درباره نفرت‌پراکنی فیلسوفان بزرگ غرب

لوری شریگ

آیا ما باید همچنان متفکرانی همچون کانت، ولتر و هیوم را تدریس کنیم؛ آن هم بدون توجه به قضاوت‌های زیان‌باری که بدانها مشروعیت بخشیده‌اند؟

ما عموماً سامی‌ستیزی و گرایش‌های مرتبط به آن را حاصل جهل و ترس، عقاید متعصبانه و یا قدرت‌های غیرعقلانی می‌دانیم اما اکنون به خوبی روشن گشته است که برخی از مهمترین متفکران جوامع مدرن از نظرات سامی‌ستیزانه دفاع نموده‌اند. برای مثال، شماری از فلاسفه مهم عصر روشنگری از جمله هیوم، ولتر و کانت در این میان قرار دارند. در آثار این فیلسوفان تلاش در جهت تقلیل تأثیر یهودیت در تاریخ اروپا دیده می‌شود. ریچارد هاپکین تاریخ نگار فلسفه در اثر "بنیان‌های فلسفی نژادپرستی مدرن" می‌نویسد: «ظاهراً هیوم نظریه چند مبدئی درباره منشأ انسان را پذیرفته بود چرا که او در "تاریخ طبیعی دین" برای نشان دادن تحول خطی انسان از یهودیان باستان تا دنیای مدرن تلاشی انجام نداده و عملاً هیچ ارتباط تاریخی بین یهودیت و مسیحیت را نشان نمی‌دهد». پاپکین در مورد ولتر می‌نویسد که او روایت انجیلی درباره تاریخ انسان را با این ادعا که یهودیان فرزندان آدم بوده‌اند به چالش می‌کشد و معتقد بوده هر نژاد غیر اروپایی خطر مهمی برای تمدن اروپایی است چرا که آنها را واجد بی اخلاقی وحشتناک انجیل می‌دانست. از این رو ولتر اصرار داشته که اروپا باید خود را از این اولاد آدم جدا نماید و به دنبال ریشه‌ها و آرمان‌های خود در دنیای پیش از آنها بگردد که همان جهان یونانی است. کانت نیز یهودیان را دارای شاخصه‌های تغییرناپذیری می‌دانست که بدین خاطر نسبت به مسیحیان دارای جایگاه پست‌تری بودند.

هنگامی که نظرات سامی‌ستیزانه متفکران بزرگی همچون کانت، ولتر، هیوم یا حتی هگل، شوپنهاور، هایدگر و ویتگنشتاین را می‌بینیم گفته می‌شود که آیا این قضاوتها بخش اصلی آثار و ایده‌هایشان بوده است؟ اما این سؤال ممکن است که اشتباه باشد. پرسش بهتر آن است که افراد آموزش دهنده آثار این متفکران در قرن بیست و یکم چیزی درباره کلیشه‌های خطرناک رایج آنها بیان می‌کنند یا خیر؟ برای مثال، تاریخ فلسفه غرب معمولاً از یونانیان و رومیان باستان شروع می‌شود، سپس به اروپای مسیحی قرون وسطایی می‌رسد و در ادامه شاهد درگیری مسیحیان اروپای مدرن با اصلاحات دینی و ظهور سکولاریسم و علم هستیم. وقتی که ما این خط سیر را تکرار می‌کنیم آیا به پاکسازی یهودیت از تاریخ اروپا و تاریخ اندیشه و ارزشهای غرب از یهودیان در آثار هیوم، ولتر و کانت نمی‌پردازیم؟ برنامه آموزشی ما در تاریخ فلسفه به حذف فیلون اسکندرانی یا ابن میمون یا مکاتب اندیشه بیرون از اروپا می‌پردازد در حالی که آنها در شکل دادن جهان چند فرهنگی امروزی نقش داشته‌اند. آیا ما باید فلسفه یهودی، اسلامی و بودایی را به‌عنوان فلسفه غیر غربی در نظر بگیریم یا اینکه تفکیک بنیادینی بین جهان غرب و مابقی دنیا قائل شویم و غرب را عامل اصلی تحول انسانی بدانیم؟

با توجه به اوج‌گیری نفرت‌پراکنی در قرن بیست و یکم، فلاسفه با این چالش مواجهند که به شیوه‌های ترسیم تاریخ رشته‌شان نگاهی اندازند و در آن تأمل نمایند. چرا نباید بر این امر تاکید نماییم که فلسفه چگونه از مکاتب اندیشه سرتاسر دنیا سربرآورده است؟ در رشته‌های تاریخ و ادبیات، در مقدمه کار به‌جای تمرکز بر مطالعات اروپایی به جایگزینی تاریخ جهان و ادبیات تطبیقی بپردازیم. تاکنون حرکت گسترده مشابهی برای بازبینی در معرفی استاندارد فلسفه بر اساس فلسفه جهانی وجود نداشته است. فیلسوفانی وجود دارند که چنین طرح‌هایی را در راستای سیاسی کردن حقیقت جویی دانسته و به مخالفت با آن برخاسته‌اند، اما برخی فیلسوفان علم، حقیقت عینی را درباره همگرایی نظرات و افکار متکثر نشان داده‌اند.

مطالب مرتبط
درج دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.