ملاصدرا فلسفه را انضمامی کرد

عضو هیئت علمی دانشگاه شهید رجایی: ملاصدرا فلسفه‌های گذشته را به تعبیر هایدگر واسازی می‌کند و بنا و عمارت جدیدی را می‌سازد. او فلسفه را از انجماد و انتزاع بیرون می‌آورد و حالت انضمامی‌به آن می‌دهد و ما می‌توانیم در جهان زندگی هم با این فلسفه به سر برده و نفس بکشیم و پیچ و مهره‌های این زیستن را با فلسفه ملاصدرا تبیین کنیم.

صدرالمتألهین از زمره فیلسوفان بزرگی به شمار می‌رود که‌ در هر چند سده، یکی مانند او پا به عرصه وجود می‌نهد. در سه سده گذشته وی بزرگترین فیلسوف اسلامی‌ بود که در فلسفه یونانی و اسلامی‌ سرآمد و بنیان‌گذار مکتبی فلسفی به شمار می‌رود. فراگیری‌ و پژوهش‌ فلسفی امروز همواره بر آثار ملاصدرا مبتنی‌ بوده، به‌خصوص اسفار که از مهم‌ترین کتاب‌های فلسفی قدیم و جدید او به شمار می‌آید و بنیان دیگر آثار وی بر آن‌ نهاده‌ شده‌ و افتخار فلاسفه پس از او در این است‌ که‌ در آثارشان از نوشته‌های این اندیشمند بهره بگیرند و خـود را شـاگرد مـکتب وی برشمارند. چنانکه حتی فـلاسفه بـزرگ نـیز به‌ این‌ اتصال و ارتباط خود با صدرالمتألهین افتخار می‌کنند. به بهانه اول خردادماه زادروز این فیلسوف بزرگ اسلامی‌ گفت‌وگویی با عبدالله صلواتی عضو هیئت علمی‌ دانشگاه شهید رجایی و ملاصدرا‌پژوه داشته‌ایم که در ادامه می‌خوانید:

در آغاز گفت‌وگو به اهمیت فلسفه ملاصدرا و جایگاه آن بپردازیم. گفته می‌شود ملاصدرا پس از حمله مغول برای نخستین‌بار در جهان اسلام مشعل علم را برافروخت و علوم عقلی را احیا کرد و از سوی دیگر وحی و عرفان و فلسفه را هم با یکدیگر متحد و هماهنگ ساخت. ابتدا درباره ضرورت پرداختن به ملاصدرا و فلسفه‌اش توضیح دهید.
ممنونم از وقتی که در اختیار من گذاشتید تا درباره یکی از مهمترین فیلسوفان جهان اسلام با شما گفت‌وگو کنم. اساسا هر فسلفه‌ای یک زاویه دیدی به دنیا و یک گشودگی به عالم دیگر است. هر انسانی در عالمی‌ به سر می‌برد؛ گاهی این عالم صلب و سخت است و منفذی به جای دیگر ندارد و این انسان در خودش فرورفته است. یکی از موارد و امکاناتی که می‌تواند انسان را از این فروبستگی و فروماندگی بیرون بیاورد فلسفه است. فلسفه در عالم فیکس‌شده ترک و منفذ ایجاد می‌کند و انسان را با عوالم بیرونی ارتباط می‌دهد و فلسفه ملاصدرا به طور عام این کارکرد را دارد.

