زندگانی امام صادق(ع) در میانه دو بلیّه بزرگ| عظیم محمودآبادی

عصر امام صادق، از نظر وضعیت سیاسی و اجتماعی، دورانی استثنایی بود؛ چنانکه نوشته‌اند از زمان ولادت ایشان در سال هشتاد و سوم تا سال شهادت‌شان در سال یکصد و چهل‌وهشت هجرت، دوازده تن از خاندان‌های مروانی و عباسی بر مسلمانان حکومت کردند. در این میان غیر از عبدالمک مروان و فرزندش هشام بن عبدالملک – که هر یک بیست سال حکومت کردند – روزگار حکومت‌های دیگر خلفای اموی و عباسی مستعجل بود. آری دوران زندگی ششمین وصی پیامبر در میانه دو بلیّه بزرگ واقع شده بود؛ بخش نخست آن زیر یوغ و اختناق همه‌ جانبه امرای مروانی گذشت و بخش دومش مقارن بود با برآمدن حاکمان عباسی که در سفاکی و شناعت علیه خاندان عترت دست‌کمی از پیشینیان خود نداشتند.

«کلینی به اسناد خود از ابویوب روایت کند: نیم شبی منصور [منصور دَوانیقی دومین خلیفه عباسی (حکومت:۱۳۶-۱۵۸ق)] مرا خواست. چون بر او درآمدم، بر کرسی نشسته بود و شمعی پیش روی داشت و نامه‌ای می‌خواند و می‌گریست. بر او سلام کردم. نامه را به سوی من انداخت و گفت: از محمدبن سلیمان [والی مدینه] است. از مرگ جعفربن محمد [امام صادق(ع)] خبر می‌دهد و سه بار «إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ» را بر زبان آورد و گفت: کجا مانند جعفر یافت می‌شود؟ سپس گفت: بنویس! در بالای نامه نوشتم اگر شخص معینی را وصی قرار داده گردن او را بزن. چون پاسخ نامه رسید، معلوم شد پنج تن را وصی خود کرده است: منصور [خودِ خلیفه عباسی]، محمد بن سلیمان [والی مدینه از جانب منصور]، عبدالله [یکی از فرزندان امام صادق]، موسی [حضرت موسی‌بن جعفر فرزند امام صادق و امام بعد از ایشان] و حمیده [همسر امام صادق و مادر امام کاظم] […] منصور گفت اینان را نمی‌توان کشت»! (1)
بدین ترتیب بود که امام صادق(ع) با وصیت خود توانست توطئه منصور عباسی را خنثی و از به قتل رسیدن امام بعد از خود -حضرت موسی‌بن جعفر(ع) – جلوگیری کند.

  • زندگی امام صادق(ع) در میانه دو بلیّه بزرگ

عصر امام صادق، از نظر وضعیت سیاسی و اجتماعی، دورانی استثنایی بود؛ چنانکه نوشته‌اند از زمان ولادت ایشان در سال هشتاد و سوم تا سال شهادت‌شان در سال یکصد و چهل‌وهشت هجرت، دوازده تن از خاندان‌های مروانی و عباسی بر مسلمانان حکومت کردند. در این میان غیر از عبدالمک مروان و فرزندش هشام بن عبدالملک – که هر یک بیست سال حکومت کردند – روزگار حکومت‌های دیگر خلفای اموی و عباسی مستعجل بود. آری دوران زندگی ششمین وصی پیامبر در میانه دو بلیّه بزرگ واقع شده بود؛ بخش نخست آن زیر یوغ و اختناق همه‌ جانبه امرای مروانی گذشت و بخش دومش مقارن بود با برآمدن حاکمان عباسی که در سفاکی و شناعت علیه خاندان عترت دست‌کمی از پیشینیان خود نداشتند.

