آزادی

تحریر اولیه این مقاله را چهل و چند سال پیش بر پایه آنچه از فیلسوف صدرای شیرازی و شارحان او آموخته بودم به روی کاغذ آوردم ؛ و این اواخر با افزودن مطالبی دیگر، آن را در کتاب پیام فیلسوف (صص 82 – 272 ) منتشر کردم و گزارش های تاریخی و روایاتی را نیز که در مقاله به آن اشاره شده بود – به تفصیل و با ذکر منابع و مدارک – در آنجا آوردم . هر که خواهد مراجعه کند.

 

 

عالم طبیعت عالم حرکت است. نه تنها اَعراض و ظواهرعالم طبیعت، بلکه جوهر و باطن آن و کلیهء موجوداتی که در این عالمند –  و حتی آنچه را ما در این جهان ساکن می پنداریم – همه در حرکتند: و تری الجبال تحسبها جامده و هی تمرّ مر السحاب – کوه ها را بینی پنداری بی حرکتند، در حالی که مانند ابر در گذرند، حیات و زندگی یعنی حرکت مداوم ، کمال یعنی حرکت و جنبش مستمر، و وجود و هستی یعنی حرکت دائمی. سکون و بی حرکتی یعنی کاستی و مرگ و نیستی.

موجیم که آسودگی ما عدم ماست             ما زنده به آنیم که آرام نگیریم

هر حرکتی مقصدی دارد. ما از خانه حرکت می کنیم به مقصد مدرسه؛ از این کوی به کوی دیگر و از این شهر و کشور به شهر و کشور دیگر. موجوداتی هم که در عالم طبیعت در حرکتند، حرکت هر یک از آن ها برای رسیدن به مقصدی است و این مقصد برای هر موجودی عبارت است از « مرتبه ای بالاتر و کامل تر از مرتبه ای که بالفعل در آن است» جمادات حرکت می کنند برای رسیدن به مرتبهء بالاتر و کامل تر از مرتبهء جمادی که مرتبهء نباتی است. نباتات حرکت می کنند برای رسیدن به مرتبهء بالاتر و کامل تر از مرتبهء نباتی که مرتبهء حیوانی است؛ و همینطور حیوانات و انسان ها:

آمده اول به اقلیم جماد               وز جمادی در نباتی اوفتاد

سالها اندر نباتی عمر کرد         وز جمادی یاد ناورد از نبرد

وز نباتی چون به حیوانی فتاد     نامدش حال نباتی هیچ یاد

جز همان میلی که دارد سوی آن    خاصه در وقت بهار و ضیمران

باز از حیوان سوی انسانِیَش        می کشد آن خالقی که دانیَش

همچنین اقلیم تا اقلیم رفت         تا شد اکنون عاقل و دانا و زفت

 

مثال دیگر: انسان جاهل یا انسان ضعیف (ضعیف به لحاظ جسمی یا روحی یا اخلاقی) از مرتبهء جهالت و مرتبهء ضعف جسمی و روحی و اخلاقی حرکت می کند برای رسیدن به مرتبهء علم و آگاهی و مرتبهء قدرت جسمی و روحی و اخلاقی.

خلاصه یک حرکت صعودی و سیر عروجی در جریان است –  از فروترین مرتبهء کمال به سوی مرتبهء برتر از آن و مراتب برتر تا کمال بی نهایت؛ و در هر مرتبه ، کمال تازه ای کسب می شود و بهرهء بیشتری از کمالات به دست می آید. در همین سیر تکاملی است که موجود، از جمادی می میرد و نامی می شود و از نما می میرد از حیوان سر می زند و از حیوانی می میرد و آدم می شود. در هر یک از این مراتب، بر اساس نوامیس و سننی که آفریدگار جهان بر صحنهء گیتی حاکم کرده، موجود، کمالات بیشتری کسب می کند.

