اخلاق انتخابات

کاوه بهبهانی: هنری ثورو، فیلسوف قرن نوزدهمی معتقد است:” ما باید انسان باشیم و بعد از آن تابع دولت باشیم. آن‌قدر که احترام به حق مطلوب است، احترام به قانون مطلوب نیست. تنها وظیفه‌ای که حق دارم به آن مقید باشم این است که کاری کنم که هر آینه آن را حق می‌پندارم. قانون هرگز آدمیان را ذره‌ای عادل‌تر نمی‌کند و حتی نیک‌سرشت‌ترین آدم‌ها با احترام به قانون هر روزه به خدمت شر و بی‌عدالتی در می‌آیند.”

متنی که می‌خوانید شرح سخنرانی کاوه بهبهانی درباره اخلاق انتخابات است:

من در این نشست تلاش می‌کنم که نشان دهم چه نوع انتخاباتی اخلاقی‌تر است. پیوند اخلاق و سیاست، لایه‌های مختلفی دارد. برخی نظیر ماکیاولی معتقدند که اخلاق و سیاست دو سپهر جداگانه هستند و نباید اخلاق را در سیاست وارد کرد اما واقعیت این است که اگر سیاستمداران را رها کنیم و توجهی به اخلاق نداشته باشیم با دردسرهای مختلفی مواجه می‌شویم.

من صحبتم را با اشاره به دیوید هنری ثورو فیلسوف قرن نوزدهمی که اثری به نام «درباره نافرمانی مدنی» دارد، آغاز می‌کنم.

ثورو تعمدا ۵ سال مالیات نمی‌داده به دو دلیل: یکی این‌که دولت وقت ایالات متحده حامی برده‌داری بوده و برده‌داری جزئی از قانون اساسی بوده و دیگر این‌که آمریکا درگیر جنگی با مکزیک بود که ثورو مخالف این جنگ بود. وقتی دوستش که از قضا مأمور مالیات بوده نزد او می‌آید که مالیات بگیرد، به ثورو می‌گوید از طرفی من مامور دولتم و از طرفی تو هم دوست من هستی، چه کنم؟! ثورو در پاسخ می‌گوید استعفا بده. دوستش می‌گوید اگر پول مالیات را نداری من می‌توانم پول بدهم، اما ثورو می‌گوید اصول اخلاقی من اجازه نمی‌دهد که اساساً مالیات پرداخت شود. لذا دوستش به ناچار او را دستگیر می‌کند و ثورو روانه زندان می‌شود. به هر حال درسی که ثورو می‌خواهد به ما بدهد این است که نباید با سیستم فاسد همکاری کرد. بعد‌ها گاندی و مارتر لوتر کینگ همین موضوع را مطرح می‌کنند. این ایده سنت جدیدی را در جوامع دموکراتیک طرح می‌کند که ما امروزه به آن نافرمانی مدنی می‌گوییم. این مقاومت مالیاتی ثورو مصداقی از نافرمانی مدنی است.

برای مقایسه بهتر است به یکی از معاصرین ثورو، یعنی هگل نیز اشاره کنیم. هگل دولت-ملت را ایده‌آلیزه می‌کند و همه چیز را آکنده از شکلی از روحی الهی می‌بینید، همه چیز برای هگل نوعی جوهر الهی دارد و دولت-ملت عامل امر الوهی بر روی زمین است. در نگاه هگل، دولت جوهر روحانی دارد. با این اوصاف در نزد هگل سرپیچی از دولت و قانون پذیرفته نیست؛ اما در مقابل، ثورو دولت را احمقانه می‌داند و بهترین دولت را دولتی می‌داند که تا حد ممکن کمتر حکومت کند. و لذا برای او در برخی موارد سرپیچی از دولت پذیرفتنی است.

برای یک مقایسه دیگر، به جان لاک اشاره می‌کنم. جان لاک معتقد است همواره باید از قانون تبعیت کرد و کسی حق ندارد که از این قانون که ناشی از قرارداد اجتماعی است تخطی کند.

