الحیات نمونه عالی سلطه تفکر چپ در ایران است

گفتگو با دکتر سید حسن اسلامی، استاد دانشگاه ادیان

ه نظرم این کتاب با ارجی که دارد، نمی‌توان و نباید به آن به چشم آیین‌نامه حکومتی یا بخشنامه اقتصادی نگریست. این متن فراهم آمده انسان‌هایی است که در قرن بیستم و بیست و یکم زیسته‌اند و به تاریخ و متون مقدس نیز از همین منظر می‌نگرند و تفسیر انقلابی ورادیکال و نگاه «تغییر جهانی» به تعبیر مارکس از عالم دارند. لذا به سادگی ترتیب و اهمیت آیات و روایات را متناسب با خواست زمانه دگرگون می‌کنند. از آن شگفت تر آن که روایتی را که در منابع روایی ما نیامده است، چون مضمون ضد سرمایه دارد، به عنوان حدیثی موثق از رسول خدا نقل می‌کنند.

*استاد محمدرضا حکیمی و دیگر پیروان مکتب تفکیک بر آن هستند که لازمه بسط معارف قرآنی و همچنین فرهنگ اهل بیت، درگیری با دیگر دانش های به میراث رسیده به مسلمین، نقد و در نهایت رد و طرد آنهاست. به همین خاطر تفکیکی ها همواره حملات سنگینی را برای پیروان خرد فلسفی و روحیه عرفانی تدارک می بینند. به عنوان نخستین پرسش بفرمائید انحصار دفاع از تعالیم قرآنی و معارف اهل بیت در رد و طرد علوم فلسفی و عرفانی چه تبعاتی را برای فضای فکری و دینی ما به ارمغان آورده است؟
با درود به شما و خوانندگان عزیز، داوری سریع و صریح در این زمینه اندکی دشوار است. اما اصولاً تجربه تاریخی به ما نشان داده است که هر جا فلسفه، به معنای اندیشه‌ورزی و تفکر، و عرفان غایب شود، خشونت، قشریگری، ظاهرگرایی و جمود چیره می‌شود. زیرا فلسفه در نهایت دعوت به اندیشه‌ورزی و تأمل در باورهای خویش و تلاش در جهت مدلل ساختن آن‌ها است و گوهر عرفان شفقت بر خلق است. با غیاب این دو نیازی به استدلال‌ورزی از میان می‌رود و هر کس بتواند بلندتر سخن بگوید یا خشونت بیشتری بورزد محق تر به نظر خواهد آمد.
بد نیست کمی این مطلب را بیشتر توضیح دهم. فلسفه در کمترین حالت آن سه کارکرد اصلی دارد: خودشناسی، نفی مرجعیتی جز عقل، و سوم آموختن تواضع به پوینده آن. فلسفه را هرگونه بنگریم و درک کنیم، سرانجام به سقراط می‌رسیم و می‌دانیم که یکی از پیام‌های اصلی وی، بازگویی پیام هاتف دلفی است: «خودت را بشناس!». این پیام است که  نوعی سرشت دینی به فلسفه می‌دهد و به همین سبب در مقاطعی از تاریخ فلسفه نقش دین را ایفا کرده است یا رقیب دین پنداشته شده است. خودشناسی نیز به هر میزانی محقق شود، مانع خشونت و رفتارهای غیر عقلانی است.
