مروری بر کتاب «در راه خدا، فتوحات اعراب و تشکیل امپراتوری اسلامی» و انتقادات وارد بر آن| ایمان تاجی

چه‌طور اعراب با این سرعت توانستند سرزمین‌های وسیعی از ماوراءالنهر تا اسپانیا را از آن خود کنند؟ اسلام‌پژوهان معتقدند که نقش دین و اعتقادات مذهبی در این فتوحات بسیار پررنگ است و عامل اساسی فتوحات، دستورات و تجویزهای مذهبی به ویژه توسط شخص پیامبر بوده است. هیلند هرچند که نقش دین را انکار نمی‌کند اما معتقد است که عوامل دیگری بر این مسئله تأثیرگذار بوده است.

کتاب «در راه خدا (فی سبیل‌الله)، فتوحات اعراب و تشکیل امپراتوری اسلامی[1]»، نوشته رابرت هُیلَند در سال 2015 توسط انتشارات دانشگاه آکسفورد به چاپ رسیده است. هیلند استاد موسسه مطالعات دنیای باستان در دانشگاه نیویورک است. او به خصوص پس از چاپ کتاب معروفش، «دیدنِ اسلام آن‌گونه که دیگران دیده‌اند[2]»، چهره شناخته‌شده‌ای در جامعه علمی شد.

در این کتاب که برای خواننده عمومی و نه تخصصی نوشته شده، هیلند به مسئله فتوحات اعراب از سال 630 تا 750 میلادی (حدوداً هشتم تا 132 هجری قمری) می‌پردازد. او به عمد کلمه اعراب را به جای واژه پرکاربردتر مسلمین به کار می‌برد. از دیدگاه او هیچ کدام از این دو کلمه دقیق و رسا نیستند، چرا که همه فاتحان اولیه نه عرب بودند و نه مسلمان. به علاوه معنای این دو واژه به مرور زمان تکامل یافته است و معنایی که ما امروزه از این واژه‌ها درمی‌یابیم با معنای آن در سال‌های اولیه ظهور اسلام متفاوت بوده است. اما از آن‌جا که شاهدان معاصر واقعه بیش‌تر ترجیح می‌دادند که نام قوم و قبیله را به جای برچسب‌های مذهبی استفاده کنند، نویسنده نیز ترجیحم ی‌دهد از واژه اعراب استفاده کند. گزارش‌هایی –هرچند محدود- در دست است که برخی از اقوام شبه‌جزیره در آن زمان گاه خود را عرب می‌نامیده‌اند. باید توجه کرد که منظور از این واژه نه معنای مدرن ناسیونالیستی آن و نه معنای نژادی آن است. برخی اسناد که در کتاب ذکر شده نشان می‌دهد خیلی از افراد غیر عرب نیز به مرور در زمره اعراب به شمار می‌آمدند.

انگیزه و سؤال اساسی کتاب آن است که چه‌طور اعراب با این سرعت توانستند سرزمین‌های وسیعی از ماوراءالنهر تا اسپانیا را از آن خود کنند؟ اسلام‌پژوهان معتقدند که نقش دین و اعتقادات مذهبی در این فتوحات بسیار پررنگ است و عامل اساسی فتوحات، دستورات و تجویزهای مذهبی به ویژه توسط شخص پیامبر بوده است. هیلند هرچند که نقش دین را انکار نمی‌کند اما معتقد است که عوامل دیگری بر این مسئله تأثیرگذار بوده است. برای شناخت این عوامل باید به جای محدود کردن مطالعات به حجاز دورانِ پیامبر و پس از او، بررسی‌ها را به صورت طولی یعنی در زمان‌های عقب‌تر و همچنین عرضی یعنی نگاه به همسایگان و سرزمین‌های اطراف توسعه داد. بدین رو می‌توان عوامل اجتماعی، اقتصادی و سیاسی دخیل در فتوحات اعراب را بازشناخت و درک درستی از وقایع قرن هفتم میلادی پیدا کرد. از دیدگاه هیلند باید فتوحات اعراب را در پس‌زمینه دوران باستانِ متأخر مورد تحلیل و ارزیابی قرار داد. با این وصف، فتوحات اعراب دیگر یک اتفاق نادر و استثنایی در تاریخ انسانی نخواهد بود بلکه به عنوان رخدادی بزرگ و تأثیرگذار در کنار دیگر رخدادهای بزرگ تاریخ قرار خواهد گرفت.

کتاب دارای هفت فصل است که به ترتیب زمانی به تحلیل وقایع منجر به فتوحات می‌پردازد. نویسنده سعی کرده تا گزارش مختصر و پیوسته‌ای از روند پیروزی‌ها و شکست‌های اعراب در نبردهای مختلف ارائه دهد و علل و عوامل این رخدادها را بکاود. به جزئیات حوادث پرداخته نشده و فقط آن‌هایی ذکر شده‌اند که به مدعای اصلی کتاب یعنی شناخت عوامل طولی و عرضی دخیل در فتوحات کمک کند. روایت کتاب، روایتی به لحاظ زمانی پیوسته است و هیلند در هر بخش از کتاب سعی کرده فتوحات جغرافیایی اعراب را در یک بازه زمانی مشخص تحلیل کند. نویسنده کوشیده تا روایت خود را از میان قدیمی‌ترین منابع که اکثراً منابعی غیراسلامی هستند انتخاب کند.

