دین و دولت در عربستان؛ سیاست دینی جدید و پی‌آمدهایش

محمد مسجدجامعی

آنچه هم‌اکنون در عربستان می‌گذرد، تعجب عموم کارشناسان مسائل جهان عرب و این کشور را برانگیخته است، اعم از آنکه عرب باشند و یا غربی. به‌عکس آنچه بسیاری در ایران می‌پندارند این تحولات بیش از آنکه از سر محاسبه و آینده‌نگری باشد، به دلیل رقابت قدرت در داخل خاندان سلطنتی و نیز احساس عمیق عقب‌ماندگی ناشی از وابستگی به نفت و عدم توافق با دنیای کنونی است و اینکه مبادا قدرت و نفوذ خود را از دست دهند، خواه در سطح بین‌المللی و منطقه‌ای باشد و یا در درون خودِ عربستان.
شتاب غیرمعقول موجود در ایجاد دگرگونی چه در سیاست داخلی و چه در سیاست خارجی، به‌واقع اندیشمندان خود این کشور و دوستان برون‌مرزی‌اش را نگران ساخته است، امّا در حال حاضر کسی بدانها گوش نمی‌سپارد و از ترس اتهام و حتی بازداشت، زبان در کام کشیده‌اند.
در این میان تحولاتی که به دین و سیاست‌های دینی راجع می‌شود واجد اهمیت بیشتری است که اتفاقاً کمتر درباره آن صحبت می‌شود. ذیلاً به مهم‌ترین نکات خواهیم پرداخت.

قدرت و نفوذ مجموع نهاد دینی در عربستان و در مقایسه با کشورهای اسلامی دیگر، تا قبل از آغاز تحولات جدید، به‌مراتب نیرومندتر، ثروتمندتر و تعیین‌کننده‌تر بود. این بدان علت بود که اصولاً تشکیل کشور عربستان و به قدرت رسیدن حکام سعودی عمیقاً مرهون «وهابیت» بوده است. این عامل پیوسته مهم‌ترین نقش را در حفظ ثبات و استقرار آن داشت.

ـ این وهابیت نجدی بود که عبدالعزیز جوان را که از کویت بازگشته بود، به قدرت رسانید و سربازان بدوی و خشن وهابی او بودند که رقبایش را کشتند و او را به حاکم نجد تبدیل کردند و هم اینان بودند که با حمایت و کمک انگلیس‌ها مکه و مدینه و طایف و جده و مجموعه حجاز را از شریف حسین گرفتند و ضمیمه قلمرو وی ساختند و مرزهای حکمرانی‌اش را به مرزهای عربستان کنونی رسانیدند. ازاین‌پس نیز این ایدئولوژی وهابی بود که عبدالعزیز را بر دشمنان افراطی‌اش که همان «اخوان وهابی» باشند، پیروز گردانید.

ـ معمار عربستان مدرن، ملک فیصل، پس‌ازآنکه به قدرت رسید، به دو اقدام مهم دست یازید. نخست حجازی کردن سیستم اداری و مدیریتی کشور بود و دوم نوسازی هرآنچه به وهابیت مربوط می‌شد. از نظام آموزشی و تبلیغی گرفته تا ایجاد نهادهای وهابی دیگری که در خدمت سیاست داخلی و سیاست خارجی کشور قرار گرفت. حجاز در مقایسه با مناطق دیگر عربستان به‌مراتب توسعه‌یافته‌تر بود که پس از تسلط عبدالعزیز هم خودش و هم نظام اداری‌اش به محاق رفته بود. فیصل آن را زنده کرد و در کنار آن کوشید وهابیت بدوی را به وهابیتی مدرن تبدیل کند. او در این راه از خود وهابیت و عالمان وهابی کمک گرفت و با کمک آنان ناآرامی‌ها اواسط دهه شصت را که به دلیل استفاده از مانکن در مغازه‌های لباس‌فروشی و راه‌اندازی شبکه تلویزیون ایجاد شده بود، سرکوب کرد. برادر کسی که ملک فیصل را ترور کرد، در جریان این سرکوب کشته شد. قاتل فیصل نام داشت و برادرزاده ملک فیصل بود.