درباره ملاصدرا یک آشنایی زدایی بسیار گسترده و نگرش بسیار خاص نسبت به فلسفه و تفکر فلسفی شاهد هستیم؛ ملاصدرا فلسفه‌های گذشته را به تعبیر هایدگر واسازی می‌کند و بنا و عمارت جدیدی را می‌سازد. گرانیگاه و مرکز ثقل این گشودگی به عالم جدید در پی واسازی‌ها، یک توجه وجودی به پدیدارهاست. بنابراین یک نگرش وجودی است که در آغاز، میانه و انتهای کار در فلسفه ملاصدرا سراغ داریم. این نگرش وجودی بسیاری از مسائلی که در گذشته مطرح بوده و دست‌مایه بسیاری از فیلسوفان قبل از ملاصدرا بوده را دچار دگردیسی می‌کند و باعث صورتبندی جدید درباره مسائل و لوازم جدید شود. از سوی دیگر بالاتر از این موضوع کاری که ملاصدرا می‌کند این است که فلسفه را از انجماد و انتزاع بیرون می‌آورد و حالت انضمامی‌به آن می‌دهد و ما می‌توانیم در جهان زندگی هم با این فلسفه به سر برده و نفس بکشیم و پیچ و مهره‌های این زیستن را با فلسفه ملاصدرا تبیین کنیم. از این منظر ملاصدرا اهمیت دارد.

از امتزاج وحی و عرفان و فلسفه تفاسیر مختلفی شده و بدخوانی‌هایی هم از این تعابیر به وجود می‌آید که من نمی‌خواهم وارد این قضیه شوم اما ملاصدرا فیلسوفی است که از عرفان، وحی، شعر، ادبیات، رمان و … با نگاه وجودی که دارد و از همه آن زمینه‌ای برای تفکر فلسفی می‌سازد. از این جهت جناب ملاصدرا، با عرفان، روایت، ادبیات و … مواجهه فلسفی دارد و به مثابه یک فیلسوف به آن می‌پردازد. از این جهت اگر نگاه کنیم می‌بینیم که این بدخوانی‌هایی که نسبت به نگاه ملاصدرا درباره قرآن، عرفان و… وجود دارد می‌تواند از این جهت حائز اهمیت باشد.

برخی بر ملاصدرا ایراد گرفته‌اند که اصول خود را از ابن عربی و فارابی و سهروردی گرفته است و درنتیجه «اصالت» او را منکر شده‌اند. آیا معتقد به این موضوع هستید؟
درباره اینکه تفکر ملاصدرایی تفکر اصیل است یا اقتباسی دیدگاه‌های مختلفی وجود دارد؛ برخی به ملاصدرا نسبت سرقت و انتحال می‌دهند و حتی رقیق تر می‌گویند اصالت ندارد! برخی می‌گویند اصیل هم باشد نوآوری ندارد! اما نکته‌ای که وجود دارد این است که ما باید به قول رویکرد پدیدارشناسی یک بداهت زدایی کنیم و ببینیم اصالت داشتن یعنی چه؟ آیا این اصالت داشتن آن قدر چینی نازکی هست که به صرف استفاده کردن از منابع و فیلسوفان پیشین ترک می‌خورد؟ اگر این طور باشد باید برگردیم و مفهوم اصالت را بازخوانی کنیم. اگر این طوری نگاه کنیم هیچ فیلسوف اصیلی وجود نخواهد داشت. جناب ارسطو، افلاطون و … بالاخره به پیشینیان خود ارجاع می‌دهند و سخنانی می‌گویند و حتی از میراث غیر فلسفی و عرفی هم استفاده می‌کنند، پس آن وقت باید بگوییم آن‌ها هم فلسفه غیر اصیل دارند؟