فصل اول: زمینه

در این فصل زمینه و زمانه قرن هفتم میلادی به طور خلاصه به تصویر کشیده می‌شود، به ویژه «دو چشمِ جهان»، امپراتوری‌های بیزانس و ساسانی. پس از جنگ‌های قرن سوم، قرون چهارم و پنجم برای این دو امپراتوری در صلح (به تعبیر نویسنده در جنگ سرد (10)) سپری می‌شود. اما قرن ششم آبشخور جنگ‌های طاقت‌فرسایی می‌شود که آخرین آن‌ها حدوداً 18 سال به درازا می‌کشد. اعراب نیز به طور مستقیم یا غیرمستقیم از این درگیری‌ها تأثیر می‌پذیرفتند. درگیری‌های سیاسی این دو امپراتوری به مرور رنگ مذهبی نیز به خود می‌گیرد. مسیحیان و مسیحی بودن اصولاً رومی به حساب می‌آمد و غیرمسیحیان طرفدار ساسانیان. ادیان یهودی و مسیحی –که با توجه به آن‌چه گفته شد بار سیاسی داشتند- در شبه‌جزیره نقش فعالی دارند. قرن چهارم و پنجم، یهودیان بر یمن حکم می‌رانند. اما سپس مسیحیان آن‌جا را اشغال می‌کنند. بدین ترتیب اعراب پیوسته در این کشاکش رومی-ایرانی حضور دارند.

به علاوه در مرزهای ایران و روم، اقوام عرب نقش فعالی در جنگ‌ها ایفا می‌کنند. این اقوام گاه توسط سپاهیان ساسانی یا گاه رومی به خدمت گرفته می‌شدند و در جنگ‌ها شرکت می‌کردند. در نتیجه به لحاظ نظامی کارکشته و باتجربه بودند. به طور کلی قرن هفتم قرنی بحرانی است. در زمانی که فتوحات اعراب آغاز شد، به دلیل جنگ‌های طاقت‌فرسای دو امپراتوری، زمینه برای پیش‌روی‌های اعراب آماده بود. به علاوه بیماری‌های مسری که گزارش‌هایی از آن در قرن ششم وجود دارد مزیدی بر علت ضعف امپراتوری‌ها شده بود.

فصل دوم: نخستین نبردها (630-640)

در سال 628 (تقریباً هم‌زمان با فتح مکه)، جنگ‌های طولانی ایران و روم با شکست نسبی ساسانیان پایان می‌پذیرد. در زمان پیامبر پیش‌روی‌هایی به سمت شمال شبه‌جزیره آغاز می‌شود اما او در سال 632 از دنیا می‌رود. در همین دوره، عرب‌های مجاور امپراتوری ساسانی، به دلیل ضعف امپراتوری، حملات مستقلی به ساسانیان انجام می‌دهند. بعدها که اعراب فتوحات خود را آغاز می‌کنند این قبایل عرب را هم زیر پرچم خود می‌گیرند و بدین ترتیب، هم از انگیزه‌های آنان برای فتح سرزمین‌ها استفاده می‌کنند و هم از تجربیات جنگی آن‌ها. اما در متون تاریخی مسلمانان که یکی دو قرن بعد نوشته شد، نقشِ این جنگ‌جویان مستقل به نفع مسلمانان حذف گردید. به علاوه باید توجه کرد که هرچند جنگ‌های بزرگی نظیر قادسیه در عراق اتفاق می‌افتد اما بسیاری از اراضی برای مثال در میان‌رودان (شمال عرق، سوریه و ترکیه امروزی) بدون جنگ و با قراردادهای صلح در ازای پرداخت مالیات فتح می‌شود. به این نکته نیز باید توجه کرد که فاتحان اولیه مرز بسیار مشخصی میان مسلمانان و دیگر ادیان نمی‌کشیدند و قائلان به ادیان مختلف را در زیر پرچم «مؤمنان» متحد می‌کردند. این خاصیت پلورالیستیک (57) که برگرفته از سیره خود پیامبر بود در این راه به آن‌ها کمک می‌کرد که متحدان بسیاری خصوصاً از اقوام مسیحی پیدا کنند. مسئله دیگری که باید توجه کرد آن است که طبیعت لشکرکشی‌ها در دوران باستان این‌گونه بوده که اقوام و قبیله‌های بومی مختلف معمولاً برای بهره‌گیری از نتایج یا ترس از عواقب سعی می‌کردند که خود را با لشکر پیروز و نیروهای قوی‌تر هماهنگ کنند. برای مثال دیلمیان -در مناطق جنوبی خزر- که سال‌ها همراه ایرانیان می‌جنگیدند به مرور به سمت اعراب متمایل شدند و همراه آنان جنگیدند (59).

