معجزات منسوب به پیامبر اسلام؛ از اعجاز قرآن تا معجزه وحدت عربی| عظیم محمودآبادی

به جز قرآن، معجزات دیگری نیز به پیامبر نسبت داده شده است؛ مشهورترین آنها «شق‌القمر» است که در سوره قمر نیز به آن اشارتی رفته؛ هرچند آیات مربوط به آن، معرکه مفسران است و بر قبول آن به عنوان معجزه رسول‌الله، اجماعی وجود ندارد و برخی آن را تأویل کرده‌اند به مساله قیامت و وقایع مربوط به آن… برخی چهره‌های مطرح در جریان روشنفکری دینی با استناد به سخنی از ابن‌خلدون، مدعای او را تکرار می‌کنند مبنی بر اینکه پیامبر (ص) معجزه‌ای جز قرآن و اتحاد عرب نداشته است!

«إِنَّ اللَّهَ بَعَثَ مُحَمَّداً (صلی الله علیه وآله و سلم) نَذِیراً لِلْعَالَمِینَ وَ أَمِیناً عَلَی التَّنْزِیلِ وَ أَنْتُمْ مَعْشَرَ الْعَرَبِ عَلَی شَرِّ دِینٍ وَ فِی شَرِّ دَارٍ مُنِیخُونَ بَینَ حِجَارَهٍ خُشْنٍ وَ حَیاتٍ صُمٍّ تَشْرَبُونَ الْکدِرَ وَ تَأْکلُونَ الْجَشْبَ وَ تَسْفِکونَ دِمَاءَکمْ وَ تَقْطَعُونَ أَرْحَامَکمْ الْأَصْنَامُ فِیکمْ مَنْصُوبَهٌ وَ الْآثَامُ بِکمْ مَعْصُوبَهٌ؛

خداوند، محمد (ص) را مبعوث داشت که بیم دهنده جهانیان باشد و امین وحی او. و شما ای جماعت عرب‌ها، پیش از آن، بدترین آیین را داشتید و در بدترین جای‌ها به سر می‌بردید و در زمین‌های سنگلاخ و ناهموار می‌زیستید و با مارهای سخت و کرّ همخانه بودید. آبی تیره و ناگوار می‌نوشیدید و طعامی درشت و خشن می‌خوردید و خون یکدیگر می‌ریختید و از خویش و پیوند بریده بودید. بتان در میان شما برپا بودند و خود غرقه گناه بودید.» (1)

عبارت فوق توصیف امام علی (ع) است از سرزمین حجاز و فرهنگ مردم آن در دوران جاهلیت و پیش از ظهور اسلام. اما با آمدن اسلام و دعوت پیامبرش، حجاز نیز به زندگی انسانی نزدیک‌تر شد. البته پیامِ پیامبرِ خاتم آنقدر غنی، متقن و مترقی بود که محدود به دره‌های تنگ و خشک جزیره‌العرب نشد و پس از قرن‌ها همچنان می‌تواند قلب جهانیان را بلرزاند و دل عالَمی را شیفته خود سازد و گاه بزرگ‌ترین ذهن‌های بشر را معطوف و مشغول به خود گرداند.

  • پیامی که جهان‌شمول شد

دینی که نهال‌اش چهارده قرن پیش در میان دره‌های منطقه‌ای خشک و بی‌رونق کاشته شد، امروز به چنان درخت تنومندی تبدیل شده که نه تنها عربستان بلکه به طور کلی نژادِ عرب، اکثریت پیروان این دین را تشکیل نمی‌دهند هرچند که اکثر اعراب، مسلمان هستند (2)! به بیان دیگر ارتعاشاتِ وحی محمدی (ص) از مرزهای قومی، قبایلی، ملی، نژادی، جغرافیایی و … عبور کرده و به پیامی جهان‌شمول تبدیل شده است؛ «کلِمَهً طَیبَهً کشَجَرَهٍ طَیبَهٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِی السَّمَاءِ؛ درختی پاک است که ریشه‌اش استوار و شاخه‌اش در آسمان است»(3).

