از سیاست بدون ایدئولوژی موافقان و مخالفان

کریستوفر کریگ بریتین

پیروزی برکسیت در بریتانیا حاکی از وضعیت تأسف‌بار گفتمان سیاسی زمان ما است. بسیاری از مفسّران اظهار داشته‌اند که گفتمان کمپین ماندن و کمپین ترک اتحادیه هر دو گفتمان‌هایی ضعیف و کم‌بنیه بوده‌اند. حال بازندگان همه‌پرسی از دست کسانی که آنها را مقصّر می‌دانند خشمگین هستند. در عین حال رهبران کمپین ترک اتحادیه مرتباً دارند وعده‌هایی را که داده بودند تا از دعوی خود حمایت کنند پس می‌گیرند. سیاست بدون ایدئولوژی، پاسخگویی یا تعهّدات مستحکم اخلاقی نمایشی خجلت‌آور است.
اما حالا زمان آن نیست که با انگشت نشانه برویم و تقصیر را به گردن یکدیگر بیاندازیم. تکذیب نتایج رأی‌گیری یا انداختن تقصیر به گردن رسانه‌ها هم هیچ فایده‌ای ندارد. بلکه کاری که باید بکنیم این است که دلایل اتفاقی را که رخ داده است درک کنیم و بفهمیم که چگونه باید نسبت به چالش‌های دلهره‌آوری که مردم انگلیس اکنون با آن مواجه هستند واکنش نشان دهیم.

بی‌توجّهی به موضوع طبقۀ اجتماعی
تحلیل نتایج همه‌پرسی حاکی از آن است که دو عامل مردم‌شناختی آشکارا در رأی مردم مبنی بر ترک اتحادیۀ اروپا تأثیر داشته است؛ سن و سطح تحصیلات. خانمی در منچستر این وضعیت را بی‌پرده توصیف می‌کند: “اگر پول‌دار باشی، رأی تو ماندنِ در اتحادیه است. ولی اگر نداشته باشی، به ترک اتحادیه رأی خواهی داد.”
با این که مسئلۀ طبقۀ اجتماعی در مباحثات مربوط به عضویت در اتحادیۀ اروپا مغفول واقع شده است، این موضوع در محوریت خشمی است که نسبت به وضعیت موجود در انگلستان به چشم می‌خورد، همان طور که همین موضوع موجب افزایش شهرت و محبوبیت دونالد ترامپ نیز در آمریکا شده است. رفاهی که عدّه‌ای در شمال جهانیِ پساصنعتی از آن برخوردارند باعث شده است که بسیاری از مردم از قافله عقب بمانند. روشن است که این دسته از مردم نسبت به وضع موجود خشمگین هستند و خشم و ناخرسندی خود را بر سر نظام سیاسی موجود خالی می‌کنند.
انتخاب‌های سیاسی ضعیف؛ سیاست طمع یا هویت
چیزی که انسان را به‌شدّت مأیوس می‌سازد این است که طبقۀ سیاسی گزینه‌های سیاسی محدودی جهت ارائه برای مواجهه با این چالش‌ها دارد. در بریتانیا دعواها بر سر ماندن یا ترک اتحادیۀ اروپا، عمدتاً به واسطۀ دو روایت تعیین می‌شد: منافع مالی شخصی یا سیاست هویت. ادبیات و شعارهای کمپین طرفدار ترک اتحادیه بر این موضوع تمرکز داشت که با رفتن بریتانیا از اتحادیۀ اروپا ما ثروتمندتر خواهیم شد. در عین حال کمپینِ طرفدار ماندن در اتحادیه نیز عمدتاً بر محور هشدار و ترس‌گسترانی نسبت به هزینه‌های مالی‌ای که اشتباه رأی دادن می‌تواند داشته باشد عمل می‌کرد. به بیان دیگر هر دو گروه‌ تصمیم خود را صرفاً با توجه به منافع شخصی و فردی اتّخاذ کرده بودند. سخنان آنها صرفاً خوشایند حرص و طمع ما بود.