سؤال دیگری که در این‌جا باید به آن پرداخت این است که آیا جنگ اعراب برای دست‌یابی به غنایم و سرزمین‌ها بوده یا جنگ در راه خدا؟ هیلند اصل این پرسش را بی‌معنا می‌داند چرا که این دو در واقع موضوعاتی هستند که به هم پیوند دارند و جدا کردن آن‌ها امکان‌پذیر نیست. یکی از روش‌های هیلند در این کتاب مثال زدن با استفاده از نمونه‌های مدرن، جهت تقریب به ذهن است. در این‌جا نیز برای روشن شدن مطلب او مثالی از «بهار عربی» می‌زند. شاید برای خیلی‌ها بهار عربی از آن‌جا آغاز می‌شود که محمد بوعزیزی در دسامبر 2010 خود را به آتش کشید، درست است اما علت اصلی شروع این جنبش در واقع در بی‌کاری و کمبود غذا و نبود آزادی‌های سیاسی نهفته است. بنابراین وقتی قرار است علت حملات اعراب را دریابیم بهتر است خود را محدود به پیامبر و پیام سیاسی-مذهبی او نکنیم و نگاه جامع‌تری به قضیه داشته باشیم. حمله به دیگر سرزمین‌ها در دوران باستان موضوعی عادی و معمول بوده است و دست‌یابی به غنایم نیز فرآیندی تسریع‌کننده[3] در این مسیر. زمانی که قوم غالب به غنایم دست می‌یافت قدرت بیش‌تری پیدا می‌کرد تا باز بتواند به مناطق دیگری حمله کند. از نظرگاه نویسنده نسبت دادن حملات اعراب صرفاً به سائقه‌های مذهبی امری نادرست است. این مسئله به ویژه در میان مورخان مسلمان قرن سوم هجری باب شد و برخی از پژوهش‌گران قرن بیستم نیز آن را پذیرفتند. پذیرش ایمان به عنوان دلیل جنگ‌های اعراب حتی باعث شد برخی از جمله مورخ مشهور فرد دانر[4] این فتوحات را کاملاً صلح‌جویانه و حتی‌الامکان به دور از هرگونه خشونت تصویر کند. هیلند این تلاش‌ها را، تلاش‌هایی مدرن برای نشان دادن چهره مثبتی از اسلام می‌داند. او البته در جای‌جای کتاب خود به بسیاری از فتوحات همراه با صلح اعراب اشاره می‌کند اما معتقد است خشونت نیز جزئی جداناپذیر از این‌گونه کشورگشایی‌ها بوده است.

فصل سوم: به سمت شرق و غرب (640-652)

در این فصل به پیش‌روی‌های بیش‌تر اعراب پرداخته می‌شود. فتح ری به کمک یک نجیب‌زاده ایرانی، فتح دماوند با قرارداد صلح با حاکم آن به شرطی که همچنان حاکم بر آن منطقه بماند، همچنین گرگان و دیگر شهرها، فتح مصر و پیش‌روی‌ها به درون آفریقا در این بخش به تفصیل مورد بررسی قرار می‌گیرد. بسیاری از این‌گونه فتوحات با قراردادهای صلح با تعیین مالیات، به کمک مردمان محلی یا با کمک لشکریان غیر مسلمان انجام می‌گیرد. همچنین فتوحات منطقه قفقاز و کش‌مکش‌های این منطقه و بازپس‌گیری آن توسط حکومت بیزانس مورد تحلیل قرار می‌گیرد. در انتهای این فصل این سؤال مطرح می‌شود که علت موفقیت‌های زیاد اعراب در این جنگ‌ها چه بوده است. این علت‌ها را در موارد زیر می‌توان خلاصه کرد:

  • ضعف دولت‌های بیزانس و ساسانی.
  • بیماری‌های مسری نظیر طاعون که بسیاری از مناطق را ضعیف کرده بود.
  • عرب‌ها برخلاف آن‌چه توصیف می‌شود، چادرنشین‌هایی بی‌سواد نبودند بلکه در میان آنان افراد کارآزموده و با تجربه در موضوع جنگ بسیار یافت می‌شد.
  • بسیاری از حاکمان محلی همراه اعراب در جنگ‌ها شرکت می‌کردند و به آن‌ها کمک می‌کردند که جنگ‌ها با تلفات حداقلی به پیش برود. در واقع آن‌ها از فرصت به دست آمده استفاده می‌کردند تا به قدرتی برسند. بدین رو می‌توان گفت اهداف جنگ، تخریب نبود بلکه مطیع کردن و زیر سلطه بردن بود.
  • توافق‌نامه‌ها و صلح‌نامه‌ها باعث می‌شد که سپاهیان تلفات نداشته باشند و با استفاده از غنایم به دست آمده برای پیش‌روی‌های بعدی آماده شوند
فصل چهارم: فشار برای قسطنطنیه (652-685)

جنگ‌های داخلی اعراب در این مدت (در زمان خلافت علی و سپس در دوران معاویه)، باعث شد که روند فتوحات کُند شود. در این فصل به دو حمله بزرگ اعراب به قسطنطنیه، پایتخت بیزانس پرداخته می‌شود که چون اعراب در آن‌ها شکست خوردند، متون تاریخی اسلامی کم‌تر به آن‌ها پرداخته‌اند. هیلند با استفاده از منابع غیراسلامی سعی می‌کند این جنگ‌ها را بازسازی کند. سپس به کش‌مکش‌های منطقه قفقاز و چرخیدن آن میان بیزانس و اعراب پرداخته می‌شود. در منطقه مرو، حاکم آن نامه‌ای به اعراب می‌نویسد و به آن‌ها پیش‌نهاد می‌دهد که با همان مفاد صلح مرو با خسرو اول که آن‌ها را معاف از مالیت کرده بود وفادار بمانند که اعراب نیز موافقت می‌کنند. در منطقه آذربایجان، حاکم به شرط حفظ سنت‌های زرتشتی، خراب نکردن آتش‌کده‌ها و حفظ جشن‌های رقص سنتی با اعراب توافق می‌کنند.