این گونه نیست و نباید انقدر ساده سازی کرد و برخورد سطحی کرد. به صرف اینکه ملاصدرا از فارابی، ابن سینا و … استفاده کرده این باعث بهم خوردن اصالت تفکر فلسفی او نمی‌شود، چون هر فیلسوفی برای این که قوت فلسفی خود را نشان دهد و مکتب فلسفی خود را سامان‌دهی کند چاره‌ای ندارد جز اینکه درباره اندیشه‌های قبلی خود صحبت کرده و آن‌ها را نقد کند و کار فیلسوفانه روی آن انجام دهد و اساسا این یکی از رسالت‌های فیلسوف است. شاید این مساله پیش بیاید که گفته شود میزان این استفاده و اقتباس در فلسفه ملاصدرا زیاد است. آیا می‌توانیم بگوییم به صرف یک اقتباس یک فلسفه غیر اصیل است یا نه؟ اگر اقتباسی باشد که نظام‌مند و ضابطه‌مند باشد آن اقتباس می‌تواند فلسفی باشد چون گزینشی که انجام شده ضابطه مند است و روی یک اصول فلسفه خاصی صورت گرفته و مطالب و متونی انتخاب و برخی دیگر از متون محو یا پررنگ و کم رنگ می‌شوند. این نشان می‌دهد یک ضابطه‌ای وجود دارد. وقتی این ضابطه وسط می‌‌آید آن اقتباس صرف کنار می‌رود، علاوه بر آن اتفاق دیگری که رخ می‌دهد، نگرش وجودی ملاصدراست که به یک معنا در بن هر مساله فسلفی او دیده می‌شود. نگرشی که به‌نحوی سیستمی‌ در جای‌جای فلسفه ملاصدرا مطرح است. با در نظر گرفتن همه این موارد متوجه می‌شویم تفکر ملاصدرا اصیل است، چون سیستم دارد و این سیستم روی گرانیگاهی سوار است که آن گرانیگاه نگرش وجودی است که چهره همه متونی که در گذشته مطرح می‌شود را دچار دگردیسی می‌کند. مثلا ملاصدرا درباره صورت و ماده سخن می‌گوید ولی بیان می‌کند که صورت وجود است، شما باید دوباره برگردید و در همه بخش‌هایی که بحث صورت را مطرح کرده با این نگرش وجودی به آن نگاه کنید. پس این ساده انگاری است که فکر کنیم چون فلسفه ملاصدرا از دیگران بخش‌هایی را اقتباس کرده پس تفکر اصیلی نیست.

این نگرش وجودی ملاصدرا خیلی از مسائل لاینحلی که در فلسفه‌های پیشین بوده را حل وفصل کرده است چه تفکر غیر اصیلی می‌تواند به صورت سیستمی‌انقدر از مسائل حل نشده را حل کند؟ مسائلی درباره نفس، وجود ذهنی، رابطه جهان با خدا، مباحث دیگر الهیات و … ملاصدرا به صورت سیستمی‌و با اتکا بر نگرش وجودی این‌ها را حل و فصل کرده و تفکر غیر اصیل اساسا توان حل همچین مساله‌ای را نداشته است. اگر بپذیریم تفکر ملاصدرا اقتباسی است چگونه در گذشته نتوانسته‌اند آن مسائل را حل کنند اما فلسفه ملاصدرا توانسته این کار را انجام دهد. این نشان می‌دهد که فلسفه ملاصدرا توانسته کار پیشینیان خود را تکمیل کند و دنباله رو صرف نبود و برای خودش اصالتی داشته که توانسته آن مسائل را حل کند. در حالی که این مسائل را همان متونی که ملاصدرا از آن استفاده کرده نتوانسته‌اند حل کنند. این هم نکته دیگر درباره تفکر اصیل است.

ملاصدرا یکی از برجسته‌ترین چهره‌های حیات عقلانی اسلام است. گفته می‌شود در دوره‌ای که علوم عقلی به ضعف و فترت افتاده بود، او با هماهنگ‌کردن فلسفه که میراث یونانیان بود و حکمای مشائی و اشراقی قبل از او تعبیر تازه‌ای از آن به دست داده بودند، با تعالیم اسلام در جنبه‌های ظاهری و باطنی‌اش به توفیق احیای این علوم نایل آمد. در این باره توضیح دهید؟
اینکه گفته می‌شود فلسفه میراث یونانیان است، می‌تواند حرف درستی باشد ولی نباید بدین معنی باشد. چون هرجا که انسان هست می‌تواند تفکر فلسفی باشد. بعید به نظر می‌رسد که تا قبل از یونان باستان تفکر فلسفی وجود نداشته باشد. بنابرایناتفکر فلسفی وجود داشته اما گزارش نشده است حتی گزارش می‌شود برخی از یونانیان به ایران سفر کردند و آنها هم یکسری تفکرات فلسفی داشتند. بنابراین بعید نیست که میراث فلسفی که در ایران بوده در یونان دوباره بازتولید شده است. اما اینکه ما ریشه هر تفکری را به یونان باستان برگردانیم و به اعتبار این تمام تفکرات فلسفی که در جهان هست را غیر اصیل بدانیم و آنها را وامدار تفکر یونانی بدانیم می‌تواند تهدیدی باشد و به تفکر فلسفی در جهان آسیب بزند.