ـ ناآرامی دیگر به اشغال مسجدالحرام در اول محرم 1400 بازمی‌گردد که در این مورد هم وهابیت به حمایت تمام‌قد از رژیم برخاست و بدون این حمایت آنان نمی‌توانستند تاب آورند. هنگامی‌که سلطان بن عبدالعزیز فرمانده گارد ملی که مجموعه‌ای از نیروهای ویژه وفادار به خاندان سعودی بود، از آنان خواست که به قیام‌کنندگان حمله کنند، آن‌ها فتوایی از شورای فتوا خواستند که چنین کاری جایز و لازم است که البته چنین فتوایی صادر شد که داستان مفصلی دارد.

ـ تهدید بزرگ دیگر به داستان اشغال کویت و تهدید عربستان توسط صدام بازمی‌گردد. عربستان در آن هنگام از آمریکا و متحدان غربی‌اش کمک خواست و بخش بزرگی از مردم آن را برنمی‌تابیدند. چراکه مخالف حضور نیروهای نظامی غیرمسلمان در سرزمین خود بودند و دیگر اینکه صدام حاکمی بود ظالم، ولی مسلمان و برای دفع او نباید از کفّار یاری جست. بن لادن و هوادارانش چنین موضعی داشتند و با توجه به محبوبیت او در آن زمان، این موضع به‌ویژه در بین جوانان طرفداران فراوانی یافت. در اینجا نیز این عالمان وهابی بودند که به کمک رژیم برخاستند و سیاست او را در کمک گرفتن از غربیان تأیید کردند.

ـ این حمایت در سال‌های بعد از آزادی کویت نیز که به‌واقع عربستان در موقعیتی شکننده قرار داشت، ادامه یافت که تنها به یک نمونه اشارت می‌رود. به درخواست بن لادن، محمد المقدسی کتابی نوشت تحت عنوان «البراهین الجلیه فی کفر الدوله السعودیه». و در طی آن دلایل کافر بودن نظام سعودی را، و البته با بیان و استدلالی سلفی و وهابی – البته وهابیت جهیمانی – تشریح کرد. بدون کمک عالمان و نهادهای دینی حکومت نمی‌توانست در برابر چنین نظرات و دیدگاه‌هایی مقاومت کند، به‌ویژه که در آن ایام چنین افکاری طرفداران فراوانی داشت. شهرت و محبوبیت دو روحانی معروف، «سلمان العوده» و «سفر الحوالی» که در آن سال‌ها خطابه‌های دینی – سیاسی خود را ایراد می‌کردند، به دلیل هماهنگی‌شان با همین جریان‌ها بود. اوضاع به‌گونه‌ای بود که این خطبه‌ها به‌سرعت در سراسر کشور پخش می‌شد.

ـ مهم‌ترین نقش را در قطبی کردن منطقه خصوصاً پس از آغاز انقلاب‌های عربی، همین وهابیت رسمی داشت. قطبی اهل سنت و قطب دیگر طایفه‌های مختلف شیعه، اعم از اثنی عشری و زیدی و اسماعیلی. بیشترین سود را از این قطبی شدن عملاً رژیم سعودی می‌برد چراکه می‌توانست تحت عنوان پاسداری از هویت سنی در برابر تهدید مذهبی و سیاسی شیعی، اولاً خود و متحدانش همچون بحرین را در برابر انتقادها مصون سازد و ثانیاً جایگاه خویش را به‌مثابه مدافع و بلکه تنها پاسدار هویت سنی، تثبیت کند و مهم‌تر آنکه انقلاب‌هایی را که جهت نیل به آزادی و مبارزه با فساد و نیل به حکومتی عادلانه ایجاد شده بود، از مسیر اصلی منحرف سازد و به جنگی خانگی و مذهبی و طائفی تبدیل کند که عملاً چنین شد.

ـ قدرت به دستان کنونی هم‌اکنون در پی تضعیف این مجموعه وسیع دینی هستند و احساس می‌کنند جهت نیل به اهداف خود می‌باید آنان را نرم کرده و یا از سر راه بردارند و این برای نخستین بار است که رخ می‌دهد.