در این فصل بخشی جداگانه به معاویه اختصاص داده می‌شود چرا که او اولین کسی شناخته می‌شود که عامدانه و عالمانه در پی این بود که دوران جدیدی را آغاز کند. او اولین کسی است که در خلافت اسلامی نام خود را بر روی سکه‌ها و کتیبه‌ها حک کرد. معاویه و یزید از دیدگاه هیلند می‌خواستند دوران جدیدی را آغاز کنند تا آن‌جا که یزید سکه‌هایی را ضرب کرد که در آن به جای تاریخ هجری، تقویم با تاج‌گذاری او شروع می‌شود، سال یکم از یزید! یکی از برگ‌های برنده معاویه در نبردها آن بود که به مردمان سرزمین‌های فتح‌شده اجازه می‌داد که با همان فرهنگ‌ها و سنت‌های خودشان زندگی کنند. در واقع او فرهنگ‌های دیگر را عملاً به رسمیت می‌شناخت. او با دختر یکی از مسیحیان پرنفوذ منطقه ازدواج کرد که حاصل آن یزید پسرش بود که او هم رویه پدر را در ازدواج ادامه داد. معاویه همچنین در مسائل اقتصادی بسیار هوش‌مندانه عمل می‌کرد و در منطقه عراق به عنوان مثال، رویکرد ساسانیان را برای رونق کشاورزی در پیش گرفت. در دوران او برخی منابع مسیحی گزارش کرده‌اند که تجارت افزایش یافت، رفاه و صلح همه‌گستر شد و ساختمان‌سازی و حتی تعداد کلیساها رو به فزونی گرفت (132). معاویه در نظرگاه مورخان مسلمان قرن سوم هجری چهره‌ای به نسبت منفور و منفی است. هیلند در این‌جا به اختصار به علت‌یابی این مسئله می‌پردازد و علت آن را بیش‌تر در تقابل عامدانه معاویه با خلفای چهارگانه می‌یابد. معاویه در تلاش بود که نشان دهد او و نه خلفا، وارثان حقیقی پیامبرند. باید توجه کرد که در زمان خود معاویه این دیدگاه‌های منفی علیه او وجود نداشت و حکومت او از دیدگاه عموم، حکومتی مشروع و قابل قبول بوده است. سپس هیلند به این اتهام مسلمانان که معاویه را مسیحی پنداشته‌اند، می‌پردازد. ابتدا عنوان می‌کند که در آن زمان نمی‌توان خیلی مرز مشخصی میان مسلمان و مسیحی پیدا کرد آن‌گونه که مثلاً در قرن سوم هجری به وجود آمد. به علاوه معاویه به عمد برخی رفتارهای مسیحی را انجام می‌داده که در منطقه سوریه بتواند خود را در میان تمامی مردم (حتی مسیحیان) نماینده خدا در زمین جلوه دهد. او آشکارا نیازی نمی‌دید که برای مشروع جلوه دادن، خود را به پیامبر منسوب بدارد. در آن زمان کسانی که خود را منسوب به پیامبر می‌کردند تا از این طریق مشروعیتی برای خود دست و پا کنند زبیری‌ها بودند و از این حربه برای تقابل با معاویه استفاده می‌کردند. هیلند سپس می‌گوید این سنتِ منسوب نکردن به پیامبر سنتی بوده که در میان خلفا نیز رواج داشته. هر کار و تصمیمی را منسوب به سنت پیامبر کردن، مسئله‌ای است که بعدها در متون اسلامی و به اهداف سیاسی (مخصوصاً به تأثیر از زبیری‌ها) پدید می‌آید.

فصل پنجم: گامی بزرگ رو به جلو (685-715)

کشته شدن عبدالله بن زبیر در سال 692 و صلح مروان و عبدالملک بن مروان با روم شرقی باعث هرچه یک‌پارچه‌تر شدن حکومت و ادامه پیش‌روی‌ها می‌شود. ضرب سکه‌های یک‌سان و رسمی‌سازی زبان عربی در این دوران اتفاق می‌افتد. فتوحات در آفریقا پیش می‌رود و در انتها منجر به فتح بخش‌هایی از اسپانیای امروزی نیز می‌شود. زمانی که یک راهب مسیحی در سال‌های 629-644 در شرق خراسان و افغانستان و ماوراءالنهار سفر می‌کند هیچ گزارشی از حضور اعراب در آن مناطق نمی‌دهد. اما در حدود سال 720 که یک راهب کره‌ای از این منطقه عبور می‌کند بلخ را در حفاظت و مالکیت نیروهای عرب می‌بیند (148). در طی هفتاد هشتاد سال تمامی مناطق شرقی ایران در خدمت خلافت مرکزی در می‌آید و قفقاز نیز در این دوره به سرزمین‌های تحت خلافت اضافه می‌شود.

بحثی که در انتهای این فصل مطرح می‌شود آن است که مسلمان شدنِ غیرمسلمانان چگونه صورت می‌گرفت. متون تاریخی مسلمانان معمولاً عنوان می‌کنند که اعراب هنگام حمله به منطقه‌ای ابتدا به ساکنان آن پیش‌نهاد می‌دادند که یا مسلمان شوند یا به آن‌ها حمله نظامی خواهد شد. این تلقی بعدها در متون اسلامی راه یافت. با استفاده از متون قدیمی می‌توان دریافت که به طور کلی اعراب از مردم نمی‌خواستند مسلمان شوند بلکه تنها چیزی که از آن‌ها می‌خواستند دادن مالیات بود. در نتیجه فرآیند مسلمان شدن فرآیندی تدریجی بوده است. در مصر در قرن چهاردهم میلادی بود که مسلمانان اکثریت جمعیت را دارا شدند. در خراسان چون اعراب زیادی به آن‌جا مهاجرت کرده بودند این تبدیل زودتر صورت گرفت و در قرن دهم یا شایدهم زودتر مسلمان شدن اکثریت اتفاق افتاد، هرچند که در کوه‌ها و و مناطقی که به دور از شهرها بودند، سنت‌های قدیمی و زرتشتی حفظ شد. کسانی که مسلمان می‌شدند کم‌کم هویتی عربی پیدا می‌کردند. از این رو معنای عرب بودن با گذر زمان دچار تغییر و تحول شد به طوری که جدا کردن عربِ فرهنگی از عربِ نژادی امری دشوار بود. برای تقریب به ذهن می‌توان آمریکایی شدن و شهروندی بسیاری از غیرآمریکایی‌ها را در دوران امروز به این مسئله تشبیه کرد (164).

