، به ویژه در مورد یمن؛ که البته سعودی‌ها هم به انتقادهای او واکنش نشان دادند. آلمان کشور بزرگی است و به لحاظ اقتصادی و صنعتی، محرک اتحادیه اروپا است؛ ولی به لحاظ سیاسی قوی نیست. از نظر سعودی‌ها، آلمان یک کشور قوی اروپایی به حساب نمی‌آید؛ یعنی آلمان با آمریکا و انگلیس و فرانسه فرق می‌کند.

کانادا چه آسیبی از این قطع رابطه خواهد دید؟
آسیبی نخواهد دید. کانادا کشور بسیار ثروتمند، بسیار وسیع و بسیار پرظرفیت و پرامکاناتی است؛ بالاخره یکی از کشورهای «جی هفت» است، بیشترین منابع آب دنیا و بزرگترین منابع انرژی دنیا را دارد. اصلاً کشور بسیار ثروتمندی است. واقع این است که کانادا در قبال چنین مسئله‌ای، به اعتباری آسیب‌ناپذیر است. البته شاید چهار تا شرکت کانادایی در این بین آسیبی ببینند، ولی این چیزی نیست. صادرات کانادا به عربستان بیشتر جنبه نظامی داشت و عمدتاً شامل تانک و غیره بود.

ولی شنیدم که ظاهراً وزیر خارجه کانادا در این خصوص، ابراز نگرانی کرده است.
سخنگوی وزارت خارجه‌شان بود. البته این مطلبی نیست. اولاً، در اینگونه موارد شما باید ببینید که اصل آن گفته یا نوشته چه بوده است. چون گاهی اوقات، مطلب را دقیق ترجمه نمی‌کنند. به علاوه، گاهی اوقات، برخی از مطالب اصلاً قابل ترجمه نیست. ثانیاً این خیلی طبیعی است که سخنگو بیاید و بگوید که ما از این جریان ناراحت هستیم. اما یادتان باشد که در همان زمان که گفت ما نگران هستیم، بلافاصله اضافه کرد که ما به مبانی خودمان پایبندیم.

پیامدهای کوتاه‌مدت و بلندمدت این اقدام عربستان را چگونه ارزیابی می‌کنید؟
پیش‌بینی‌اش کمی مشکل است؛ چون باید منتظر بمانیم و ببینیم که بالاخره فشار رسانه‌ها و محافل مطبوعاتی و "ان‌جی‌او"های کشورهای غربی بر روی سیاست خارجی این کشورها در حمایت از کانادا و به عنوانی در مقابله با سعودی، چگونه خواهد بود. در حال حاضر، این فشار وجود دارد، ولی چندان قابل پیش‌بینی نیست؛ معلوم نیست که این فشارها تا چه مقدار منجر به تغییر سیاست یا رویکرد این کشورها نسبت به عربستان خواهد شد.
ولی قطعاً رویکردشان تغییر خواهد کرد؛ تقریباً تا همین حالا هم تغییر کرده است. کشورهای غربی، دیگر آن نگاهِ قبل از بحران کانادا را به عربستان ندارند. بحران عربستان با کانادا یک نمونه کاملاً مشخص و کاملاً غیرقابل‌توجیه است؛ واقعاً غیرقابل‌توجیه است. واکنش عربستان کاملاً غیرمتناسب بود.
در اینجا مطلبی را به صورت معترضه بگویم؛ اتفاقاً این نوع رفتارِ عربستان باعث بهبود وجهه ایران می‌شود، چون ایران هیچ وقت در قبال این نوع انتقادهایی که دیگران از او داشته‌اند، نه تنها واکنشی این‌چنینی نداشته، بلکه واکنشی خیلی کمتر از این هم از خود نشان نداده است.

این معترضه‌ای که فرمودید مرا به یاد پرسشی انداخت که همواره در ذهن دارم. بالاخره این کاملاً روشن است که جامعه ایران به لحاظ معیارهایی که غربی‌ها خود را بدان پایبند و متعهد می‌دانند و بدان می‌بالند، هرگز با عربستان قابل مقایسه نیست، معیارهایی مانند دموکراسی، حقوق شهروندی و آزادی‌های مختلف. چه چیزی باعث می‌شود که غربی‌ها با عربستان متحد باشند ولی در قبال ایران مواضع خصمانه اتخاذ کنند؟ آیا منافع اقتصادیِ آن‌هاست که این را ایجاب می‌کند؟
این خیلی مفصل است و مجموعه‌ای از مسائل گوناگون را در بر می‌گیرد. فقط منافع اقتصادی نیست.

