اندیشه در بحران متولد می‌شود/ ایرانی‌ها و نارضایتی هستی‌شناختی در طول تاریخ

مقصود فراستخواه: اندیشه و تفکر کاملاً در مواجهه با مشکلات شکل می‌گیرد و متفکران جدی مرغ مسئله خوار هستند و در مواجهه با مسئله‌هاست که متفکران و اندیشمندان و منتقدان ظهور پیدا می‌کنند.

سارا فرجی: این روزها وقتی سراغ بسیاری از متفکران و اندیشمندان حوزه‌های مختلف می‌رویم تا با آنها گفتگو کنیم اغلب مواقع این جمله را می‌شنویم: «ای بابا تو این شرایط اقتصادی و کرونایی کی به فکر فلسفه، جامعه شناسی، اندیشه و… است» گویی فکر و اندیشه فقط مربوط به شرایطی است که همه چیز گل و بلبل است. این در حالیست که اغلب متفکران بزرگ تاریخ متفق القول معتقدند که تفکر و اندیشه از دل بحران و سختی زاده می‌شود و اندیشه برای وقت‌های شکم سیری نیست. با این حال سوالی که پیش می‌آید این است که اگر چنین شرایط و روزهایی زمان فکر کردن و اندیشیدن نیست پس کی باید فکر کرد؟

به بهانه این موضوع به سراغ مقصود فراستخواه جامعه شناس ایرانی و استاد برنامه‌ریزی توسعه آموزش عالی در مؤسسه پژوهش و برنامه‌ریزی آموزش عالی رفتیم و با او درباره این موضوع گفتگو کردیم؛ فراستخواه در سال ۱۳۹۶ جایزه ترویج علم را به دلیل فعالیت و تلاش بی وقفه، مسئولانه، هدفمند، همه‌جانبه، انسانی و اخلاقی در حوزه‌های دانشگاهی و عمومی برای بسط دانش جامعه‌شناسی و همچنین تعهد به تداوم کار فرهنگی، ترویجی و علمی دریافت کرد. مشروح این گفتگو را در ادامه می‌خوانید؛


*آقای دکتر این روزها وقتی سراغ بسیاری از اندیشمندان و متفکران کشورمان می‌رویم تا درباره یک موضوع فلسفی، جامعه شناسی و امثال اینها گفتگو کنیم، این جمله را می‌شنویم که کی به فکر این رشته و موضوع است. گویی همه مشکلات و مسائل در غم نان و بحران‌های اقتصادی و کشوری خلاصه شده است و باب تفکر و اندیشه بسته است. درحالیکه نمونه‌ها و شواهد تاریخی نشان داده که بسیاری از متفکران و اندیشمندان بزرگ از دل سختی‌ها و بحران‌ها رشد کرده‌اند و یک نظریه یا اثر خلق کرده‌اند. نظر شما درباره این شکل مواجهه اندیشمندان با موضوعات چیست؟

اندیشه و تفکر کاملاً در مواجهه با مشکلات شکل می‌گیرد و متفکران جدی مرغ مسئله خوار هستند و در مواجهه با مسئله‌هاست که متفکران و اندیشمندان و منتقدان ظهور پیدا می‌کنند. خلاقیت پاسخی به مشکلات است. وقتی مسئله است تفکر برای مواجهه خلاق و متفکرانه و عقلانی با این مسئله به وجود می‌آید. حتی وقتی مسئله نیست، تفکر مسئله را تولید می‌کند. پس تفکر نه تنها برای مواجهه با مسئله هاست بلکه برای مواجهه با وضعیت بی مسئلگی جامعه است. به بیان دیگر تفکر وقتی مسئله است سراغ آن می‌رود و وقتی مسئله نیست، مسئله تولید می‌کند. کار تفکر مسئله مند کردن و پیگیری مسئله‌هاست.
دوره‌ای که نهادهای سنتی در مقابل حقوق شهروندی مقاومت می‌کردند، بیکاری بسیار وحشتناک و خودکشی‌های بی شماری در جامعه آن زمان فرانسه وجود داشت. دورکیم درباره بحران‌های اجتماعی مثل تقسیم کار اجتماعی و خودکشی کتاب می‌نویسد و مطرح می‌کند که باید به سمت تغییرات اجتماعی حرکت کنیم که دگرگونی ساختارها در جهت زیستن در جامعه ارگانیک باشد. اساساً جامعه شناسی مدرن که بانی آن دورکیم بود، از مواجهه با بحران‌های اجتماعی و انسانی جامعه و مواجهه با یک امر و مسئله اجتماعی به وجود آمده است. مارکس هم در شرایطی در آلمان زندگی می‌کرد که سرمایه داری به شکل الان نبود و سیستم‌های حمایتی برای کنترل سرمایه داری وجود نداشت و این سیستم حسابی تاخت و تاز و استعمار بی‌رحمانه‌ای می‌کرد. مارکس در مواجهه با این شرایط نظریات جامعه شناختی خود را مطرح می‌کند. خانم‌ها در آن دوره شرایطی داشتند که در کارخانه‌ها و سرکار وضع حمل می‌کردند و هیچ‌گونه حق و حقوقی نداشتند. مارکس در چنین شرایطی وقتی تضادهای اجتماعی را می بیند و نظر ما را به تضادها جلب می‌کند «مارکس» (منظورم مارکس جامعه شناس است نه مارکسیسم) می‌شود. اگر ما بتوانیم تضادها و تعارضات اجتماعی را بفهمیم می‌توانیم راه حلی برای آنها پیدا کنیم. مثال دیگر زلزله لیسبون است که در این زلزله میلیون‌ها نفر زیر آوار ماندند یا در دریا غرق شدند و بعد در چنین شرایطی ول‌تر به وجود می‌آید. ول‌تر، کانت و روسو پاسخی هستند به زلزله لیسبون. کانت بعد این زلزله درباره عقلانیت و تفکر عقلانی صحبت می‌کند. این متفکران در خلأ و یک جزیره امن ننشستند و فکر کنند تا اندیشه خلاق زاده بشود. دانش آلمانی و اندیشه‌های فلسفی و تحلیلی آلمانی رشد بی سابقه‌اش بعد از جنگ جهانی دوم رخ داد.