برخی از مستشرقان متاسفانه این کار را می‌کنند و می‌گویند ابن سینا فلان حرف را از ارسطو، افلوطین و …. گرفته است، گویی خودش چیزی نداشته بعد مثلا به کندی، سهروردی یا … می‌رسند و می‌بینند که این‌ها حرف‌هایی دارند که آن را در یونان پیدا نمی‌کنند. آن وقت می‌گویند این‌ها احتمالا چیزهایی بوده که در یونان مطرح شده اما منبعی برای ارجاع ندارد بنابراین پیش فرض ذهنی این افراد این است که هیچ تفکری بیرون از یونان باستان وجود نداشته و اصالت ندارد و تفکر فیلسوفان ایرانی هم همین طور است. این خط فکری مستشرقان است که برای خود دلایلی دارند اما این می‌تواند ظلمی به خود تفکر فارغ از تفکر ایرانی باشد چون تفکر می‌تواند خارج از یونان باستان باشد و اصیل باشد.
ملاصدرا در دورانی آمد و حکمت متعالی را تاسیس کرد که دوران رخوت فلسفه بود و شکوه و عظمت نداشت و به نوعی بالندگی لازمی‌که برای فلسفه و زایش‌های فلسفی و فکری وجود دارد شاهدش نبودیم بیشتر گزارش محور و شرح محور بود و فقط حرف‌ها تکرار می‌شد اما ملاصدرا با نگرش وجودی تحولی عظیمی در فلسفه ایجاد کرد و نباید در این تحول دچار خطا شد و گفت او فقط مسائل فلسفی را زیاد کرده است. این به این مساله بر می‌گردد که می‌گوییم فلسفه مشتی از مسائل است در حالی که اینگونه نیست و در فلسفه نگرش، مبانی، مبادی، مقاصد، طرح، عالم، روش و مساله وجود دارد پس فلسفه را نباید به مسائل فروکاست. پس تحول در فلسفه ملاصدرا در یک منظومه‌ای بود که در درون آن مسائل هم وجود داشتند.

یکی از انتقاداتی که به پیامدهای فلسفه ملاصدرا می‌شود این است که روحیه عرفانی به ویژه در چهارصد سال اخیر پس از ملاصدرا ما را از فلسفه حقیقی و استدلال دور کرده است. نظرتان در این باره چیست؟
چند پیش فرض در این دیدگاه وجود دارد؛ نخست این است که فلسفه ملاصدرا همان عرفان است که من تاکید کردم این چنین نیست. او حتی اگر به عرفان و قرآن نظر می‌کند با آن مواجهه فلسفی دارد. او به هر پدیده‌ای نظر می‌کند از دریچه یک فیلسوف اصیل وتمام عیار به آن نظر می‌کند، به صرف اینکه آیه‌ای در کتاب فلسفی دارد فلسفه عرفان نمی‌شود، یا فلسفه قرآن نمی‌شود. آن چیزی که اهمیت دارد این است که ملاک چیست؟ یعنی بر چه اساسی آن آیه و نگرش انتخاب شده است. زاویه دید آن چیست؟ اگر از این منظر نگاه کنیم متوجه می‌شویم دقیقا ملاصدرا وقتی او از عرفان، قرآن، روایت‌ها و … استفاده می‌کند نظر به دلالت‌های فلسفی آیات، روایات، عرفان، ادبیات و … دارد.