تنها گفتمان جایگزینی که دراختیار رأی‌دهندگان قرار گرفته بود نوعی سیاست هویتی بود؛ یعنی تقاضایی مبنی بر بازپس‌گرفتن «هویت بریتانیایی» که از قید و بندهای ناخواستۀ اتحادیۀ اروپا آزاد شده باشد. چنین خواسته‌ای گاهی اوقات تحت عنوان «بازپس‌گرفتن کنترل امور» تعریف می‌شد، اما در مورد این که این بازپس‌گیری از چه کسی و چگونه باید صورت گیرد صحبتی نمی‌شد. البته بخش تاریک و نهفتۀ این آرزوی نوستالژیک حسّ انزجار نسبت به مسئلۀ مهاجرت را افزایش می‌دهد. اگر نگرانی نسبت به مسئلۀ پول برای درگیر کردن ذهن رأی‌دهندگان کافی نبود، سیاستمداران ترس نسبت به بیگانگان را نیز (که می‌خواهند که سبک‌زندگی بریتانیایی ما را بربایند) برای نگران‌تر ساختن مردم به کار گرفتند.
متأسفانه علی‌رغم تلاش‌های کمپین طرفدار ترک اتحادیه مبنی بر تأکید بر این که برنامۀ آنها برای مخالفت با مهاجرت «نژادپرستانه» نیست، اکنون پس از برکسیت ما در بریتانیا شاهد افزایش حوادث مرتبط با نفرت نژادی و مهاجرستیزی هستیم. در خیابان‌ها بعضی‌ها به مسلمانان ولزی می‌گویند “بار و بندیلتان را جمع کنید” و در انگلستان نیز ساکنینی که پیشینۀ لهستانی دارند با کارت‌های در صندوق پستی خود مواجه می‌شوند که روی آنها نوشته شده “به خانۀ خودتان بروید”. با این که بی‌شک یک اقلیت کوچک هستند که مرتکب این اقدامات می‌شوند، اما این اتفاقات ناراحت‌کننده حاکی از آتش‌های خطرناکی است که لفاظی‌های کمپین طرفدار ترک اتحادیه آنها را شعله‌ور ساخته است و کمپین طرفدار ماندن در اتّحادیه موفق نشده است که متقابلاً ضدّروایت قابل‌توجّهی ارائه دهد.
تشخیص اشتباه راسل رونالد رنو
در این فضا بود که من با خواندن روایت آقای رنو از کمپین برکسیت در نشریۀ «نخستین چیزها» شگفت‌زده شدم. رنو این همه‌پرسی را شانسی برای سرنگون‌سازی “یک امپراطوری تجاری جهانی توصیف می‌کند که تعهّد نسبت به حقوق بشر به آن مشروعیت بخشیده است”. از نظر او اتحادیۀ اروپا نمایندۀ یک «اوپتیمیسم تکنوکراتیک جهانی‌شده» است که «نخبگان» آن را به راه انداخته‌اند. به همین علت نیز این الهیدان کاتولیک اهل آمریکا حامی کمپین ترک اتحادیه است، با این توجیه که ترک اتحادیه آینده‌ای متفاوت را فراروی بریتانیا خواهد گذاشت؛ آینده ای که در آن “هویت‌های ملّی احیاء می‌شوند، نه این که با هم درآمیزند”. رئو تأکید می‌کند که کمپین ترک اتحادیه یک برنامۀ منطق‌محور نیست، بلکه سائقۀ آن شم و شهودی است مبنی بر این که “شالودۀ یک جامعۀ سالم وفاداری و سرسپردگی است، نه رفاه”.
در شرایط کنونی این یک استدلال گیج‌کننده است و جای این سؤال را باقی می‌گذارد که رنو آخرین بار چه زمانی به بریتانیا سفر کرده است. در وهلۀ اول روشن است که مسئلۀ سرنوشت‌ساز برای بسیاری از کسانی که به ترک اتحادیه رأی داده‌اند مسئلۀ انزجار آنها از مهاجرت بوده است، چراکه آنها فکر می‌کنند مهاجرت رفاه مالی آنها را به خطر می‌اندازد. دوم این که باید پرسید چنین سیاست هویتی شهود‌محوری «وفاداری» جامعه را به چه سمتی سوق می‌دهد. هویت ملی‌گرایانه که انگیزانندۀ بسیاری از کسانی بوده است که به ترک اتحادیه رأی داده‌اند، تعهد عمیق نسبت به رفاه عمومی جامعه‌شان نیست، بلکه کشیدن سدّ و دیواری در مقابل افرادی است که با آنها تفاوت دارند. بدین ترتیب نظرات رنو صرفاً محیط غالب سیاسی مبتنی بر سودگرایی را تقویت می‌کند تا این که آن را به چالش بیافکند.
