فلسفه ذهن و علوم شناختی

رضا یعقوبی

فلسفه تحلیلی با تاثیر عمیق از آثار ویتگنشتاین موجب ظهور فلسفه ذهن نیرومندی شد که بخش بسیار بزرگی از دغدغه‌های فلاسفه تحلیلی بعدی را تشکیل داد. فلسفه ذهن یکی از شکوفاترین و راهگشاترین شاخه‌های فلسفه تحلیلی در قرن اخیر بوده که امروزه برای معرفی مکاتب و نظریه‌های موجود در آن،کتاب‌های آموزشی فراوان و مستقلی نگاشته شده است مثل کتاب «فلسفه ذهن» نوشته ایان ریونزکرافت با ترجمه حسین شیخ‌رضایی، نشر صراط. یکی از محصولات مهم این شاخه از فلسفه تحلیلی، ظهور علوم شناختی است.

علوم شناختی در سطح کلی به دنبال ادغام روش‌های فلسفی در فلسفه ذهن و یافته‌های علوم تجربی در زمینه عصب‌شناسی و مغز است. علم تجربی جدید با ورود به حوزه اعصاب رشته عصب‌شناسی را بنا نهاد و مباحث و یافته‌ها و زمینه‌های پژوهشی آن تاثیر روزافزونی بر شاخه فلسفی مربوطه‌اش یعنی فلسفه ذهن گذاشت تا جایی که متخصصان این حوزه این یافته‌ها را در خور آن دیدند که علم جدیدی پایه‌گذاری شود: علوم شناختی. این شاخه به این دلیل از فلسفه ذهن جدا شد که صرفا فلسفی نیست و آمیخته با روانشناسی و علم اعصاب است و چون نقش این دو در آن بسیار پر رنگ است، نمی‌تواند صرفا فلسفی باشد و از آنجا که با حالات روانی و ذهنی و کارکردهای ذهن مثل حافظه و یادگیری و توانایی‌های ذهنی مثل طبقه‌بندی و… سر و کار دارد و هنوز نمی‌توان ادعا کرد که تمام اینها از طریق روش تجربی صرف قابل تبیین و کشفند، تا حدی علمی روانشناسانه و تا حدی فلسفی و تا حدی هم تجربی است. از اینجاست که پیش‌فرض‌ها و مبادی و مبانی یک علم مستقل در این باره یعنی علم شناختی محل بحث جدی واقع می‌شود. مکس بنت و پیتر هکر دو نفری بودند که سهم بزرگی در این زمینه ادا کردند. تلاش‌های آنان با کتاب «تاریخ عصب‌شناسی شناختی» به اوج خود رسید. آنها در این کتاب تبیین نظام‌مند و عمیقی از پیوندهای علم اعصاب با مباحث فلسفه ذهن به دست دادند. پیتر هکر در این زمینه مخالف علم‌گرایی محض است و به اهدافی اشاره می‌کند که علم تجربی اعصاب نمی‌تواند به آنها دست پیدا کند چون اساسا تجربی نیستند بلکه فلسفی و مفهومی‌اند: «آنچه علوم اعصاب شناختی نمی‌تواند به آن دسترسی پیدا کند عبارت است از حل کردن مساله اراده آزاد. این مساله حل شده است، ما اراده آزاد داریم و استدلال‌های علیه اراده آزاد مغلطه‌آمیز هستند. …رازهای خودآگاهی را برملا نخواهد کرد چراکه تنها شبه‌رازهایی درباره آن وجود دارد بر مبنای سردرگمی‌های مفهومی بنا نهاده شده‌اند. همچنین علوم اعصاب شناختی رابطه بین بدن و ذهن را تبیین نخواهد کرد چرا که چنین رابطه‌ای وجود ندارد. این موارد همه پرسش‌های مفهومی و فلسفی هستند نه پرسش‌های تجربی، این پرسش‌ها را نمی‌توان با علوم اعصاب پاسخ گفت، همانطور که قضیه‌های ریاضی را نمی‌توان با فیزیک آزمایشگاهی حل کرد» هکر دغدغه‌های