روایات آیات، عرفان و ادبیات این‌ها دلالت‌های پنهان هستی شناسانه دارند، که فلسفه ملاصدرا توانسته بسیار سیستمی‌دلالت‌های پنهان را آشکار کند. این یک کار فیلسوفانه است و این پیش فرض غلط است که به صرف وجود مباحث عرفانی،‌آیات و روایات بگوییم فلسفه ملاصدرا تبدیل به عرفان یا کلام شده است. این چیزی است که نمی‌توان از آن دفاع کرد.

اما پیش فرض دوم آن است که فلسفه ملاصدرا به دلیل اینکه عرفانی است، در حال دورشدن از استدلال است باید توجه کنیم که ما عرفان عملی و نظری داریم و عرفان نظری ما آمیخته با استدلال است. شما فتوحات ابن عربی را نگاه کنید درست است که بخش اعظمی‌از آن برآمده از مکاشفات و شهود عرفانی ابن‌عربی است اما نکته‌ای که وجود دارد این است که در آثار عرفان نظری، تحلیل، توصیف، استدلال، استنباط، استخراج لوازم، توجه به انسجام و پارادوکس‌ها وجود دارد و همه این‌ها یک نوع حضور جدی عقل است حالا خواه عقل استدلالی، انتقالی، توصیفی و …. باشد. همه این‌ها حضور عقل را تقویت و تاکید می‌کند و به صرف اینکه ما در حیطه عرفان حرکت می‌کنیم، نمی‌توانیم بگوییم به استدلال کاری نداریم. عرفای ما این گونه نبودند. شما فصوص الحکم را ببینید رگه‌هایی از استدلال، تببین و توصیف در آن وجود دارد. پس حتی اگر بپذیریم که عرفانی است، لزوما عرفانی بودن به معنای تضعیف استدلال نیست. ملاصدرا اساسا فلسفه‌اش عرفان نیست تا بگوییم چون به عرفان غلتیده است آن وقت از استدلال دور شده است.

شاهد نقض این قضیه هم استدلال‌های ملاصدرا در کتاب‌هایش است او حتی در تفسیر قرآنش از این استدلال ورزی دست بر نمی‌دارد و در کنار کشف ملاصدرا، برهان را به رسمیت می‌شناسد. این بدخوانی خیلی اساسی در خصوص فلسفه ملاصدرا است که بگوییم او روحیه عرفانی دارد و در آن استدلال و عقل به حاشیه رفته و تضعیف شده است.

این حرف با تمام استدلال‌های ملاصدرا در آثارش در تناقض است. او در آثارش در بخش‌های مختنلف استدلال می‌آورد و در اسفار می‌گوید من برخی از مسائل را با برهان می‌یابم اما چون دلم آرام نیست آن را با کشف هم می‌یابم و از زاویه عقل نظری به قضیه نگاه می‌کند و بعد از یک پرسپکتیو شهودی هم به آن نگاه می‌کند و به نوعی از زوایای مختلف یک مساله را مورد بررسی قرار می‌دهد و گرانیگاه همه این مسائل یک موضوع فلسفی است.

او از آن سو می‌گوید من گاهی یک مساله را با شهود می‌یابم اما در ادامه برایش استدلال هم می‌آورم. این نشان از دلشوره ملاصدرا در برهان آوری است و این در آثار ملاصدرا موج می‌زند. اما این گونه نیست که او تنها به برهان صرف اکتفا کند بلکه به انتزاع، تحلیل اکتفا کند او شهود را هم وسط می‌آورد تا دستگاه فلسفی خود را تقویت کرده و از زوایای مختلف به یک موضوع نگاه کند تا بتواند فیلسوفانه آن مساله را واکاوی کرده و با دقیق‌ترین نظر مساله را ارائه کرده و تحلیل و توصیف خود را مطرح کند.