از برکسیت به رگرکسیت
پیامد ثانویۀ «سیاست شهودمحور» که رنو طرفدار آن بود دارد روشن‌تر می‌شود. در رویه‌ای که اکنون «رگرکسیت» خوانده می‌شود، با جریان بی‌وقفه‌ای از مصاحبه‌ها با اعضای طبقۀ کارگر مواجه می‌شویم که رأی آنها ترک اتحادیه بوده است، اما حال به طور جدّی نسبت به انتخابی که کرده‌اند ابزار ندامت می‌کنند. این اتفاق جدید تنها بر همان چیزی تأکید می‌کند که بسیاری از ابتدا آن را می‌دانستند؛ این که تصمیم برکسیت بیشتر به خاطر خشم طبقۀ کارگر نسبت به سیاست‌های حزب محافظه‌کار بود و انزجار از این که حزب کارگر آنها را نادیده گرفته است، نه این که دیدگاهی مستحکم دربارۀ عضویت یا عدم عضویت در اروپا باشد.
بررسی رسانه‌ای حالات چهرۀ بوریس جانسون پس از پیروزی کمپین ترک اتحادیه حاکی از آن است که حتی تصمیم وی مبنی بر حمایت از برنامۀ ترک اتحادیه نیز از نقشه‌ای استراتژیک برای تحت کنترل گرفتن حزب توری نشأت می‌گرفته تا این که واقعاً باور داشته باشد ترک اروپا عملاً می‌تواند رخ دهد. درس این ماجرا برای کسانی که آماده می‌شوند تا در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا رأی دهند این است که دقّت کنید که چه می‌خواهید، چون ممکن است واقعاً همان اتّفاق بیافتد.
با این حال این ماجرا دو درس برای همه داشت. درس اول مربوط می‌شود به نارضایتی فزایندۀ اعضای طبقۀ کارگر که احساس می‌کنند از رفاه اقتصادی موجود در نظام رایج نئولیبرالی محروم‌اند. و درس دوم ما را به گرایش غالب نسبت به «سیاست شهودمحور» بازمی‌گرداند.
کسانی که از قافله عقب مانده‌اند
پیتر اسلوتردیجک عنوان می‌کند که یکی از ویژگی‌های برهۀ تاریخی‌ای که ما در آن قرار داریم این است که جهانی‌شدن مبتنی بر سرمایه‌داری به نیرویی تبدیل شده است که نه تنها از آزادی و استیلا حمایت می‌کند، بلکه ما را به سوی کشیدن یک دیوار به دور خود تشویق می‌کند؛ دیواری که یک «داخل» برتر را از یک «خارج» به‌حاشیه‌رانده‌شده جدا می‌سازد. کسانی که در قسمت برندۀ نظام سرمایه‌داری هستند (و تحصیلات عالیه، منابع مالی و غیره در اختیار آنها است)، در یک خانۀ شیشه‌ای زندگی می‌کنند که آنها را از کسانی که بیرون خانه هستند جدا می‌سازد. شورش‌های کنونی برضدّ وضع موجود سیاسی گویای آن است که کسانی که نظام آنها را محروم ساخته است به نحو روزافزونی خشم خود را بر سر نمادهای رژیم حاکم خالی می‌کنند. آنها متوجّه شده‌اند که اگر تابع قوانین جوّ حاضر اقتصادی باشند قادر به پیروزی نخواهند بود.
مطالعۀ قوم‌نگاشتی ویکتور تن چن دربارۀ کارگران صنعت اتومبیل‌سازی آمریکایی‌تبار که شغل خود را از دست داده‌ بودند نمونۀ ملموسی از این پدیده است. چن در بین گروه نمونۀ خود تأثیر روانی بیکاری در بلندمدّت را مشاهده می‌کند. بسیاری از این افراد ارزیابی خود از خویشتن را در قالب یک واژه جمع‌بندی می‌کنند و خود را یک «بازنده» می‌خوانند. همان طور که چن اظهار می‌دارد بسیاری از کسانی که پیرو سقوط صنعت تولید در آمریکا از کار بیکار شده‌اند “طولانی شدن بیکاری خود را یک شکست فردی و اخلاقی قلمداد می‌کنند و آن را یک مکافات می‌دانند که مستحقّش هستند و به خاطر تصمیمات احمقانۀ خودشان بر سرشان آمده است”. این کارگران کارخانه متوجه شده‌اند که دیگر به کار نمی‌آیند، اما با این حال می‌دانند که تحصیلات یا توانایی‌های لازم را ندارند تا بتوانند مجدداً خود را برای سازوار شدن با فرصت‌های شغلی‌ای که در اختیار دارند تجهیز کنند.