  • اعرابی که وارد اسلام شدند اما ایمان به قلبش‌شان وارد نشد

اما بر اساس مشاهدات تاریخی می‌توان گفت غالبِ اعرابِ صدرِ اسلام درک درستی از آن نعمتی که خدا به ایشان عطا کرده بود نداشتند. آن‌ها به خوی نژادی و قومی‌شان چنان خو گرفته بودند که علی‌رغم اینکه وارد اسلام شدند اما ایمان به قلب آنها وارد نشد. گذشته از استنادات تاریخی، این رأی مستند به استشهادات قرآنی نیز هست: «قالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلَکنْ قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا یدْخُلِ الْإِیمَانُ فِی قُلُوبِکمْ؛ [برخی از] بادیه نشینان گفتند ایمان آوردیم بگو ایمان نیاورده‌اید لیکن بگویید اسلام آوردیم و هنوز در دل‌های شما ایمان داخل نشده است»(4).

لذا در عبارتی که بر تارک این نوشته نشسته است، امیرالمؤمنین (ع) در حال یادآوری وضعیتی است که اعراب جاهلی در آن سر می‌کردند و حال به حرمت اسلام تشخص یافته بودند. نعمتی که کثیری از آنها هیچ‌گاه قدر وقیمت‌اش را نشناختند؛ شاهد این ادعا در زمان حیات پیامبر، آیه‌ای است که پیش‌تر نقل شد (حجرات/14) و تداوم این وضعیت را می‌توان در تحولات پس از رحلت رسول‌الله و سربرآوردن مجدد معیارهای جاهلیت توام با کینه‌هایی برجای مانده از همان دوران مشاهده کرد.

  • تمناهای دنیوی از دین

آری در میان مخاطبان اولیه پیام وحی، بودند جماعتی که از این دین، تنها تمنای تنعّمات دنیوی و تمتّعات قومیتی خویش را داشتند. همان‌ها که وقتی در آخرین سال‌های حیات پیامبر اکرم (ص) به جبرِ نیرویِ قهریِ اسلام مسلمان شدند، خود را اهل ایمان پنداشتند و با گذشت تنها سه دهه از رحلت رسول، جرات کردند بر کوس خلافت حضرت‌اش بدمند و بر منبرش بنشینند و بر امت‌اش حکومت کنند. آری هرچند سی سال طول کشید تا بنی‌امیه بر مصدر خلافت بنشیند اما تدارک آن خیلی پیش‌تر از اینها دیده و مقدمات‌اش چیده شده بود؛ از همان آغازین سال‌ها و یا حتی ماه‌های پس از سال یازدهم هجری (رحلت پیامبر)، زمزمه‌هایی برای عربی سازیِ خلافت و قبیله‌سازی (tribalism) کردنِ تمدنِ نوپای اسلامی پیچید و در مسیر تحقق سبک و سیاق جاهلیت که به برکت اسلام برای مدت یک دهه – از زمان هجرت مسلمانان به مدینه‌النّبی و تشکیل حکومت اسلامی تا رحلت پیامبر- از میان اعراب رخت برسته بود، از هیچ کوششی مضایقه نشد.

