«سخنران» یا «واعظ»؟ تکمله‌ای بر چرایی شکل‌گیری و رشد سخنرانان دینی غیرمعمم

علی مهجور

مسئله این نیست که آیا بایسته و شایسته است سخنران دینی معمم باشد؟ بلکه مسئله این است که چه چیزی باعث شده است مخاطب و سخنران این پرسش برایشان مطرح شود؟ چه چیزی باعث شده است تا ما امروز بپرسیم آیا غیرمعممین می‌توانند منبر بروند یا نه؟

1. هنگامی‌که از «سخنرانی دینی» سخن می‌گوییم، اولاً داریم از «سخنرانی» سخن می‌گوییم و بنابراین سخنرانی دینی از جهت اینکه قرار است کسی برای کسانی سخن بگوید باید واجد مشخصه‌های هر سخنرانی دیگری باشد. در میان متون کهن در میراث منطقی جهان، کتاب خطابهٔ ارسطو مهم‌ترین کتاب برای فهم چندوچون بایسته‌ها و نابایسته‌های سخنرانی است و از همان سیصد، چهارصد سال پیش از میلاد مسیح تا به امروز صدها کتاب و مقاله دربارهٔ چندوچون سخنرانی نوشته شده و آداب و معیارهای آن را به‌تفصیل نوشته و توضیح داده‌اند. هدف از هنر خطابه یا سخنرانی تحریک و اقناع معرفتی مخاطبان برای فهم و پذیرش یک موضوع است. در این مجال در پی آن نیستم تا به‌طور کامل بحث خطابه را در اینجا عیناً بیاورم و بر اساس آنچه ارسطو و عالمان مسلمان توضیح داده‌اند، یک‌به‌یک فنون خطابه را تشریح کنم؛ اما برحسب اینکه تصمیم دارم در باب شکل و شمایل سخنران چیزی بنگارم ناچارم تا به‌عنوان یک مقدمه کوتاه به این موضوع بپردازم.

2. کسانی که در میراث فرهنگ این سرزمین سخنان‌شان دست‌به‌دست و سینه‌به‌سینه به ما رسیده است، معتقد بودند که هنر سخنرانی دربردارندهٔ چیزی با عنوان استدراجات است. استدراجات یعنی همهٔ تمهیدات و مقدماتی که سخنران و احیاناً مخاطب برای اجرای بهتر سخنرانی و درنتیجه، ایراد و فهم خطابه به کار می‌برند. هنگامی‌که یک سخنران با چهره‌ای خوش‌آیند و با لبخند بر لب شروع به سخنرانی می‌کند، یک گام به سمت آماده ساختن مخاطب برای فهم سخنرانی خود برداشته است. ازجمله استدراجاتی که بر عهدهٔ سخنران است که حتماً در نظر داشته باشد، چگونگی پوشش و آراستگی ظاهر اوست. اینکه سخنران چه لباسی به تن داشته باشد و ظاهرش چگونه باشد، به عوامل زیادی بستگی دارد. فضای اجتماعی، مجلس و محفلی که او در آن سخنرانی می‌کند، جمع مخاطبانی که پای سخن او می‌نشینند، موضوع سخنرانی و چندین و چند عامل دیگر که هر یک کم یا زیاد در چگونگی انتخاب پوشش سخنران اثرگذارند.

3. در سنت اداره مساجد، ایده‌آل اهل علم این بوده است که حتماً یک مجتهد در محراب، نماز بخواند و بر فراز منبر وعظ کند. ایده‌آل این بوده است که منبر و محراب به مجتهد اختصاص داشته باشد و مجتهد نیز کسی است که در شریعت صاحب‌نظر باشد و بتواند تمام افعال و سخنان خود را مستند به شریعت مدلل سازد. درعین‌حال چون معمولاً به تعداد مساجد، مجتهد وجود نداشت، در سده‌های اخیر، قراری نانوشته بر این مقرر شد که طلبه معمم غیرمجتهد که به تشخیص مجتهدان می‌تواند بیان‌کننده احکام شرعی باشد و عامدانه عمل به خلاف مروت انجام نمی‌دهد، برای مسجدی که مجتهد ندارد، امام جماعت باشد و واعظ. البته عمل به ایده‌آل‌ها و به‌طریق‌اولی عمل به قرارهای نانوشته نیز هیچ‌گاه و در هیچ سنتی بی‌استثنا نبوده و نیست. به استثنا در هر دوره‌ای هم غیرمجتهدان و هم غیرمعممان عهده‌دار وظایف مجتهدان و معممان شده‌اند و بسته به شرایط و عوامل خاص، با اقبال مردم روبرو بوده‌اند و البته گاهی نیز با ادبار مواجه شده‌اند. اما در دورهٔ حاضر، به‌خصوص در سال‌های اخیر شرایط قدری با آن استثناها تفاوت بیشتری دارد و نمی‌توان براین باور بود که همچنان بایسته‌ها و نابایسته‌های سنت برقرار است و تنها یکی دو مورد از آن استثنا شده است. به لحاظ اجتماعی وضعیت درباره لزوم ملبس بودن سخنران دینی به لباس روحانیت ازاین‌قرار است.