دومین کارکرد فلسفه نفی مرجعیتی جز عقل است. اساس فلسفه‌ورزی استناد و التزام به تعقل و استدلال است. در نتیجه از کسی که فلسفه می‌ورزد، انتظار می‌رود اهل استناد باشد و به آوای آرام اما استواری سخن بگوید. این نکته را به‌خوبی آیزایا برلین نشان می‌دهد. به نقل وی، هارولد مک‌میلان، نخست وزیر انگلیس، هنگامی که در آکسفورد دانشجو بود، استاد فلسفه‌اش، جی. ای. اسمیت در نخستین درسگفتار خود دانشجویان را مخاطب ساخت و به آنان گفت که ممکن است شما در آینده هیچ یک فلسفه را دنبال نکنید و فلسفه به درد شما نخورد: «اما این نکته را می‌توانم به شما قول بدهم، و آن این است که اگر شما این درس‌ها را تا آخر دنبال کنید، همیشه می‌توانید بفهیمد که آدم‌ها کی چرند می‌گویند.» برلین پس از نقل این ماجرا نتیجه می‌گیرد که یکی از نتایج فلسفه-اگر درست تدریس شود- توانایی موشکافی در سخنان و نوشته‌های دیگران و تشخیص استدلال‌‌های بد، نیرنگ‌ها، یاوه‌گویی‌ها، سخنان مبهم، سوء استفاده از عواطف افراد به قصد کلاهبرداری و انواع خدعه و نیرنگ است. (آیزایا برلین، در جست و جوی آزادی: گفت و گو با آیزایا برلین، رامین جهانبگلو، ترجمه خجسته کیا، ویراسته عبد الحسین آذرنگ، تهران، نشر نی، 1387، ص60).
سومین کارکرد فلسفه دعوت به تواضع است. فیلسوف واقعی، همان گونه که از نامش پیدا است، جوینده و طالب حکمت و شیفته آن است. افلاطون در رساله سیمپوزیوم یا ضیافت، به خوبی از این منظر فلسفه را تحلیل کرده است و فیلسوفان را با عاشقان سنجیده و برابر دانسته است. فیلسوف-عاشق در عین جاه‌طلبی فکری، تواضع نظری دارد و مانند عاشقان خاکسار کوی معشوق می‌شود. راسل از همین منظر کارکرد و فایده فلسفه را تحلیل و بیان می‌کند. به نظر او، فلسفه با دعوت ما به تأمل و تفکر در مفروضات خویش و به چالش گرفتن مسلمات خود، درس تواضع و افتادگی به طالبان حکمت می‌دهد. فلسفه ما را از تنگ نظری و خودمحوری که زمینه تکبر است آزاد می‌کند و به جهان فراخ تأمل می‌کشاند و ما را شهروند جهان می‌سازد. (برتراند راسل، مسائل فلسفه، ترجمه منوچهر بزرگمهر، تهران، خوارزمی، 1356، نمط نهم، ص199)
به میزانی که کسی فلسفه می‌خواند و درست می‌خواند، شاهد آشکار شدن این سه کارکرد در  اندیشه،  گفتار، و کردارش هستیم. فیلسوف خودشناس است، اندیشه‌ورز است، و متواضع است. این سه مانع خشونت هستند. زیرا خشونت عمدتاً مبتنی بر خود حق‌پنداری و تنگ نظری و تکبر است. اینها برکات فلسفه است.
عرفان نیز عمدتاً به برابرانگاری و یکسان دیدن همه مخلوقات خداوند و شفقت بر خلق می‌انجامد. اجازه بدهید در اینجا به بخشی از سخن ابن سینا در اشارات و سخن خواجه عبد الله انصاری در منازل السائرین اشاره کنم. ابن سینا در وصف عارفان می‌نویسد: «عارف، خنده‌رو، شادمان و گشوده است و از سر تواضع کودکان را چون بزرگان گرامی می‌دارد و از دیدن گمنامان چون دیدن اشخاص مشهور شادمان می‌شود. چرا شادمان نباشد، حال آن که باحق و با همه چیز شاد است و در همه چیز حق را می‌یابد؟ چرا همگان را برابر نشمارد، حال آن که همگان نیز او برابرند و مشمول رحمت که به باطل مشغول گشته‌اند؟» (الشیخ الرئیس ابن سینا، الاشارات والتنبیهات، مجتبی الزارعی، قم،  بوستان کتاب قم، 1381، ص 364)