*ممکن است در اینجا چنین سوء تعبیری پیش بیاید که مشکل و بحران خوب است و ما باید برای داشتن تفکر و اندیشه بحران درست کنیم.

خیر منظور من این نیست که بحران ایجاد کنیم تا اندیشه پیش برود. حتماً که بحران‌های اقتصادی و تنگناهای اقتصادی علم، فرهنگ، اندیشه و تمدن را نابود می‌کند چون باعث می‌شود که افراد از رفتن به سراغ افکار متعالی صرف نظر کنند و درگیر مسائل اقتصادی شوند. اگرچه که ما برای خوب اندیشیدن نیاز به شرایط آرام، امنیت، آزادی، حقوق شهروندی داریم و از اینها نباید غفلت کنیم. ولی وقتی گوشه‌ای از اینها لنگ می‌زند و بحرانی به وجود می‌آید مثل بیماری کرونا، مواجهه ما با گرفتاری‌هاست که می‌تواند تفکر را دامن بزند و راهی برای گرفتاری هایمان بیابیم. البته متأسفانه مشکل جامعه ما فقط کرونا نیست، کرونا قوز بالای قوز مشکلات دیگرمان شده است.

*پس از مثال‌هایی که از متفکران خارجی و مواجهه آنها با مشکلات و بحران‌ها آوردید لطفاً به نمونه‌های داخلی و ایرانی هم بپردازید