یعنی منافع اقتصادی، بخش عمده علت هم محسوب نمی‌شود؟
نه، اصلاً اینطور نیست. کلاً این بسته و "پکیجی" که در مورد ایران لحاظ می‌کنند، با موردِ عربستان خیلی فرق دارد. پازلِ پیچیده‌ای است. عوامل زیادی هم دارد. همه‌اش هم به خود ایران و عربستان مربوط نیست. ولی نکته مهم این است که آن تلقی‌ای که آن‌ها در طی دهه‌های اخیر نسبت به ایران پیدا کرده‌اند، یک تلقی اشتباه و غیرواقعی است. خود ما هم در این زمینه تا حدودی مقصریم، چون سیاست توضیحی‌مان ضعیف است. به طور خیلی خلاصه، آن‌ها ایران را از نظر رشد و توسعه، در مقیاس افغانستان ارزیابی می‌کنند.
منظور از اینکه می‌گویم تا اندازه‌ای تقصیر خودمان است این است که اقدامات مثبتی که ما در عرصه بین‌الملل انجام می‌دهیم، واقعاً اقدامات فوق‌العاده مهم، تأثیرگذار و واقعاً آرام‌بخشی است، مخصوصاً برای منطقه خودمان؛ ولی این اقدامات را ما هیچ وقت برای طرف‌های دیگر توضیح نداده‌ایم.
بعد از بهار عربی که این گروه‌های تکفیری پیدا شدند، واقعاً ایران مهم‌ترین نقش را در سرکوب آن‌ها ایفا کرد و مهمترین نقش را در ایجاد ثبات و استقرار منطقه داشت. این را در خودِ غرب، آن افرادی که با مسائل آشنا هستند اعتراف می‌کنند. اگر ایران نبود، هم بغداد سقوط کرده بود هم اربیل؛ و در پی آن دو، قطعاً کویت هم سقوط می‌کرد. چه بسا خود عربستان هم ساقط می‌شد. واقعاً شرایطِ خیلی دشواری حاکم بود. ولی ایران هیچ وقت این واقعیات را به صورت قابل‌فهم و متناسب با اهمیتی که دارد، برای دیگران توضیح نداد. نه تنها برای مسئولان سیاسی کشورهای دیگر، بلکه حتی برای افکار عمومی خارجی هم توضیح نداد.
در مقام مقایسه، ببینید که این قطری که اصلاً از هر نظر، ظرفیت‌های بسیار محدودتری از ایران دارد، در دفاع از خودش و در قبال این چهار کشور عربی که بایکوتش کردند، چقدر کار کرد. ولی ما در قبال مواردی که علیه‌مان است، کمتر اقدامی انجام داده‌ایم؛ ظالمانه‌بودن آن‌ها را برای دنیا توضیح نداده‌ایم. در زمینه توجیه افکار عمومی جهانی، مسائل حقوقی و مسائل مربوط به دیپلماسی عمومی، خیلی کم کار کرده‌ایم. مخصوصاً در مورد آن دسته از اقداماتمان هم که حقیقتاً به نفع صلح و امنیت واقعیِ منطقه و جهان بوده است، خیلی کم و به طور مستند صحبت کرده‌ایم.
بنابراین، تلقی‌ای که در مورد ایران وجود دارد، یک تلقی کاملاً اشتباه است؛ به تعبیر بهتر، باید بگوییم که «ناقص» است. البته بخشی از مسئله، بیرون از حیطه قدرت ماست؛ ولی ما حتی در جاهایی هم که می‌توانیم کاری انجام دهیم، کوتاهی می‌کنیم. مثلاً آن دسته از رسانه‌های ما که به زبان‌های دیگر برنامه پخش می‌کنند، خیلی ضعیف هستند؛ غیرفنی عمل می‌کنند؛ عموماً در چارچوب و متناسب با آن واقعیتی که آن زبان ایجاب و اقتضا می‌کند، عمل نمی‌کنند.