  • گذار از عصر مروانی به عصر عباسی

پس از عبدالملک – مقتدرترین خلیفه مروانی – حکومت این خاندان به تدریج دچار آشفتگی شد. آشفتگی‌ای که ناشی از ناخرسندی‌های مردمی بود که جان‌شان از حکومت این تیره نامیمون بر لب آمده بود. وضعیتی که خیلی پیش‌تر از اینها بر پیامبر اکرم(ص) در رویایی صادقه مکشوف شده بود و در میان اهل بیت و برخی صحابه خاص ایشان دهان به دهان می‌گشت و سینه به سینه نقل می‌شد؛ رویایی که در آن رسول خدا شاهد بوزینه‌هایی بود که از منبرش بالا و پایین می‌روند و جبرئیل آن را به قدرت گرفتن و حکمرانی بنی‌امیه بر امت پیامبر(ص) – به مدت هزار ماه (حدود هشتاد سال)- تعبیر کرده بود. همان تعبیری که نوشته‌اند پس از آن کسی لبخند رسول خدا را ندید. حالا در دوران نخست زندگی امام صادق، تیره مروانی این شجره خبیثه بر سریر قدرت بود.

علاوه بر اینها هنوز داغ آنچه بر خاندان پیامبردر واقعه عاشورا گذشته بود – آن هم از سوی کسانی که خود را خلیفه و جانشین پیامبر معرفی می‌کردند – تازه بود. چندی بود که جنبش‌هایی در میان شیعیان و غیر آنها شکل گرفته و اقتدار حکومت مرکزی را سخت به چالش کشیده بود؛ این وضعیت موجب رقم خوردن شورش‌های کوچک و بزرگی در اینجا و آنجای قلمروی اسلامی تحت حکومت مروانیان شد که کار را بر آنها سخت کرد و خواب را برچشم‌شان حرام؛ ناآرامی‌هایی که اوایل در میان مردم غیر عرب رقم خورد اما به تدریج اعراب را نیز در بر گرفت.

  • قیام‌های فِرَق‌های مختلف علیه مروانیان

از جمله این شورش‌ها، قیام عباسیان بود. طغیانی که در ابتدا ظاهرا داعیه گرفتن انتقام اهل بیت پیامبر از بنی‌امیه و به ویژه آنچه در عاشورا گذشته بود را داشت. لذا شعار بنی‌العباس در اوانِ قیام‌شان، «الرضا من آل‌محمد» بود و این شعار، ناظر به بازگرداندن خلافت به اهل‌بیت پیامبر(ص) بود؛ یعنی خلافت در دست کسی از خاندان رسول‌الله قرار بگیرد که مورد قبول جامعه اسلامی واقع شود. چنانکه می‌دانیم از چندی پس از عاشورای سال 61 هجری، تنها شیعیان امامیه نبودند که خود را منسوبان به پیامبر معرفی می‌کردند بلکه فرقه‌هایی چون کیسانیه – با محوریت محمد حنفیه –، زیدیه – با محوریت زید بن علی‌بن‌الحسین(ع) و بعد از او یحی‌بن زید – و همچنین هواداران عبدالله محض و نفس زکیه و دیگران نیز در شمار آل‌محمد(ص) محسوب می‌شدند که در هر یک از این فِرَق، کسی یا کسانی بودند که سودای خلافت و امامت در سر داشتند. تمام این فرق نیز به سهم خود در مبارزه مسلحانه با امویان از هیچ کاری فروگذار نبودند و تا توانستند در براندازی خلافت بنی‌المروان کوشیدند. در این میان تنها شیعیان امامی بودند که با نوعی خویشتن‌داریِ خردمندانه بر مبنای اصلِ تقیّه، از ورود هیجانی به این آشفته بازار پرهیز کردند و امامان این دوره – صادقین(علیهما‌لسلام) – تا توانستند در راستای تربیت علمی شیعیان و نشر معارف نبوی و قرآنی بر مبنای سیره اهل‌بیت(علیهم‌السلام) کوشیدند.

  • سرانجام قیام‌هایی که علیه مروانیان رقم خورد

در نهایت امر هم معلوم شد که استراتژی ائمه امامیه – برخلاف سایر فِرَقِ شیعی – با کم‌ترین هزینه، بیشترین دستاورد را از آن خود کرد. چنانکه سایر گروه‌های منسوب به تشیع و اهل‌بیت، توسط امویان و بعد از آنها عباسیان سرکوب شدند و سران‌شان به قتل رسیدند و تمام سرمایه و انرژی‌شان را از دست دادند. در واقع سود رزمندگی و جان‌فشانی‌های این گروه‌ها نهایتا یک‌جا به کیسه عباسیان ریخته شد که احتمالا بدون نیرو و اعتبار این گروه‌های شیعی، هیچ‌گاه نمی‌توانستند رقبای اموی خود را از عرصه قدرت به زیر کشند و برای همیشه آنها را از صحنه خارج کنند.

