چرا اسپینوزا برایم جذاب است؟ مقدمه‌ای بر کتاب غربت و غرابت اسپینوزا | سروش دباغ

اسپینوزا، همچون ویتگنشتاین و سپهری، در عداد سالکان مدرنِ محبوب من است که دم زدن درهوایش طی سالیان اخیر، «روی سرم سقفی از تناسب گلها» کشیده و «عصر مرا با دریچه‌های مکرر وسیع» کرده است. جانِ جهان را شاکرم که پس از انتشار آثاری در حوزه ویتگنشتاین پژوهی و سپهری پژوهی طی سیزده سال گذشته، در آستانهٔ سالِ هزار و چهارصد شمسی، نوبت به اسپینوزا رسیده است.

روزگاری که دردانشگاه واریکِ انگلستان مشغول به تحصیل در رشته فلسفه بودم، با آراء باروخ اسپینوزا به نحو جدی آشنا شدم. خاطرم هست در کلاسی که استاد، ذیل بحث از سنت عقل گرایی[1]، به تفصیل به آراء دکارت، اسپینوزا و لایبنیتس می‌پرداخت، از میزان جسارت و حدّتِ ذهن اسپینوزا به وجد آمدم. چند سال بعد، ایامی که مشغول تدریس فلسفه ویتگنشتاین در داخل کشور و ترجمه رساله منطقی- فلسفی و نگارش شرحی بر آن بودم؛ جذابیت اسپینوزا برایم دوچندان شد؛ چرا که هم نام لاتینِ Tractatus Logico-Philosophicus متأثر از اثر نامبردار اسپینوزا، Tractatus Theologico-Politicus ساخته شده، هم نظم ریاضی وار اخلاقِ اسپینوزا در رساله منطقی- فلسفیِ ویتگنشتاین ریزش کرده؛ هم مفهومِ از وجه ابدی (sup speci eterni) را ویتگنشتاین از اسپینوزا وام کرده است.

از ابتدای دهه نود شمسی، از قضای روزگار ساکن آمریکای شمالی گشته‌ام. پنج سال نخست، دوره پسا-دکترای خود را در دپارتمانِ «مطالعات تاریخی» دانشگاه تورنتو گذراندم. همان سالها، اثر اسپینوزا، نوشته مایکل روکا را با لذت تمام خواندم. سپس، بر آن شدم یکی از سلسله درسگفتارهای فلسفیِ پسا-رنسانسیِ خویش را با محوریت این اثر به فلسفه اسپینوزا اختصاص دهم. پس از برگزاریِ دوره‌های «فلسفه ویتگنشتاین»، «فلسفه کانت» و «فلسفه کیر که گارد» در «بنیاد سهروردی»، در پاییز سال 95، نوبت به اسپینوزا رسید. با مبنا قرار دادنِ اثر روکا، به شرح روایتِ خویش از نظام فلسفیِ این فیلسوف بلند آوازهٔ هلندی همت گماردم. در همان ایام، خواندنِ مسئله اسپینوزا، اثرجذابِ آروین یالوم را تازه به اتمام رسانده بودم و در حال و هوای احوال و آرای اسپینوزا دم می‌زدم. همین امر، شوق من در برگزاری این درسگفتار چهارده جلسه‌ای را دو چندان کرد.[2] در تقریر مطالب، به محتوای کتاب روکا وفادار مانده‌ام؛ تنها ذیل بحثِ از آراء الاهیاتی و وحی شناسانهٔ اسپینوزا، جهت ایضاح بیشتر مطالب، ایده‌هایش را با آراء وحی شناسانهٔ نواندیشان دینی ایرانیِ متاخرتطبیق کرده‌ام.

غربت وغرابت اسپینوزا، صورت منقّح و ویراسته این درسگفتار است که چند بار به آب ویرایش شسته شده است. از سه دوست عزیز، صالح یحیی پور، هادی طباطبایی و محمد موسوی عقیقی که با صرفِ وقت و دقت بسیار، کتاب را پیراستند و به شکل کنونی درآوردند، صمیمانه سپاسگزارم. اگر نبود همت و محبت و پیگیریِ این عزیزان، اثر حاضر نهایی نمی‌شد و پیش روی مخاطبانِ عزیز قرار نمی‌گرفت. دو نوشته دلنشینِ صالح یحیی پور و هادی طباطبایی درباره اثر پیش رو، پس از مقدمه من آمده است. مقاله «اسپینوزا، وحی و متن مقدس» که چهار سال پیش از نگارنده انتشار یافت و در ورق روشن وقت ام گنجانده شده؛ به سبب تناسب تامّ با مباحث، در ضمیمهٔ این کتاب، بازنشر شده است.