  • آن رویِ نص‌گرایی و شعار «حسبنا کتاب‌الله»

شاید یکی از مهم‌ترین این کوشش‌ها، ظاهرگرایی و نص‌گراییِ افراطیِ جریان‌هایی بود که شعار خود را «حسبنا کتاب‌الله» قرار داده بودند؛ غافل از اینکه همین “کتاب‌الله” به تصریحِ خود می‌تواند موجبات ضلالت و گمراهی جماعت کثیری را رقم بزند: «یضِلُّ بِهِ کثِیرًا وَیهْدِی بِهِ کثِیرًا؛ بسیاری را با آن گمراه و بسیاری را با آن راهنمایی می‌کند»(5)

تاکید بر ظاهر کتاب خدا آنقدر رونق گرفت که در مواردی و مقاطعی، گویی آن را در متن جامعه از معنا تهی و به یک ظرف بی‌مظروف و صدفی بی‌گوهر و متنی بی‌پیام و پیامی بی‌معنی تبدیل کرد. این مساله هرچند مقدماتش از آغازین ساعات پس از رحلت پیامبر – و حتی پیش از آن و زمانی که پیامبر درخواست اداوات نوشتن وصیت کردند – آغاز شد اما اوج آن را باید در دوران بنی‌سفیان و بنی‌مروان مشاهده کرد. چنانکه امیرالمؤمنین در آخرین ماه‌های عمر خود آن را پیش‌بینی کردند؛ «وَ إِنَّهُ سَیأْتِی عَلَیکمْ مِنْ بَعْدِی زَمَانٌ لَیسَ فِیهِ شَیءٌ أَخْفَی مِنَ الْحَقِّ وَ لَا أَظْهَرَ مِنَ الْبَاطِلِ وَ لَا أَکثَرَ مِنَ الْکذِبِ عَلَی اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ لَیسَ عِنْدَ أَهْلِ ذَلِک الزَّمَانِ سِلْعَهٌ أَبْوَرَ مِنَ الْکتَابِ إِذَا تُلِی حَقَّ تِلَاوَتِهِ وَ لَا أَنْفَقَ مِنْهُ إِذَا حُرِّفَ عَنْ مَوَاضِعِهِ؛ هر آینه، بعد از من بر شما روزگاری خواهد آمد که در آن هیچ چیز پنهانتر از حق نباشد و هیچ چیز آشکاراتر از باطل نبود و دروغ بستن به خدا و پیامبرش از هر چه رایجتر باشد. در نزد مردم آن زمان، کالایی کاسدتر از قرآن نیست، اگر آن را چنانکه باید بخوانند و باز کالایی پرسودتر از قرآن نخواهد بود، اگر معنیش را تحریف کنند»(6).

این وارونه سازی کتاب‌الله و از معنا تهی کردن آن توسط کسانی نبود که قرآن را به کناری نهاده باشند یا قداست آن را انکار کنند. بلکه به عکس آنها در ظاهر هم به حجیت قرآن شهادت می‌دادند و هم آن را بزرگ‌ترین معجزه پیامبر بلکه تنها معجزه ایشان معرفی می‌کردند. اما این معجزه، حکم کالایی را یافت که رونقش بسته به بازارِ کسبان قدرتی بود که تکیه بر منصب خلافت زده بودند!

البته به جز قرآن، معجزات دیگری نیز به پیامبر نسبت داده شده است؛ مشهورترین آنها «شق‌القمر» است که در سوره قمر نیز به آن اشارتی رفته؛ هرچند آیات مربوط به آن، معرکه مفسران است و بر قبول آن به عنوان معجزه رسول‌الله، اجماعی وجود ندارد و برخی آن را تأویل کرده‌اند به مساله قیامت و وقایع مربوط به آن.

از این گذشته اما در کتب حدیثی و تاریخی نیز معجزاتی به پیامبر اکرم (ص) نسبت داده شده است که در طول تاریخ عده‌ای درصدد اثبات و عده‌ای در صدد انکار آن برآمده‌اند. برای نمونه در همین کتاب شریف نهج‌البلاغه از امیرالمؤمنین نقل شده داستان جدال‌های بنی‌اسرائیل‌وار مشرکین با پیامبر (ص) و طلب معجزه‌ای مبنی بر اینکه درختی که در نزدیکی‌شان بود به حرکت در آید و ایشان چنین کردند. بعد خواستند درخت به جای خود برگردد؛ برگشت و بعد خواستند نیمی از آن حرکت کند و … . طبق این حدیث، پیامبر تمام این خواسته‌ها را انجام دادند و لکن آنها ایمان نیاوردند و بر ضلالت خود بماندند. (7)