فصل ششم: بازسازی و شورش (715-750)

اما حکومتِ یک‌پارچه دیری نپایید. به زودی در آفریقا و ایران شورش‌هایی علیه حکومت مرکزی شکل گرفت. به خصوص شکست‌ها در تصرف قسطنطنیه و همچنین شکست در حمله به فرانسه به تضعیف حکومت کمک کرد. بربرها در آفریقا و ترک‌ها در ماوراءالنهر شورش‌هایی را شروع کردند. همچنین ابومسلم در خراسان و خزریان در قفقاز. در این دوران، تفاوت‌گذاری‌ها مشخص‌تر و روشن‌تر شد. خط مسلمانان و غیرمسلمانان از هم جدا شد. دین اسلام به معنایی که می‌شناسیم تقریباً در این دوره شکل گرفت. مسلمان شدن بسیاری از افراد برای فرار از مالیات باعث شد که درآمدهای حکومت کم شود و کم‌کم از مسلمانان نیز مالیات اخذ شود. به مرور شرایط برای مسلمان شدن سخت‌تر شد. نارضایتی از اخذ مالیات‌ها خودش از عوامل اصلی شورش‌ها بود. شیعیان و خوارج علیه امویان صف‌آرایی کردند. خوارج در آفریقا قدرت بیش‌تری یافتند و شیعیان که ایده‌هایی نزدیک ایده‌های پادشاهی ایرانیان داشتند در این منطقه بیش‌تر گسترش یافتند.

فصل هفتم: تشکیل تمدن اسلامی

هرچند آن‌چه که به تمدن اسلامی شهرت دارد بیش‌تر در زمان عباسیان اتفاق افتاد اما ریشه‌های آن را باید در دوران اموی جست و جو کرد. از دیدگاه هیلند شگفت‌آورتر از سرعت بالای فتوحات اعراب، سرعت بالای برقراری امپراتوری متحد در طی تقریباً سه نسل است (206). یکی از عوامل اتحاد یافتن اقوام مختلف با دین جدید، نبودن طبقه روحانی در اسلام بود، که آن را بسیار مستعد برای تغییر دین و پذیرفتن دین جدید می‌کرد. اما حکومت متحد در میان مسلمانان عمر زیادی نکرد (در حدود 100 سال) و به دلایل متعدد به زودی حکومت‌های محلی در آن شکل گرفت.

انتقادات بر کتاب

در همان سال چاپ کتاب یعنی 2015، مقاله‌ای مروری توسط فرد دانر در مجله العُصورالوسطی به چاپ رسید[5] که انتقادات تند و شدیداللحنی به کتاب وارد کرد. اولین انتقاد او به هیلند آن بود که چرا مُهرِ موفقیتِ استفاده از منابع غیراسلامی در تحلیل فتوحات مسلمین را به خود اختصاص داده است و از تلاش‌های متخصصان قبلی تشکرات لازم را نکرده و از آن‌ها به درستی نام نبرده است. هیلند در جوابیه‌ای که به انتقادات می‌نویسد از این مسئله اظهار تعجب می‌کند. برای من به عنوان خواننده این کتاب نیز به هیچ عنوان چنین احساسی دست نداد. هیلند از کتاب‌های دیگران در این زمینه استفاده کرده و گاه ارجاع‌های لازم را داده است. اما تأکیدش بیش‌تر بر منابع اولیه بوده و وارد فضای تحلیلی روایات تاریخی نشده است. البته باید گفت که نوع ارجاع‌دهی او خیلی علمی و آکادمیک به نظر نمی‌رسد. او -شاید به دلیل سبک نوشتاری پیوسته کتاب- یک پاراگراف یا بخش را نقل می‌کند و بعد در یک ارجاعِ کلی، توضیح می‌دهد که کدام مطلب از کجا گرفته شده بود. باید در نظر داشت که نویسنده سعی داشته روایتی پیوسته و تا حد امکان به دور از تحلیل‌های آکادمیک ارائه دهد و در نتیجه لازم ندیده که یکی‌یکی تمامی پژوهش‌گران جدید را نام ببرد.

اما انتقاد اصلی دانر در راستای پروژه فکری خود اوست که آخرین نسخه آن را می‌توان در کتاب «محمد و مؤمنین: در مورد خاست‌گاه‌های اسلام[6]»، جست و جو کرد. دانر معتقد است که نام‌گذاری «اعراب» یا «مسلمانان» برای فاتحان اولیه، یک نام‌گذاری اشتباه و زمان‌پریش[7] است. این القاب را مورخینِ مسلمان بعدها بر روی خود گذاشتند. فاتحان اولیه معمولاً با نام مؤمنین خود را می‌شناختند. دانر می‌گوید «هیچ نوشته، پاپیروس یا سکه‌ای از آن دوران وجود ندارد که فاتحان خود را عرب خوانده باشند». دیگر انتقاد مهم دانر که جنز شینر، استاد مطالعات اسلامی دانشگاه گوتینگن نیز به آن اشاره کرده[8] نادیده گرفتن یا فروکاستن نقش انگیزه‌های مذهبی در فتوحات است. به بیان این دو، «جهاد فی سبیل‌الله» که حتی در اسم روی جلد کتاب هیلند نیز استفاده شده پیامی مذهبی است و نباید آن را نادیده گرفت.

