تحلیل فهمی جدعان از ولایت‌عهدی امام هشتم| محمدعلی عسگری

فهمی جدعان متفکر نامدار عرب در کتاب «المحنه» ضمن شرح تحولات فکری و فرهنگی دوران مأمون (170- 218 هـ) هفتمین خلیفه عباسی به مسئله ولایت‌عهدی امام رضا (ع) و شهادت او پس از این واقعه نیز می‌پردازد. او ابتدا در باره علت اعطای این ولایت‌عهدی شش فرضیه را مطرح می‌کند که در نهایت خود از ششمین فرضیه طرفداری و آن را مورد تأیید قرار می‌دهد.
سپس در ادامه این ماجرا به نقل از منابع معتبر شیعی و سنی متن مکتوب و مهم سند ولایت‌عهدی را می‌آورد که ظاهراً ابتدا از سوی مأمون نوشته و بعد از سوی امام رضا امضاء می‌شود. متن نوشته مأمون هرچند یک متن رسمی و تشریفاتی است و باید به معانی پنهان آن توجه کرد اما متن نوشته شده توسط امام هشتم در این سند تقریباً صریح‌تر و سرراست‌تر بوده و حاوی نکات ظریف و قابل تاملی است.

دراینجا بخش‌هایی از کتاب المحنه (261-262 و 274- 279) را که به این موضوع پرداخته بدون هیچ توضیح اضافی می‌آورم:

در مورد مسئله واگذاری ولایت‌عهدی مأمون به [امام] رضا [ع] اختلاف نظر و برداشت‌های متفاوتی وجود دارد:

برداشت اول برداشتی مذهبی عاطفی است و علت این کار را در این می‌دانند که مأمون گرایشی به اهل بیت داشت و حتی فراتر از اینها، او از نظر عقیده و مذهب یک شیعه بود.

برداشت دوم واقعی یا موضوعی است و آن اینکه مأمون – چون به اطراف خود نگریست و در میان بنی‌عباس هیچ کس را مناسب ولایت‌عهدی نیافت – گمشده خود را در علی بن موسی الرضا دید.

برداشت سوم: آن را در راستای اجرای «نذر» یا «عهدی مستحکم» می‌داند که مأمون با خدای خود بسته و عهد کرده بود اگر امور بر وفق مرادش شود و بتواند برادرش محمد أمین را خلع کند و خدا او را در این کار یاری دهد این امارت را در همان جایی قرار دهد که خدای عزوجل قرار داده است. «مجلسی 12/ 49: 137»

برداشت چهارم: اینکه مأمون به‌خصوص تحت تأثیر معتزله زیدیه، حقانیت مسئله شیعه را احساس کرد. بنابراین تلاش نمود عناصر شیعی را خشنود سازد و یک ترکیب همه‌جانبه و موزون را در بین نیروهای هم سنگ درون دارالخلافه عصر خویش پدید آورد. (حرف دومینیک سوردل) و اینکه: «اعتزالی‌گری مأمون راه حلی میانی بین دولت عباسی و شیعه بود.»(برنارد لوییس)