4. وقتی می‌گوییم «سخنرانی دینی»، این عنوان با آنچه در قدیم خطبای دینی انجام می‌داده‌اند قدری متفاوت است و به قول منطقیان مصادیق مفهوم «سخنرانی دینی» با مصادیقی که به استقصای نویسنده این سطور خطابه‌های خطبای دینی بوده است، نسبت عموم و خصوص من وجه دارد. منظورم این است که در سخنرانی‌های قدما، چیزهایی گفته می‌شد که در سخنرانی‌های دینی کنونی گفته نمی‌شود و چیزهایی هم گفته نمی‌شد که در این امروزی‌ها گفته می‌شود. چرایی این تفاوت در خیلی چیزها ریشه دارد که یکی از آنها مخاطبان این قسم سخنرانی‌ها هستند. اما از جنبه‌ای دیگر این تفاوت را می‌توان در هدف و شیوهٔ نگرش سخنران به دین بررسی کرد. به سخنرانی‌های خطبای قدیم، «وعظ» می‌گفتند. «وعظ» یا «موعظه» در معنای خود وجهی اخلاقی و معنوی را دربر دارد که «سخنرانی» فاقد آن است. به خطبای قدیم «واعظ» می‌گفتند و واعظ حتماً می‌بایست که مجتهد هم می‌بود مگر اینکه ضرورت اطلاع از امر دین ایجاب می‌کرد در غیاب مجتهد یک مطلع از علم دین که مجتهدی لابد او را تأیید کرده بود، وعظ می‌کرد. کار واعظ چند چیز بود که تنها یک هدف را در نظر داشت. واعظ می‌خواست پیام پیامبر را در غیاب امام که جانشین پیامبر (ص) است، به مردم برساند. واعظ می‌خواست با یادآوری مفاهیم آیات قرآن کریم و بازخوانی چندباره روایات اهل‌بیت پیامبر (ص) مردم را به مسیری هدایت کند که پیامبر می‌خواست. درواقع لباس روحانیت یا عبا و عمامه نمادی بود تا مردم بفهمند که این فرد یا خود مجتهد است و یا یک مجتهد او را به‌عنوان طلبه‌ای مطلع، تأیید کرده است.