هیلند اما در سال 2017 با چاپ مقاله‌ای سعی کرد که به انتقادات وارد شده مخصوصاً از طرف دانر پاسخ دهد[9]. او در این مقاله تأکید اولیه خود را بر مفهوم عربیت گذاشت. هرچه قدر کتاب در راه خدا ساده و غیرآکادمیک نوشته شده است، به عکس این مقاله، علمی و تحلیلی است و مخصوصاً برای دانشجویان و علاقه‌مندان این رشته بسیار آموزنده است. او ابتدا مطرح می‌کند که این کتاب اصولاً برای خواننده غیرمتخصص نوشته شده و این مسئله را در تحلیل‌ها باید در نظر گرفت. او خود می‌گوید (کما این‌که در کتاب هم گفته است) که انتخاب یک اسمِ واحد برای فاتحان اولیه کار مشکلی است چون خود آنان به اسامی مختلفی خود را معرفی می‌کردند. سپس سعی می‌کند در قالب پاسخ دادن به انتقادها علیه کتاب خودش، به تئوری دانر انتقاداتی وارد کند. از دیدگاه او، این‌که یک مکتب در ابتدا پیام وحدت‌بخشی داشته و سعی داشته تمامی گروه‌ها را زیر یک پرچم بیاورد و جداسازی‌ها بعدها صورت گرفته و مرزهای مسلمانان و دیگر ادیان در ابتدا بسیار کم‌رنگ بوده، ویژگی منحصر به فرد اسلام نیست. تقریباً تمامی مکاتب و آموزگاران مکاتب دینی همین‌طور بوده‌اند. شرایط اولیه ظهور هر مکتب نوی ایجاب می‌کند که برای جلب افکار عمومی چنین باشد. اما پیام پیامبر حتی در سال‌های اولیه هم دارای خط و خطوطی بوده که آن را از دیگر مکاتب جدا می‌کرده. برای مثال یکی از خطوط اصلی آن یکتاپرستی‌است که آشکارا در تقابل با سه‌گانه‌پرستی مسیحیت است (نه مسیحیان یکتاپرست، مسیحیان-یهودیان). این جدایی میان ادیان حداقل به صورت نظری در منبعی کهن نظیر دستورالمدینه[10] که قانون شهر مدینه توسط شخص پیامبر بوده نیز آمده است. علاوه بر یکتاپرستی، دیگر اصل اساسی اولیه، پذیرفتن رهبری محمد در میان امت بوده است. هیلند معتقد است که دانر با مطرح کردن تئوری «مؤمنین» نقش پیامبر را کم‌رنگ کرده است در صورتی که در همان قرون اولیه می‌توان شواهدی از جایگاه سیاسی-مذهبی پیامبر یافت. متون اولیه غیراسلامی هم مسلمانان را با نام رهبرشان می‌شناختند و آن‌ها را «محمدیان» می‌نامیدند. سپس هیلند بحث بلندی را برای توضیح کلمه عربیت آغاز می‌کند و بیان می‌کند شواهدی از قبل از اسلام وجود دارد که ساکنان شبه‌جزیره و شمال آن، خود را با نام عرب می‌شناختند. اما کمبود منابع در این زمینه می‌تواند به این علت باشد که اعراب –مثلاً در اشعار جاهلی- بیش‌تر بر روی افتخارات قبیله‌ای تأکید داشته‌اند و نیازی نبوده که در مورد اشتراکات خود صحبت کنند. به مرور که آن‌ها در مقابل دشمنان خارجی اتحاد می‌یابند سعی می‌کنند این عنصر وحدت‌ساز را که در حافظه جمعی آن‌ها بوده زنده کنند.

آخرین بخشی که هیلند در مورد آن صحبت می‌کند نقش مذهب در فتوحات است. او معتقد است که به انداره کافی در کتابش از نقش دین صحبت کرده و به هیچ وجه نمی‌خواسته نقش نیرومحرکه دینی را نادیده بگیرد. اما وجه اختلاف او با دیگران در این موضوع آن است که دیگران بیش‌تر بر جنبه عقیده‌ایِ مذهب در تاریخ تکیه می‌کنند در حالی که او –هرچند که آن را نادیده نمی‌گیرد- به دنبال ابعاد اجتماعی-اقتصادی و سیاسی آن است. به همین دلیل است که دانر به اسلام به مثابه یک حرکت مذهبی نگاه می‌کند و نه یک حرکت اجتماعی-اقتصادی. به بیان هیلند، یک تاریخ‌دان برای توضیح یک پدیده باید بیش‌تر به فرآیندهای بلندمدت بپردازد تا فعالیت‌های یک فرد یا یک واقعه خاص. در نتیجه برای توضیح فتوحات اعراب باید به رخدادهای حِمیَر و حبشه، سکونت‌گاه‌های شرق عربستان، نزاع‌های بیزانس و ایران، حرکات قوم ترک در خاور میانه و نظیر آن پرداخت تا این‌که صرفاً بر فعالیت‌های محمد در حجاز متمرکز شد. شاید کسی این رویکرد را نادیده گرفتن نقش دین بنامد اما هیلند معتقد است که این روش، مورد قبول باشد یا نباشد، تاریخ انسانی را در بستر مادی و فرهنگی آن می‌بیند. حتی معنویت‌گرایی را هم نمی‌توان آزاد از روابط این‌جهانیِ آن تحلیل کرد. او معتقد است اسلام را نباید به عنوان یک پدیده منحصر به فرد و مستقل از دیگر پدیده‌های تاریخی نگاه کرد. با نگاه به اتفاقات پیرامونی می‌توان علل پیروزی‌های اعراب را دریافت و تحلیل کرد. ظهور اسلام و فتوحات اعراب نیز بخشی از تاریخ باستان است. در نتیجه باید بتوانیم آن را با روش‌های معمول تاریخ‌پژوهی همانند دیگر رخدادها تحلیل کنیم. از دیدگاه او رویکرد استثناگرایان[11] نقش اسلام را به عنوان بخشی معمول و عادی از تاریخ فعالیت‌ها و رفتارهای انسانی خارج می‌کند و به آن جنبه‌ای غیرقابل توضیح و استثنایی می‌دهد.