برداشت پنجم برداشتی است که قفطی در موقع سخن گفتن از عبدالله بن سهل بن نوبخت منجم مأمون از زبان او روایت کرده که می‌گوید «در کارش بسیار استاد بود و مأمون قدر او را می‌شناخت. پس از این انتخاب کسی را بر او مقدم نمی‌شمرد مگر عالمی مشهور باشد» او می‌افزاید «مأمون اندیشید که خاندان امیرمؤمنان علی بن ابیطالب از بیم منصور و پادشاهان بنی‌عباس واهمه کرده و مخفی می‌شوند و مردم عوام نیز کارهای آنها را پنهان نگه می‌دارند از این‌رو تصوراتی در مورد آنها پیدا کردند که درباره پیامبران پیدا می‌کنند و در توصیف آنها چنان می‌گویند که از شریعت خارج و به اغراق افتادند. پس خواست مردم عوام را به خاطر این کار مجازات کند اما اندیشید اگر چنین کند گرایش مردم به آنها بیشتر خواهد شد. پس در این کار با دقت نگریست و گفت: اگر برای مردم آشکار شوند و فسق فاسقان‌شان را ببینند و ستم ستمگرانشان را مشاهده کنند، آن‌گاه از چشم مردم می‌افتند و ستایش از آنها به نکوهش تبدیل می‌شود. سپس گفت: اگر به آنها دستور بدهیم که ظاهر شوید می‌ترسند و پنهان می‌شوند و به ما گمان بد می‌ورزند. پس اندیشه درست این است که یکی از آنها را جلو بداریم تا به صورت امامشان جلوه کند. اگر این امر را ببینند و رفتارهای آدمی موجود در آنها برای مردم آشکار شود وضعیت‌شان برملا می‌گردد و چیزهایی را که از مردم پنهان می‌داشتند آشکار می‌شود. وقتی چنین امری تحقق یافت کسی را که واداشته‌ام از میان برمی‌دارم و امور را به حالت نخست خود برمی‌گردانم. این نظر در مأمون تثبیت شد و نیت خود را حتی برخواص نیز پنهان داشت و تنها به فضل بن سهل گفت که می‌خواهد امامی از خانواده امیرمؤمنان علی صلوات الله علیه انتخاب کند. با هم فکر کردند چه کسی شایستگی آن را دارد و نظر هر دوشان به‌طور اجماع برعلی الرضا افتاد. فضل بن سهل این امر را مکتوب و ترتیب کار را داد حال آنکه از باطن امور اطلاعی نداشت. برای هنگام بیعت با رضا وقت را سنجید و طالع سرطان را که در آن مشتری بود برگزید. (این مطلب را عبدالله بن سهل بن نوبخت می‌گوید که من): «می‌خواستم نیت مأمون را از این بیعت بدانم و اینکه آیا باطن آن نیز چون ظاهرش است یا نه. چون این کار بزرگی بود. بنابراین پیش از عقد این بیعت، نامه‌ای توسط یکی از خدمتکاران مورد اعتمادش فرستادم. او برای کارهای مهم می‌آمد. گفتم این بیعت در زمانی که ذوالریاستین (فضل بن سهل) انتخاب کرده به سرانجامی نمی‌رسد و حتی شکسته می‌شود چون مشتری اگر در طالع خود در خانه مناسب خودش باشد، سرطان برجی منقلب و در عدد چهار خواهد بود. یعنی خانه‌ای که سرانجام مریخ است و این نحس خواهد بود اما ذوالریاستین از این امر غافل بوده است. دیدم [مأمون] به من نوشت که آن را فهمیدم. خدا تو را پاداش نیک بدهد. فقط مواظب باش آن را به ذوالریاستین نگویی و اگر او از رأی خود برگشت می‌فهمم که تو او را متوجه آن کرده‌ای. ذوالریاستین آن را فهمید ولی من از ترس اینکه مأمون مرا متهم کند پیوسته همان نظر اول را درست معرفی می‌کردم. من کارم را فراموش نکردم و از آن غافل نبودم تا کار این بیعت گذشت و من از مأمون بسلامت نجات یافتم». (جمال الدین قفطی: اخبار العلما بتاریخ الحکما – مختصر الزوزنی، لایپزیگ، 1903، ص 221)

آخرین برداشت که در ادامه برداشت پیشین است نشان می‌دهد سپردن ولایت‌عهدی به علی بن موسی الرضا(ع) تدبیری کاملاً سیاسی و ظاهری یعنی اقدامی تاکتیکی بوده است. هدف از این کار جلب حمایت شیعیان و فلج کردن مخالفت آنها و جنبش‌های انقلابی‌شان در آغاز خلافت مأمون بوده است. من هم بر این برداشت بوده و می گویم مطالبی را که «ولی‌عهد» در خطبه سپردن ولایت‌عهدی به او بیان کرد به‌طور واضح نشان می‌دهد مأمون از قراردادن علی بن موسی الرضا در کنار خود چه قصدی داشته است. با وجود اهمیتی که برای داستان منجم مأمون قایلم و به‌ویژه آنچه مربوط به نزاع بر سر «عوام» است اما معتقدم این برداشت آخر درست‌تر باید باشد. بنابراین مناظره‌ای را که إبن عبدربه درباره مأمون و رضا بر سر خلافت می‌آورد ـ و در آن مأمون دلیل امام رضا بر امامت علی بن ابی‌طالب به خاطر خویشاوندی را رد می‌کند ـ ترجیحاً باید غیرتاریخی باشد. از آن گذشته سخت می‌توان در آنجا بین موضع مأمون و بین پروژه انتقال خلافتش به علویان تناسبی بر قرار کرد. (عقد الفرید: 2: 385 – 386)