  • نظر ابن خلدون در باره معجزات پیامبر

از این نوع معجزات در فریقین به پیامبر (ص) نسبت داده شده است که بحث بر سر صدق و کذب آن مجال و همت و صدالبته تخصصی دیگر می‌طلبد. اما گاه در ردّ این احادیث سخنانی گفته می‌شود که به نظر می‌رسد ادله‌ای که برایش اقامه می‌شود محل تأمل جدی و بلکه مناقشه است، از جمله آنکه برخی چهره‌های مطرح در جریان روشنفکری دینی با استناد به سخنی از ابن‌خلدون، مدعای او را تکرار می‌کنند مبنی بر اینکه پیامبر (ص) معجزه‌ای جز قرآن و اتحاد عرب نداشته است! در اینکه قرآن معجزه پیامبر بوده، تردیدی وجود ندارد. اگر گفته شود قرآن تنها معجزه پیامبر هم بوده می‌توان طوعا او کرها آن را پذیرفت. اما اینکه مقوله‌ای تحت عنوان «اتحاد عرب» به عنوان معجزه ذکر شود و آن هم هم‌ردیف قرآن قرار گیرد به نظر نمی‌رسد چندان پذیرفتنی باشد. در اینکه اعراب تا پیش از اسلام با یکدیگر جز از در تخاصم و تشتت وارد نمی‌شدند شکی نیست. در این هم تردیدی نیست که پیامبر توانست نوعی از وفاق را حول محور اسلام میان آنها ایجاد کند. اما کم‌ترین آشنایی با تاریخ جهان به ما نشان می‌دهد در بسیاری جوامع دیگر نیز در عین تشتت و تخاصم نحله‌های مختلف، گاه در بزنگاهی تاریخی شاهد ایجاد نوعی از انواع اتحاد و انسجام هستیم. مثلاً اتحادی که در انقلاب کبیر فرانسه حول چهره‌های مطرح آن و شعارهای آن نهضت در عصر روشنگری رقم خورد و همچنین است انقلاب اکتبر روسیه. در انقلاب اسلامی کشور خودمان نیز علی‌رغم وجود جریان‌های مختلف از مارکسیست و کمونیست گرفته تا جریان‌های لیبرال و از بازار و هیئات گرفته تا حزب توده و از حوزه‌های علمیه تا نهضت آزادی همه و همه حول رهبری امام خمینی (ره) به وحدت رسیدند و انقلاب اسلامی را به پیروزی رساندند.

پس آنچه ابن‌خلدون و دیگران به عنوان معجزه به پیامبر (ص) نسبت می‌دهند شاید تعبیر چندان دقیقی نباشد. البته به برکت نبوت و اسلام، اعراب برای مدتی دست از کینه‌های قومی – قبیله‌ای‌شان برداشتند و این فی‌نفسه اقدامی مبارک و بزرگ بود اما نه از جهت اهمیت و نه از جهت وسعت و نه از جهت بقا قابل مقایسه با کتابی نیست که نزد عموم مسلمانان همواره به عنوان تنها یا دست‌کم بزرگ‌ترین معجزه رسول‌الله یاد شده است. بنابراین برای نفی معجزاتی از قبیل آنچه به نقل از نهج‌البلاغه آمد، لازم نیست یک اقدام اصلاحی پیامبر را لزوماً به عنوان معجزه ایشان -آن هم هم‌ردیف قرآن – معرفی کرد. به ویژه که برای بیان آن، تعبیراتی به کار رفته است که از آن نوعی نژادگرایی و قوم‌محوری به مشام می‌رسد که ساحت اسلام و قرآن البته از آن مبراست.

