چگونه تحوّل و پیشرفت نظام آموزشی باعث سکولاتر شدن بریتانیا شد

پژوهش‌هایی که به‌تازگی صورت گرفته نشان می‌دهد که 71درصد از جوانان بریتانیا و 53درصد از کلّ جمعیت این کشور پیرو هیچ دینی نیستند. این نخستین باری است که در بریتانیا پیروان ادیان در برابر سکولارها در اقلیت قرار گرفته‌اند. اما دلیل رویگردانی انگلیسی‌ها از دین و هرچه سکولارتر شدن آنها چیست؟ این در حالی است که حدود 20درصد از مدارس بریتانیا مدارس دینی هستند و قاعدتاً باید شاگردان متدیّن بیرون بدهند، اما واقعیت امر چیز دیگری است.

به گزارش دین‌آنلاین، جیمز ویلیامز مدرّس علوم در کالج چلسی، مرکز آموزش علوم و ریاضیات و دانشگاه لندن در یادداشتی برای ایندیپندنت نوشته است: ارتقای نظام آموزشی انگلیس بر نظام اعتقادی دانش‌آموزان تأثیر گذاشته است. با ترویج تفکّر انتقادی و درک و فهمِ علم‌محور، دین دیگر نمی‌تواند جوانان را متقاعد سازد و به خود جذب کند. البته این اتّفاق تازگی ندارد. یکی از معروف‌ترین دانشمندانی که اعتقاد خود را از دست داد چارلز داروین بود که با افزایش علم و شناختش نسبت به جهان، از دین فاصله گرفت. داروین در جوانی فرد دینداری بود (البته به گفتۀ خودش هیچ‌گاه با تمام وجود مذهبی نبود). وقتی دانشجوی الهیاتِ دانشگاه کمبریج بود، معترف بود که اعتقادش به وجود خداوند همراه با شک و تردید است. پی بردن او به نظریۀ تکامل، نقش چندانی در بی‌دین شدن او نداشت، بلکه آشنایی وی با افراد مختلف در مسافرت‌هایش بود که تأثیر قابل‌توجّهی بر اعتقادات او گذاشت.

این مدرس کالج چلسی که گرایش الحادی دارد در ادامه درباره عقاید داروین نوشته است: داروین از خود می‌پرسید اگر خداوند یکتاست، پس چرا مردم خدایان متعدّدی را پرستش می‌کنند؟ از طرف دیگر، داروین پی برد که مطالب کتاب عهد قدیم به دور از واقعیت است و جنبۀ استعاری یا نمادین دارد. این عوامل به‌تدریج سبب فاصله گرفتن وی از دین شد. اما یکی از چیزهایی که داورین هیچ‌وقت آن را از دست نداد، اعتقاد به وجود یک «علّت اولیه» بود که سرآغاز همه‌چیز است.

ویلیامز در این یادداشت آورده است: نظام فعلی آموزش و پرورش بریتانیا ارزش بسیاری برای تفکّر انتقادی قائل است. این که چیزی را بدون دلیل بپذیریم کفایت نمی‌کند. به کودکان یاد داده می‌شود که دربارۀ همه‌چیز سؤال بپرسند. آنها تشویق می‌شوند که به حلّ مسائل بپردازند و برای تصمیم‌گیری از منطق و تفکّر منطقی بهره بگیرند. مشکلی که در رابطه با دین وجود دارد این است که مسائل دینی بعضاً بسیار به دور از منطق هستند. برای مثال این که یک مار سخن بگوید، یا انسان‌ها به نمک تبدیل شوند یا یک پیرمرد 600 ساله قایقی بسازد و تمام گونه‌های جانوری را در آن جا دهد (تمام این موارد در کتاب مقدّس ذکر شده است). این همان چیزی است که داروین به آن رسید؛ این که چنین داستان‌هایی صرفاً جنبۀ داستانی دارند و واقعی نیستند.

البته وی در ادامه نوشته: ممکن است امروز کلیسا ادّعا کند که مطالب کتاب مقدّس را به اسم واقعیت آموزش نمی‌دهد، بلکه به عنوان داستان‌های استعاری‌ای آموزش می‌دهد که هدف از آنها راهنمایی اخلاقی است. اما اگر این کتاب را با دقت بیشتری بررسی کنیم، پی می‌بریم که بعضی از نکات «اخلاقی» آن سؤال‌برانگیز است. حتی مسیحیانِ مقیّد نیز مخالف سنگسار زناکار هستند، اما کتاب مقدّس چنین موضعی دارد. اگر کتاب مقدس چندان حاوی مطالب واقعی نیست و آموزه‌های اخلاقی آن نیز جای تردید دارد، پس مطالب آن چه کاربردی برای دنیای امروز دارد؟

سپس این مدرس مرکز آموزش علوم و ریاضیات و دانشگاه لندن آورده: من به عنوان یک لاادری و پژوهشگر حوزۀ آفرینش‌گرایی، با بسیاری از مسیحیان پروپاقرص مواجه می‌شوم که کتاب مقدّس را از اولین کلمه تا آخرین کلمۀ آن باور دارند، حتی قصۀ مار سخنگو و داستان نوح را. این افراد نشان می‌دهند که اعتقاد و ایمان می‌تواند خلاف‌منطق و بدون مدرک باشد و اصلاً خلاف منطق بودن ویژگی کلیدی اعتقاد و ایمان است. اما ما در جامعۀ امروز و در حوزۀ آموزش و پرورش‌مان، بیش از پیش متّکی به وجود شواهد و مدارک هستیم. این یک طرز تفکّر و موضع منطقی است. یعنی اگر شواهد جدیدی به دست‌مان بیاید که ناقض چیزهایی است که از قبل می‌دانستیم، می‌توانیم تفکّرمان را تغییر دهیم. اما در رابطه با ایمان و اعتقاد فرایند تغییر موضع بسیار دشوارتر است، چراکه اساس ایمان‌مان را زیر سؤال می‌برد.

وی در ادامه با طرح پرسشی ادامه می‌دهد: پس جوامع دینی باید با معضل کاهش تعداد متدیّنین چه کنند؟ روشن است که به دنیا آمدن در یک خانوادۀ مذهبی یا رفتن به مدارس مذهبی لزوماً درک و فهم مذهبی انسان را افزایش نخواهد داد. یکی از پاسخ‌هایی که می‌توان به این سؤال داد این است که وقتی کودکان به دنیا می‌آیند، اسم دین والدین آنها رویشان گذاشته نشود. و در مدارس (که به اعتقاد من باید سکولار باشند) به تمام دانش‌آموزان دربارۀ ادیان مختلف جهان آموزش داده شود، اما به آنها یاد داده نشود که از یک دین پیروی کنند. گرایش به یک دین باید انتخاب مثبت و آگاهانه‌ای باشد که فرد با ارادۀ خود انجام می‌دهد. شاید انتخاب دین را باید محدود به سنّی کرد که جوانان به پیامدهای تصمیم خود واقف باشند، مثلا در 16 یا 18 سالگی.

این نویسنده ملحد در پایان پیشنهاد داده است: ادیان مختلف جهان باید بیشتر بر نقش خود در جامعه متمرکز باشند تا این که بخواهند دیگران را ملزم به پیروی کورکورانه از یک وجود مافوق‌طبیعی کنند. در واقع اگر دین می‌خواهد بقا پیدا کند، باید کارهای بسیاری برای بقای خود انجام دهد.

مطالب مرتبط
درج دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.