همچنین می‌توان به جان استوارت میل اشاره کرد که اگرچه نگران استبداد اکثریت و توده‌ها و سوءاستفاده دولت بود اما مدام تاکید می‌کرد که باید تحت لوای قانون عمل کرد و نباید از آن سرپیچی کرد ولو دولتی که حامی برده‌داری باشد.

امرسون، خطاب به ثورو می‌گوید “دولت جانور مفلوکی است که بهترین ها را می‌خواهد. قصدش دوستانه است. گاو مفلوکی است که به کمک شما خوب کار می‌کند. به یونجه اش حسادت نکنید”

رالف والدو امرسون که از دوستان ثورو بود، کار ثورو را تنگ‌نظرانه و مسئولیت‌گریزانه می‌دانست. از نظر امرسون نگاه ثورو به دولت یک نگاه لیبرالی است و دولت تقدسی ندارد. او می‌گوید این افراطی‌گری اخلاقی راهی است برای خودکشی اخلاقی و نباید قانون را نقض کرد.

پس در واقع ثورو با گفتمان مسلط آن دوران که معتقد بود دولت تقدس دارد و نقض قانون به هیچ وجه پذیرفتنی نیست مخالفت می‌کند.

ثورو در رساله خود «درباره نافرمانی مدنی» با این جمله آغاز می‌کند که حکومتی بهتر است که کمتر حکومت کند و بهترین حکومت آن است که اصلا حکومتی می‌کند (البته ثورو آنارشیست نبود). او در ادامه می‌گوید حکومت در بهترین حالت یک مصلحت است، و سپس مثال می‌آورد و به همان جنگ آمریکا و مکزیک اشاره می‌کند که تعداد اندکی از دولتمردان به عنوان ابزاری برای مقاصد خود بهره می‌گیرند. او می‌گوید: «دولت آمریکا چیست مگر سنتی که هر لحظه بخشی از صداقت خود را از دست می‌دهد، نه کشور را امن نگه می‌دارد، نه با غرب به توافق می‌رسد و نه آموزش می‌دهد. سرشت ذاتی مردم آمریکا تنها امری است که سرانجام پیدا کرده و اگر دولت راه را بر آن نمی‌بست این سرشت می‌توانست دستاوردهای بیشتری داشته باشد».

ثورو در جمله آخری که آورده شد می‌خواهد بگوید این دولت حتی سرشت مردم را بدتر هم کرده است (به جای آن‌که بهتر کند)

ثورو منتقد این است که تصور کنیم دموکراسی مبتنی بر نمایندگی را یک نظام عالی و بی‌عیب و نقص بدانیم و فکر کنیم این پایان تاریخ سیاسی است، بلکه از ما می‌خواهد دست‌کم دنبال گزینه بدیلی باشیم.

او نظام الکترال دولتی را بی‌اخلاق می‌داند. او می‌گوید «حکومتی که اکثریت در همه موارد بر آن حاکم باشد نمی‌تواند بر پایه عدالت باشد. آیا ممکن نیست حکومتی وجود داشته باشد که در آن اکثریت مردم تعیین نکنند حق و باطل چیست بلکه وجدان این امر را تعیین کند؟ دولتی که اکثریت در آن درباره معضلاتی تصمیم بگیرد که قاعده مصلحت اقتضا می‌کند، آیا شهروند باید حتی برای لحظه‌ای یا به کمترین میزان وجدان خود را قربانی قانون‌گذار کند؟ پس چرا همه انسان‌ها وجدان دارند؟

من معتقدم ما ما باید انسان باشیم و بعد از آن تابع دولت باشیم. آن‌قدر که احترام به حق مطلوب است، احترام به قانون مطلوب نیست. تنها وظیفه‌ای که حق دارم به آن مقید باشم این است که کاری کنم که هر آینه آن را حق می‌پندارم. قانون هرگز آدمیان را ذره‌ای عادل‌تر نمی‌کند و حتی نیک‌سرشت‌ترین آدم‌ها با احترام به قانون هر روزه به خدمت شر و بی‌عدالتی در می‌آیند. این که گفته‌اند در یک حکومت دموکراتیک اکثریت مجازند برای طولانی مدت حکومت کنند به این سبب نیست که احتمال حقانیت اکثریت بیشتر است و نیز به این سبب نیست که این روند شرایط منصفانه‌تری را برای اقلیت به ارمغان می‌آورد بلکه به این سبب است که عملاً قدرتمندند».