متن ولایت‌عهدی مأمون

اما عهدنامه‌ای که مأمون برای علی بن موسی الرضا (ع) نوشت در اکثر منابع أهل سنت و شیعه به‌طور یکسان آمده است. برخی از منابع شیعی نقل می‌کنند که علی بن عیسی گفت یکی از «مراقبان» امام در سال 670 ق به «تربت پاک» آن حضرت رسید و این عهدنامه را «که مأمون با دست خود نوشته بود و بین سطور و پشت آن به خط امام مطالبی نوشته شده بود» در دست داشت. به هر حال متن این عهدنامه از نظر مجلسی و قلقشندی چنین است:

«بسم الله الرحمن الرحیم. این نامه‌ای است که امیرمؤمنان عبدالله بن هارون الرشید آن را برای علی بن موسی بن جعفر ولی‌عهد خود نوشته است. اما بعد. خداوند عزوجل اسلام را به عنوان یک دین برگزید و از بین بندگانش پیامبرانی را فرستاد تا [مردم] را به سوی آن هدایت و راهنمایی کنند. اولین آنها بشارت دهنده دیگران و آنها تصدیق کننده پیشینیان خود بودند تا سرانجام به پیامبری حضرت محمد (ص) رسید که او در دوران فترت رسولان فرستاده شد. دورانی که علم و دانش از بین رفته، وحی الهی قطع گردیده و قیامت نزدیک می‌شد.

از این رو خداوند به وسیله او ارسال پیامبران را ختم و او را گواه و نگهبانی برای آنها قرار داد و کتاب گران‌قدر خود را بر او نازل فرمود. کتابی که «لایأتیه البَاطل مِن بَین یَدیه وَلا مِن خَلفِهِ تَنزیلٌ مِن حکیمٍ حَمیدٍ» تا چیزهایی را حلال و یا حرام کند و دارای وعد و وعید و هشدار و انذار و امر به معروف و نهی ازمنکر است تا حجت رسای او برخلایق باشد و «لِیهلک مَن هَلَک عَن بَیِّنه وَیَحیی مَن حَیّ ّ عَن بَیِّنه وَإن اللهَ لَسمیعٌ علیمٌ.»

پس او از سوی خدا رسالت خود را ابلاغ کرد و [مردم] را به راهش فراخواند. البته براساس حکمت و پند نیکو و مجادله نیکوتر، سپس جهاد یا خشونت تا اینکه خداوند روح او را قبض کرد و آنچه را نزد خود داشت برای او برگزید. وقتی پیامبری به پایان رسید و وحی و رسالت به وسیله محمد (ص) ختم گردید قوام دین و نظام امور مسلمانان را در خلافت قرار داد تا آن را بر مبنای اطاعت عزت بخشیده و به اتمام رساند وحق را بر پا کند. اطاعتی که حدود واجبات خدا برآن بنا می‌شود و شرایع و سنن اسلامی به آن بستگی دارد و به خاطر آن با دشمنان خدا جهاد می‌شود.

بنابراین برخلفاست که از خداوند اطاعت و دین او را حفظ و بندگانش را سرپرستی کنند و بر مسلمانان است که برای برپایی حق خدا و عدالت او و امنیت راه‌ها و جلوگیری از ریخته شدن خون [مردم] و برقراری صلح و ایجاد الفت با یکدیگر از خلفا اطاعت کرده و یاری کننده‌شان باشند. زیرا در غیر این صورت، وحدت مسلمانان دچار اختلال می‌شود و دینشان دچار چند دستگی شده دشمنان بر آنها پیروز می‌گردند. توحید کلمه آنها از هم پاشیده شده و در دنیا و آخرت زیان کار خواهند بود.

پس کسی که جانشین او در زمین شد و اعتماد خلق او را به‌دست آورد موظف است تا با جهاد در راه خدا کاری کند که موجب رضایت او و در مسیر اطاعتش باشد. و نسبت به آنچه خداوند او را آگاه و یا از آن پرسش می‌نماید خود را مهیا سازد و به حق داوری و در همه آنچه خدا به او واگذار و یا برآن گمارده است به عدالت رفتار کند. خداوند عزوجل به پیامبر خود داود(ع) می‌فرماید: «یَا داوُد أنّا جَعَلناک خَلیفهً فِی الأرضِ فَأحکم بَینَ الناسِ بِالحقِّ ولا تَتَّبع الهَوَی فَیُضِلّک عَن سَبیلِ اللِه إنّ الَذین یَضّلونَ عَن سَبیلِ اللِه لَهُم عَذابٌ شَدیدٌ بِما نَسوا یَومَ الحِسابِ» و خداوند عزوجل فرمود: «فَوَربّک لَنَسئلنّهم أجمَعین عَمّا کانُوا یَعمَلون.»