روش هیلند در تحلیل منابع

هیلند ضمیمه کتاب خود را به بحث در مورد منابع و تحلیل منابع اختصاص می‌دهد. او در این بخش پس از بیان مشکل تاریخی منابع اسلامی در هم‌زمان نبودن با اتفاقات و همچنین کمبود منابع معاصر غیراسلامی، بیان می‌کند که مشکلات تاریخ‌نگاری از آن‌جا آغاز می‌شود که متخصصان منابع را به صورت جداگانه نگاه می‌کنند. یعنی یکی را اصل می‌گیرند و دیگری را فرع. برای مثال منابع اسلامی را درست می‌انگارند مگر این‌که غیرش ثابت شود یا منابع غیراسلامی را درست فرض می‌کنند مگر خلافش اثبات شود. این رویکرد از دیدگاه هیلند باعث تفکیک تاریخ‌دانان اسلامی به تجدیدنظرطلبان/شک‌گرایان و سنت‌گرایان[12] می‌شود. هیلند در این کتاب سعی کرده روش دیگری در پیش بگیرد که در آن تاریخ اسلامی را در چهارچوب وسیع‌تری نگاه کند. او تلاش نموده که با نگاه به منابع وسیع در جوامع و تمدن‌های اطراف جامعه اسلامی، گره‌های موجود در تاریخ‌نگاریِ آن را باز کند. برای مثال اگر به منابع غیراسلامی توجه کنیم می‌توان نقش عباسی‌ها را در منفی جلوه دادن امویان مشاهده نمود. یک نمونه از این دست متنی سوری است از سال 741 که در رویدادنامه‌ای اسپانیایی و به زبان لاتینی باقی مانده است و در آن یزید بن معاویه این‌طور توصیف شده: «مردی بسیار دل‌پذیر و مورد قبول برای تمامی مردمان تحت حکومتش. او -برخلاف آن‌چه از افرادی در جایگاه او انتظار می‌رود- به جایگاه بالای خود نمی‌نازد و به عنوان فردی عادی در میان دیگران زندگی می‌کند». این گزارش به خلاف روایت‌های مسلمانان از یزید است که او را بنده شکم و زیرشکم معرفی می‌کنند، مست و بی‌ایمان.

هیلند در جوابیه‌ای که به انتقادات نسبت به کتاب خود نوشت (پانویس دهم)، صادقانه و شجاعانه از تغییر دیدگاه‌ها و مواضع خود در رویکرد به منابع اسلامی صحبت می‌کند. او یکی از راه‌های فرار از ایدئولوژی‌زدگی متون اسلامی را پا گذاشتن به بیرون از آن معرفی می‌کند بدین طریق که برای بازسازی تاریخ اولیه مسلمین باید به متون معاصر غیراسلامی تکیه کرد، هرچند که نگاه موازی به متون اسلامی نیز می‌تواند مفید باشد (موضعی که او در کتاب دیدن اسلام آن‌گونه که دیگران دیده‌اند-پانویس سوم- اتخاذ کرده). اما در سال‌های اخیر او متقاعد شده که این راه‌کار، روش مناسبی نیست به این دلیل که هر دوی این منابع بیش‌تر از آن‌که از قبل تصور می‌شد در هم تنیده شده‌اند. هر دو در یک فضا تنفس می‌کرده‌اند و بر هم‌دیگر تأثیر می‌گذاشته‌اند. در نتیجه باید آن‌ها را در کنار هم مورد تحلیل قرار داد (عالی‌ترین نمونه‌ای که این اثرپذیری متقابل را نشان می‌دهد و در آن روش انتقادی متن با خوانش طولی متون و ردگیری روایت‌های مادر و همچنین خوانش عرضی آن‌ها و مقایسه با روایت‌های هم‌عصر به کار گرفته شده را می‌توان در کتاب «محمد و امپراتوری‌های ایمان[13]» فصل ششم و هفتم مشاهده کرد. این کتاب پس از کتاب هیلند منتشر شده است).

هرچند که هیلند در مقاله یاد شده از مقایسه متون اسلامی و غیراسلامی سخن می‌گوید و به نوعی از روش‌های انتقادی متون دفاع می‌کند اما عملاً در کتاب در راه خدا از این روش خبری نیست. او آشکارا در مقدمه کتاب می‌گوید: من منابع غیراسلامی را به منابع اسلامی ترجیح نمی‌دهم اما منابع قدیمی‌تر را بر منابع جدیدتر ارجح می‌دانم (2، نقل به مضمون). با این رویکرد عملاً او منابع غیراسلامی معاصر را که از لحاظ زمانی به منابع اسلامی تقدم دارند ترجیح می‌دهد و در کتاب هم سعی کرده تا جایی که آن منابع اجازه می‌دهند از آن‌ها استفاده کند مگر این‌که در موضوعی آن منابع سکوت کنند و مجبور باشد از منابع اسلامی بهره بگیرد. در خلال کتاب او در مورد انتخاب‌هایش از منابع مختلف هیچ توضیحی نمی‌دهد و فقط روایت شسته‌رفته‌ای از «انتخاب» های خودش از متون را نسبت به مسئله فتوحات ارائه می‌دهد.

