شلنبرگ؛ تعارض‌های عشق الهی و اختفای خداوند

احسان نادریان

از استدلال‌هایی که وجود خدا در جهان را نشانه می‌رود، برهان “اختفای الهی” است. آن را برهان ناباوری هم می گویند. این برهان در دوران اخیر بیشتر مورد توجه قرار گرفته و آن را در نقد ادله اثبات خدا به کار می‌برند. در دوران اخیر بیش از هر کسی “تئودور درینج” (1934-) آن را مطرح کرد.

او فیلسوفی امریکایی است. وی کتابها و مقالاتی را به این موضوع اختصاص داد. در نقد ادله وجود خدا مطلب نوشت. برهانی وضع کرد که بر اساس آن، خدا در جهان هستی پنهان شده و حضوری ندارد. وی بر همین اساس اعلام کرد که اساساً خدایی نمی‌تواند وجود داشته باشد. وی ادله خود را برهان اختفای الهی نام گذاشت. برهان اختفای الهی اینگونه صورت بندی شده است:

  1. اگر خدا وجود داشته باشد، آنگاه قادر مطلق، عالم مطلق و خیر محض است؛
  2. اگر خدا قادر مطلق است، پس می‌تواند هر کار ممکنی را انجام دهد؛
  3. اگر خدا عالم مطلق است، پس نسبت به تمام گزاره‌های صادق علم دارد؛
  4. اگر خدا خیر محض است، وقتی که می‌داند طالبان صادق او برای یافتن وی و درک حضور او به چه رنج جانکاهی گرفتارند، خویشتن را به نحو بدون ابهامی آشکار می‌کند. خصوصاً وقتی که می‌داند این اختفا زیانهای جبران ناپذیری برای آن طالبان به بار می‌آورد؛
  5. خداوند بر طالبان خود به نحو بدون ابهامی آشکار نیست(اختفای الهی)؛
  6. بنابراین خداوند خیر محض نیست؛
  7. بنابراین خدا وجود ندارد.

این رویکرد را فیلسوفی کانادایی نیز دنبال کرد. جان آل شلنبرگ (1959-) این نحوه برهان را پسندید و آن را برای عدم وجود خدا عنوان کرد. او مدعی شد که مستور و پنهان بودنِ خداوند، قرینه‌ای است بر کذب خداباوری. شلنبرگ در بیان مسأله خفای الهی می‌گوید عده‌ای از مردم دست کم گاهی قرائن و نشانه‌هایی از وجود خداوند را در زندگی خود احساس نمی‌کنند. خداوند برای انسانها به قدر کافی قرائن و شواهدی بر وجود خود عرضه نکرده و از این رو او در خفا است.

به اعتقاد شلنبرگ، پنهان بودن خداوند، در تقابل با برخی خصیصه‌های خدای ادیان توحیدی است. خدایی که در ادیان توحیدی با لقب عالم مطلق، خیر محض، بی‌نهایت مهربان شناخته می‌شود، در مقابل اختفای خداوند همگی رنگ می‌بازند.

شلنبرگ معتقد است که به دلیل نبود قرائن و شواهدی بر وجود خداوند، می‌توان در وجود خدا تردید کرد. به باور او، تردید درباره وجود خدا امری معقول است. به این معنا که وقتی خداوند خود را به نحو آشکاری عرضه نکرده است، پس می‌توان منکر او بود. مقصود شلنبرگ این است که خداوند قرائنی از وجود خود، -صرف نظر از چگونگی و ماهیتش در جهان – را از برخی افراد دریغ کرده است. از آنجا که دست کم برخی از انسانها نمی‌توانند بدون وجود دلیل به امری باورمند شوند، خداوند ایمان را با وجود استعداد پذیرش از آنان سلب کرده است. این امر نیز با عشق و محبت بی پایان که پیروان ادیان، برای وجود خداوند متصورند ناسازگار است.[1]

شلنبرگ بر آن است تا نشان دهد که اگر خداوند به بندگانش عشق می‌ورزید، در صدد آن بود که با آنها ارتباطی دو سویه و شفاف برقرار کند تا از این رهگذر آنها را به عبودیت و ایمان وادارد. به باور شلنبرگ، یکی از نشانه‌های عشق، طلب سعادت و خوشبختی معشوق است. عاشق به جای چهره پوشاندن باید در رابطه‌ای صمیمانه در کنار معشوق حاضر باشد، به درد دلهای او گوش فرا دهد و همّ و غمّ خود را صرف معشوق خود کند.[2]

به تعبیر دیگر، اگر خدا وجود دارد و محبّ مطلق (عاشق کامل) است، به کسی اجازه نمی‌دهد بدون دسترسی به قرائن کافی بر وجود خود، وجود او را باور کند. شلنبرگ از فقدان باور به خدا، تعبیر به “ناباوری” می‌کند، و چون خاستگاه این ناباوری فقدان شواهد کافی بر وجود خداست، ناباوری را معقول می‌داند.

شلنبرگ معتقد است که اگر کسی بر وجود خدا باور نداشته باشد و در عین حال، شواهدی بر این مدعای خود اقامه کند، باور او یک خداناباوری معقول است. خداناباورانِ معقول، در ایمان نداشتن خود مقصر شناخته نمی‌شوند، چرا که باور پدیده‌ای غیر ارادی است. ما حق داریم این توقع را از خدا داشته باشیم که زمینه‌ای برای ما فراهم کند تا بر اساس ادلّه‌ای کافی وجود او را باور کنیم. زیرا اگر او وجود داشته باشد، بی نهایت مهربان است و به بندگانش عشق می‌ورزد و جز سعادت و خوش بختیِ ابدیِ آنها را نمی‌خواهد.