به ما خبر رسید که عمر بن خطاب گفت: اگر بره‌ای در ساحل فرات گم شود می‌ترسم خدا آن را از من بازخواست کند. به خدا قسم وقتی کسی که مسئول شخص خود و عمل خود با خداست، چنین در معرض امر بزرگ و خطری عظیم قرار می‌گیرد پس وضعیت کسی که مسئول سرپرستی امت اوست چه خواهد بود. پس به خدا اعتماد کرده به او پناه می‌بریم و از او توفیق و برائت از گناه و درستکاری و هدایت را می‌طلبیم و رستگاری را در رضایت و رحمت او می‌دانیم.

بیناترین فرد امت نسبت به خود و نصیحت پذیرترین آن‌ها در دین و عبادت خدا از میان همه خلایق، کسی است که برمبنای اطاعت از خدا و کتاب و سنت پیامبرش (ص) در روزگار خود و پس از آن عمل کند و به کسی که حکومتش را به او سپرده و او را برای پیشوایی مسلمانان و سرپرستی آنها پس از او برگزیده است نظر کند و به او عقیده داشته باشد. زیرا او را پرچمی در بین آنها و پناهگاهی برای الفت‌شان قرار داده تا به تفرقه آنها پایان دهد و از ریخته شدن خونشان جلوگیری کند. و به فرمان خدا تفرقه آنها را چاره کند و فساد و اختلاف در بینشان را برطرف و حیله‌ها و وسوسه‌های شیطان را از آنها دور سازد. خدای عزوجل عهد [ولایت‌عهدی] را پس از خلافت قرار داد تا امور اسلام به اتمام و اکمال رسد و عزت و صلاح اهل اسلام تأمین شود و به خلفایش الهام کرد تا با یقین کسی را [به عنوان ولیعهدی] پس از خود انتخاب کنند که موجب عظمت و عزتشان باشد و سرانجامی خوش برای آنها به حساب آید و به وسیله خداوند مکر اهل تفرقه و دشمنی را از بین ببرد و تلاش در راه تفرقه خنثی نماید و درکمین فتنه باشد.

پیوسته امیرمؤمنان از هنگامی که خلافت به او واگذار شد بدخویی، سنگینی مسئولیت و قلّت درآمد آن را آزمود و آنچه را اطاعت خداوند باید بر عهده می‌گرفت، برعهده گفت و در انجام آن مراقبت می‌داشت. پس قامت خود را راست کرد و چشمان خود را باز نگهداشت و در آنچه مایه عزت دین و سرکوبی مشرکین و صلاح امت و گسترش عدالت و برپایی کتاب و سنت خدا بود اندیشه کرد. حتی این امر او را از سستی، نرمش و آرامش زندگی بازداشت. زیرا می‌دانست که خداوند نسبت به چه چیزی از او بازخواست می‌کند و مشتاق آن بود که خداوند او را در دینش و نسبت به بندگانش نصیحت کند و کسی را به ولایت‌عهدی او و سرپرستی امت پس از او برگزیند که در دین و پارسایی و دانش برترین باشد و بیش از هر کسی در پی برپایی امر خدا و حقیقت او باشد. بنابراین با استخاره از خدا خواست چیزی را که موجب رضای او و اطاعت او در طول شبانه روز باشد به او الهام کند. از این‌رو برای مقصد خود در خانواده‌اش از نوادگان عبدالله بن عباس و علی بن ابی‌طالب [ع] به جستجو پرداخت و اندیشه و نظر کرد البته کمتر در مورد آنهایی که وضعیت و مذهب‌شان را می‌دانست و بیشتر در مورد کسانی که کار و تلاش و توان آنها بر او مجهول بود تا اینکه نسبت به همه آگاهی یافت و مطالبی را که درباره آنها بود به عینه آزمود و به چشم احوالشان را دید تا بی‌گناهی‌شان را دریابد و آنچه را داشتند آشکار سازد. پس بهترین فرد را پس از استخاره‌اش و پس از آنکه کوشید تا حقش را [در بین بندگانش] در هر دو خانواده و در کشورش ادا کند از بین هر دو خانه، در علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن حسین بن علی بن ابی‌طالب [ع] یافت. زیرا برتری چشمگیر و دانش مفید و پارسایی آشکار و زهد خالص او و بی‌نیازی‌اش از دنیا و سلامتی او از مردم را ملاحظه کرد.