5. اما چرا به نظر آنها موعظه به واعظ مجتهد نیاز داشت؟ مگر گفتن اینکه «ای مردم نماز بخوانید و دروغ نگویید و حلال‌بخورید» مطلب ثقیلی است که تنها از عهده مجتهدان برمی‌آید؟ مگر قرآن نگفته است که مؤمنان باید عمل صالح انجام دهند و همه یکدیگر را به‌حق و صبر توصیه کنند؟ چرا مجتهد؟ چرا فردی که مجتهد او را تأیید کرده؟ چرا یک فرد عادی نه؟ پاسخ به این پرسش را تنها وقتی می‌توانیم تا حدودی درک کنیم که با نگاهی دقیق‌تر به قرآن و روایات بنگریم و نیز برای فهم تجربه عالمان و شریعتمداران قدری با کفش‌های آنان قدم بزنیم؛ تا به مدد آن نگاه دقیق و این همدلی در تجربه، افق نگاه آنان در برابر دیدگان ما نیز گشوده شود بلکه بتوانیم دین و دین‌داری را از همان‌جایی ببینیم که آنها بدان نظر می‌افکندند. همان قرآنی که مؤمنان را به عمل صالح و توصیه به‌حق و صبر به یکدیگر امر می‌فرماید، همان قرآن از توصیه‌کنندگانِ غیرعامل برائت می‌جوید و یکی از مهم‌ترین شرایط وعظ را عمل واعظ می‌داند. به نظر قرآن کریم و نیز پیامبر اکرم (ص) کسی می‌تواند واعظ باشد که اولاً محتوای نظری شریعت را به‌خوبی و با دقت آموخته باشد و ثانیاً عمر خود را صرف تمرین و ممارست در عمل و رعایت بایسته‌ها و نابایسته‌های دینی کرده باشد. درواقع تربیت دینی واعظ که ترکیب دانسته‌های او و ممارستش در عمل بدانهاست، شرط کافی برای قرار گرفتن او در جایگاه وعظ است. مجتهد تنها برای قرارگرفتن در جایگاه مرجعیت و افتاء برای کل مقلدین جهان، تربیت نمی‌شد بلکه هر مسجدی نیاز به مجتهدی داشت تا مردم را، از کوچک تا بزرگشان با مهر و اخلاق و دین تربیت کند و پیام پیامبر را به مردمی که پیامبر را ندیده‌اند برساند.

6. محتوای موعظه اما در لفاف صناعت خطابه پیچیده می‌شد تا مردمی را که معمولاً از مباحث جدی اخلاق و تفسیر و حدیث، حوصله‌شان سر می‌رود، با هنر خطابه جذب کند و آنها را پای منبر بنشاند. واعظ سخنران هم بود اما صرفاً سخنران نبود. مربی بود، مجتهد بود، باتقوا بود و نسبت به دنیا پرهیزکار بود و نشانهٔ همهٔ اینها لباس روحانیتش بود که می‌گفت حتی اگر مجتهد نباشد در سایر امور دیگر مورد تأیید مجتهد یا مجتهدان است. درواقع بیان بلیغ و رعایت آداب سخن گفتن و شیوایی کلام، زینت محتوای وعظ بود و اصل آن محتوا که با ممارست و جهاد واعظ تحصیل شده بود، محور وعظ محسوب می‌شد. اما همچنانکه نام وعظ به خطابه تغییر یافته است و راندن سخن بیش از موعظه بودن محتوایش اهمیت یافته، گویا این نام‌گذاری برخاسته از تغییر سائقه و ذائقه اجتماعی باشد، لفاف سخن برای مخاطب و گوینده امروز، بیش از مغز و محتوای آن اهمیت یافته است. بدین‌سان همچنان که وعط سخنرانی شده است، واعظ هم سخنران شده است و ازاین‌رو برای سخنران چه نیازی به تأیید مجتهد یا مجتهدان! دیگر لازم نیست که این سخنران ملبس به لباس روحانیت باشد تا برای مخاطبان او که دیگر چندان دغدغهٔ صاحب‌نظر بودن واعظ – یا همان سخنران امروزین- را ندارند، احراز شود او صاحب‌نظر در امور دین است. امروز برای مخاطبی که رابطه‌اش با سنت قطع شده، عبا و عمامه‌ای که روزی نشانه‌ای مهم برای احراز علم و تقوا و اجتهاد سخنران بود، معنایش را از دست داده است. لباس روحانیت که نماد علم و تقوا بود مثل هر نماد دیگری باید در ذهن مخاطبش نیز یادآور علم و تقوا باشد؛ اما فضای جدید چنان بر ذهن و ضمیر یکایک ما از خود روحانیان ملبس گرفته تا سخنرانان مکلا و مخاطبان اثر گذاشته که این نماد بر مدلول خود دلالت نمی‌کند؛ چراکه ارتباط دال و مدلول در ذهن ما قطع شده است.