به باور شلنبرگ، ارتباط شخصی با خداوند می‌تواند این سعادت ابدی را برای ما فراهم کند. اما آن چه در جهان واقع رخ داده این است که شواهد کافی برای وجود خدا تحقق نیافته است. انسان‌هایی که ناباور به خدا هستند، بر اساس شیوه‌ای معقول چنین سبکی از تفکر و زندگی را برگزیده‌اند.[3]

شلنبرگ همواره تأکید دارد که می‌باید تلاش کنیم تا “وجود” خدا برای ما روشن شود.[4] او مدعی است که برخی از ناباوریهای ما می‌تواند معقول و موجه باشد. اگر عدم باور ما به وجود خداوند، معقول باشد، هیچگونه سرزنشی نیز بر ما روا نیست. نا باوری حالتی است که شخص به دلیل تردید در واقع، توقف می‌کند و درباره گزاره “خدا وجود دارد” نفیاً و اثباتاً حکمی نمی‌کند.

عشق الهی مقدمه‌ای برای نفی خدا

شلنبرگ بر وصف “عشق الهی” تأکید دارد. این وصف از نظر او جزء اوصاف جدایی ناپذیر خداوند است، به گونه‌ای که کل استدلال او در نفی وجود خداوند، بر مبنای آن استوار است. به باور او، خدایِ بدون محبت کامل، دیگر خدا نیست و اساساً نمی‌تواند وجود داشته باشد.

استدلال شلنبرگ از چند مقدمه تشکیل شده است. مقدمه نخست این است که: “اگر خدا وجود داشته باشد، محبّ مطلق است”. این مقدمه بخشی از این پیش فرض شلنبرگ است که اگر خدا “بی‌همتا” است، پس محبّ مطلق است. اگر خدا عظیم بی‌همتاست، عشق او نیز باید عظیم بی‌همتا باشد. با تأمل بر حبّ مطلق الهی می‌توان گفت این گونه محبت می‌طلبد که انسانها را از سرگردانی نجات دهد و بر وجود خود قرینه‌ای عرضه کند.

مقدمه دوم استدلال این است: “اگر خدای محبّ مطلق وجود داشته باشد، “ناباوری” معقول رخ نمی‌دهد”.[5] به باور شلنبرگ، عشق خداوند به انسانها باعث می‌شود او شواهدی کافی برای باور به خود عرضه کند، به گونه‌ای که هر کسی که در جست و جوی خدا باشد به شواهد لازم برای باور داشتن به وجود او دست می‌یابد. با فرض خدای محبّ مطلق، می‌توانیم از وجود خدا انتظار داشته باشیم آشکارتر باشد.[6]

شلنبرگ عنوان می‌کند که وقتی محبت کامل رخ می‌دهد که ارتباطی دو جانبه شکل بگیرد. خدای محبّ مطلق نیز باید ارتباط تام و تمام با بنده‌اش داشته باشد و از هیچ امری فروگذار نکند. دلیل برای چنین ادعایی این است که خدای محبّ کامل در صدد ارتباط آشکار و دو جانبه با انسانها است.

از نظر شلنبرگ، خدا به استثنای برخی اوقات در صدد ارتباط با اکثریت انسانهاست. ارتباط شخصی مستلزم مشارکت دو جانبه است. خدا دوست دارد به طور شخصی با من ارتباط برقرار کند. اما اگر من به تماس‌های او پاسخ ندهم، ارتباط شخصی میان ما وجود نخواهد داشت.[7] از آن طرف نیز همینگونه است. یعنی اگر انسان در پی ارتباط تام با خدا باشد اما از جانب خدا، آشکارگی وجود نداشته باشد و خداوند خود را در پرده‌ای از غیب پنهان کرده باشد، نمی‌توان به محب کامل بودن او ایمان آورد. چرا که لوازم این محبت را عملی نساخته است. شلنبرگ بر همین اساس است که عنوان می‌کند، ناباوری به خداوند، یک ناباوری معقول است.[8]

استدلال شلنبرگ بر عدم وجود خدا را می‌توان این‌گونه صورت‌بندی کرد:

  1. اگر خدایی وجود دارد، محب مطلق است؛
  2. اگر خدایی محب مطلق وجود داشته باشد، ناباوری معقول (به وجود خدا) رخ نمی‌دهد؛
  3. ناباوری معقول (به وجود خدا) رخ می‌دهد؛
  4. خدای محب مطلق وجود ندارد؛
  5. خدایی وجود ندارد.

ارجاعات:

[1] نقل از: اختفای الهی به مثابه مصداقی از شر بی وجه، امیر عباس علیزمانی، بتول زرکنده، جستارهای فلسفه دین، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، سال سوم، ش دوم، پاییز و زمستان 1393، صص 53-72

[2] Schellenberg.. The wisdom to doubt.17-18

[3] اختفای الهی به مثابه مصداقی از شر بی وجه، همان

[4] رک: تحلیل انتقادی دیدگاه جان شلنبرگ در باب مساله خفای الهی، سید نصیر احمد حسینی، عبدالرسول کشفی، پژوهش نامه فلسفه دین، س 12، ش 2، ص 123-158

[5] Schellenberg.. The wisdom to doubt. Viii به نقل از مقاله: نقد موزر بر استدلال خفای الهی، سید نصیر احمد حسینی، فصلنامه پژوهشهای فلسفی- کلامی دانشگاه قم؛ سال هفدهم، ش 4-ش پیاپی 68.

[6] همان، ص 4

[7] همان، ص 27

[8] همان، ص 59

مطالب مرتبط
درج دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.