  • بی‌اهمیتی معجزات دیگر غیر از قرآن

به گمان نگارنده این سطور می‌توان موضع سومی را در مورد احادیثی مثل داستان درخت مذکور، اتخاذ کرد؛ یعنی نه لزوماً رأی به صدق احادیثی داد که این گونه معجزات را به پیامبر نسبت داده‌اند و نه به تکذیب آنها پرداخت. بلکه می‌توان از منظر کلامی – و نه لزوماً تاریخی- گفت اساساً این نوع معجزات اهمیتی ندارد! دست‌کم در برابر معجزه‌ای چون قرآن ما حاجت نداریم به دیگر معجزاتی از آن جنس متسمک شویم. چنانکه ابوحامد غزالی معتقد بود معجزاتی از قبیل آنچه انبیای گذشته داشته‌اند برای اقناع عوام بوده وگرنه اهل فنّ و فهم برای باور به پیامبری چون کلیم‌الله، حاجت به این ندارد که ببینند موسی (ع) عصا را تبدیل به اژدها می‌کند!

بنابراین اگر معجزاتی از قبیل شق‌القمر یا داستان درخت به پیامبر نسبت داده شود، به لحاظ عقل شرعی تأیید آن استبعادی ندارد؛ چه عموم انبیای الهی از این نوع معجزات داشته‌اند و پاره‌ای از آنها در قرآن نیز نقل شده است و طبیعی است که اگر خاتم سلسلسه انبیا و سید و افضل آنان نیز از چنین معجزاتی برخوردار بوده باشد. اما اگر گفته شود این نوع از معجزات در اسلام -نفیا یا اثباتا – با وجود قرآن اهمیتی ندارد به نظر می‌رسد کلامی مسموع و مقبول باشد. چنانکه در کلام بزرگان دین و اهل بیت طهارت نیز بر این نوع مسائل تاکید چندانی نشده است و اگر در نهج‌البلاغه نیز ذکری از آن آمده – در صورتی که صحت صدور خطبه مذکور از حضرت امیر (ع) را مفروض بگیریم- عطف سخن حضرت بر نافهمی و خبث نفس مشرکان و منکران است و نه اعجاز پیامبر در باره درخت!

به بیان دیگر امام (ع) در نقل ماجرای درخت – چنانکه از سیاق کلام‌شان پیدا است – پیش و بیش از آنکه درصدد بیان کردن مناقب رسول‌الله باشند درصدد عیان کردن سطح فکر و سبک احتجاج اعراب جاهلی بوده‌اند و پس از حدود نیم قرن از آن روزگار لازم دیده‌اند که به مخاطبان خود یادآوری کنند که آنها چه کسانی یا فرزندان چه کسانی بوده‌اند.

علاوه بر اینها چنانکه اشاره شد از معجزه خواندن این مساله – اتحاد عرب – بوی نوعی قبیله‌گرایی و نژادباوری نیز به مشام می‌رسد که ظاهراً بی‌ارتباط با مفهوم «عصبیت» نزد واضع این تئوری نیست؛ هرچند که تکرار کنندگان این گزاره چندان به این وجوهِ آن، توجه و تفطنی نداشته باشند.