دقت کنید این سخنان در فضایی است که دولت و حاکمیت قانون بسیار اساسی است و حتی تقدس دارد، اما ثورو منتقد آن است، ثورو مقدس بودن قانون را به چالش می‌کشد. فرض کنیم مقدس بودن به این معناست که من برای چیزی بی‌نهایت ارزش قائلم. این تلقی از مقدس بودن بسیار مضر است چون منِ انسان در سپهر ارزش‌ها همواره درگیر اولویت‌بندی‌ام. همواره باید بگویم فلان چیز برای من باارزش است ولی فلان چیز در شرایط دیگر باارزش‌تر است. مثلاً معتقدم راستگویی ارزش دارد اما حفظ جان انسان در شرایطی از راستگویی هم باارزش‌تر است. حال اگر گفتم چیزی بی‌نهایت ارزش دارد آن وقت هیچ ارزش دیگری را نمی‌شود به پای آن قربانی کرد ولو آن‌که چیز دیگر هم بی‌نهایت ارزش داشته باشد. حال اگر مثلاً معتقد باشم که قانون مقدس است و بی‌نهایت ارزش دارد یعنی دیگر قانون را نمی‌توان به پای هیچ چیز دیگری قربانی کرد؛ و ثورو دقیقاً مخالف همین است. از نگاه ثورو ارزش‌های دیگری هم وجود دارند که بالاتر از قانون هستند. در نگاه او قانون را می‌شود با ارزش‌های اخلاقی محک زد. البته منظور از ارزش‌های اخلاقی امری هنجاری است که همۀ ما به اجماع می‌رسیم نه امری سلیقه‌ای و شخصی.

ثورو در نقد نظام الکترال می‌نویسد: «همه رأی دادن‌ها نوعی بازی‌اند مثل شطرنج یا تخته‌نرد که کمی رنگ اخلاق بر آن زده باشند. طبعاً جزء لاینفک آن‌ها بازی با حق و باطل است و طبعاً هیچ‌وقت روی منش رأی‌دهنده شرط بسته نمی‌شود. بر حسب شانس رأی می‌دهند، طوری که می‌پندارند بر حق‌اند ولی خیلی دغدغه این را ندارند که آن حق پیروز شود بلکه انتخابات را به اکثریت وامی‌گذارند. به همین دلیل تکلیف به رأی دادن از حد مصلحت فراتر نمی‌رود‌ حتی رأی دادن به حق یعنی کاری برای حق نکردن، صرفاً میل خود را با بی‌تفاوتی بیان می‌کنید که حق باید پیروز شود. آدم فرزانه حق را به ترحم بخت و اقبال نمی‌سپارد بلکه و آرزو نمی‌کند که حق به دست قدرت اکثریت پیروز شود چرا که در عمل توده‌های مردم خبری از فضیلت نیست. وقتی سرانجام به برچیده شدن برده‌داری رأی بدهند دلیلش این است که بی‌تفاوت شده‌اند یا از برده‌داری چیزی باقی نمانده است».

باید توجه داشت که همانطور که به چند تن از معاصرین او اشاره کردیم، ثورو این‌ها را در شرایطی مطرح می‌کند که کسی جرأت نکرده بود به انتخابات الکترال نقد کند. و البته توجه داشته باشید که ایده نافرمانی مدنی ثورو به معنای موافقت او با خشونت نیست بلکه ثورو همچون گاندی از سردمداران خشونت‌پرهیزی است.