اگرچه فراوان بوده‌اند افراد متنفذّی که حتی در داخل خود عربستان از وهابیت به‌گونه‌ای غیرصریح و یا در محافل خصوصی انتقاد می‌کرده‌اند، امّا پیوسته رژیم حریم نهاد دینی و استقلال آن را رعایت می‌کرد و در مواردی که در حیطه صلاحیت وی بود، به او گوش می‌سپرد. امّا هم‌اکنون دیگر چنان نیست. چندی پیش وزارت ارتباطات سعودی قانونی را اعلام کرد که در آن مرد، و احیاناً زنی که موبایل همسرش را بدون موافقت او بازرسی کند به دو سال زندان و یا پرداخت نیم میلیون ریال سعودی محکوم خواهد شد. آن‌ها گفتند که این قانون با توجه به ویژگی خصوصی بودن چنین مواردی است. اعلام چنین قانونی در جامعه‌ای عمیقاً محافظه‌کار و عمیقاً مردانه و بدون مشورت با نهادهای دینی، به‌واقع یک حادثه استثنائی است.

ـ اینکه چرا چنین شده و چه خواهد شد بحث دیگری است. هم‌اکنون چنین است و بعید است این جریان متوقف شود. مشکل می‌توان گفت اعتراض‌هایی همچون اعتراض‌های نیمه دهه شصت دوران فیصل و یا نارضایتی نیمه دوم دهه هفتاد که درنهایت به قیام مسجدالحرام در 1979 انجامید، تکرار شود. مخصوصاً که ایدئولوژی‌های تکفیری که گروه‌های مختلفی آن را نمودی از اسلام واقعی می‌دانستند، در حال افول هستند و اصولاً اسلام‌گرایان در سال‌های اخیر کارنامه مثبت و درخشانی نداشتند و این‌همه احتمال وقوع قیامی دینی را در عربستان تضعیف می‌کند.

ـ احتمالاً مهم‌ترین عامل در این میان نسل جدید کمتر از 30 سال این کشور است که هفتاد درصد جمعیت را دربرمی‌گیرد. به دلیل فعالیت و گسترش فضای مجازی در این کشور این نسل عمدتاً فرزندان این فضا است و نه فضای واقعی بیرونی. محدودیت‌های مختلف فضای واقعی به دلیل بسته بودن جامعه، موجب تشدید رجوع نسل جدید به فضای مجازی شده است و این فضا این نسل را کاملاً متفاوت با پدران و اجدادش پرورش داده است. گویی برای نخستین بار است که عربستان شکاف نسلی را به‌طورجدی تجربه می‌کند. به دلایل مختلف شکاف نسلی در عربستان به‌مراتب کمتر از بسیاری از کشورهای منطقه بود، امّا این سخن در آنجا که به نسل کنونی بازمی‌گردد، دیگر چنین نیست.

ـ البته تحولات موجود از بالا و از حاکمیت آغازشده و به جامعه ورود کرده و بلکه بدان تزریق شده است و نه آنکه از قاعده و پائین به بالا رفته باشد. اصولاً نوع جامعه و ساختارهای اجتماعی و تاریخی و قبیله‌ای این کشور به‌گونه‌ای است که تحولات شکل عمودی دارد و پیوسته یک‌طرفه است، اگرچه در آینده داستان چنین نخواهد بود و نسل جدید کمتر از سی سال، خواسته‌های خود را دیکته خواهد کرد.

واقعیت این است که دگرگونی‌های ایجاد شده در انطباق با درخواست‌های این نسل است، امّا معلوم نیست درخواست‌های بعدی این نسل چه خواهد بود و آیا رژیم قادر به پاسخگویی بدانها هست، مخصوصاً که این نسل فاقد تجربه و نهادهایی است که سخنگوی او باشد و درخواست‌هایش را کانالیزه کند و با کمترین هزینه به ثمر برساند. بدترین حالت این است که مطالباتی ایجاد شود امّا مجاری قانونی و مشروع برای کنترل و هدایت آن وجود نداشته باشد. مضافاً که در چنین شرایطی افراد تنها می‌دانند که چه نمی‌خواهند و نه آنکه چه می‌خواهند. مشکل بزرگی که انقلاب‌های عربی از آن رنج برده و می‌ّبرند.
 
