
بحران معنویت و اخلاق در اسلام سیاسی
محسن حسام مظاهری
خلأ معنویت و عدم ارتباط مستقیم با نصوص دینی، سبب شده است به مرور ملازمهی میان متشرعبودن و حزباللهیبودن کمرنگ شود. شاهد این امر تفکیکی است که آن دسته از حاملان این گفتمان ـ که علایق دینی پررنگتری دارند ـ میزان حوزهی زیست دینی و حوزهی زیست سیاسی ـ اجتماعی خود قایل میشوند.
دین، ابعاد و کارکردهای متنوع و مختلفی دارد. توجه بیش از اندازه و تمرکز بر یک بعد، لاجرم در سازوکار عمل دین اخلال ایجاد میکند. آرامش درونی، لذت ایمان به امر قدسی و غیب و رضایتخاطر ناشی از حضور در اجتماع مؤمنان ازجمله مواهبی است که هر دین به باورمندانش اعطا میکند. مواهبی که در متون اسلامی ازجمله قرآن کریم هم بر آنها تأکید شده است: «الا ان اولیاء الله لا خوف علیهم و لا هم یحزنون».
براساس مشاهدات و تجربیات شخصی خودم از زندگی و ارتباط با طیفهای گوناگون مذهبی میتوانم بگویم هرچه گفتمانهای بدیل مانند «اسلام سنتی» و «اسلام عرفانی» در تأمین کارکردهای شخصی و روانی مذکور موفق عمل کردهاند، «اسلام سیاسی» در این امر ناکام بوده است. حاملان این گفتمان، شاید از نظر بعد سیاسی اشباع شوند، اما از حیث آرامش فردی و لذت ایمانی چندان چنتهی پری ندارند.
«خلأ معنویت» یکی از مهمترین معضلات اسلام سیاسی ـ در معنای مصطلح اخیر ایرانی آن که مصداقش میشود: حزباللهیها ـ است. در اسلام سیاسی، این پسوند «سیاسی» است که بر «اسلام» غلبه دارد. همهی ابعاد دین از منظر سیاست سنجیده و تعریف میشوند: اخلاق، عبادات، فقه، احکام اجتماعی، آموزههای قرآنی و… . افراط در امر سیاسی و غلبهبخشیدن به بعد سیاسی احکام و آموزههای اسلامی بر دیگر ابعاد آن، سبب شده است روز به روز و به هر میزان که حاملان این گفتمان در فعالیتهای سیاسی مشغولتر میشوند، از دیگر ابعاد دین محرومتر مانند.

یکی از عوامل زمینهساز بروز این معضل، فاصلهگرفتن اسلام سیاسی و باورمندانش از نصوص دینی است. میزان ارجاع و استناد و حتی مطالعهی نصوص اصلی دین (قرآن و سنت) در این گفتمان، بهمراتب کمتر از میزان ارجاع و استناد این افراد به سخنان مراجع اصلی گفتمانشان (مشخصاً رهبران فقید و فعلی جمهوری اسلامی و برخی از شخصیتهای سیاسی ـ حوزوی) است. حتی همین میزان اندک ارتباط حاملان این گفتمان با نصوص دینی هم نوعاً ارتباطی باواسطه است: بهواسطهی سخنان رهبرانشان و به همان میزان و از همان منظری که ایشان به نصوص ارجاع میدهند.
خلأ معنویت و عدم ارتباط مستقیم با نصوص دینی، سبب شده است به مرور ملازمهی میان متشرعبودن و حزباللهیبودن کمرنگ شود. شاهد این امر تفکیکی است که آن دسته از حاملان این گفتمان ـ که علایق دینی پررنگتری دارند ـ میزان حوزهی زیست دینی و حوزهی زیست سیاسی ـ اجتماعی خود قایل میشوند. همان تفکیکی که پیشتر در یادداشت «تشیع هیئتی و تشیع معرفتی: از تعامل تا تقابل» دربارهی آن نوشتهام (ایران فردا. ش۱۵. شهریور ۹۴). حزباللهیهایی که در مواضع سیاسی بسیار رادیکالاند، اما درعینحال یک فضای خصوصی هم برای افراط در دینورزی برای خود تعریف میکنند؛ فضایی که نوعاً در هیئت و مجلس روضه است. البته این همزیستی همیشه مسالمتآمیز نیست و هرازگاهی میان این دو زیست تضادهایی رخ میدهد که اجتنابناپذیر است. (مصداقش را میتوان در باورهای هیئتی برخی حزباللهیها دید. ازجمله در مخالفت با نظر آیتالله خامنهای با برهنهشدن در سینهزنیها و یا حتی در رویکرد مثبت به رسومی مانند قمهزنی در عین صدور فتوای حرمت این رسوم توسط رهبری). بهعبارت دیگر، آندسته از حزباللهیها ـ که علایق دینی پررنگتری دارند ـ بهمرور به این راهکار عملی رسیدهاند که باید میان مرجعیت سیاسی و مرجعیت دینی خود تفکیک قایل شوند. مثلاً در امور سیاسی تابع آیتالله خامنهای باشند، اما در امور دینی (با تعریف تشیع هیئتی) ارجاعشان به آیتالله وحید یا آیتالله شیرازی باشد و در امور اخلاقی به آیتالله بهجت.