حرکت هایی که در عالم جمادات صورت می گیرد، اختیار و اراده و آزادی موجود متحرک، نقش تعیین کننده ای در آن ندارد. چون اختیار و اراده و آزادی ، فرع بر شعور و آگاهی است؛ و جمادات اگر هم بهره ای از شعور و آگاهی داشته باشند، آن بهره به اندازه ای نیست که از آن ها موجوداتی دارای اختیار و مسئولیت بسازد؛ و همین قضیه در مورد حرکت هایی هم که در عالم نباتات و حیوانات انجام می گیرد صادق است. اما حرکاتی که در میان انسان ها جریان دارد بر دو قسم است؛ یک قسم از آن ها بالکل خارج از ارادهء فرد متحرک است. – مثل به دنیا آمدن او که در اختیار وی نیست، یا در کجا و میان چه قومی به دنیا آمدن وی، یا اصل مردن وی، هر چند انتخاب نوع مرگ، بعضا با خود انسان و ناشی از عملکرد آگاهانه یا ناآگاهانهء اوست. نیز در صورتی که مرگ به تأخیر افتد، لزوم طی مراحلی از زندگی: کودکی، نوجوانی، جوانی، میانسالی، پیری، کهولت و …

قسم دوم حرکاتی که متکی بر اختیار و اراده و آزادی و حق انتخابی است که موجود متحرک دارد. چون در اینجا موجود متحرک انسان است، یعنی موجودی ذی شعور و دارای آگاهی و احساس مسئولیت. در مورد این قسم از حرکات، آدمی احساس می کند که در ترک و انجام آن ها مختار است؛ و میان آن ها با آن چه خارج از حیطهء قدرت اوست فرق می گذارد؛ و البته قلمرو اختیار همهء انسان ها یکسان نیست و تحت تأثیر عوامل مختلف فرق می کند؛ و از میان این عوامل:

1- آگاهی از قوانین و سنت های حاکم بر عالم. به این معنا که مثلا وقتی انسان از خواص عناصر و ترکیبات پاره ای از موجودات جهان بی خبر است؛ نمی تواند داروهایی را که درمان کنندهء بعضی از بیماری هاست بسازد؛ و کمتر از انسانی که به این آگاهی ها رسیده، قدرت حفظ خود و مقاومت در برابر مرگ را دارد؛ یعنی دامنهء اختیارش از او محدودتر و نسبت به او مقهورتر و مجبورتر است.

2- آزادی روح ، به این معنا که مثلا وقتی انسان اسیر و وابستهء خواسته های مادی همچون شکم و شهوت و مقام و ثروت بود و اختیار خود را به دست آن ها داد، قدرت و آزادی کمتری دارد تا وقتی که این خواسته ها و نیازها را در تحت ضبط و مراقبت درآورَد و اختیار آن ها را به دست گیرد. زیرا در حالت اول ناگزیر است که برای رسیدن به آن خواسته ها، هر شرایطی را هر قدر هم نامناسب باشد تحمل کند؛ ولی در حالت دوم که آن علت وجود ندارد، طبعا چنان معلولی هم در کار نخواهد بود.

3- شرایط اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی، به این معنا که مثلا در شرایط نامناسب اقتصادی و اجتماعی، قلمرو اختیار انسان برای زندگی سالم و مناسب داشتن، و برای صالح و درستکار ماندن محدود است؛ و تنها افراد معدودی می توانند زندگی سالمی داشته باشند و آلوده نشوند و برای دگرگون کردن اوضاع بکوشند؛ ولی در شرایط اقتصادی و اجتماعی سالم ، دامنهء اختیار برای صالح و درستکار ماندن وسعت می یابد؛ و البته این تفاوت انسان ها در تأثیر پذیری از شرایط اقتصادی و اجتماعی نیز بر می گردد به اینکه در مرحلهء آزادی روح تا کجا پیش رفته باشند.