این مقدمات را از ثورو گفتم که اکنون به اخلاق انتخابات بپردازم. من ابتدا مفهوم «بد رأی دادن» را توضیح می‌دهم. بد رأی دادن به این معنا نیست که ما به سیاستگذاری‌های مضر و ناعادلانه رأی دهیم، چراکه ممکن است گاهی اوقات به سیاستی رأی دهیم که مضر یا ناعادلانه است ولی مصداق بد رأی دادن نیست مثل زمانی که دفع افسد به فاسد می‌کنیم یا بین بد و بدتر انتخاب می‌کنیم. بد رأی دادن یعنی من رأی دهم اما دلایلی که برای رأی دادن دارم به اندازه کافی مضر یا ناعادلانه بودن سیاست‌گذاری‌های کاندیداها را نشان نمی‌دهد. ما دست‌کم در سه حالت مشخصاً بد رأی می‌دهیم:

۱- وقتی که در دلایلی که برای رأی دادن داریم، باور یا باورهای غیراخلاقی وجود دارد. مثلاً به سیاست‌های نژادستیزانه و تبعیض‌آمیز رأی دهم.

۲- وقتی رأی دادنم ناشی از جهل و نادانی باشد. مثلاً ندانم کدام کاندیدا چه می‌گوید و چه عقایدی دارد ولی با وجود چنین جهلی رأی می‌دهم.

۳- رأی دادنی که ناشی از سوگیری‌های شناختی باشد. مثلاً من رأی می‌دهم چون باورهایی دارم که از فرآیندهای اعتمادناپذیر و متعصبانه به دست آورده‌ام، مثلاً به کسی که صلاحیت ندارد اقتدا کرده باشم.

مفهوم دیگری که می‌خواهم تعریف کنم، مفهوم «فعالیت جمعا مضر» است. گاهی اوقات من فعالیتی انجام می‌دهم که اگر فقط خودم انجام می‌دادم مضر نبود، اما وقتی مجموعه‌ای از افراد این فعالیت را انجام دهند، مضر می‌شود. مثلاً اگر در جهان فقط ماشین من آلاینده بود برای محیط‌زیست آسیب قابل توجهی ایجاد نمی‌کرد. اما وقتی جمعی این فعالیت را انجام دهند آن‌گاه فعالیت مضر می‌شود و مثلاً محیط‌زیست آسیب می‌بیند.

فعالیت جمعا مضر از دست فعالیت‌هایی است که اگر من مرتکب شوم، کاری اخلاقا نادرست انجام داده‌ام؛ البته به شرطی که هزینه شخصی زیادی ندهم. مثلاً اگر بیمار بدحال دارم که نیاز به معالجه فوری دارد و به ناچار بخواهم از خودروی آلاینده استفاده کنم این‌جا عمل من غیراخلاقی نیست.

اگر من با فعالیت جمعا مضر مواجه شدم، آیا وظیفه ندارم که با آن مقابله کنم؟ به نظر من این توقع زیادی است و نمی‌توان بر دوش انسان بار تکالیف زیادی قرار داد. اما می‌توان انتظار داشت که دست‌کم من در فعالیت جمعا مضر مداخله نکنم (به شرطی که هزینه شخصی زیادی ندهم). و این البته یک وظیفۀ اخلاقی است.

حال می‌خواهم بگویم بد رأی دادن مصداقی از فعالیت جمعا مضر است و اخلاقا کاری نادرست است. بد رأی دادن اگر فعالیتی جمعی شود در واقع به سیاست‌های ناعادلانه و مضر رأی‌دهی می‌شود. پس به طور خلاصه من اخلاقا وظیفه دارم که در فعالیت‌های جمعا مضر مشارکت نکنم. و بد رأی دادن هم مصداقی از فعالیت جمعا مضر است و در نتیجه من اخلاقا وظیفه دارم که بد رأی ندهم.