  • سرنوشت «اتحاد عرب» در دهه‌های پس از رحلت پیامبر

به اینها اضافه کنید اعراب مسلمان هرچه از رحلت پیامبر فاصله گرفتند، اتحادی که مورد اشاره ابن‌خلدون – و استناد دیگران به او -است نیز کم‌تر و کم‌تر شد تا جایی که معجزه خواندن آن اتحادِ مقطعی – و حداکثر چند دهه‌ای- جایش را به افتراق و تشتت داد. از قضا در مسیر این افتراق، خانواده پیامبر (ص) نخستین جماعتی بودند که از آن اتحاد عرب کنار گذاشته شدند. بعد از آن هم تخاصماتی که میان قبیله‌ها و تیره‌های مختلف عرب از بنی‌زبیر و بنی‌سفیان گرفته تا بنی‌عباس و بنی‌مروان و … حاکی از به هدر رفتن زحمات رسول‌الله در این راستا است؛ اتفاقی که هرچند ریشه‌های فرهنگی آن را باید در دوران جاهلیت جست اما این دُمَلِ چرکین در همان نخستین ساعات پس از رحلت رسول، سرباز کرد دارد و سرانجام آن نیز چیزی نبود جز بازگشتی مرتجعانه به گذشته‌ای تاریک مبتنی بر نظام قبیله که فرهنگ عمده جاهلیت عرب در پیش از اسلام بود.

این متن تا اینجا در صدد تبیین دو نکته بود؛

  • از منظر کلامی لازم نیست معجزات پیامبر غیر از قرآن – از قبیل آنچه در مورد درخت مذکور و غیر آن گفته شد- را لزوماً نفی کنیم بلکه کافی است در برابر کتابی چون قرآن بی‌اهمیتی آنها را نشان دهیم. از قضا این سیاقی است که بیشتر به سیره اهل‌بیت پیامبر نزدیک است؛ برای نمونه خاندان پیامبر در موارد متعددی به یادآوری‌شان بالای رسول‌الله و مناقب آن حضرت پرداخته‌اند و حتی در معرفی خویشتن به برخی فضائل حضرت‌اش تاکید کرده‌اند اما در کمتر روایتی بر این نوع معجزات ایشان تاکیدی شده است. شاید از این حیث متنِ نهج‌البلاغه معیار خوبی باشد که در تمام این کتاب مفصل، تنها همان روایت درخت است که به بیان این نوع از معجزات پیامبر اشاره کرده است و چنانکه گفته شد دالّ مرکزی آن جهالت اعراب است و نه لزوماً بیان فضیلت رسول!
  • لازم نیست در غیاب معجزاتی چون درخت و …، سایر اقدامات پیامبر را – ولو آنکه در سترگی و بزرگی‌شان تردیدی نباشد- به عنوان معجزه قلمداد کنیم و هم‌پایه قرآن بنشانیم. چنانکه در سیره ائمه هدی نیز علی‌رغم اینکه به این نوع اقدامات مهم پیامبر توجه شده اما از معجزه نامیدن‌شان و به ویژه هم‌ردیف قرآن نهادن‌شان احتراز شده است. چنانکه امام زین‌العابدین (ع) نیز در خطبه‌ای بلیغ که در کاخ یزید بعد از ماجرای عاشورا ایراد کردند با اشاره‌ای غامض به نقش پیامبر در اتحاد اعراب – که نفس آن زمینه سازی برای دعوت به اسلام بود- اشاره‌ای غامض کردند طوری که نه رگ عربیّتِ اعراب بجنبد و نه هم‌پایه و هم‌مایه قرآن معرفی شود. بلکه ایشان صرفاً به واقعه جدال عرب جاهلی در ایام پیش از اسلام بر سر ماجرای اینکه کدام قبیله حجرالاسود را در محل خود قرار دهد اشاره کردند که پیامبر از درِ مسجدالحرام وارد شدند و عبای‌شان را پهن کردند و سنگ را درون آن قرار دادند و فرمودند از هر قبیله یک نفر دور عبا را بگیرد تا به محل نصب برسند و بعد هم خودشان سنگ را در جایش قرار دادند. لذا امام سجاد (ع) در مجلس یزید با اشاره‌ای مجمل اما بلیغ،‌ فرمودند: «انَا بنُ مَن حَمَلَ رُکن بِاطرافِ الرّدا؛ من فرزند کسی هستم که حجر الاسود را با ردای خود حمل و در جای خود نصب فرمود». آری در آن خطبه نسبتاً طولانیِ امام (ع) در دمشق، هرچند به نقش ویژه پیامبر در فروکش کردن آتش تخاصمات قبیلگی پیامبر (ص) اشاره شده اما از معجزه خواندن و مهمتر از آن هم‌ردیف قرآن قرار دادنش خبری نیست.
  • آیا طبق تئوری ابن‌خلدون، تنها اتحاد عرب، معجزه پیامبر است؟