بر بنیاد آنچه گفتیم، افراد انسان به اعتبار اختیار و اراده و حق انتخابی که به آنان داده شده، علاوه بر حرکت تکاملی جبری که آنان را از مرحلهء کودکی به مرحلهء نوجوانی و مراحل بعدی می رساند، حرکت دیگری هم دارند که از خود آنان آغاز و به کمال مطلق و بی نهایت ختم می شود. این حرکت به صورت جبری و با نبود اختیار و فقدان حق انتخاب تحقق نمی یابد؛ و اصولا کمالات و ارزش هایی که در این حرکت در انتظار انسان است، به خاطر اختیاری بودن آن است؛ و اگر جبر حاکم باشد، به آن کمالات و ترقیات نائل نخواهد شد؛ و آزادی و اختیارِ مبتنی بر شعور و آگاهی، مهمترین پیش شرط برای حرکت هایی است که در میان انسان ها انجام می گیرد و هدف آن، کامل شدن شخصیت انسان است در ابعاد مختلف.
در نقطهء مقابل، یک سلسله عوامل نیز هست که تلاش می کنند آزادی انسان را که شرط ضروری برای رسیدن او به هر نوع کمال است سلب نمایند و او را به صورت برده دربیاورند. بعضی از این عوامل در بیرون از محدودهء وجود فرد است و بعضی هم از درون آدمی، آزادی او را تهدید می کنند. در بیرون از وجود آدمی، از یک طرف قدرتمندان ، آزادی او را تهدید می کنند و با استفاده از زور او را به صورت برده در می آورند، از طرف دیگر کسانی که امکانات و امتیازات مادی را در اختیار دارند و حرکت و کمال انسان را با منافع ناروای خود، مغایر می شمارند،آزادی او را تهدید می کنند و می توانند با دادن پول و امتیازات مادی، آزادی انسان را بخرند؛ یا با غصب امکانات مادی متعلق به مردم ، همهء هستی آنان از جمله آزادی آنان را در معرض تهدید قرار می دهند. از جانب سوم بعضی از کسانی که به نام معنویت و دین بر مغز و دل و عواطف انسان ها تسلط یافته اند، سعی دارند که با سوءاستفاده از گرایش انسان به معنویت، آزادیش را سلب کنند و او را به بردگی بگیرند. چنانکه پیامبر(ص) وقتی تسلط یافتن امویان بر همهء شئون ملت اسلام و سرنوشت مسلمانان و پیامدهای ناگوار آن را پیش بینی می فرماید، صریحا به این هر سه فاجعه – غصب اموال، سلب آزادی ها و برده ساختن مردم ، تحریف دین و سوءاستفاده از آن در جهت تبهکاری – در کنار یکدیگر اشاره می کند:

اتخذوا عبادالله خولا و مال الله نحلا و کتاب الله دغلا – بندگان خدا را بردگان خویش گیرند، و مال خدا را (که از آن همگان است) عطیه ای انگارند که بدون هیچگونه عوض و شایستگی به آنان اختصاص یافته و دیگران را از آن محروم سازند، و کتاب خدا را افزار نیرنگ بازی گردانند.

اما در درون آدمی هم عواملی هست که اگر انسان  از لحاظ روحی و معنوی قوی نباشد، او را به بردگی می کشند؛ بلکه می توانیم بگوئیم اگر این عوامل درونی ، قوی نباشند،عوامل بیرونی کاری از پیش نمی برند. از جملهء این عوامل: وابستگی به ثروت و مقام و دیگر امتیازات و منافع مادی، دلبستگی به زندگی بی دردسر،عادت پرستی و تقلید و تعصبات کورکورانه و امثال اینها.

در برابر این دو دسته عوامل بیرونی و درونی که انسان را به اسارت می کشند و آزادی او را سلب می کنند و او را به صورت برده در می آورند و به این ترتیب از حرکت او به سوی کامل شدن جلوگیری می کنند ، خدای آزادی و آفرینندهء آزادی، پیامبران را برانگیخت تا قید و بندها را و کند و زنجیرهایی را که این عوامل برونی و درونی بر دست و پای انسان نهاده اند ، از دست و پای او باز کنند. قید و بندهایی را که زورمندان یا صاحبان ثروت بر دست و پای انسان نهاده اند؛ یا کسانی که به ناحق بر قلب و مغز افراد انسان حکومت می کنند، بر دست و پای آنان نهاده اند؛ و قید و بندهایی که عوامل درونی از قبیل وابستگی به ثروت و مقام و دیگر امتیازات و منافع مادی، یا تقلید و عادت پرستی و تعصبات کورکورانه بر دست و پای انسان نهاده اند. پیامبران امده اند تا انسان را از همه این قید و بندها آزاد کنند. چنانکه قرآن کریم درباره پیامبر(ص) می گوید: و یضع عنهم اصرهم و الاغلال التی کانت علیهم – و بار گرانشان را از دوششان بر می دارد و بند و زنجیرهاشان را می گشاید..(الاعراف،175)

امامان ما  – درود بر آنان – نیز که جانشینان پیامبر(ص) بودند ، همین وظیفه را برای خود می شناختند؛ و این بود که پیامبر(ص) در حدیث غدیر فرمود : من کنت مولاه فعلی مولاه – هر که من مولای او هستم  علی مولای اوست –  و مولی یعنی چه؟ مولی معانی متعددی دارد که شماری از آن ها می تواند – همراه یکدیگر – در این حدیث مورد نظر باشد؛ و یکی از آن معانی که لازمهء پاره ای معانی دیگر هم هست،آزاد کننده است – مولی یعنی آزاد کننده. مولانا جلال الدین در مثنوی می گوید:

چون به آزادی ، نبوت، هادی است               مومنان را ز انبیا آزادی است

زین سبب پیغمبرِ با اجتهاد                          نام خود  وانِ علی مولا نهاد

گفت هر کس را منم مولا و دوست                ابن عم من علی مولای اوست

کیست مولا آن که آزادت کند                        بند رقّیت ز پایت واکند

ای گروه مومنان شادی کنید                         همچو سرو و سوسن آزادی کنید

 

به دلیل همین ویژگی امام ، یعنی صفت آزادی بخشی و آزاد کنندهء افراد انسان بودن است که امام، حتی حکومت صالح و عادل را فقط در جایی قابل تحقق می داند که متکی بر انتخاب  و خواست آزادانهء انسانها باشد، نه بر بنیاد اجبار و تحمیل و ایجاد رعب و وحشت و فشارهای گوناگون؛ و این است که پس از پیامبر(ص) وقتی به امام علی(ع) و هواداران او پیشنهاد می شود که از طریق عملیات نظامی و قتل غافلگیرانه حکومت را تصاحب کنند این پیشنهاد را قویاً رد می کنند؛ و امام علی(ع) بر طبق دستور پیامبر(ص) تشکیل حکومت صالح و عادل را مشروط  به درخواست و ارادهء آزادانه  و جدی و پیگیرانهء توده های مردم می داند؛ و با اینکه برای تشکیل حکومت، اعلام آمادگی می کند، اما در مرحلهء عمل، تشکیل حکومت را می گذارد  برای  وقتی که توده های مردم  به سراغ او می آیند و به صورت جدی خواهان  تشکیل حکومت او می شوند. در این مرحله است که امام احساس می کند و ظیفه ای به عنوان برپایی حکومت دارد. ولی در این مرحله هم اجازه نمی دهد هیچکس را برای قبول حکومت او در فشار بگذارند. حتی مخالفان حکومت خود را برای هر گونه تبلیغات کین توزانه و توطئه گرانه علیه او و فرمانروایی دینی و الهی او آزاد می گذارد و حقوق آن ها از بیت المال را قطع نمی کند؛ و تنها با کسانی مقابله می کند  که شمشیر به دست گرفته  و می خواهند حکومتی را که مردم با رأی آزادانهء خود بر سر کار آورده اند، با  زور اسلحه سرنگون کنند؛ و در این راه از هیچ گونه بی رحمی و کشتار و فاجعه آفرینی و جنایت مضایقه ندارند. در عین حال، در رفتار با اینان هم امام (ع) ، حداکثر مدارا و ملاطفت و بزرگواری را نشان می دهد و حتی پس از اقدامات تجاوزکارانهء ایشان، سعی دارد فضای خصومت و خشونت را بدون جواب خصمانه و خشن ، به جوّ محبت و عطوفت تبدیل کند؛ و بعد هم که به دلیل اصرار دشمن بر ادامهء تجاوز و جنایت، مجبور به دفاع مسلحانه از مردم و حکومت مردم می شود، این دفاع را فقط  تا وقتی ادامه می دهد که دشمن، سلاح به دست در میدان جنگ است؛ و به محض آنکه دشمن، صحنهء جنگ مسلحانه را ترک می کند، امام نیز از تعقیب او صرف نظر می نماید و اجازه نمی دهد که حتی یک تن از سپاه دشمن را به دلیل جرایم گذشتهء او  مجازات کنند و یا دست کم آزادی او را محدود نمایند. شعار او آزادی است. حتی آزادی دشمن. آزادیی بدون هیچگونه قید و شرط و تنها با پرهیز از عملیات مسلحانه. به فرزند خود هم می گوید: لا تکن عبد غیرک و قد جعلک الله حرّا – بندهء دیگری مباش که خدا تو را آزاد آفریده است.

منبع: وبلاگ نویسنده
 

تحریر اولیه این مقاله را چهل و چند سال پیش بر پایه آنچه از فیلسوف صدرای شیرازی و شارحان او آموخته بودم به روی کاغذ آوردم ؛ و این اواخر با افزودن مطالبی دیگر، آن را در کتاب پیام فیلسوف (صص 82 – 272 ) منتشر کردم و گزارش های تاریخی و روایاتی را نیز که در مقاله به آن اشاره شده بود – به تفصیل و با ذکر منابع و مدارک – در آنجا آوردم . هر که خواهد مراجعه کند.اکبرثبوت

مطالب مرتبط
درج دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.