فلسفی مهمی در رویکردش به علوم اعصاب دارد از جمله مسئله معروف همانی ذهن و مغز. او می‌خواهد ثابت کند که علوم اعصاب توانایی حل این مساله را ندارند. او معتقد است که این مسائل را باید با تحلیل مفهومی حل کرد نه آزمون تجربی. رم هره (1927-2019) نویسنده کتاب جامعی درباره علوم شناختی است. او در نوشتن این کتاب معتقد است که رویکرد لازم به علوم شناختی لاجرم باید رویکردی میان‌رشته‌ای باشد. او می‌گوید اگر قرار است علوم شناختی، علم محسوب شود باید مانند سایر علوم ابتدا پیش‌فرض‌های خود را مشخص کند. از نظر روش‌شناسی، با تقلیل‌گرایی مخالف است و پیش‌فرض هستی‌شناسی چنین علمی را واقع‌گرایی علمی می‌داند. او می‌گوید این واقع‌گرایی در مقابل پوزیتیویسم قرار دارد و طبق آن «علوم طبیعی از آغاز پیدایش خود در جهان باستان بر فرضیه‌هایی مبتنی بوده‌اند درباره فرآیندهایی که به آسانی تن به ادراک حسی نمی‌دهند»(ص29). مخاطب آگاه ما می‌داند که پوزیتیویست‌ها با تاکید افراطی بر تجربه، عرصه را بر فرضیه‌ها و نظریه‌ها هم تنگ می‌کردند اما واقع‌گرایان علمی اهمیت چیزهایی که بدون مشاهده می‌توان وجود آنها را از طریق نظریه‌ها مسلم دانست، انکار نمی‌کنند. اینجاست که فلسفه علم به یاری علوم شناختی می‌آید. علوم شناختی علومی هستند که می‌خواهند شناخت روان را در حالت علمی انجام دهند اما مسائل مربوط به روان به خاطر خصلت‌شان تا حد زیادی فلسفی‌اند و اینجاست که در علوم شناختی، علم و فلسفه و روان‌شناسی به دیدار هم می‌آیند و هر یک به سهم خود ادای دین می‌کنند. او می‌گوید وظیفه فلسفه علم در این میان، بررسی پیش‌فرض‌های مفهومی است. علمی با موضوع شناخت، یک «روانشناسی اصیل علمی» است و «انگاره اصلی آنچه علوم شناختی نامیده می‌شود، این است که سازوکارهایی عصبی وجود دارد که اعمال شناختی به وسیله آن محقق می‌شود» (ص 34). هره در این کتاب پس از تبیین پیش‌فرض‌های علمی، فلسفی و روانشناختی علوم شناختی، در ادامه به لوازم و مسائل چنین علمی می‌پردازد و سعی می‌کند حد و مرزهای دقیقی به مثابه یک علم مستقل (اما تلفیقی) برای آن مشخص کند. پس از این تمهیدات مراحل شکل‌گیری علمی با موضوع شناخت را پیگیری می‌کند و بعد نشان می‌دهد در چنین علمی چگونه باید مدل‌سازی کرد و آنها را به کار برد. بعد به نقش اصیل و عمده روانشناسی در این رشته می‌پردازد. آنگاه به انقلاب شناختی اول می‌پردازد که با اختراع ماشین محاسبه و رایانه و تلاش برای ساخت ماشین شناختی(هوش مصنوعی) آغاز شد. در فصول بعد به نقش زبان و تحلیل می‌پردازد و سپس مباحث مطرح در علم شناختی را مشخص می‌کند و به آنها می‌پردازد که آمیزه‌ای از روانشناسی، عصب‌شناسی، علوم رایانه، فیزیولوژی و… هستند و در نهایت با فصلی درباره اختلال‌های شناختی به پایان می‌رسد.
منبع: اعتماد

مطالب مرتبط
درج دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.