  • جایگاه امام صادق(ع) در جامعه عصر خود

این درحالی است که اقبال عمومی به امام صادق برای اقدام سیاسی ایشان از سایر شخصیت‌ها و گروه‌های شیعی بیشتر بود اما امام به شدت از ورود به این معرکه اکراه داشتند و استنکاف می‌ورزیدند. مرحوم استاد سید جعفر شهیدی در تحلیل این رفتار امام معتقد است که امام می‌دانست آنهایی که بنی‌هاشم را به قیام می‌خوانند و به آنان وعده یاری می‌دهند همه یا بیشترشان تنها به این دلیل که حکومت حاکمان وقت را بر خود تحمل نمی‌کردند یا می‌خواستند خود حکومت را به دست گیرند، دعوت به قیام می‌کنند و نه آنکه خواهان زدودن بدعت و زنده کردن سنت باشند. (2)

لذا وقتی ابوسلمه خلّال همدانی – مشهور به وزیر آل محمد و از داعیان بزرگ عباسی – در صفر سال 132.ق از کوفه نامه‌ای برای حضرت صادق نوشت که متضمن دعوت از ایشان برای تشکیل حکومت و گرفتن بیعت برای‌شان بود، پاسخ امام خیلی کوتاه بود؛ ایشان برای وی پیغام فرستادند آنکه اینها (شورشیان) می‌خواهند من نیستم!

نوشته‌اند کسی که نامه ابوسلمه را برای امام صادق برد از ایشان پاسخ نامه را طلب کرد و امام نامه را بر چراغ گرفتند تا سوخت و دود شد و فرمود: این پاسخ نامه تو است!

بعد از آن ابوسلمه برای عبدالله بن‌حسن بن حسن – مشهور به عبدالله محض – نامه نوشت و وی جواب داد که من پیری سال‌خورده‌ام لذا پسرم محمد (نفس زکیه) به این کار سزاوارتر است. امام صادق البته عبدالله را از این کار نهی کرد و حتی هشدار داد که فرزندت در احجارالزیت – جایی خارج از مدینه – کشته خواهد شد که عبدالله به گوش نگرفت و فرزندش همانجا که امام گفته بود به قتل رسید. (3)

خود این دعوت‌های ابوسلمه نیز نشان می‌دهد که قضایا به همان گونه‌ای بود که امام تشخیص داده بود. در واقع دعوت ابوسلمه از امام، صرفا یک دعوت سیاسی بود و به هیچ‌وجه ناظر به مفترض‌الطاعه دانستن امام و بازگرداندن امر حکومت به صاحب حقیقی آن نبود که اگر چنین بود وی نباید بعد از رد شدن دعوت او از سوی امام، به عبدالله محض نامه می‌نوشت و از او دعوت برای عهده دار شدن خلافت می‌کرد.

  • بهار علوم دینی در خزان امنیت سیاسی – اجتماعی

اما شیعیان امامیه با محوریت امام باقر و امام صادق علیهما‌لسلام توانستند از ضعف حکومت رو به زوال اموی و برآمدن خلافت نوپای عباسی نهایت بهره را ببرند و ضربه‌ای که در طول نزدیک به یکصد سال به دلیل ممنوعیت نقل احادیث نبوی و تفسیر علوی از آن وارد شده بود را جبران کنند.

به بیان دیگر در این آشفتگی سیاسی که به خزانِ امنیت اجتماعی تبدیل شده بود، بهار محافل علمی شکل گرفت و کرسی‌های درس و بحث رونقی یافت که در طول دهه‌های پیش از آن نظیری نداشت.

در همین دوره است که پایه‌های کلام شیعه با محوریت شخصیت‌هایی چون هشام‌بن حکم، هشام‌بن سالم، زراره و دیگران بنیاد شد که همه آنها شاگردان مستقیم مکتب جعفری بودند.