به تصریح انصاری، عالمان تصوف بر این نکته اتفاق نظر دارند که تصوف همان اخلاق است و گوهر آن نیکی گستری و باز ایستادن از بدی است و مقام مردم را شناختن و بر ایشان شفقت ورزیدن است، تا جایی که «همه خلق از تو ایمن باشند، حتی سگان، و خلق دوستت بدارند و خلق به دست تو نجات یابند.» (منازل السائرین، باب الخلق).
خوب، تفکیکیان این دو رشته و نگرش را به دلایلی چون خاستگاه یونانی یا هندی داشتن و برخی تقابل‌های تاریخی، بی‌اعتبار می‌کنند و بر آن هستند که بنیاد عرفان و فلسفه چیزی جز کشف و شهود نیست که برای دیگران هیچ حجیت و اعتباری ندارد و خواستار تفکر مستقل و انکار تقلید در فلسفه می‌شوند. اما طُرفه آن است که پس از این بی‌اعتبارسازی، دیگران را دعوت به تبعیت و تقلید از خودشان می‌کنند و از حجت مطلقی، مانند میرزا مهدی اصفهانی، نام می‌برند که باید سر بر آستان او سایید و درباره اعتبار سخنانش هیچ نگفت. کافی است به این القاب و اوصاف توجه کنیم: «حجت دین و معلم یقین، و وارث معارف انبیاء و مرسلین (ع)، مرحوم آقا میرزا مهدی غروی اصفهانی خراسانی» و: «مربی کاملین، معلم کملین، و اقرب الناس- فی زمانه- الی حجه الله المهدی (ع) و الکتاب المبین» (متأله قرآنی، ص 47 و 49) این حجت یقین ادعا می‌کند که امام زمان (ع) را دیده است که بر سینه‌اش جمله‌ای نقش کرده بوده است بر ضد فلسفه! اما چرا باید سخن میرزا را باور کرد؟ زیرا خودش گفته است که « کمتر ریگی در مسجد سهله هست که اشک من بر آن نریخته باشد» (همان، ص 64).
طرفه تر آن که حجت دیگر این مکتب مدعی معارف یقینی، یعنی مرحوم شیخ مجتبی قزوینی، قادر به خلع بدن است و می‌تواند از بدن خود بیرون بیاید و در نشآت عالم سیر کند. شاهدش خود آقای حکیمی است که راوی آن است و سپس متواضعانه از ما می‌خواهد باور کنیم که استاد خودش نیز زمانی اهل خلع بدن بوده است. این عین سخنان ایشان است: «این مشاهده نفس بدون بدن […] این حقیر ناتوان را نیز نصیب گشت […] و خویشتنِ خویش را بدون بدن دید و در آن مدت، حرکاتی مهم و ارادی نیز انجام داد. و در آن "طور تحققّی" شبی-نیمه‌شب-با شیخ استاد، که ایشان نیز بدون بدن آمده بودند، به جایی رفت» (محمد رضا حکیمی، الهیات الهی و الهیات بشری، قم، دلیل ما، 1388 ج2، ص 753-754).
خوب در فضایی که فلسفه برای سنجش مدعیات افراد بی‌اعتبار باشد، هر کسی می‌تواند مدعی خلع بدن و دیدار با حضرت حجت (ع) و مروج «حاق» و حقیقت مکتب اهل بیت باشد و چون معیاری مستقل و مشترک برای سنجش‌گری وجود ندارد، هر کس قدرت تبلیغ و تطمیع بیشتر یا تهدید شدیدتری داشته باشد، می‌توان انتظار داشت که حرفش به کرسی بنشیند.
 