این جمعیت‌شناسی‌ای است که دونالد ترامپ از آن نتیجه‌گیری می‌کند. وعدۀ او مبنی بر «دوباره عالی کردن آمریکا» به همان اندازۀ وعده‌های زودگذر کمپین ترک اتحادیه در بریتانیا پوچ و توخالی است. با این حال این وعده برای مردان و زنان خشمگینی که نومیدانه حس می‌کنند از رفاهی که دیگران در اختیار دارند محروم شده‌اند جذّاب است.
مادامی که این بحران‌ها در بافت اجتماعی دموکراسی‌های معاصر رفع نشده است، دعوت مردم به مسامحه با مهاجرین و پناهندگان مهاجر تأثیر چندانی نخواهد داشت. علاوه بر این لفاظی سیاسی‌ای که می‌خواهد بر خشم کسانی که به‌خاطر نقایص عمیق ساختاری در وضعیت کنونی اقتصادی محروم مانده‌اند پرتو بیافکند، تنها آتش خشونت اجتماعی را دامن خواهد زد و به علل واقعی به حاشیه‌رانده شدن اقتصادی نخواهد پرداخت.
سیاست شهودمحور
این واقعیت بر ماهیت تضعیف‌کنندۀ سیاستی تأکید دارد که صرفا بر مبنای شم و شهود احساسی استوار شده است. وقتی خشم یا ترس به عنوان محرک‌هایی برای اقدام سیاسی مردم به کار می‌روند، توانایی درک و تشخیص کمرنگ می‌شود. به‌ویژه وقتی پیچیدگی مسائلی که جوامع ما با آن مواجه‌اند چنان است که بدون تفکر دقیق و منطقی امید کمی برای درک خاستگاه‌‌های مشکلاتمان داریم، چه برسد به این که بتوانیم راه‌حلی برای آنها پیدا کنیم. به همین خاطر است که تجسّم رنو از سیاستی که به جای تأمّل منطقی بر مبنای شم استوار شده باشد سیاست کارآمدی نیست. «وفاداری و سرسپردگی» نسبت به اقدام جمعی‌ای که او به آن اولویت می‌بخشد فوق‌العاده آسیب‌پذیراست و خطر آن هست که به قوم‌گرایی تنزّل پیدا ‌کند. با این که تسلیم منفعلانه در برابر متخصصان راه مناسبی برای عملکرد یک دموکراسی سالم نیست، اما کنار گذاشتن تحلیل متبحّرترین مغزهای جامعه (یعنی همان کاری که در کمپین برکسیت انجام شد) نیز به فاجعه خواهید انجامید.
با این وجود همان طور که پویایی درحال شکل‌گیریِ رگرکسیت نشان می‌دهد، احساس‌گرایی فکرنشده‌ای که مباحثات برکسیت را در هر دو جبهه هدایت می‌کرد حال از بین رفته و مردم با یک سری واقعیت‌های تلخ مواجه شده‌اند. از جمله این که بازارهای مالی و پوند فاقد ثبات هستند، طبقۀ سیاسی دچار آشفتگی است، احتمال یک همه‌پرسی دیگر در حوزۀ استقلال اسکاتلند وجود دارد و این خطر هست که اتحادیۀ اروپا با بریتانیا نیز همانند یونان برخورد کند.
این احتمالات همان چیزی است که پدیدار شدنِ ناگهانی دلهرۀ «رگرکسیت» را در بریتانیا توجیه می‌کند. واکنش افراد دیگر نسبت به رأی به ترک اتحادیه بر خودخواهی مبتنی‌برشهود بسیاری از کسانی که رأی آنها موافق ترک اتحادیه بوده‌ است غلبه کرده است. گویا بسیاری فراموش کرده‌اند که دیگران نیز از تصمیم آنها تأثیر خواهند پذیرفت و هرگونه دستاوردی که برکسیت داشته باشد هزینه‌های قابل‌توجّهی نیز دربرخواهد داشت. مثلاً من تعجّب می‌کنم وقتی می‌بینم یکی از دوستان اسکاتلندی‌ام که رأی او ترک اتحادیه بود حال دچار ترس و اضطراب شده است که حال اسکاتلند بریتانیا را ترک خواهد کرد، گویا تازه حالا فهمیده است که مفسران و تحلیلگران ماه‌ها چه می‌گفته‌اند!