باید توجه کرد که این کتاب به بیان خود هیلند برای خواننده غیرمتخصص نوشته شده اما این بدین معنا نیست که نویسنده نمی‌توانسته از روش بهتری برای ساخت روایات خودش استفاده کند. نوشتن چنین متن‌هایی بدین معناست که نیازی نیست آشکارا بحث‌های تحلیل منابع را در میان متن کتاب آورد (آن‌گونه که در کتاب محمد و امپراتوری‌های ایمان می‌بینیم) اما بدین معنا هم نیست که برای سادگی کار اصلاً از چنین روش‌هایی استفاده نکنیم. یک نمونه خوب از روش استفاده موازی از متون اسلامی و غیر اسلامی (البته نه لزوماً انتقادی) مقاله وداد القاضی استاد قبلی دانشگاه شیکاگو است که در سال 2016 به چاپ رسیده. این مقاله در سال 2011 در کنفرانس مسیحیان، یهودیان و زرتشتیان در دوران اموی در دانشگاه شیکاگو ارائه شده اما ظاهراً هیلند به آن دسترسی نداشته چرا که در کتاب هیچ ارجاعی به آن داده نشده است.

این مقاله با نام «غیرمسلمانان در ارتش فاتحان مسلمان در اوایل اسلام» به چاپ رسیده[14] و بهتر و جزئی‌تر از کتاب هیلند نقش‌های متفاوت غیرمسلمانان (به عنوان پیک، راهنما، مراقب، جاسوس، مشاور، کارگر، مهندس، ناخدا و مزدور)، چگونگی به خدمت گرفتن آن‌ها (اجیر کردن، پاداش دادن، کاستن یا حذف مالیات، قرارداد همکاری و..) و بسیاری جنبه‌های دیگر را مورد مطالعه قرار داده. این‌گونه اطلاعات با روش تقدم منابع هیلند در کتاب در راه خدا قابل حصول نیست. این مقاله –مخصوصاً برای دانشجویان و پژوهش‌گران- ارزش خواندن و تحلیل و بررسی بسیار دارد.

در انتها بایدگفت که کتاب در راه خدا حاوی نقشه‌های راهنما و عکس‌های متعددی است که خواندن آن را آسان‌تر و گواراتر می‌کند. به طور کلی این کتاب، کتابی خوش‌خوان و یک‌دست است و برای دست‌یابی به یک سیمای کلی از فتوحات اولیه اعراب از دیدگاه تاریخی و نه ایدئولوژیک و همچنین دسترسی به علل و عوامل پیروزی‌های سریع‌السیر فاتحان اولیه عرب متنی قابل قبول و درخور توجه است. در این کتاب سعی شده به دور از ارزش‌داوری‌های مدرن، این فتوحات به صورت تاریخی تحلیل شود و به عنوان بخشی از دست‌آوردهای بشری در کنار دیگر رخدادهای دیگر تاریخ انسانی بررسی گردد.

 

منابع:

[1] Hoyland, Robert G. In God’s path: the Arab conquests and the creation of an Islamic empire. Oxford University Press, USA, 2015.

[2] Seeing Islam As Others Saw It: A Survey and Evaluation of Christian, Jewish and Zoroastrian Writings on Early Islam

این کتاب در سال 2019 با مقدمهٔ جدیدی توسط نویسنده به چاپ رسیده است. در این مقدمه هیلند به معرفی کتاب‌های چاپ شده پس از اولین انتشار این کتاب یعنی سال 1997 می‌پردازد.

[3] Autocatalytic

[4] Fred Donner

[5] Donner, Fred M. “Robert Hoyland, In God’s Path: The Arab Conquests and the Creation of an Islamic Empire.” Al-ʿUsur al-Wusta 23.1 (2015): 134-140.

[6] Donner, Fred M. Muhammad and the Believers: at the Origins of Islam. Harvard University Press, 2012.

[7] Anachronic

[8] Scheiner, Jens. “Reflections on Hoyland’s In God’s Path.” Bustan: The Middle East Book Review 7.1 (2016): 19-32.

[9] Hoyland, Robert G. “Reflections on the identity of the Arabian conquerors of the seventh-century Middle East.” Al-ʿUsur al-Wusta 25.1 (2017): 113-140.

 

[10] Constitution of Medina

[11] Exceptionalism

[12] Skeptics/revisionists and traditionists

[13] Anthony, Sean W. Muhammad and the Empires of Faith: the Making of the Prophet of Islam. University of California Press, 2020.

[14] Al-Qāḍī, Wadād. “Non-Muslims in the Muslim Conquest Army in Early Islam.” Christians and Others in the Umayyad State (2016): 83-123.

این مقاله در کتاب «مسیحیان و دیگران در دولت اموی» به چاپ رسیده است. این کتاب به صورت رایگان در وب‌سایت دانشگاه شیکاگو به آدرس زیر قابل دسترسی است

https://oi.uchicago.edu/sites/oi.uchicago.edu/files/uploads/shared/docs/lamine1.pdf

دیگر مقاله‌های کتاب هم (از جمله مقالهٔ تورج دریایی)، هرچند به قوت این مقاله نباشد، خواندنی است.

مطالب مرتبط
درج دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.