*همانطور که می دانید مدعای مکتب تفکیک با محوریت استاد حکیمی ناظر به معرفت شناسی حکم به جدایی سه حوزه قرآن و برهان و عرفان می دهد. آیا این جدایی بر پایه یک تصور جدید از معارف دینی پیشنهاد می شود یا اینکه سابقه ای در مباحث اندیشمندان قدمایی اسلام و ایران دارد؟
این تقسیم‌بندی تازه نیست و از قدیم وجود داشته است. تفاوت قضیه در آن است که در گذشته معمولاً در پی این تفکیک، عمدتاً شیوه فلسفی و عرفانی از سوی مخالفان طرد و گفته می‌شد: «قفل اسطوره ارسطو را بر در احسن الملل منهید»، حال آن که در میان تفکیکیان موضع‌گیری در قبال فلسفه و عرفان نوسان بالایی داشته است از انکار مطلق آن از سوی نسل اول به رهبری  مرحوم میرزای اصفهانی تا برخورد ملایم‌تری از سوی شیخ مجتبی قزوینی و اخیراً استاد حکیمی و سرانجام رجعت به همان موضع میرزای اصفهانی و بی‌اعتبار شمردن فلسفه در نوشته‌های متأخر استاد حکیمی.

*مکتب تفکیک در حوزه روش شناسی قائل به عدم تاویل است که خود ناشی از بی اعتمادی به عقلانیت بشری در ورود به مباحث معرفتی است. استاد محمدرضا حکیمی برای رفع جای خالی عقلانیت مشروب شده از دانش بشری، سخن از عقل خود بنیاد دینی به میان می آورد. در تحدید حدود و تعیین مشخصات این عقل خودبنیاد دینی چگونه با عقلانیت بشری مرز و زاویه پیدا می کند؟ به عبارت بهتر آیا عقلانیت وصف پذیر است؟
واقع آن است که به نظرم تا کنون تلاش منظمی در جهت تبیین مدعیات مکتب تفکیک و مشخص ساختن روش‌شناسی این مکتب صورت نگرفته است. همه سخن از «متد» و «متدیک» بودن است، اما اثری از آن دیده نمی‌شود. یکی از ارکان سه‌گانه مکتب تفکیک این گونه معرفی می‌شود: «نقد کاملا روشمند (متدیک) و علمی، و بدور از هر مغالطه و بی‏انصافی و مجهله‏گویی، و روشن کردن تار و پود اشکالات فلسفی مسئله.» (متأله قرآنی، ص 60) اما دریغ که این مدعا در جایی برآورده نمی‌شود و من کوشیده‌ام، بی‌روشی‌ها، بی‌رسمی‌ها و نقل‌های ناقص و دروغین مدعیان تفکیک را در مقالاتم از جمله «ققنوس فلسفه: روش شناسی مکتب تفکیک»، (شعاع اندیشه، شماره 1، پاییز و زمستان 1389)، «الاهیات الهی و الاهیات بشری؛ نقدی روش‌شناختی» (هفت آسمان، ش45، بهار 1389) و «ده اصل روشی مکتب تفکیک» توضیح دهم. 

*حضرتعالی یکی از معدود افرادی هستید که در کتاب «رویای خلوص: بازشناسی مکتب تفکیک» (قم، بوستان کتاب، 1387) به نحوی دقیق و نظام‌مند  مدعای استاد حکیمی را به چالش می کشید و در این مسیر الحیاه را مورد نقد و بررسی قرار می دهید. شاید برای مخاطبان جالب باشد بدانند که شما الحیاه را با وجود ادعای تاویل گریزی مدون کنندگانش، نمونه اعلای تاویل ارزیابی کرده اید. چگونه به این ارزیابی رسیده اید؟ اگر امکان دارد با ذکر یک مثال توضیح دهید.
واقع مسئله آن است که این کتاب نمونه عالی حضور پیش‌فرض‌های زمانه و سلطه تفکر چپ در ایران است. بگذارید مثالی روشن برایتان بیاورم. شما داستان حضرت موسی و قوم بنی اسرائیل را در قرآن بخوانید. خلاصه اش این است که فرعون این قوم را به بردگی کشاند و خداوند موسی را فرستاد تا این قوم را برهاند و از مصر خارج کند. اما هنگامی که به کتاب الحیات مراجعه می‌کنیم، سخن از انقلاب موسی بر ضد طاغوتهای اقتصادی و سیاسی است. گویی موسی می‌خواسته است  فرعون را ساقط کند و حکومتی دینی برقرار کند. این استنتاجی است که در این کتاب آمده است: «واجب است انقلابهای بر حق و کامیاب همان گونه که در برابر طاغوتهای سیاسی می‏ایستند، در برابر طاغوتهای اقتصادی نیز بایستند؛ زیرا پیامبر خدا موسی-علیه السلام- تا زمانی که نتوانست دو طاغوت -مالی و سیاسی-را از میدان بیرون کند، انقلاب  ویران کننده و سازنده او پیروز نگشت.» (الحیات، ج 3، ص 339). در جای دیگری همین مسئله چنان تقریر می‌شود که به نظرم در تقابل با منطق قرآن قرار دارد.
اگر به آیات قرآن دقت کنیم، خداوند به موسی و هارون فرمان می‌دهد با فرعون «به نرمی سخن» بگویند. این نص قرآن است. اما در نگاه انقلابی بر فضای نگارش الحیات و دیگر آثاری از این دست، موسی فرمان می‌یابد تا مثل انقلابیون جهان بشکند و خرد کند. به این عبارات توجه کنید که در مقام ترجمه آیات قرآن آمده است: «(ای موسی!)، برو به سوی فرعون، و او را که طاغوت شده است بشکن!» و «ما موسی را (قاطعانه)، با آیات خویش، و منطقی کوبنده و روشنگر، به سوی فرعون و هامان و قارون (برای کوبیدن آنان) روانه کردیم.» (پیام جاودانه: سخنی چند پیرامون قرآن کریم و آفاق آن، محمد رضا حکیمی، قم، دلیل ما، 1382، ص 374)