در ایران، ما نوعی نارضایتی هستی شناختی در تاریخمان داریم. روح سرگردان ایرانی مدام با مشکلاتی مثل خشکسالی، قحطی، استبداد، ناامنی و حوادث اینچنین درگیر بوده است. نخبگان ایرانی نوعی نارضایتی تاریخی و هستی شناختی برای مواجهه با شرایط دشوار زیستن در این سرزمین داشتند. در چنین نقطه‌ای افراد مهم و بزرگی پاسخ‌های خلاقی به این نارضایتی‌ها دادند. فردوسی، شاهنامه را خلق کرد و زبان فارسی را زنده می‌کند. این اتفاق از مواجهه با خلافت سیطره عرب رخ داد. چون عرب‌ها هر جا را گرفتند زبان آنجا را عربی می‌کردند ولی در ایران چنین اتفاقی نیفتاد. بنابراین فردوسی در مواجهه با یک بحران جدی ظهور پیدا می‌کند و تلاش می‌کند که ادبیات و خانه زبان فارسی که در ایران ویران شده بود را احیا کند. یا مثلاً خیام در زمانه‌ای زندگی می‌کند که به گفته خودش بسیار دشوار و ناهموار بوده است ولی با وجود این دشواری‌ها شک فلسفی را پایه گذاری می‌کند و اندیشه‌های بکر ارائه می‌دهد. مولوی در زمان حمله مغول در مواجهه با استیصال و درماندگی مردم در حمله مغول‌ها با شعر عرفانی و صور خیالی که ترسیم می‌کند یک آسمان، جهان و سرپناهی برای مردمی که زندگی و جهانشان تار و مار و نابود شده درست می‌کند تا بتوانند خودشان را زنده نگه دارند و زندگی دوباره برای آنها جاری شود. در همین دوره سعدی هم حکمت‌های اجتماعی ارائه می‌دهد. عبید زاکانی هم یک نوع مواجهه انتقادی با زمانه‌اش دارد و با هزل اجتماعی‌اش سعی می‌کند که نسبت به شرایط آن دوران واکنش نشان دهد. حافظ، شعر و ادبیات بی نظیرش هم در زمانی ظهور می‌کند که شرایط شهر زندگی‌اش یعنی شیراز بسیار بحرانی بوده است. پس ما امروز هم با واکنش‌های فکری‌مان می‌توانیم با بحران‌ها مواجه شویم. ما نباید کارمندان فکری و کارمندان دانشگاهی باشیم که فقط به فکر روزمره هستند و سرشان به کارهای روتین مان گرم باشد. ما در مواجهه با مشکلات به کنش فکری، اجتماعی و خلاقیت احتیاج داریم. هرچند پاسخ عرفانی و استعلایی برای حل مشکلات مردم کافی نیست و به راه حل‌های عملی احتیاج داریم. مردم با همه نگون‌بختی‌ها و انواع مصائب، زندگی شأن را می‌کنند و به تلاششان ادامه می‌دهند. در واقع زندگی در این سرزمین با وجود همه مشکلات همچنان جاری است و مردم از زیستن دست نمی‌شویند.
به عنوان مثال الان مشکلات اقلیمی مثل اتفاقی که در خوزستان افتاد داریم و در چنین شرایطی به تفکری نیاز داریم که به چرایی مسئله بپردازد. به این مسئله که چرا ما باید مشکلات اقلیمی و کم آبی داشته باشیم، آن هم در جایی که یک طرف آن کوه‌های سر به فلک کشیده زاگرس قرار دارد و طرف دیگر آن رودخانه‌های پرآب و دریا؟ اینجاست که تفکر عقلانی و رئالیستی به میان می‌آید و می پرسد که چرا مردم خوزستان در شرایطی گیر افتادند که الان باید برای آب به خیابان‌ها بیایند و فریاد بکشند. چرا مدیریت و ساختارهای اجتماعی فضاهای امنی را برای اعتراضات ، فریادها و گرفتاری‌های مردم در نظر نگرفتند ؟ چرا ما در آنجا نمایندگی‌های اجتماعی و NGO هایی نداریم که خودشان بتوانند مسائل خودشان حرف بزنند و آنها را حل کنند؟ چرا گذاشتیم که زخم‌های کهنه به این وضعیت برسد؟ چرا یک مشکل آب در جایی از این مملکت فوری تبدیل به یک مشکل امنیتی می‌شود؟ مدیریت ناکارآمد این مسائل را به وجود آورده است و جامعه نمی‌تواند از ذخایر عقلی و شایستگانش درست استفاده کند.

*آیا فکر و اندیشه و تولید نظریه به تنهایی کافیست؟ چون این فکرها و نظریات تا وقتی به منصه ظهور نرسد و عملی نشود که فایده‌ای ندارد.

دانش و آگاهی خودش یک جربان است. وقتی یک هنرمند، فیلمساز یا نویسنده یک اثری خلق می‌کند، روشنی برای علت قضایا پدید می‌آورد و به روی سیاستمداران و حکمرانان فشار می‌آورد که از اتاق‌هایشان بیرون بیایند و دنبال علت قضایا باشند. در چنین شرایطی امکان حل مسئله‌ها فراهم می‌شود. سابقه تاریخی هم در کشور ما و هم در کشورهای توسعه یافته و دموکراتیک نشان داده که حکمرانان هیچوقت خود به خودی سراغ حل مسائل مردم نمی‌روند و اغلبشان گرایش به حفظ وضع موجود دارند و به تغییر فکر نمی‌کنند. در چنین شرایطی متفکران باید یک نوع FORCE و فشار بر روی حاکمان بیاورند تا آنها به فکر واداشته بشوند. بنابراین جوامعی که توانستند در بحران نابود نشدند و ماندند جوامعی بودند که در مواجهه با مشکلات خلاقیت داشتند.

*شما در یک نشستی که درباره خلقیات ایرانی بود به خصیصه تنبلی در ایرانی‌ها اشاره کردید، آیا به نظر شما شکلی از این تنبلی و لختی در اندیشمندان ما هم وجود دارد؟