آنچه را که روایت‌ها همه برآن تاکید داشته، زبان‌ها بر آن متفق و سخن همگان بر آن اتفاق دارند در او آشکار دید و دریافت که فضل او را کودک و نوجوان و پیر و جوان می‌شناسند. بنابراین ولایت‌عهدی و خلافت پس از خود را به او واگذاشت [حال آنکه مطمئن بود خداوند نیز آن را نیک می‌داند و آگاه است که او تدبیر کرده] و همه آن را به خاطر خدا و به خاطر دین و با توجه به [اسلام] و مسلمانان انجام داد و خواستار سلامتی و درستی کار و نجات در روزی شد که در آن مردم برای پروردگار جهانیان قیام می‌کنند.

از این رو امیرمؤمنان فرزندان، خانواده، خواص، فرماندهان و خدمتکارانش را دعوت کرد تا شتابان و شادمان با او بیعت کنند و بدانند که امیرمؤمنان اطاعت از خدا را برعلاقه‌مندی به فرزندش یا سایر کسانی که از نظر خویشاوندی به او نزدیک‌تر بودند ترجیح داده است. بنابراین او را چون مورد پسند امیرمؤمنان بود رضا نامید. پس ای اهل بیت امیرمؤمنان با او بیعت کنید. هر کس را در آن شهر امن هستند از جمله فرماندهان و سربازان و عموم مسلمانان با امیرمؤمنان] و رضا پس از او یعنی علی بن موسی به نام خدا و به قصد تبرک به او و برای حسن انجام دین و امور بندگانش بیعت کنید. بیعتی که مورد تأیید و رضایت قلبی شما باشد و می دانید که امیرمؤمنان از آن بیعت چه خواسته است و اطاعت از خدا را ترجیح داده و به حال خود و شما توجه کرده و نسبت به آنچه خدا به امیرمؤمنان الهام کرد شکرگزار باشید. زیرا او خواست که حق به نفع شما باشد و سخت علاقمند به رشد و صلاح شما بود و آرزومند آنکه این امر موجب تجمع وانس و الفت شما گردد و جلوی ریخته شدن خون‌ها را بگیرد و پراکندگی شما را به وحدت تبدیل کند و مرزهای شما را محکم و دین شما را قوی و دشمنان شما را مهار و امورتان را روبراه کند. شما نیز در اطاعت از خدا و امیرمؤمنان شتاب کنید. زیرا اگر شتاب کنید موجب امنیت شماست و إن شاء الله خدا را به خاطر آن ستایش کرده و از آن سودمند خواهید شد.

متن امام رضا (ع)

مأمون این نامه را بادست خود در روز دوشنبه هفت روز گذشته از ماه رمضان سال 201 ق نوشت و در پشت این عهد نامه به خط امام علی بن موسی الرضا [ع] نوشته شد:

«بسم الله الرحمان الرحیم؛ خدایی را سپاس که فعال مایشاء است و چیزی نمی‌تواند حکم او را به تعویق انداخته و یا اراده‌اش را منتفی سازد. او خیانت چشم‌ها را و نیز آنچه در سینه‌ها پنهان می‌شود می‌داند. درود بر پیامبرش محمد خاتم پیامبران و خاندان پاک و پاکیزه‌اش.

من علی بن موسی بن جعفر می‌گویم که امیرمؤمنان – که خدا او را در راه مستقیم یاری و در هدایت موفق بدارد – حقی را از ما که دیگران نادیده گرفته بودند شناخته و خویشاوندی‌های قطع شده را به هم پیوند داد و روح‌هایی را که رمیده بودند امنیت بخشید و حتی آنهایی را که از دست رفته بودند زنده گردانید و در حالی که نیازمند گشته بودند غنا بخشید. او این همه را به خاطر کسب رضایت پرودگار جهانیان کرد و جز او از کسی پاداش نمی‌خواهد. خداوند نیز شکرگزاران را پاداش خواهد داد و پاداش نیکوکاران را از بین نخواهد برد. او ولایت‌عهدی و فرمانروایی بزرگ پس از خودش را در من قرار داد، البته اگر پس از او زنده ماندم.