*یکی از راهبردهای هواداران استاد محمدرضا حکیمی در مواجهه با نقادان، قداست بخشی به کار حکیمی و در نهایت نوعی اتهام دین ستیزی وارد کردن به منقدان است. شما به عنوان یکی از ناقدان مجلد الحیاه، تا چه اندازه متن این مجلد دوازده گانه را مساوی و برابر با عین اسلام علوی می دانید؟ آیا اصلا این ادعا که در عصر حاضر پروژه ای فکری و تالیفی بخواهد عین ذات اسلام باشد قابل شنود و اعتنا است؟
دقیقاً نکته اصلی و یکی از شیوه‌های مدافعان تفکیک همین است که می‌گویند هر کس با این مکتب مخالفت کند، با حاق اسلام و اهل بیت مخالفت کرده است. این اندیشه بارها تکرار می‌شود. برای مثال، در جایی این گونه مکتب تفکیک و اسلام یکی انگاشته و گفته می‌شود کسانی که با مبانی تفکیک مخالفت می‌کنند: «خواه ناخواه، در حوزه سیاست بنی‏امیه و بنی‏عباس حرکت می‏کنند، که می‏خواستند، امت اسلامی، به ائمه اهل بیت (ع) رجوعی و توجهی نداشته باشند.» (متأله قرآنی، ص 69)
این سخن به معنای بی‌ارج شمردن این کتاب و مجموعه سنگین نیست. تلاش سالیان دراز در جهت احیای میراث فکری اسلام سرانجام به بار نشست و حاصل این کار را در قالب این مجموعه شاهدهستیم. این کار در حد خود ستودنی است و نویسندگان آن شایسته گرامی داشت. اما ستودن یک اثر وزین و تجلیل از آن کاری است، و آن را عین قرآن یا ترجمان اسلام دانستن، کاری دیگر. متأسفانه در این کتاب بی‌روش‌های متعددی وجود دارد که من برخی را قبلاً در نوشته‌هایم بازگو کرده‌ام. حاصل این مسئله آن است که در عین تجلیل آثار و پژوهش‌های دینی،  از تقدیس آن‌ها و آن‌ها را فراتر از عرصه و دایره نقد دیدن بپرهیزیم.