راز رشد جریان موسوم به «شیرازیها» و دلیل کاهش اقبال دینداران (بهخصوص جوانان مذهبی) به اسلام سیاسی و پیوستن آنها به جریانهای بدیل و رقیب در سالهای اخیر را بهجای فرضیههای توطئهمحور و عوامل خارجی، باید در ناکارآمدی و ناکامی اسلام سیاسی در تأمین همه نیازهای دینداران از دین جست.
براساس مشاهدات و تجربیات شخصی خودم از زندگی و ارتباط با طیفهای گوناگون مذهبی میتوانم بگویم هرچه گفتمانهای بدیل مانند «اسلام سنتی» و «اسلام عرفانی» در تأمین کارکردهای شخصی و روانی مذکور موفق عمل کردهاند، «اسلام سیاسی» در این امر ناکام بوده است. حاملان این گفتمان، شاید از نظر بعد سیاسی اشباع شوند، اما از حیث آرامش فردی و لذت ایمانی چندان چنتهی پری ندارند.
«خلأ معنویت» یکی از مهمترین معضلات اسلام سیاسی ـ در معنای مصطلح اخیر ایرانی آن که مصداقش میشود: حزباللهیها ـ است. در اسلام سیاسی، این پسوند «سیاسی» است که بر «اسلام» غلبه دارد. همهی ابعاد دین از منظر سیاست سنجیده و تعریف میشوند: اخلاق، عبادات، فقه، احکام اجتماعی، آموزههای قرآنی و… . افراط در امر سیاسی و غلبهبخشیدن به بعد سیاسی احکام و آموزههای اسلامی بر دیگر ابعاد آن، سبب شده است روز به روز و به هر میزان که حاملان این گفتمان در فعالیتهای سیاسی مشغولتر میشوند، از دیگر ابعاد دین محرومتر مانند.
.jpg)
یکی از عوامل زمینهساز بروز این معضل، فاصلهگرفتن اسلام سیاسی و باورمندانش از نصوص دینی است. میزان ارجاع و استناد و حتی مطالعهی نصوص اصلی دین (قرآن و سنت) در این گفتمان، بهمراتب کمتر از میزان ارجاع و استناد این افراد به سخنان مراجع اصلی گفتمانشان (مشخصاً رهبران فقید و فعلی جمهوری اسلامی و برخی از شخصیتهای سیاسی ـ حوزوی) است. حتی همین میزان اندک ارتباط حاملان این گفتمان با نصوص دینی هم نوعاً ارتباطی باواسطه است: بهواسطهی سخنان رهبرانشان و به همان میزان و از همان منظری که ایشان به نصوص ارجاع میدهند.
خلأ معنویت و عدم ارتباط مستقیم با نصوص دینی، سبب شده است به مرور ملازمهی میان متشرعبودن و حزباللهیبودن کمرنگ شود. شاهد این امر تفکیکی است که آن دسته از حاملان این گفتمان ـ که علایق دینی پررنگتری دارند ـ میزان حوزهی زیست دینی و حوزهی زیست سیاسی ـ اجتماعی خود قایل میشوند. همان تفکیکی که پیشتر در یادداشت «تشیع هیئتی و تشیع معرفتی: از تعامل تا تقابل» دربارهی آن نوشتهام (ایران فردا. ش۱۵. شهریور ۹۴). حزباللهیهایی که در مواضع سیاسی بسیار رادیکالاند، اما درعینحال یک فضای خصوصی هم برای افراط در دینورزی برای خود تعریف میکنند؛ فضایی که نوعاً در هیئت و مجلس روضه است. البته این همزیستی همیشه مسالمتآمیز نیست و هرازگاهی میان این دو زیست تضادهایی رخ میدهد که اجتنابناپذیر است. (مصداقش را میتوان در باورهای هیئتی برخی حزباللهیها دید. ازجمله در مخالفت با نظر آیتالله خامنهای با برهنهشدن در سینهزنیها و یا حتی در رویکرد مثبت به رسومی مانند قمهزنی در عین صدور فتوای حرمت این رسوم توسط رهبری). بهعبارت دیگر، آندسته از حزباللهیها ـ که علایق دینی پررنگتری دارند ـ بهمرور به این راهکار عملی رسیدهاند که باید میان مرجعیت سیاسی و مرجعیت دینی خود تفکیک قایل شوند. مثلاً در امور سیاسی تابع آیتالله خامنهای باشند، اما در امور دینی (با تعریف تشیع هیئتی) ارجاعشان به آیتالله وحید یا آیتالله شیرازی باشد و در امور اخلاقی به آیتالله بهجت.