آن کس که گرهی را که خدا دستور به محکم کردن آن داد باز کند و یا ریسمانی را که خدا دوست داشت محکم باشد از هم بگسلد، در واقع حریم او را مباح و حرام او را حلال کرده است. زیرا به این وسیله به امام دروغ گفته و حریم اسلام را شکسته است. روند گذشته به همین صورت ادامه یافت. پس بر آنهمه پراکندگی‌ها چاره‌ای جز صبر نبود و به خاطر از هم گسیخته نشدن دین بر آن تصمیم‌ها اعتراض نشد تا وحدت مسلمانان در معرض تهدید قرار نگیرد و جاهلیت باز نگردد و یا فرصت‌هایی که از دست می‌رفت حفظ شود و تجمعی که فراهم آمده از هم پاشیده نگردد. من خدا را بر خود گواه گرفتم که اگر سرپرستی مسلمانان را از من طلب کرد و خلافتش را به من واگذاشت چه به‌طور عام و چه در مورد بنی‌عباس بن عبدالمطلب به‌طور خاص، بر مبنای اطاعت از او و رسولش (ص) عمل کنم و خونی را به حرام نریزم و هیچ ناموسی یا مالی را مجاز نشمرم مگر آنکه حدودش را شکسته باشد و یا واجباتش را ترک گفته باشد و بهترین تلاش و توان خود را در این راه بکار برم. به این ترتیب من بر خودم عهدی مؤکد کرده‌ام که خدا آن را از من بازخواست می‌کند زیرا خداوند عزوجل می‌فرماید «وَأوفُوا بِالعَهدِ إنّ العَهدَ کانَ مَسئولا» و اگر در آن تغییری به‌وجود آوردم یا آن را عوض کردم دیگران مستحق آن هستند و من خود را آماده مجازات خواهم ساخت. من از خشم خدا به خدا پناه می‌برم و برای توفیق در طاعتش از او امید دارم و می-خواهم که برای به سرانجام رسیدن [کار من و مسلمانان] بین من و گناه مانع شود. جامعه و جفر بر ضد آن گواهی می‌دهند «وَ مَا أدرَی مَا یَفعلُ بی وَ لا بِکم»، «إنَّ الحُکمَ إلا ِلله یَقُصّ الحَق وَهَوَ خَیرُ الفَاصِلین.»

اما من فرمان امیرمؤمنان را تقبل کردم و خشنودی او را ترجیح دادم و خدا مرا و او را مصون بدارد و خدا را در این‌باره بر خود گواه گرفتم «وَکفی بِاللِه شَهیداً». من [این مطلب را] با خط خود در حضور امیرمؤمنان – که خدا عمرش را طولانی کند –، فضل بن سهل، سهل بن فضل، یحیی بن أکثم، [و عبدالله بن طاهر و ثمامه بن أشرس] و بشربن معتمر و حماد بن نعمان در ماه رمضان سال دویست و یک نوشتم.» (مجلسی: بحارالانوار 12/ 49: 152 -153؛ قلقشندی: مآثر الاناقه 2: 332 – 335؛ صبح الاعشی 9: 391 – 393)

شهادت

یعقوبی در تاریخ خود (ج 2، 469) شهادت امام رضا (ع) را این‌گونه شرح می‌دهد: «مأمون در سال ۲۰۲ ق از مرو رهسپار عراق شد و ولی‌عهدش رضا(ع) و وزیرش فضل بن سهل ذوالریاستین همراه وی بودند. چون به طوس رسیدند، امام رضا(ع) در قریه‌ای که به آن نوقان گفته می‌شود، در اول سال ۲۰۳ قمری وفات کرد و بیماری آن حضرت بیش از سه روز نبود و گفته شده که علی بن هشام انار مسمومی به او خورانید و مأمون بر وی سخت بی‌تابی نشان داد. ابوالحسن بن ابی عباد به من خبر داد و گفت: مأمون را دیدم که قبایی سفید در برداشت و در (تشییع) جنازه رضا سربرهنه میان دو قائمه نعش پیاده می‌رفت و می‌گفت؛ یا اباالحسن پس از تو به که دلخوش باشم؟ و سه روز نزد قبرش اقامت گزید و هر روز قرصی نان و مقداری نمک برای او می‌آوردند و خوراکش همان بود، سپس در روز چهارم بازگشت.»

مطالب مرتبط
درج دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.