یکی از اقدامات ملاصدرا این بود که با نظریه حرکت جوهری خود و با جدا کردن علم‌النفس از طبیعیات [ارسطویی]، فلسفه الهی را به مقدار زیادی از قید فلسفه طبیعی قرون وسطایی آزاد کرد. اهمیت و تبعات این نظر او چه بود؟
این مطلب حرف درست و متینی است. او نفس را در بحث وجودشناسی از طبیعیات می‌آورد و آنجا از آن صحبت می‌کند. این انتقال مساله از یک جایی به جای دیگر به دو موضوع بر می‌گردد؛ یکی تفکر اصیل و دیگر نگرش وجودی. این تفکر اصیل ملاصدرا و نگرش وجودی آن جای مسائل را تعیین می‌کند و می‌گوید مساله نفس نباید در طبیعیات مطرح باشد، چون در این حالت چه فرقی دارد که در متافیزیک مطرح شود یا در طبیعیات. چون نفس نفس است. اما وقتی در طبیعیات مطرح است بدین معنی است که از نفسی صحبت می‌کنید که در ارتباط با بدن است به این لحاظ در طبیعیات مطرح می‌شود اما وقتی در نگاه وجودی به آن می‌پردازید بدین معنی است که نفس دیگر در طبیعیات نیست. آن را شما در مبحث وجودشناسی و متافیزیک می‌آورید و علاوه بر آن ارتباطی که این مجرد با بدن دارد از حیثیاتی که ارتباط ندارد و ازآن به روح یاد می‌شود از آن حیث هم می‌توانید در خصوص این مبحث در علم النفس صحبت کنید.

مهمترین شاگردان و شارحان فلسفه ملاصدرا چه کسانی بودند و آیا پس از او نسلی تربیت شده که بتواند بر فلسفه صدرا بیافزاید؟
ملاصدران شاگردان معروفی مانند فیض کاشانی و فیاض لاهیجی که دامادشان بودند داشتند. همین طور ملاحسین تنکابنی، حکیم آقاجانی و … از دیگر شاگردان نزدیک ملاصدرا هستند اما کسی که او را به عنوان موسس حکمت متعالیه معرفی کرد و این مکتب را احیا کرد ملاعلی نوری است که با شرح خوب خودش ملاصدرا را یک بار دیگر به جهان فلسفه معرفی کرد.

بعدها حکیم ملاهادی سبزواری، علامه طباطبایی، آیت‌الله حسن‌زاده آملی، آیت‌الله جوادی آملی و … از شارحان بسیار خوب ملاصدرا هستند برخی هم مانند علامه طباطبایی منتسب به نوصدرایی هستند و فقط شارح نیستند و فلسفه ملاصدرا پیش بردند و تجدیدی هم نسبت به آن داشتند.

استاد آیا فلسفه ملاصدرا امروز می‌تواند شیوه‌ای از سبک زندگی و زیستن را به انسان عرضه کند؟ به عبارت دیگر اندیشه‌های او معاصرتی با دنیای انسان ایرانی امروز دارد؟
این سوال از یک منظر پاسخ مثبتی دارد و از سوی دیگر پاسخ منفی؛ اگر انتظار داریم ملاصدرا در دوران خودش معضلات دنیای معاصر ما را حل کرده باشد، چنین چیزی معقول نیست اما نکته‌ای که وجود دارد این است که فلسفه ملاصدرا یک رگ و ریشه‌هایی دارد که این بنیان‌ها می‌تواند در زندگی امروز و معنادار کردن آن تاثیر داشته باشد.
ما بر اساس نگرش وجودی ملاصدرا باید چشم‌های خود را بشوییم و جور دیگر باید دید. در واقع نگرش وجودی ملاصدرا با ما کاری می‌کند که آب چشمه با چشم‌های خواب آلود می‌کند. ملاصدرا با این نگرش وجودی یک زلزله وجودی در مفاهیم، ترم‌ها، طرح‌واره‌ها، انگاره‌های زندگی ما ایجاد می‌کند که این بنیان بر افکنی که در پی این زلزله وجودی ایجاد می‌شود می‌تواند در زندگی امروزی ما نقش مهمی‌ایفا کند. در زندگی امروزی که نیهیلیسم از در و دیوارهای آن می‌بارد و در این دوران چیزی که به عنوان وجود و حالات وجودی مطرح می‌شود از دید بشر مغفول می‌ماند و اصالت و اگزیستانس انسان به دست فراموشی سپرده می‌شود و چنین انسانی به راحتی با طوفان نیهیلیسم از جا کنده می‌شود. اما نگرش وجودی ملاصدرا و آن نگاه ایمانی ملاصدرا که می‌گوید انسان یک بوته نیست که به صورت سطحی در زمین دنیا روییده باشد بلکه او درخت استواری است که ریشه در ملکوت عالم دارد و این طوفان‌های موسمی‌و مقطعی که در دنیا گاهی توسط نیهیلیسم، سکولاریسم، دنیاگرایی و … ایجاد می‌شود نمی‌تواند این درخت قوی را از جا بکند. چون این انسان ریشه در ملکوت عالم دارد و این تفکر اصیل صدرایی به نوعی خلق خودآگاهی نسبت به این رگ و ریشه است که آدمی‌دارد.