7. بدین روی، مسئله این نیست که آیا بایسته و شایسته است سخنران دینی معمم باشد؟ بلکه مسئله این است که چه چیزی باعث شده است مخاطب و سخنران این پرسش برایشان مطرح شود؟ چه چیزی باعث شده است تا ما امروز بپرسیم آیا غیرمعممین می‌توانند منبر بروند یا نه؟ چه چیزی باعث شده که لباس روحانیت از نماد و نشانه علم و تقوا برای برخی مبدل به یک پیرایه برای سخنران دینی شود! مسئلهٔ اصلی اینجاست. ریشه این پرسش‌ها در قطع رابطه ما با محاسن سنت‌مان است. ما شده‌ایم مثل گل‌هایی که دوست داریم ساقه‌هایمان در آب باشند، گمان می‌کنیم که بهتر از اتصال به ریشه‌هاست؛ فکر می‌کنیم با بریدن از سنت می‌توانیم به جاهایی برسیم که با مقید بودن به آن نمی‌توانیم. اما این درست نیست. سنت برای آن سنت شده است که مایه‌های مستحسن دارد؛ تقید به محسنات سنت ما را به‌پیش می‌برد و راهنمای ما در جهت اصلاح اشتباهات است. نگارنده معتقد است که امروز باید محتوای وعظ را در سخنرانی‌ها احیا کرد. باید معنویت را در سخنرانان آن‌قدر غنا بخشید که وعاظ بر جای سخنرانان بنشینند. این کاری است که از عهده ترتیب‌دهندگان مجالس مذهبی و مردم برمی‌آید. شایسته است تا ارزش منبر باارزش پاکت و مبلغ واریزی سنجیده نشود؛ حتی با نحوه خطابه و فصاحت و بلاغت سخنران نیز سنجیده نشود؛ بلکه با خود سخنران، با منش او با علم و دانشش، رفتارش، خردمندی‌اش، پرهیزش از دنیا و با تکیه‌اش بر معنویت سنجیده شود. درعین‌حال باید به برخی از قوانین شکلی سنت نیز احترام بگذاریم. منبر و محراب همچنان باید به مجتهد یا کسی که او معین می‌کند اختصاص داشته باشند و حتماً باید کسی که بر منبر می‌نشیند معمم و ملبس به لباس روحانیت باشد. این «باید» البته بایدی تحکمی نیست بلکه اگر به دنبال اهدافی هستیم که خواهم نوشت ناچار به پذیرش این «باید» هستیم.

8. این البته بدان معنا نیست که دیگر هیچ مکلایی درباره دین سخنرانی نکند. اما این فرق باید در ذهن تشنگان طریق دیانت وضوح بخشیده شود که سخنران دینی هرقدر هم سخنرانی کند و از تاریخ اسلام و چندوچون شکل‌گیری علوم اسلامی و ادبیات دینی سخن بگوید هرگز نباید جای واعظ را پر کند. کار واعظ دست مخاطب را گرفتن و به راه پیامبر (ص) بردن است. کار واعظ تربیت خویشتن و سپس تربیت مردم است. کار واعظ صرفاً بالا بردن اطلاعات مردم در سخنرانی نیست. اگر این دو محدوده از هم بازشناخته شوند و برای مردم روشن شود که سخن واعظان می‌تواند راهنمای سعادت باشد، می‌توانیم امیدوار باشیم که لباس روحانیت با محتوایی که نهاد سنت برای آن مهیا ساخته بود غنایی بیش‌ازپیش یافته است. اگر می‌خواهیم که مساجد، جایگاه وعظ و تربیت باشند چاره‌ای جز این نداریم که منبر و محراب را به کسانی بسپریم که دل درگرو دین دارند و عمر خود را مصروف حقیقت دین کرده‌اند نه صرفاً مصروف جذب مخاطب. متأسفانه گاه برای دعوت از سخنرانان دینی دستخوش تردید می‌شویم که عالمی ربانی را دعوت کنیم یا مداح و سخنرانی را که مریدانش سلبریتی‌وار به هر محفلی که می‌رود همراهی‌اش می‌کنند. مدرنیته به‌خودی‌خود مشکل نیست. مواجهه ما با فضای مدرن مشکل‌ساز است. ما هستیم که به‌جای اصلاح سنت به مدد مدرنیته، محاسن سنت خود را به‌پای هیچ و به بهانه مدرن شدن قربانی می‌کنیم. این‌که چنین هستیم آیا برآمده از همان سنت است یا برآمده از یک سوء خُلق ناشی از سردرگمی در دنیای امروز؛ بماند تا مجالی دیگر.

منتشر شده در مجله خیمه شماره 119
 

مطالب مرتبط
منتشرشده: ۱
  1. سالار

    موعظه ای بجا بود. با تشکر فراوان

درج دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.