راز رشد جریان موسوم به «شیرازیها» و دلیل کاهش اقبال دینداران (بهخصوص جوانان مذهبی) به اسلام سیاسی و پیوستن آنها به جریانهای بدیل و رقیب در سالهای اخیر را بهجای فرضیههای توطئهمحور و عوامل خارجی، باید در ناکارآمدی و ناکامی اسلام سیاسی در تأمین همه نیازهای دینداران از دین جست.
با خواندن متن فوق، یاد نوشته های ابراهیم فیاض افتادم
جسارتا رجما بالغیب نوشتید. خیلی از ادعاهای فوق، موارد نقض دارد بسیار.
این متن اولین سری از تحلیل هایی است که می تواند راه را برای تفکر و اریابی کارنامه اخلاقی اسلام سیاسی باز کند..هر چند با برخی استدلال ها ی نویسنده همدلی ندارم اما کلیت و روح حاکم بر تحلیل را درست می دانم این تحلیل توان پاسخ گویی به برخی پرسش ها در این میدان را دارد از سوی دیگر نهیبی است به جریانی که در ظاهر دل در گرو نصوص دینی دارد اما در عمل از بسیاری مقاهیم ایمانی و اخلاقی ان فاصله گرفته است انشالله این فتح بابی باشد برای تحلیل و ارزیابی های دقیق تر از کارنامه عملی اسلام سیاسی در عرصه اجتماعی ایران موفق باشید
آقای دیانی در فیس بوکشان این را گذاشته بودند:
نوشته ی محسن حسام عزیز را خواندم. در پلاس، فیس بوک و اخیرا در دین آن لاین. بر این باورم نوشته هایی از این دست با مشکلات زیر دست و پنجه نرم می کنند:
ابهام در مفاهیم
گستردگی ادعا
بی روشی یا کج روشی
سوگیری
و در آخر فراموشی تاریخی
اول: ابهام در مفاهیم
نه آنچه محسن حسام از معنویت مراد کرده است و نه آنچه از اسلام سیاسی وضوح مفهومی ندارند. اسلام سیاسی را معادل اسلام « حزب اللهی ها»به مثابه یک تپ اجتماعی قلمداد کردن و ملاک معنویت را میزان مراجعه به نصوص دینی دانستن خطاست. مفهوم « اسلام سیاسی» معانی و نظریه های متنوعی را در بر می گیرد که متاسفانه این توضیح محسن حسام که «در اسلام سیاسی، این پسوند «سیاسی» است که بر «اسلام» غلبه دارد. همهی ابعاد دین از منظر سیاست سنجیده و تعریف میشوند: اخلاق، عبادات، فقه، احکام اجتماعی، آموزههای قرآنی و…» در هیچ کدام از این نظریه ها جایگاهی ندارند. دغدغه ی خلأهای معنوی اهالی سیاست هیچ ربطی به اسلام سیاسی ندارد و قاطعانه معتقدم محسن حسام در به کار بردن این مفهوم اشتباه کرده است. همین اشتباه موجب شده که او اموری را به اسلام سیاسی نسبت دهد که دقیقا خلاف دغدغه و رویکرد اسلام سیاسی است. اسلام سیاسی در اکثر قرائت هایش اتفاقا دغدغه ی رجوع به نصوص دینی و متون دینی را دارد. جای تعجب است که چگونه محسن حسام اسلام سیاسی را به روی گردانی از متون دینی متهم می کند.
دوم: گستردگی ادعا
این ادعا که هواداران اسلام سیاسی با بحران معنا دست و پنجه نرم می کنند ادعای بزرگی است. متاسفانه حجم وسیع تحقیقات و پژوهش ها و نظریه های موجود در زمینه ی اسلام سیاسی به محسن حسام کمک که نمی کنند هیچ، ضرر هم می زنند. بسیاری از نظریه های موجود در باره اسلام سیاسی اتفاقا بر معنابخشی آن تأکید دارند و راز رواج بنیادگرایی و اسلام سیاسی را در خلأ معنویت در غرب و پاسخ جذاب اسلام سیاسی به این بی معنایی جستجو می کنند.