  • از کلام شیعی تا الهیات اسلامی

توجه به این نکته ضروری است که کلام شیعه متضمن مباحث وسیعی در حوزه الهیات نیز بود. چه تا پیش از این دوران که اسلام بیشتر در حجاز و میان اقوام عرب مستقر بود، چندان حاجتی به مباحث الهیاتی و فلسفی نبود. اما با رسیدن عصر فتوحات و وارد شدن اندیشه‌های دیگر از بلاد و ملت‌های مختلف و از آنجمله ایرانیان نوعی خلاء فکری – عقیدتی پیش آمده بود که محدثان و فقهای عامه را آمادگی و یارای رو در رویی با این وضعیت جدید نبود. لذا عرصه برای شاگردان مکتب جعفری از سویی و علما و حکمای معتزلی از سوی دیگر باز شد. بحث‌هایی نظیر جبر و اختیار، مساله قضا و قدر و در دوره‌های بعدی حادث یا قدیم بودن قرآن اولین بار در همین حوالی زمانی بود که به طور جدی و نسبتا وسیع درگرفت. لذا ثمره استراتژی امام صادق تنها کلام شیعی نبود بلکه می‌توان آن را به نوعی شکل‌گیری الهیات اسلامی نیز دانست که البته اگر از انصاف نگذریم باید گفت در میان اهل سنت نیز سهم بسیار مهم معتزلیان را در این زمینه نباید نادیده گرفت. هرچند آنها نیز – بنا به تصریح ابن‌ابی‌الحدید معتزلی- خود به نوعی با واسطه و غیر مستقیم شاگرد همین مکتب بودند(4) و لذا بیشترین قرابت را با تشیع امامی در میان سایر فرق اسلامی داشته‌اند.

  • جولان ملحدان در حجاز عصر امام صادق(ع)

اهمیت طرح مباحث الهیاتی و بعضا فلسفی امام صادق و شاگردان حضرتش زمانی بیشتر روشن می‌شود که می‌بینیم از قضا در همین دوران است که طبقه‌ای از ملحدان و زنادقه تحت تاثیر مانویت و برخی از مکاتب فلسفی و الحادی در جهان اسلام پدید می‌آید و در آن وانفسای آشفته‌بازار سیاسی – اجتماعی، مجال رشد و عرض اندامی بی‌سابقه می‌یابد. این طبقه فکری – الحادی آنقدر در دوران انحطاط علمی – الهیاتی جهان اسلام رشد یافته بودند که حتی در خود حجاز مرکز نزول وحی جولان می‌دادند و پای‌شان به بیت‌الله‌الحرام نیز باز شده بود و گاه مناسک مومنان را به سخره می‌گرفتند و با تهور و جسارت به طرح شبهات در باره اصلی‌ترین ارکان ایمان می‌پرداختند.

  • ماجرای ابن‌ ابی‌العوجاء زندیق و امام صادق(ع)

چنانکه نوشته‌اند ابن ابی‌العوجاء (عالم ملحد و مشهور که در سال 155.ق به دست دولت عباسی به قتل رسید) و ابن‌طالوت از مانویه که به اسلام تظاهر می‌کرد و ابن اعمی و ابن مقفع (مقتول سال 142.ق) با تنی چند از زندیقان هنگام حج در مسجدالحرام بودند. امام صادق(ع) نیز آنجا بود و قرآن تفسیر می‌کرد و پرسش‌ها را با استدلالات عقلی پاسخ می‌داد. آنها که با ابن‌ابی‌العوجا بودند، وی را گفتند نمی‌خواهی او را نزد کسانی که گرد او را گرفته‌اند رسوا کنی و از او چیزی پرسی که پاسخ نداند؟ می‌بینی که علامه زمان خویش شده است. ابن‌ابی‌العوجا گفت: چنین می‌کنم. پس نزد او رفت و گفت: رخصت پرسش می‌دهی؟ امام فرمودند: اگر می‌خواهی بپرس. ابن ابی‌العوجا با اشاره به کعبه گفت: «تا کی این بَیدر (خرمنگاه) را به پای می‌کوبید؟ و به این سنگ پناه می‌برید؟ و این خانه بالا برده با آجر و کلوخ را می‌پرستید؟ و چون شتر گریزان گرداگرد او هروله می‌کنید؟ تو این دین را رییس و بزرگی. پدرت موسس آن بود.» امام در جواب وی چیزی را گفتند که حدود 9 قرن بعد از آن ما همان سخن را از بلز پاسکال ریاضی‌دان، فیزیک‌دان و فیلسوف فرانسوی قرن هفدهم میلادی خوانده‌ایم؛ جمله‌ای که به «شرطیه پاسکال» مشهور شده است و محتوای آن چیزی بیش از آن نیست که رییس مذهب جعفری در قرن دوم هجری خطاب به ابن‌ابی‌العوجا زندیق بیان کردند.