*به همان اندازه که مجموعه الحیاه رساله ای نظری و فکری است، کتابی است که نویسندگان آن مدعی کاکرد عملی آن نیز هستند. به عبارت دیگر برادران حکیمی معتقدند الحیاه می تواند یک راهنامه و یک راهنما برای برپایی و تداوم حکومتی باشد که عدل و علم را محترم می شمارد. به نظر می رسد چالش هایی که بر سر تحقق ایده های خالص دینی در پیکره یک نظم حاکمیتی ممکن است به وجود آید توسط آقای حکیمی نادیده گرفته شده است. از سوی دیگر برخی از هواداران استاد حکیمی معتقدند هستند که ایشان زاویه ای انتقادی نسبت به نحوه اداره جامعه در حکو مت فعلی نیز دارند و الحیاه را دوای دردها و نابسامانی می دانند. آیا آقای حکیمی بی توجه به دشواری های پیاده سازی ایده ها در عرصه عمل هستند یا اینکه باور راستین به تحقق بی چون و چرای همه سخنان و اقوال ائمه اطهار در هر ازمنه ای هستند؟
خوب، این را باید از خودشان بپرسید. اما به نظرم این کتاب با ارجی که دارد،  نمی‌توان و نباید به آن به چشم آیین‌نامه حکومتی یا بخشنامه اقتصادی نگریست. این متن فراهم آمده انسان‌هایی است که در قرن بیستم و بیست و یکم زیسته‌اند و به تاریخ و متون مقدس نیز از همین منظر می‌نگرند و تفسیر انقلابی ورادیکال و نگاه «تغییر جهانی» به تعبیر مارکس از عالم دارند. لذا به سادگی ترتیب و اهمیت آیات و روایات را متناسب با خواست زمانه دگرگون می‌کنند. از آن شگفت تر  آن که روایتی را که در منابع روایی ما نیامده است، چون مضمون ضد سرمایه دارد، به عنوان حدیثی موثق از رسول خدا نقل می‌کنند. کافی است به این جملات دقت کنیم: «به طور کلی انسان را به دو طبقه می‌توانیم تقسیم کنیم: برخوردار و محروم. انسان برخوردار نیازی به اجرای عدالت ندارد، چرا که او ضد عدالت است. اگر عدالت بود، او برخوردار نمی‌شد. همیشه، همیشه سرمایه‌داران خبیث، ضد ارزش هستند. از این رو پیغمبر می‌فرماید: شر امتی الاغنیاء. بدین ترین مسلمانان پولدار هستند. چرا؟ چون پولدارها ضد ارزش هستند.» (راوی راویات نور: گفت و گو با استاد محمد رضا حکیمی درباره الحیات، سام محمودی، سالنامه 1390 شرق، ص47) باز ایشان تأکید می‌کند: «پیامبر اکرم (ص) در حدیث معتبر فرموده است: شر امتی الاغنیاء. و آیا می‌شود کار-در باطن امر- به دست شر الامه باشد و کاری برای خیر امت صورت گیرد؟!؟! و تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.» (عقلانیت جعفری، محمد رضا حکیمی، قم، دلیل ما، 1390، ص 136)
در اینجا با طرح دو پرسش این بحث را پایان می‌دهم. نخست آن که این حدیث که مبنای داوری درباره یک طبقه است، در منابع روایی نیامده است. حال آیا نمی‌توان احتمال داد که با همین سنجه برخی احادیث ضعیف و جداً ضعیف وارد این مجموعه شده باشد یا احادیث درست و قوی، به دلیل آن که با مبانی نویسندگان کتاب ناسازگار بوده، حذف شده باشد؟ دوم آن که تصور کنید در شرایط فعلی جامعه هم نیازمند جذب سرمایه و سرمایه‌گذاری کلان هستیم و هم طبق مبانی نویسندگان الحیات، سرمایه‌داران چنین و چنان هستند. چگونه می‌توان بر اساس این کتاب جامعه را اداره کرد؟
با توجه به نکات بالا در جامعه ما برخی نواندیشان و روشنفکران دینی، به نظرم بی‌آنکه آثار مدافعان تفکیک را خوانده باشند، از آن‌ها چهره منجی می‌سازند و تمجید و تجلیلی می‌کنند که نه شایسته روح روشنفکری است و نه با واقعیت سازگار است، «گفتم کنایتی و مکرر نمی‌کنم.»
****
منبع: مهرنامه، شماره 46، اسفند 1394
 

ه نظرم این کتاب با ارجی که دارد، نمی‌توان و نباید به آن به چشم آیین‌نامه حکومتی یا بخشنامه اقتصادی نگریست. این متن فراهم آمده انسان‌هایی است که در قرن بیستم و بیست و یکم زیسته‌اند و به تاریخ و متون مقدس نیز از همین منظر می‌نگرند و تفسیر انقلابی ورادیکال و نگاه «تغییر جهانی» به تعبیر مارکس از عالم دارند. لذا به سادگی ترتیب و اهمیت آیات و روایات را متناسب با خواست زمانه دگرگون می‌کنند. از آن شگفت تر آن که روایتی را که در منابع روایی ما نیامده است، چون مضمون ضد سرمایه دارد، به عنوان حدیثی موثق از رسول خدا نقل می‌کنند.

مطالب مرتبط
منتشرشده: 7
  1. خسرو

    در «الحیاه» این حدیث و مشابه آن از «جامع السادات (نراقی: م 1209ق)» و «مجموعه ورام (ورتم: م 605ق)» نقل شده است
    اما این حدیث در منبع عرفانی قرن سومی نیز آمده است: الوصایا، حارث بن اسد محاسبی (165 ـ 243 ق) ص 71
    جالب آن که نویسنده الوصایا، معتزلی و پدرش نیز ثروتمند است.
    مصحح کتاب ذیل این حدیث پانوشت زده است:
    حدیث: «أی أمتک شر؟»: أورده الغزالی فی الإحیاء 3/ 218، و قال العراقی، لم أجده بهذا اللفظ، و للطبرانی فی الأوسط، و البیهقی فی الشعب من حدیث عبد اللّه بن حوشب، ضعیف.