در خصوص رابطه ایران با عربستان، چه توصیه‌ای دارید؟
توصیه در مورد عربستان و به طور کلی در مورد بخش عربیِ منطقه خودمان، نکته اول این است که همیشه باید این را مد نظر داشته باشیم که این‌ها ممکن است که ناگهان به تعبیر شما، کاملاً انفجاری، علیه ما وارد عمل شوند و یک کاری انجام بدهند. اگر هم تا به حال چنین نکرده‌اند، دلایلی دارد که بخشی از آن واقعاً به دلیل خویشتن‌داری ایران است.
نکته دوم در خصوص خود عربستان است. این را قبلاً هم گفته‌ام؛ به رغم همه مسائلی که خاندان سلطنتی موجود دارد، در حال حاضر برای ما بهترین انتخاب و آلترنانتیو است. در شرایط کنونی عربستان، هر رژیم دیگری که بخواهد در عربستان حاکم شود، بدتر از خاندان موجود خواهد بود. اگر احیاناً اوضاع عربستان بهم بریزد، اولاً به سادگی جمع نخواهد شد و ثانیاً در چنان شرائطی گروه‌های سربرآورده سلفی و لیبرال جهت کسب محبوبیّت و موقعیت، و با توجه به شرائط کنونی منطقه، به ضدیت با ایران بیشتر تظاهر خواهند کرد.
نکته سوم هم، این فرمایش پیامبر است که فرمود: «نُصِرتُ بالرُّعب». در واقع، ایران مجبور است که در چشم کشورهای منطقه، یک کشور نیرومند باشد. باید بدون آنکه در دیگران وحشت به وجود آورد، در چشم آنها پیوسته قدرتمند باشد. هر عاملی که از نیرومندبودنِ ایران در چشم کشورهای این منطقه بکاهد، باید برطرف گردد؛ چون رفتار این‌ها غیرقابل‌محاسبه است، و آنچه جلوی این غیرقابل‌محاسبه‌بودن را می‌گیرد، در درجه اول، نیرومندبودنِ کشور در چشم آنهاست. ایران می‌باید این ویژگی را داشته باشد و حفظ کند. مهم نیست که نیرومند باشد؛ مهم این است که در چشم آن‌ها نیرومند تلقی شود. خودِ همین جریان از پیدایش بسیاری از مشکلات جلوگیری می‌کند. این منطقه اسکاندیناویا نیست که همه در آرامش باشند و حقوق یکدیگر را رعایت کنند. امنیّت ما عمیقاً مرتبط است با قدرت ما و تلقی دیگران از قدرتمند بودن ما. چنین نیست که با تعارف و مجاملات این امنیّت بدست آید، البته این هم هست که نباید در غیر موارد ضروری از زبان تهدید استفاده کرد.
آخرین نکته به سیاست خارجی عربستان بازمی‌گردد؛ این مدیریت جدیدی که این‌ها دارند، به این کیفیت قابل ادامه نیست. بالاخره مجبور خواهند شد که به عناوین مختلف، خود را تعدیل کنند، وگرنه تعدیلشان خواهند کرد.
بنابراین، بهترین موضع در قبال این‌ها، علاوه بر اینکه ما می‌باید موقعیتِ نیرومند خودمان را حفظ کنیم، سیاست صبر و انتظار است. نه مجامله کنیم، و نه بیش از اندازه ابراز تمایل برای داشتن یک رابطه مثبت. آن‌ها این نوع برخورد را دلیل بر ضعف می‌دانند. به علاوه، نباید در برابر آن‌ها موضعی خصمانه داشته باشیم و از مشکلات آن‌ها ابراز خوشحالی کنیم. موضع ما باید اینگونه باشد. آنها دیر یا زود به سوی ما خواهند آمد. این یک الزام ژئوپلیتیکی است. حتی برای تسریع این جریان می‌باید بردباری و خویشتن‌داری داشت.
 (مصاحبه 18 مرداد 1397 با حجت‌الاسلام والمسلمین دکتر محمد مسجدجامعی در مؤسسه مطالعات راهبردی اسلام معاصر (مرام).)
 

ارجاعات:
[1] Silvio Berlusconi
[2] Nicolas Sarkozy
[3] Romano Prodi
[4] Tony Blair
[5] Emmanuel Macron
مطالب مرتبط
درج دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.