یکبار در دهه هشتادِ شمسی، در سفری که به هلند داشتم، به اتفاق پدرم، عبدالکریم سروش بر مزار اسپینوزا حاضر شدیم؛ قبرش پشت کلیسایی در شهر لاهه واقع شده است. یک نوبت دیگر هم، سه سال پیش که برای ایراد چند سخنرانی عازم هلند شده بودم، به همراه برخی از دوستانِ همدل به سراغ او رفتم. هر دو بار، از پی سپهری، زیر لب زمزمه می‌کردم: «زندگی حسّ غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد» و «آدم اینجا تنهاست/ و در این تنهایی، سایه نارونی تا ابدیت جاری است». باروخ جوان، به سبب طرح آراء الاهیاتیِ شاذّ و نامتعارف، در بیست و چهار سالگی تکفیر شد و صلیب تنهایی خود را تا انتهای عمر به دوش کشید. سبکباری و سبکبالی و جسارت و حریتِ این سالک مدرن را بارها در خلوت ستوده‌ام. ایده‌های اسپینوزا درباره امر متعالی و برکشیدنِ آموزهٔ «همه خدا انگاری»[3] و «خدا/ طبیعت»[4]، برایم تداعی کنندهٔ خدایی است که سپهری از آن سخن گفته و در تجربه‌های کبوترانه اش چشیده است: «و خدایی که در این نزدیکی است:/ لای این شب بوها، پای آن کاج بلند/ روی آگاهی آب، روی قانون گیاه».

اسپینوزا، آراء غریب و نامتعارفی داشت، به همین سبب از سوی خاخام‌های هلندی، طرد و تکفیر شد و مجبور به جلای وطن گشت و غربت نشینی پیشه کرد. «روزگار غریبی است نازنین!». ظاهراً غربت و غرابت اسپینوزا، تقدیرعموم متفکرانِ دگراندیش در سنت‌های دینی مختلف است؛ از اینرو حدیث غربت و غرابتِ این فیلسوف هلندی، با حوالت تاریخیِ ما قرابتی دارد و در روزگار کنونی، برای ما ایرانیان، آشنا و قریب است.

از پدر عزیزم بابت پیشنهاد کردنِ عنوانِ غربت و غرابت اسپینوزا سپاسگزارم؛ اسمی با مسمّا که هم با احوال و اقوال فیلسوفِ هلندیِ سده هفدهم مناسبت دارد، هم فرایاد آورندهٔ وضعیت متفکرانِ دگراندیشی است که در چند صباحی که بر روی کروه خاکی می‌زیند، غربت و غرابت را با تمام وجود می‌چشند و تجربه می‌کنند و «به خلوت ابعاد زندگی» می‌روند و «ریه را از ابدیت پر وخالی» می‌کنند و «تنهایی معنوی» را نصیب می‌برند..

خرسندم که پس از سه سال و نیم از انتشار آخرین اثر فلسفی‌ام، در باب فلسفه تحلیلی: با محوریت ویتگنشتاین، روایتم از احوال و اقوالِ این نابغه هلندی، سر بر می‌آورد. اسپینوزا، همچون ویتگنشتاین و سپهری، در عداد سالکان مدرنِ محبوب من است که دم زدن درهوایش طی سالیان اخیر، «روی سرم سقفی از تناسب گلها» کشیده و «عصر مرا با دریچه‌های مکرر وسیع» کرده است. جانِ جهان را شاکرم که پس از انتشار آثاری در حوزه ویتگنشتاین پژوهی و سپهری پژوهی طی سیزده سال گذشته، در آستانهٔ سالِ هزار و چهارصد شمسی، نوبت به اسپینوزا رسیده است.

از مدیر فرهنگ دوست نشر «سهروردی»، سپهر زارع، برای انتشار این اثر ممنونم. امیدوارم غربت و غرابت اسپینوزا، به سهم خُرد خویش، به غنای ادبیات اسپینوزا پژوهی در زبان فارسی بیفزاید و به کارعلاقه مندان به فلسفه غرب عموماً، و فلسفه اسپینوزا خصوصاً بیاید.

سروش دباغ

تورنتو- اسفند 1399

 

ارجاعات:

[1] Rationalism

[2] فایل‌های صوتیِ این درسگفتار در لینک زیر در دسترس است:

http://soroushdabagh.ir/lecture_f.htm

 

[3] pantheism

[4] God/ Nature

مطالب مرتبط
درج دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.