ولی اگر وظیفه داریم که بد رأی ندهیم، آیا وظیفه هم داریم که خوب رأی دهیم؟ به باور من چنین وظیفه‌ای نداریم. چون جهان ما جهان هزینه‌ی فرصت‌ها است. یعنی من وقتی کاری انجام می‌دهم، همزمان فرصت انجام بسیاری از کارهای دیگر از دست می‌دهم. یعنی اگر من بخواهم خوب رأی دهم باید هم علوم سیاسی، اقتصادی، آماری و… بدانم. و این انتظار معقولی نیست.

ممکن است کسی بگوید اگر پیروز شدن یک کاندیدا منفعت‌آور است، همه ما باید کمک کنیم که آن کاندیدا پیروز شود نه این‌که مفت‌سواری کنیم. من در پاسخ خواهم گفت که تنها راه خدمت اجتماعی و ارتقاء خیرهای عمومی که شرکت در انتخابات نیست. بلکه من می‌توانم از طرق دیگر خیر عمومی را ارتقاء دهم مثلاً شهروند خوبی باشم، در ساحت آموزش و محیط‌زیست و.. فعالیت کنم.

پس من تا این‌جا این ادعا را کرده‌ام که چون بد رأی دادن مصداقی از فعالیت جمعا مضر است نباید آن را انجام دهم و همچنین از طرفی وظیفه‌ای به خوب رأی دادن هم ندارم. اما ممکن است ایراد کنید که این نگاه نخبه‌گرایانه است. من در پاسخ خواهم گفت که نخبه‌سالاری دو معنا دارد. یک معنا این است که من مثلاً بگویم فلان قشر اجتماعی کلا حق رأی ندارند، این معنا، معنایی است که من هم با آن مخالفم. اما معنای دیگری هم دارد و آن این‌که مثلاً بگویم فلان شخص چون پارکینسون دارد حق جراحی کردن ندارد. این‌جا اگرچه نخبه‌سالاری است ولی قابل دفاع است. در نگاه من همه حق شرکت در انتخابات را دارند ولی همه وظیفهٔ اخلاقی ندارند که در انتخابات شرکت نکنند و بالاتر از آن کسانی که بد رأی می‌دهند اصلاً وظیفه دارند که در انتخابات شرکت نکنند. این تلقی من به هیچ عنوان تخطی از دموکراسی نیست. مثل این‌که با دوستانم بروم سفر و بخواهند که رای‌گیری کنیم به کدام رستوران برویم و من بگویم چون با رستوران‌های شهر آشنا نیستم رأی نمی‌دهم. این اصلا به معنای عدم پذیرش فرآیند دموکراتیک نیست، بلکه من خودم را محق نمی‌دانم که در آن فرآیند شرکت کنم.

در روزگاری که ما رأی می‌دهیم، بسامد بد رأی دادن بسیار زیاد است. یعنی از در و دیوار از ما می‌خواهند که بد رأی بدهیم. مثلاً مدام بازاریابی تبلیغاتی می‌کنند و مغزم را دستکاری می‌کنند یا هیجانات را پروار می‌کنند‌ یا مناظره‌ها را برگزار می‌کنند یا از فیلم‌های خاصی استفاده می‌کنند که در انتخابات شرکت کنم و به فرد خاصی رأی دهم. طوری شده که مردم بیشتر به شخصیت و کاریزمای فرد رأی می‌دهند. در همان مناظره بر خلاف تصور عموم مردم، یک نمایش برگزار می‌شود که برنده آن کسی است که بهتر از فنون بلاغی استفاده کند و مخاطب را تحریک کند. همه این‌ها باعث شده از افراد یک رأی‌دهنده نابالغ بسازند. ما در جهانی زندگی می‌کنیم که رانه‌های غیرعقلانی بسیار بسیار بیشتر از رانه‌های عقلانی هستند. و این می‌طلبد که مراقبت بیشتری در این زمینه داشته باشیم.

منبع: صدانت

مطالب مرتبط
درج دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.