ضمن اینکه اگر قرار باشد اتحاد عرب را معجزه رسول (ص) دانست چرا از سایر اقدامات پیامبر که در مقام اهمیت به هیچ وجه از آن کمتر نبوده است، نباید تعبیر به معجزه کرد؟ مثلاً اینکه پیامبر توانست اعراب را از بت‌پرستی برهاند و آنها را در مقابل خداوند در جهت قبله به تعظیم وا دارد؟ آیا نمی‌توان ترک سنت‌های سیئه‌ای چون “ظهار” – که موجب حرمت ابدی زن به مرد و سلب حقوق وی می‌شد- یا زنده به گور کردن دختران و موارد متعدد دیگری از این دست که به برکت اسلام از جامعه عرب رخت بربست را طبق قاعده ابن‌خلدون از معجزات نبی مکرم اسلام شمرد؟ اگر چنین است پس چرا گفته شود پیامبر تنها دو معجزه داشت؟ یکی قرآن و دیگری اتحاد عرب؟ و اگر هم گفته شود که موارد متاخری که به عنوان نمونه ذکر شد، به نوعی در ذیل قرآن می‌گنجد – چراکه آیات قرآن امر به ترک این سنت‌های سیّئه کرده است- می‌توان گفت پس اتحاد عرب نیز مقوله‌ای بیرون از قرآن نیست و خود قرآن به وفاق و انسجام – نه فقط اعراب بلکه عموم مومنان- امر کرده است که می‌توان به عنوان نمونه و تنها به عنوان نمونه به آیات ذیل اشاره کرد؛ «وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعًا وَلَا تَفَرَّقُوا وَاذْکرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیکمْ إِذْ کنْتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَینَ قُلُوبِکمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا؛ و همگی به ریسمان خدا چنگ زنید و پراکنده نشوید و نعمت خدا را بر خود یاد کنید آنگاه که دشمنان [یکدیگر] بودید پس میان دل‌های شما الفت انداخت تا به لطف او برادران هم شدید»(8)، «یا أَیهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکمْ مِنْ ذَکرٍ وَأُنْثَی وَجَعَلْنَاکمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا؛ ای مردم ما شما را از مرد و زنی آفریدیم و شما را ملت ملت و قبیله قبیله گردانیدیم تا با یکدیگر شناسایی متقابل حاصل کنید»(9).

بنابراین اگر ترک اعمالی چون بت‌پرستی، زنده به گور کردن دختران، ظهار و … معجزه محسوب نمی‌شود به چه دلیل باید اتحاد عرب – که آن هم چنانکه اشاره شد در سال‌های بعد از رحلت پیامبر شیرازه‌اش از هم پاشید- را معجزه محسوب کرد؟ و اگر ترک بت‌پرستی و ظهار و … به این دلیل معجزه‌ای مستقل خوانده نمی‌شوند که در دل آموزه‌های قرآن جای دارند، چنانکه اشاره شد اتحاد مسلمین – و نه اعراب- نیز از مهم‌ترین تعالیم قرآن است. ضمن اینکه اساساً تاکید بر “اتحاد عرب” و نه “اتحاد اسلام” به شدت گزاره‌ای غیر اسلامی و مغایر با آموزه‌های قرآنی است که از آن می‌گذریم.

  • نظر واقدی ارجح از نظر ابن‌خلدون

اما اگر قرار باشد جز قرآن، معجزه‌ای برای پیامبر (ص) معرفی شود می‌توان در آثار بزرگان معارف اسلامی اشاراتی را یافت که به نظر بسیار موجه‌تر به نظر می‌رسد از آنچه ابن‌خلدون ذکر کرده و نظر برخی روشنفکران دینی ما را به خود جلب کرده است.