امام در پاسخ وی با اشاره به مساله معاد گفتند اگر امر چنان است که تو گویی – یعنی منکر معاد هستی – پس از مرگ، ما هر دو در وضعیتی برابر قرار داریم و مومنان به واسطه احکام شرعی، تنها خود را از برخی لذایذِ حرام، محروم کرده‌اند. اما اگر چنان باشد که ما می‌گوییم و پس از مرگ دوباره زنده شویم و به حساب‌مان رسیدگی شود، وضعیت هر یک از ما خیلی متفاوت از دیگری خواهد بود. این سخن همانی بود که قرن‌ها بعد بلز پاسکال خطاب به منکران معاد گفت و بعدها در فلسفه غرب به «شرطیه پاسکال» مشهور شد.

البته مرحوم استاد شهیدی بنابر منابع خود، روایت دیگری را از قضیه مواجهه امام صادق با ابن‌ابی‌العوجا نقل کرده که آن نیز در جای خود محل توجه است.

  • امام صادق در نظر فقهای عامه

اما امام صادق نه فقط در کلام و الهیات بلکه در فقه نیز یگانه بود و این مطلبی نیست که تنها علمای شیعه به واسطه مقام امامت آن حضرت بیان کرده باشند. بلکه ذهبی عالم بزرگ اهل سنت در «تذکره‌الحفاظ» خود از قول ابوحنیفه رییس مذهب حنفی آورده است: «فقیه‌تر از جعفربن محمد ندیدم» و همچنین از قول مالک بن انس رییس مذهب مالکی نقل شده که گفته است: در فضل و علم و پارسایی برتر از ایشان کسی را نمی‌شناسد.

در کتب کلامی از مواجهه امام صادق با علما و متکلمان سایر فرق اسلامی نقل‌های فراوان شده که پرداختن به آنها در این مقال نمی‌گنجد. اما وسعت آنها از موضوعات الهیاتی – فلسفی گرفته تا کلامی – اعتقادی و از مناظره‌ با سران مذاهب عامه تا شخصیت‌های فرقه‌های غیر امامی شیعه را شامل می‌شود.

اما این مواجهه‌های عالمانه با مخالفان و منکران مقام امامت حضرت، منحصر به شخص امام یا حتی اهل بیت ایشان نبود. بلکه ایشان توانستند با همان استراتژی که اشاره شد نسلی از عالمان، فقها و متکلمانی را تربیت کنند که هر یک از آنها به منابع سترگی برای تغذیه کلام امامیه و ادامه حیات فکری شیعه تبدیل شوند.

  • صادق آل محمد(ص) و منصور دوانیقی

اما این استراتژیِ ظاهرا غیر سیاسیِ امام، آنطور نبود که خیال حاکمان را از جانب ایشان راحت گذارده باشد. چنانکه در آغاز این نوشته آمد هرچند منصور دوانیقی در گفت‌وگوی خود با ابویوب به افضل بودن امام شهادت داد اما بلافاصله دستور قتل وصیِ ایشان را صادر کرد هرچند در نهایت وصیت امام را به گونه‌ای می‌یابد که عملا این فرصت را نمی‌یابد.

این واهمه در دوره حیات امام نیز همواره از سوی حاکمان نسبت به ایشان وجود داشت. لذا منصور نیز پیوسته نگران بود مبادا ستمدیدگان گرد امام صادق جمع شوند. چراکه این خلیفه عباسی خود شاهد قیام زیدبن علی و یحی‌بن زید در دوره امویان و خروج محمدبن عبدالله (نفس زکیه) بود و از آنچه این شورش‌ها بر سر حاکمیت سفیانی و مروانی آورد، بی‌اطلاع نبود. از سوی دیگر شاهد محبت آحاد مردم نسبت به شخصیتی بود که به «عالم آل محمد(ص)» شهرت داشت و لذا تا توانست اسباب زحمت امام و شیعیانش را فراهم کرد.