این ایماژ درختی که مطرح کردم ریشه‌هایش در عالم ملکوت است و این تفکر اصیل ملاصدرا می‌تواند به این ریشه‌ها توجه بدهد. شاید کسی بگوید این الهیات و عالم آخرت است ما برای این دنیا چه کاری می‌خواهیم بکنیم؟ این سوال پیش فرضش این است که زندگی ما یک زندگی گسیخته از عوالم است و اگر دنیا می‌گوییم به معنای گسیختگی از دنیای ملکوت است، در حالی که ما یک پیوستار هستیم که ظاهرمان در عالم ملک و باطن ما ریشه در عوالم ملکوت دارد و شما اگرتوجهی به ریشه نکنید ظاهر هم می‌خشکد و مقاومتش را نسبت به حوادث و مشکلات از د‌ست می‌دهد و کاری که تفکر ملاصدرا می‌کند این است که ریشه‌ها را استوار نگه می‌دارد تا ظاهر هم با طراوت و با نشاط باشد. اینجاست که ملاصدرا در مفاتیح الغیب می‌گوید هر انسانی یک جهانی دارد که بر اساس آن نشئه و جهان با پدیده‌ها ارتباط برقرار می‌کند و اساسا آنچه در جهانش وجود دارد آن را به نحو مشاهده و انضمامی‌در می‌آورد و آنچه که بیرون از جهانش است به نحو حکایت با آنها ارتباط برقرار می‌کند. برای همین است که در ادامه این حدیث را مطرح می‌کند که «مردم در خوابند موقعی که مردند بیدار می‌شوند» او توجه می‌دهد که برخی از جهان آدم‌ها اینگونه است که عالم طبیعت را به رسمیت می‌شناسد و اگر از عالم بیرون برایش خبر بیاورند گویی از عالم خواب و خیال برای او خبر آورده‌اند. انگار آن چیزی که برایش غیر اصیل است دنیای بیرون از این جهان مادی است.

این دارد توجه می‌دهد که اگر ما می‌خواهیم به این انسان کمک کنیم به جای اینکه با یک نگاه دیفرانسیلی جزء نگر وارد شویم و بگوییم چه کند یا چه نکند، در یک نگاه انتگرالی کل نگر، می‌گوید اگر می‌خواهی در این انسان تغییر ایجاد کنی جهانش را تغییر بده تا آنچه از عالم غیب و بیرون جهان مادی به او می‌رسد به صورت خواب برایش نباشد و واقعی باشد. بنابراین عرفا به همین دلیل می‌گویند که اولین قدم بیداری است. همین دو خطی که در مفاتیح الغیب مطرح کرده دنیا، دنیا برای امروز و زیستن ما حرف دارد و به زندگی ما عمق می‌دهد. بسیاری از عبارات موثر ملاصدرا مستقیماً می‌تواند با جهان زندگی ما ربط داشته باشد.
منبع ایبنا

مطالب مرتبط
درج دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.