    (به نقل از نرم افزار عرفان 3 مرکز کامپیوتری نور)

    1. با تشکر از شما، من نوشتم که این حدیث «در منابع روایی ما» نیامده است و هنوز هم این را بازگو میکنم. منابع روایی، یعنی مجموعه های شناخته شده روایی ما همچون استبصار، کافی، وسائل الشیعه و مستندرک الوسائل.
      مستند ناقل حدیث بالا جامع السعادات (ج2، ص 79 و 48). اما این کتاب اولا منبع روایی نیست و ثانیا مصحح کتاب یعنی مرحوم کلانتر مهم‌ترین اشکال این کتاب را، وجود اخبار مرسل و ضعیف و منقولات روایی گسترده از احیاء العلوم میداند. ( محمد مهدی نراقی (1128-1209)، تصحیح سید محمد کلانتر، بیروت، مؤسسه الاعلمی للمطبوعات، [بی‌تا]، ج1، ص 20). اعتبار احادیث منقول در منابع عرفانی نیز جای بحث مستقلی دارد. مهم آن است که این حدیث در منابع اصلی و اصیل روایی ما نیامده است.

      1. بله. متوجه منظورتان درباره منابع روایی هستم. خواستم قدمت بیشتر منبع حدیث را متذکر شوم. البته منابع عرفانی بحث مستقلی می طلبد و برخی احادیث ما تنها در این منابع آمده است.

        مورد دیگر شایان توجه این که شیخ کلینی در خطبه کتابش الکافی، سه حدیث را ذکر و استناد می کند اما در الکافی آن ها را نقل نمی کند حتی در جای مناسبش.

  2. طرد فلسفه اگر چه ممکن است معیار سنجش راست و دروغ سخن مدعی را تحت الشعاع قرار دهد اما ملازمه با کذب سخن مدعی به لحاظ ثبوتی ندارد. دقت شود که از عبارت ما همان خشونتی که از آن بیم می دهیم استشمام نشود؛ عباراتی مانند این فراز گوینده محترم: «خوب در فضایی که فلسفه برای سنجش مدعیات افراد بی‌اعتبار باشد، هر کسی می‌تواند مدعی خلع بدن و دیدار با حضرت حجت (ع) و مروج «حاق» و حقیقت مکتب اهل بیت باشد و چون معیاری مستقل و مشترک برای سنجش‌گری وجود ندارد، هر کس قدرت تبلیغ و تطمیع بیشتر یا تهدید شدیدتری داشته باشد، می‌توان انتظار داشت که حرفش به کرسی بنشیند.»

    1. نویسنده، فلسفه را معیار مدعیات می داند؛ یعنی دومین کارکرد فلسفه: استناد و التزام به تعقل و استدلال.
      از این رو معتقد است بدون مرجعیت عقل (/فلسفه) معیاری مستقل و مشترک برای سنجه افکار وجود ندارد. این نظر، خیلی بوی خشونت نمی دهد، بلکه دعوت همگان به تعقل است و البته خود نیز می بایست دیدگاهش را مستدل و عقلانی عرضه کند.

  3. مهدی

    این حدیث را هم از امام حسن عسکری(ع) بخوانید:
    َ ثُمَّ قَالَ قِیلَ لِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع مَنْ خَیْرُ خَلْقِ اللَّهِ بَعْدَ أَئِمَّهِ الْهُدَى وَ مَصَابِیحِ الدُّجَى؟ قَالَ الْعُلَمَاءُ إِذَا صَلَحُوا قِیلَ فَمَنْ شِرَارُ خَلْقِ اللَّهِ بَعْدَ إِبْلِیسَ وَ فِرْعَوْنَ وَ نُمْرُودَ وَ بَعْدَ الْمُتَسَمِّینَ بِأَسْمَائِکُمْ وَ الْمُتَلَقِّبِینَ بِأَلْقَابِکُمْ- وَ الْآخِذِینَ لِأَمْکِنَتِکُمْ وَ الْمُتَأَمِّرِینَ فِی مَمَالِکِکُمْ-؟ قَالَ الْعُلَمَاءُ إِذَا فَسَدُوا هُمُ الْمُظْهِرُونَ لِلْأَبَاطِیلِ الْکَاتِمُونَ لِلْحَقَائِقِ وَ فِیهِمْ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أُولئِکَ یَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَ یَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ إِلَّا الَّذِینَ تابُوا.

    الإحتجاج على أهل اللجاج، للطبرسی، ج ‏2، ص 458.

  4. حسین

    البته آقای دکتر هم خودشون شخصیتا راست مدرن محسوب میشوند. چه اهمیتی دارد که یک طرح ناکارامد توسط طرح ناکارآمدی دیگر نقد شود؟

درج دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.