دیدگاه من در خصوص خلقیات و خصیصه‌ها ذات باورانه نیست. یعنی من معتقد نیستم که مردم یک کشوری به صورت ذاتی یک خصیصه‌ای را داشته باشند و جامعه ایرانی یک جامعه خیلی متنوع است و فرهنگ‌های مختلف و بالا و پایین‌های زیادی داشته است و دارد. من موقعیت‌های اجتماعی و نهادهای اجتماعی را خیلی جدی می‌گیرم. اگر ما یکجور لختی، تنبلی و خستگی داریم ناشی از موقعیت‌های اجتماعی است. در عین حال در یک سیکل معیوب موقعیت‌های بد اجتماعی و تنبلی وجود دارد که همدیگر را تقویت می‌کند. متفکران و روشنفکران ایرانی و نخبگان ایران در چهار پنج دهه اخیر تولیدات مهمی داشتند ولی انسداد و فروبستگی که در ساختارها و نهادهای اجتماعی ما وجود دارد اینها را جذب نکرده است و این خودش ذهن را فرسوده و فرتوت می‌کند. چون آدم‌ها حس خود اثر بخشی شأن را از دست می‌دهند و در نهایت به این نتیجه می رسند که ما هر کاری کردیم نشد و فایده نداشت و هیچ کاری نمی‌توانیم انجام دهیم. وقتی ذهن یک ملت خسته و فرسوده می‌شود از ادامه راه حل‌ها منصرف می‌شوند. ولی من وقتی تصویر بزرگ ایران و تاریخیت جامعه را می‌بینم احساس می‌کنم که اینجا پایان کار نیست و همچنین نسل‌های تازه‌ای از خلاقیت‌ها وجود دارد. اگر منِ فراستخواه خسته شدم، نسل دیگری شروع می‌کند. من در خیلی از سخنرانی‌های اخیرم از نخبگان معمولی حرف زدم. منظورم از نخبگان معمولی ذخایر غنی است که در نبود نخبگان برجسته و معروف جامعه که خسته شدند و کنار کشیدند پا به عرصه جامعه می‌گذارند تا با مسائل اجتماعی مواجهه شوند. بنابراین می‌بینید که علی رغم همه محدودیت‌ها و سختی‌ها جامعه ایران همچنان چکه می‌کند و به زندگی خودش ادامه می‌دهد. همانطور که می‌بینید امروزه میانگین سنی بسیاری از مترجمان جدی و حرفه‌ای ایران در مقایسه با چهل سال قبل خیلی پایین آمده است.

*به نظر می‌رسد شما به آینده امیدوارید.

راستش من خیلی هراس دارم و بیمناکم نسبت به آینده این سرزمین ولی یک امید اگزیستانس و معرفتی- وجودی در من وجود دارد که ریشه در یک درک تاریخی دارد. شواهد تاریخی این جامعه نشان می‌دهد که هنوز امید هست. جامعه ما با وجود همه این سختی‌ها همچنان بی قرار است و می‌خواهد حرکت کند. در ایران باب تفکر بسته نمی‌شود. در همین ماجرای اخیر کرونا دیدید که علی رغم همه محدودیت‌ها و ممنوعیت‌ها نرخ رشد کاربری از فضاهای اجتماعی چقدر افزایش پیدا کرد. این کافی نیست برای اینکه بگوییم جامعه ایران همچنان اصرار به زیستن دارد؟ البته محدودیت‌ها راندمان اجتماعی ما را پایین می‌آورد و ما از ملت‌ها عقب می‌مانیم با این حال امید داریم و ادامه می‌دهیم.

*به عنوان سوال پایانی کمی درباره شکل امید در ایران و امید اگزیستانس که اشاره کردید توضیح دهید.

زبان یک ملت بانک فرهنگی آن ملت است. ادبیات بازتابی از خودآگاه و ناخودآگاه اجتماعی و ذخیره‌ای از آرزوها و رویاهای یک جامعه و ملت است. وقتی در ادبیات ما این جمله وجود دارد که «در ناامیدی بسی امید است» نشان می‌دهد که امید اساساً در ایران یک مفهوم دیالکتیکی و سرشت جدالی دارد. یک مفهوم سرراست نیست. همین تیکه کوچک از ادبیات ما به خوبی نشان می‌دهد که امید ما ایرانیان همیشه با نوعی دلهره، اضطراب و استرس همراه بوده است. امروز هم همینطور است و خیلی از جوانان و متفکران ما با وجود همه سختی‌ها و مصائب در فکر خلق هستند. در جامعه ایران، زندگی در گروگان ایدئولوژی قرار دارد و زندگی در این مرز و بوم محدود شده به دعواهای ایدئولوژیک نسل سالخورده نیم قرن پیش به بیان دیگر زندگی در این سرزمین به ایدئولوژی آویخته شده است. در چنین جامعه‌ای با قلمروهای ایدئولوژیک زندگی همچنان تلاش می‌کند چکه کند و جاری است. در مقابل این جامعه ایدئولوژیک نوعی عملگرایی رشد می‌کند و به وجود می‌آید که می‌خواهد همچنان زندگی کند و آیا این صدای امید نیست؟ در ۲۰۰ سال گذشته وبا و انواع نگون‌بختی‌ها بود ولی همین ملت در این نگون‌بختی‌ها مدرسه دارالفنون، مدرسه علوم سیاسی، جنبش نوسازی راه انداخته و دوام آورده است.

منبع: خبرگزاری مهر

مطالب مرتبط
درج دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.