این ادعای محسن حسم نیز ادعای بزرگی است که « خلأ معنویت و عدم ارتباط مستقیم با نصوص دینی، سبب شده است به مرور ملازمهی میان متشرعبودن و حزباللهیبودن کمرنگ شود. شاهد این امر تفکیکی است که آن دسته از حاملان این گفتمان ـ که علایق دینی پررنگتری دارند ـ میزان حوزهی زیست دینی و حوزهی زیست سیاسی ـ اجتماعی خود قایل میشوند» متأسفانه نه معنویت با رجوع به نصوص دینی ارتباط مستقیم دارد و نه کم رنگ شدن میزان تشرع ربطی به خلأ معنویت. به نظر می رسد محسن حسام در این نوشته درون دینی اندیشیده است و همچون عالمان سنتی دین میان تشرع و معنویت بایستگی و وابستگی دیده است. وگرنه اتفاقا امروزه معنویت گرایی یکی از عوامل فقه گریزی شمرده می شود و کمتر کسی میان این دو چنین رابطه ی مستقیمی برقرار می کند.
سوم: بی روشی یا کج روشی
این که محسن حسام بگوید: « براساس مشاهدات و تجربیات شخصی خودم از زندگی و ارتباط با طیفهای گوناگون مذهبی میتوانم بگویم هرچه گفتمانهای بدیل مانند «اسلام سنتی» و «اسلام عرفانی» در تأمین کارکردهای شخصی و روانی مذکور موفق عمل کردهاند، «اسلام سیاسی» در این امر ناکام بوده است. حاملان این گفتمان، شاید از نظر بعد سیاسی اشباع شوند، اما از حیث آرامش فردی و لذت ایمانی چندان چنتهی پری ندارند.» سخنی ناپذیرفتنی است. تجربه ی زیسته درباره ی خود فرد می تواند مورد توجه قرار گیرد اما درباره ی دیگران هرگز. اموری همچون آرامش و لذت ایمانی با مشاهده ی فرد بیرونی قابل سنجش و گزارش نیستند و متاسفانه از ارزش خالی اند. ( بماند که اصولا معنویت را هم معنا با آرامش و لذت ایمانی دانستن جای بحث است) اموری مثل ایمان و لذت ایمانی با سنجه ی مشاهده و ارتباط اجتماعی سنجیده نمی شوند که با اتکا به آن بتوان ادعاهایی به این بزرگی داشت. من نیز در اطرافم آدم های به شدت تندروی سیاسی( سیاسی به معنای سیاست باز نه اسلام سیاسی) سراغ دارم که اتفاقا به نظر می رسد از لذت های ایمانی بالایی برخوردارند. اما واقعیت این است که نه مشاهده ی من به درد این مقال می خورد نه مشاهده ی محسن حسام .
چهارم: سوگیری
به نظرم آزردگی محسن حسام از هیجانات سیاسی ( که در عکس ضمیمه از روزنامه ی کیهان خودش را نشان می دهد) او را به سوگیری در این ادعا کشانده است. من ترجیح می دهم اگر روزی خواستم درباره ی سنخ و میزان معنویت «حزب اللهی ها » سخن بگویم رویکردی همدلانه پیشه کنم و از حب و بغض ها خودم را خالی کنم.
پنجم: فراموشی تاریخی
به نظرم در نوشته هایی از این دست قصه ای که بر ما و جامعه ی ما گذشته است نادیده گرفته می شود. اگر اسلام عرفانی یا اسلام سنتی توان پاسخ به مسائل انسان معاصر را داشت ما الآن اینجا نبودیم. اتفاقا اسلام سنتی همواره با این نقد رو به رو بوده است که جنبه های معنوی تنک و لاغری دارد و بر شعائر و فقه تأکید داشته است. حمله های تند و تیز دکتر شریعتی و دیگر روشنفکران دینی به اسلام سنتی بر همین پایه استوار بود. امروز هم این اسلام سیاسی ( اسلام انقلابی) است که به نیازهای عمیق انسان مدرن پاسخ می دهد و برای او مجال تجربه های اگزیستانس را فراهم می کند. تجربه ی مبارزه، جنگ و شهادت از راه اسلام سیاسی به دست می آید. انبوه داوطلبان اعزام به سوریه و عراق در کسوت مدافعان حرم نشانه ی همین معنویت گرایی است. کدام قرائت دیگر از اسلام می تواند پیش روی پیروان خود چنین صحنه ی گسترده ای از تجربه های معنوی عمیق بگشاید؟
ششم: همین