اما در آن سو امام با عنایت به ناپایداری مردم در رویارویی با این حاکمان، اصل تقیّه را مبنای عمل خود در آن دوره پرتلاطم قرار دادند و از پیروان خود همواره می‌خواستند از درافتادن علنی با حاکمان زمانه، بپرهیزند و در حفظ نفوس شیعه و پیروان مکتب اهل‌بیت اهتمام تام داشته باشند هرچند در مسائلی که به تشخیص ایشان لازم بود بدون لکنت سخن می‌گفتند ولو غضب خلیفه و منصوبان وی را در پی داشته باشد. چنانکه در جواب شیبه بن غفال – خطیب یاوه‌گوی عباسی – که در منبر زبان به طعن امیرالمومنین و اولاد طاهرش چرخانده بود فرمودند به آنچه گفتی تو و آن کسی که تو را فرستاده است (منصور دوانیقی) سزاوارتری!

  • شهادت منصور به «محدَّث» بودن امام صادق(ع)

علاوه بر اینها منصور، حاکم زیرکی نیز بود که خطر او تنها محدود به خشونت‌های سیاسی و برخورد قهری نبود. بلکه شاید او را بتوان با معاویه بن ابوسفیان مهم‌ترین حاکم اموی نیز مقایسه کرد. چه منصور نیز مانند معاویه از هیچ توطئه و نیرنگی برای مخدوش کردن اعتبار اهل‌بیت در جامعه مسلمین دریغ نمی‌ورزید.

چنانکه شیخ کلینی در اصول کافی خود روایتی را از قول جعفربن محمد بن اشعث نقل کرده مبنی بر اینکه منصور پدرم را خواست و گفت: مردی خردمند را برای انجام کاری می‌خواهم. پدرم گفت: دایی من شایسته است. گفت: او را نزد من بیاور. چون او را نزد وی بردم، منصور بدو گفت: این مال را بگیر و به مدینه نزد عبدالله بن حسن بن حسن [عبدالله محض] و خویشاوندان او که جعفر بن محمد [امام صادق] در جمله آنها است ببر و بگو من مردی غریب و خراسانی هستم و شیعیان شما در آنجا این مال را برای شما فرستاده‌اند و به هر یک از آنان فلان مقدار بده و چون مال را گرفتند بگو من رسیدِ این مال را می‌خواهم چراکه فرستاده آنانم. او مال را از منصور گرفت و به مدینه رفت و بازگشت و نزد منصور آمده و محمدبن اشعث نیز نزد او بود. منصور گفت: چه شد؟ گفت پول را به آنان دادم و این رسید آنها است. همه آن را گرفتند مگر جعفر بن محد [امام صادق]. در مسجد نزد او رفتم، نماز می‌خواند. پشت سر او نشستم و با خود گفتم چون از نماز فارغ شود آنچه به خویشان او گفته‌ام به او نیز می‌گویم. او نماز خود را پایان داد و شتابان به راه افتاد. پس بازگشت و رو به من کرد و گفت: ای مرد از خدا بترس و اهل بیت محمد(ص) را مفریب! چه آنان به تازگی از بنی‌مروان آسوده شده‌اند و همه نیازمندند. گفتم: خدا خیرت دهد چه می‌گویی؟ سرش را نزدیک من آورد و آنچه میان من و تو رفته بود را گفت؛ چنانکه گویی سومی ما بوده است. منصور گفت: پسر مهاجر در هر زمان در خاندان نبوت، محدَّثی است و جعفربن محمد امروز محدَّثِ ما است. (5)

اشاره به این نکته نیز ضروری است که واژه «مُحدَّث» مفهوم بسیار مهم و ذوابعادی نزد متکلمین آن دوره بوده به طور خلاصه شاید بتوان گفت منظور از آن کسی است که به وی از جانب خداوند نوعی الهام می‌شود تا هدایت مردم محقق شود و در میان اهل سنت نیز این نسبت به برخی از «خلفای راشدین» نیز داده شده است. (6)

اما همین منصور که شهادت به محدث بودن امام می‌دهد در زمانی دیگر دستور آتش زدن خانه ایشان را صادر می‌کند!

