کاستی‌های آموزش دین در ایران چیست؟

حسن محدثی

تعلیم و تربیت دینی را باید جزئی از کل تعلیم و تربیت دانست و آنچه به‌عنوان نهاد آموزش و پرورش می‌گذرد. این نهاد مشکلات جدی دارد و چندین ایراد مبنایی به نهاد آموزش و پرورش در ایران وارد است.

 یکی از ایرادات تعلیم و تربیت دینی در ایران این است که آموزش‌ها ربطی به زندگی ندارد و به درد حل مسائل جاری زندگی نمی‌خورد و مجموعه‌ای است از دانش محفوظاتی که به ما داده شد و به بچه‌ها هم داده می‌شود. این دانش برای حل‌وفصل مسائل جدید زندگی مفید نیست و اتفاقاً برعکس فرد را به جهانی انتزاعی میبرد که نسبتی با جهان واقعی روزمره ندارد. برای نمونه ما در حوزه پزشکی مشکلی به نام سرطان سینه داریم که تلفات زیادی هم دارد، اما دختران ما خودمعاینه‌گری را در مدرسه نمی‌آموزند. دانش زندگی دانشی است که فرد آن را برای حل مسائل روزمره نیاز دارد و آموزش و پرورش باید برای این نوع آموزش تلاش می‌کرد. پیشتر این آموزش در ساختار خانواده تا حدودی منتقل می‌شد، اما با تغییراتی که ساختار خانواده داشته این مسئولیت بر عهده آموزش و پرورش می‌توانست باشد.

آموزه‌های دینی در ایران بیشتر مبتنی بر الگوهایی است که مبالغه‌شده و دست‌نیافتنی هستند و گویی با واقعیت زندگی روزمره نمی‌توان آن‌ها را پیاده کرد. مثلاً هیچ‌وقت گفته نشد امامان ما غلام، کنیز و زن‌های متعدد داشته‌اند. فقط الگوهای مبالغه‌شده معرفی شد که گویا در آسمان زندگی می‌کنند و درگیر مسائل جاری زندگی نیستند. ما بعدها خودمان فهمیدیم آن‌طور که در کتاب‌های درسی گفته شد نبود. مثلاً هیچ‌وقت ندانستیم معاویه بعد از صلح امام حسن برای امام کنیز و پول فرستاده است. این‌ها با داده‌های واقعی تاریخی همخوان نبود.

مسئله دیگر در تعلیم و تربیت دینی این است که نگاه، نگاه آخرت‌گرایانه است؛ یعنی از ما می‌خواهند این جهان را رها کنیم برای جهان دیگر. ما باید از امیال، تمنیات و خواسته این‌جهانی‌مان عبور کنیم برای اینکه قرار است در جهان دیگر به بهشت برویم تا همین امیال را در آنجا پاسخ بدهیم. آنجا برای مردان انواع و اقسام حور و برای زنان غلمان است. اگر این تمایلات بد هستند باید در آن جهان هم بد باشند؛ این منطق اصلاً مفهوم نیست.

روانشناسی به ما آموزش می‌دهد که کودکان به لحاظ رشد عقلانی مسیری دارند. این تئوری پیاژه است که بسیاری هم به تأسی از آن تئوری‌های دیگری را درباره رشد انسان مطرح کرده‌اند. او تقریباً مشخص می‌کند که انسان در هر مراحل از رشد سنی چه حد رشد عقلانی پیدا می‌کنند. مثلاً تا یک سنی مفاهیم انتزاعی را نمی‌فهمد. از یک سنی به بعد مستعد می‌شود که مفاهیم انتزاعی را فهم کند. مثلاً یک بچه هفت‌ساله نمی‌داند عشق چیست، زیرا عشق هنوز جزو امکانات شناختی او نیست. اگر تئوری پیاژه را بپذیریم باید در تعلیم و تربیت دینی محتوایی را ارائه کنیم که با سطح تفکر و رشد شناختی کودک همخوانی داشته باشد. کودک در مرحله خردسالی آماده قصه‌های دینی است که بتواند شخصیت‌های بزرگ را از مجرای قصه‌ها بشناسد، اما در سطوح بعدی باید متناسب با رشد عقلانی مسائل پیچیده‌تر برای او بازگو شود.

✅ آموزش دینی از همان ابتدا تکلیف‌محور است و می‌خواهد تکالیف دینی را به کودکان بیاموزد و از همان ابتدا بار سنگینی به کودکان تحمیل کند. الآن که مطالعه می‌کنیم می‌بینیم بچه‌ها تا سال مثلاً دهم یا یازدهم متوسطه نماز می‌خوانند و کم‌کم آداب عبادی کنار می‌روند. قبل از اینکه کودک به بلوغ فکری برسد حجم زیادی از باورها و تکالیف را بر سر او آوار می‌کنیم، درحالی‌که او امکان سنجش عقلانی این باورها را ندارد. آیا من با هر نظام اعتقادی، حق دارم نظام اعتقادی خودم را به فرزندم تحمیل کنم؟ این پرسش مهمی است و من با این کار مخالفم و معتقدم نباید نظام اعتقادی سنگینی را به کودکانی که به بلوغ فکری نرسیدند تحمیل کنیم. ما باید جنبه‌ای از دین را به او بیاموزیم که عام است.

منبع: چشم‌انداز ایران شماره 125

به نقل از کانال نواندیشی دینی کیان

 

مطالب مرتبط
درج دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.