این مشکل سیاست مبتنی بر شهود است؛ وقتی تصمیم‌گیری به حرف دل یا ندای باطن ما منوط می‌شود، معمولاً تنها همان چیزهایی را می‌شنویم که خودمان می‌خواهیم باور کنیم. صدای دیگران و همچنین توانایی قضاوت انتقادی تحت‌الشعاع قرار می‌گیرد.
اندوه پادشاه
درسی که می‌توان از این وضعیت اسف‌بار آموخت را می‌توان در قالب تفسیر گیلیان رز از حکایت کاملوت دید؛ و این تمثیلی است که ماهیت سیاست را نشان می‌دهد. او تأکید می‌کند که در ابتدای داستان کینگ آرتور می‌خواهد حکومتی پایه‌گذاری کند که بر مبنای عدالت و برابری استوار است. اما متأسفانه مدّتی بعد متوجه رابطۀ عاشقانه‌ای بین همسرش گونیور و دوست صمیمی‌اش لانسلوت می‌شود. حرف قانون این است که گونیور باید اعدام شود و لانسلوت نیز تبعید گردد و لذا آرتور باید بین تزکیۀ کاملوت و عشقش نسبت به همسر و دوستش یکی را انتخاب کند. آرتور قانون را انتخاب می‌کند و این نیز به جنگ و کشته شدن عزیزانش منجر می‌شود. به عبارت دیگر با این انتخاب او هم آرمان‌هایش را از دست می‌دهد، هم نزدیک‌ترین کسان خود را.
در اینجا است که رز نکتۀ اصلی تمثیل خود را این گونه خلاصه می‌کند که علی‌رغم تصمیمی که کینگ آرتور باید می‌گرفت، “حال باید ناراحت باشد”. علاوه بر این تأکید می‌کند که اندوه وضعیتی است که پادشاه در آن به سر می‌برد. درس اخلاقی حکایت آن است که هرگاه با قوانین همانند آرمان‌هایی انتزاعی رفتار می‌شود، انسانیت و لذا قانون به فراموشی سپرده می‌شود. به عبارت دیگر وقتی قانون‌گذاران آسیب‌پذیری و محدودیت‌های شخصی خود را فراموش می‌کنند، نتایج اجتناب‌ناپذیری تأسف‌باری در پی آن می‌آید. وقتی ما نمی‌توانیم مسئولیت خودمان را مبنی بر نقش‌آفرینی فکرشده در تصمیم‌گیری‌های عمومی جدی بگیریم، همین موضوع برای همۀ ما نیز مصداق خواهد داشت.
موضوع دردآوری که رگرکسیت پس از برکسیت نشان می‌دهد آن است که رهبران و شهروندان عامه هر دو به جای این که از انسانیت همسایگانشان قدردانی کنند، نسبت به صدماتی که به آرمان‌هایشان وارد آمده است ابراز خشم می‌کنند. رویکرد مبتنی بر شهودِ ما به سیاست ما را بر آن داشت تا در مواجهه با ناکامی ابراز خشم کنیم و مسئولیت رویارویی با امور بغرنج سیاسی را به گردن دیگران بیاندازیم. خلائی که اکنون در زندگی مردم به وجود آمده است چوبی است که از عملکرد خودمان می‌خوریم.
برای این که این وضعیت را پشت سر بگذاریم لازم است که «اندوه پادشاه» را پذیرا شویم. لذا باید بپذیریم که هر تصمیمی که بگیریم، پشیمانی، کم‌وکاست و پیامدهای ناخواسته‌ هم در پی آن خواهد آمد. به همین خاطر است که رز می‌گوید اخلاق یعنی این که “ضرر کنی اما در عین حال راه‌های مختلفی را که به عدالت و برابری منتهی می‌شود بیازمایی”.
برای مواجهه با این غم و اندوه قدرت‌ معنوی فراوانی نیاز است. گذر از این واقعیت که چیز زیادی برای پشیمانی وجود دارد به توانایی پذیرش حقیقت کار دردناکی است. اما این همان کاری است که مردم بریتانیا اکنون با آن روبرو هستند. این وضعیت چالشی است که تمام جوامع بالغ سیاسی ناگزیرند برای حفظ سرزندگی خود با آن مواجه شوند. پس همگی بیایید از این حکایت غم‌انگیز درس بگیریم و دست به کار شویم.
کریستوفر کریگ بریتین استاد الهیات اجتماعی و سیاسی در دانشگاه آبردین در اسکاتلند است. وی مؤلف کتاب «دین در مرحلۀ آغاز» است.
مطالب مرتبط
درج دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.