این خلیفه عباسی علی‌رغم اینکه می‌دانست امام صادق در صدد قیام علیه وی نیست اما از آزردن ایشان مضایقه نمی‌کرد. چنانکه به حسن بن زید – والی مکه و مدینه در سال‌های 150تا 155.ق – نوشت: خانه جعفربن محمد را آتش بزن و او چنین کرد. اما چون آتش در و دالان خانه را فرا گرفت، امام صادق بیرون آمد و از آتش‌ها گذشت و می‌گفت: من فرزند ابراهیم خلیلم.(7)

  • وضعیت پارادوکسیکال دشمنان ائمه

اما آنچه در نوع نگاه و رفتار منصور عباسی نسبت به امام صادق مهم است اینکه به نظر می‌رسد یک ویژگی بارز و مشترک میان شخصیت‌ عموم ائمه از خاندان پیامبر(علیهم‌السلام) وجود داشته است؛ اینکه دشمنان‌شان در عین دشمنی کردن و خصومت ورزیدن گویی نمی‌توانستند علاقه و احترام عمیق خود را نسبت به ایشان کتمان کنند. این ویژگی را در تمام ائمه امامیه نسبت به مخالفان و معاندان‌شان می‌توان شاهد بود و البته منشاء و منبع این موهبت در وجود شخص پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله و سلم بود. چنانکه همان کسانی که در سال‌های آغاز نزول وحی کینه‌ها به ایشان می‌ورزیدند، کلام‌شان را نافذ و مبهوت کننده می‌یافتند و لذا مقرر کرده بودند کسی که نزدشان می‌رود پنبه در گوش فرو کند تا صوت داودی و کلام آسمانی‌شان بیش از این دل‌ها را نلرزاند و پا‌ها را نلغزاند.

در مورد وصی بلافصل و بر حق ایشان امیرالمومنین(ع) نیز چنین بود؛ چه کسی از معاویه دشمن‌تر به ایشان بود؟ با این‌حال سخنانی از وی در وصف امیرمومنان را تاریخ به ثبت رسانده که آدمی در می‌ماند از فهم این رفتار متناقض که از سویی بی لکنت شهادت به فضایل مولی می‌داده و از سوی دیگر در کسب رذایل خویش آنقدر همت داشته تا جایی که امر به سبّ و لعن جنابش بر روی منابر می‌کرده است.

در مورد فضیلت امام مجتبی نیز از معاویه و حتی برخی شامیان فرستاده‌اش نیز سخنانی نقل شده که شرح و بسط آن مقال و مجالی دیگر می‌طلبد.

در مورد امام حسین(ع) نیز آن عبارت مشهوری که از فرزدق شاعر در مورد اهل کوفه خطاب به امام گفت: «قلوبهم معک و سیوفهم علیک؛ قلب‌های‌شان با تو است و شمشیرهای‌شان علیه تو» گویاترین گزاره برای نشان دادن این وضعیت پارادوکسیکال است.

اما در مورد امام صادق(ع) نیز مطلب به همین گونه است چنانکه در مورد سایر ائمه هدی نیز چنین باشد. لذا تناقض میان قول و فعل منصور در مورد امام صادق را نیز باید از همین زاویه تحلیل کرد.

آری اگر «کُلّهم نورٌ واحد» در شان ائمه گفته‌اند شاید بتوان اعداءشان را نیز نهایتا از یک نوع تاریکی و ظلمت دانست. تاریکی و ظلمتی که البته با همه رذائل‌شان نمی‌توانند مادح خورشید و نورش نباشند.

هرچند «کُلّهم نورٌ واحد» یک گزاره شیعی است اما در میان عارفان نیز این معنا به غایت درک می‌شده و به حقانیتش شهادت می‌داده‌اند.