برای نمونه می‌توان به آنچه ابن ندیم – از علمای بزرگ قرن چهارم – در «الفهرست» خود به نقل از محمد بن عمر واقدی (اواخر قرن دوم و اوایل قرن سوم) مورخ و سیره نویس بزرگ و صاحب کتاب «المغازی» آورده است اشاره کرد. هم او که بنابر نقل ابن‌ندیم معتقد بود قرآن، معجزه دوم پیامبر بود و معجزه اول ایشان تربیت شخصیت علی‌بن‌ابی‌طالب (ع) بوده است. ابن ندیم در “الفهرست” خود درباره این عقیده واقدی چنین می‌نویسد: «أبوعبد الله محمد بن عمر الواقدی مولی الأسلمیین بنی سهم بن أسلم و کان یتشیع، حسن المذهب، یلزم التقیه. وهو الذی روی أن علیا علیه السلام کان من معجزات النبی صلی الله علیه، کالعصی لموسی [صلی الله علیه] وإحیاء الموتی لعیسی [بن مریم علیه السلام]».

همانطور که ملاحظه شد ابن‌ندیم در معرفی واقدی او را دارای گرایش به تشیع معرفی می‌کند (و کان متشیع) چراکه به باور او نفس وجود امام علی‌بن‌ابیطالب (ع) از معجزات رسول‌الله (ص) بوده است و برای ایشان در حکم عصای موسی (ع) و زنده کردن مردگان توسط عیسی (ع) بوده است.

آری در وصف مولای متقیان علی (ع) کم گفته و نوشته نشده؛ سیمای او از مرزهای عرب و عجم عبور کرده و سیره‌اش شهره آفاق اهل معرفت است اما شاید به این ویژگی مورد اشاره واقدی کمتر توجه شده باشد. اینکه او تربیت یافته دامان حضرت ختمی مرتبت بود. راستی او همان قرآن ناطق بود و یک از دو رکن ثقلین! همان که به تصریح خیرالانام (ص) تمسک به او در کنار تمسک به قرآن، لازمه رستگاری است؛ چه پیامبر خود تصریح کرده بود قرآن و اهل‌بیت من از یکدیگر جدا نمی‌شوند تا در کنار حوض کوثر — همان چشمه نجات – بر من وارد شوند.

آری علی (ع) معجزه محمد (ص) بود؛ او نیز خود را بنده‌ای از بندگان رسول می‌دانست؛ «إِنَّمَا أَنَا عَبْدٌ مِنْ عَبِیدِ مُحَمَّدٍ» و محمد (ص) او را بابِ شهرِ علمِ خود معرفی کرده بود؛ پس اهل فضل و معرفت برای ورود به هر شهری لاجرم از در و دروازه آن وارد می‌شوند.

 

 ارجاعات؛

  • نهج‌البلاغه، ترجمه عبدالمحد آیتی، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چاپ شانزدهم، 1392، خطبه 26، ص 79.
  • اسلام عربی، عبدالله خلایفی، ترجمه عبدالله ناصری، نشر نگاه معاصر، چاپ اول؛ 1400، ص 16.
  • قرآن، ترجمه محمدمهدی فولادوند، سوره ابراهیم، آیه 24.
  • همان، سوره حجرات، آیه 14.
  • همان، سوره بقره، آیه 26.
  • نهج‌البلاغه، ترجمه عبدالمحد آیتی، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چاپ شانزدهم، 1392، خطبه 147، ص 331.
  • همان، خطبه 234، ص 591.
  • قرآن، ترجمه محمدمهدی فولادوند، سوره آل‌عمران، آیه 103.
  • همان، سوره حجرات، آیه 13.

 

 

مطالب مرتبط
درج دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.