  • امام صادق در نظر عطار نیشابوری

چنانکه عطار نیشابوری از مصادر عرفان اسلامی – ایرانی با وجود اینکه بر مذهب اهل سنت بود اما نخستین فصل کتابش «تذکره‌الاولیاء» را به ششمین امام از ائمه امامیه اختصاص می‌دهد و در شان حضرتش می‌نویسد:

«آن سلطان ملت مصطفوی، آن برهان حجت نبوی، آن عامل صدیق، آن عالم تحقیق، آن میوه دل اولیا، آن گوشه جگر انبیا، آن ناقد علی، آن وارث نبی، آن عارف عاشق، ابومحمد جعفر صادق رضی‌الله عنه». (8) و سپس در ادامه می‌افزاید: «به سبب تبرک به صادق رضی‌الله عنه، ابتدا کنیم که او نیز بعد از ایشان بوده است و چون از اهل بیت بیشتر سخنِ طریقت او گفته است و روایت ازو بیش آمده است، کلمه‌ای چند از ایشان بیارم که ایشان همه یکی‌اند. چون ذکر او کرده آمد، ذکر همه کرده بود. نبینی که قومی [که] مذهبِ او دارند مذهبِ دوازده دارند یعنی یکی دوازده است و دوازده یکی».(9)

یکی بودن این «دوازده» – به تعبیر عطار- گویی به یکی بدون تمام معاندان و دشمنان آنها در طول دویست‌وپنجاه سال – از رحلت پیامبر تا شهادت امام عسگری و آغاز غیبت صغری- انجامیده است و این وجه مشترک همانا کینه ورزی و خصومت‌گری در عین اذعان به فضائل و مناقب‌ آن بزرگان است.

آری دشمنان اهل‌بیت پیامبر(ص) گویی نسبت به ایشان به وضعیتی پارادوکسیکال و تناقض آمیز مبتلا بوده‌اند. از سویی بنا بر اقتضای جوهر انسانی خود نمی‌توانستند چشم بر روی خورشید ببندند لذا زبان به مدح آفتاب می‌گشایند و از سوی دیگر به دلیل خبث نفس و پلیدی وجود‌شان نمی‌توانند آن همه فضیلت را ببینند و کینه روی کینه انباشته نکنند! لذا قتله و دشمنان رسول و آل بیت طاهرش مصداق بارز کسانی هستند که  – به اقتضای انسان بودن – در شمار برترین خلایق خداوند قرار داشته‌اند اما به پست‌ترین و نازل‌ترین مراتب هستی و قعر نکبت عودت داده شده‌اند: «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِینَ؛ [که] براستى انسان را در نیکوترین اعتدال آفریدیم سپس او را به پست‏ ترین [مراتب] پستى بازگردانیدیم» (10).

 

  • فهرست ارجاعات؛
  • سیدجعفر شهیدی، زندگانی امام صادق جعفربن محمد(ع)، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چاپ یازدهم؛ 1392، ص86. (به نقل از اصول کافی، ج1، ص310).
  • همان، ص34.
  • همان، ص35.
  • ابن ابی‌الحدید، شرح نهج‌البلاغه، ترجمه غلامرضا لایقی، انتشارات کتاب نیستان، چاپ دوم؛ 1392، ص43.
  • سیدجعفر شهیدی، زندگانی امام صادق جعفربن محمد(ع)، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چاپ یازدهم؛ 1392، ص80 (به نقل از اصول کافی، ج1، ص475)
  • فان اس، یوزف، کلام و جامعه، ترجمه فرزین بانکی و … ، انتشارات دانشگاه ادیان و مذاهب، چاپ اول؛ 1397، جلد اول، ص5.
  • سیدجعفر شهیدی، زندگانی امام صادق جعفربن محمد(ع)، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چاپ یازدهم؛ 1392، ص80 ، ص81 (به نقل از مناقب آلابی‌طالب، ابن شهر آشوب، قم کتابفروشی مصطفوی، ج4، ص238).
  • عطار نیشابوری، تذکره الاولیاء، مقدمه و صحیح و تعلیقات محمدرضا شفیعی کدکنی، چاپ دوم؛ 1398، ج1، ص11.
  • سیدجعفر شهیدی، زندگانی امام صادق جعفربن محمد(ع)، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چاپ یازدهم؛ 1392، ، ص80.
  • سوره تین، آیات 4 و 5، ترجمه محمدمهدی فولادوند.

 

 

مطالب مرتبط
درج دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.