ـ حال باید دید سیاست جدید سعودی به‌ویژه در آنجا که به دین و نهادهای دینی راجع می‌شود، با ما و با شیعیان چه نسبتی دارد؟ واقعیت این است که هر آنچه قطب‌بندی مذهبی موجود در منطقه را بشکند، درنهایت به نفع ما، به نفع منطقه و به نفع تمامی مسلمان‌ها است و اقدامات انجام‌شده عملاً در جهت تضعیف این قطب‌بندی است. البته قطب‌بندی‌های زیان‌آور متعددی در منطقه وجود دارد، اعم از قومی و زبانی و ناحیه‌ای. امّا زیان‌آورترینش که عملاً اختلاف‌ها و تعارض‌های دیگر را به خدمت می‌گیرد، قطب‌بندی مذهبی است.
 
ـ از دهه شصت قرن گذشته به بعد عربستان سیاست دینی فعالی اتخاذ کرد که عملاً در خدمت سیاست خارجی و نفوذ برون‌مرزی او بود. این جریان پس از جنگ اعراب و اسرائیل در 1967 تقویت شد و پس از تحریم نفتی 1973 چهار برابر شدن قیمت آن به اوج خود رسید. این هر دو جنگ به‌گونه‌ای غیرمستقیم به تقویت موضع و موقعیت عربستان کمک کرد. در سال 67 نه‌تنها مصر که ناصریسم و قومیت و سوسیالیسم عربی که دشمن ایدئولوژیک سعودی‌ها بود، شکست خورد و نیمه پیروزی و نیمه شکست سال 73 به دلیل گرایش نسبی اسلامی ارتش مصر، بازهم به سود عربستان تمام شد. این جریان پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران در چارچوب جدیدی شکل گرفت و تقویت شد و تا به امروز ادامه دارد.
 
ـ وجود حرمین شریفین، امکانات مالی و رسانه‌ای عظیم و نهادهای مختلف دینی، اعم از آموزشی و تبلیغی و خدماتی و سیاست خاص دینی این کشور که می‌توان از آن به سیاست «تطبیق شریعت» تعبیر کرد، موجب شد که این کشور عملاً به گرانیگاه اهل سنت تبدیل شود. قطبی شدن منطقه و به‌طورکلی دنیای مسلمان و عواملی دیگر این موقعیت را عمیقاً تقویت کرد. مضافاً که در قلمرو اهل سنت عموم کسانی که تمایلات سلفی داشتند، به عالمان و فقیهان سعودی گوش می‌سپردند. از سلفیان محافظه‌کار و حنبلی‌اندیش و حنبلی‌منش شمال آفریقایی و آسیای مرکزی تا داعشیان حاکم بر موصل که کتاب‌های درسی دینی‌شان همان کتاب‌های درسی مدارس عربستان بود که توسط عالمان وهابی نوشته شده بود.
 
ـ در شرایط جدید این هر دو دچار دگرگونی شده است. بخشی از دلایل گرانیگاه شدن عربستان به علت سیاست دینی او بود. همچنین رجوع به اسلام عربستانی، برای سلفیان کلاً به دلایل دینی بود، امّا مسئله این است که رویکرد قدرت نسبت به دین و وهابیت دگرگون شده است و عالم دینی و نهاد دینی جایگاه سابق را از دست داده است. مشکل می‌توان نتایج این مجموعه تحولات را پیش‌بینی کرد، آنچه مسلّم است آنکه تغییرات مهمی به وقوع خواهد پیوست.
 
هنوز هم روشن نیست که قدرت‌به‌دستان جدید درنهایت چه نوع برخوردی با عالمان و نهادهای دینی در آنجا که به وظائف دینی و صدور فتوایشان راجع می‌شود، خواهند داشت. همچنان که معلوم نیست سیاستشان در قبال نهادها و مؤسساتی که به فعالیت‌های دینی در خارج از کشور مشغول هستند، چه خواهد بود؟ از ظواهر چنین برمی‌آید که براساس توصیه قدرت‌های غربی عمل خواهند کرد. چنانکه در گذشته هم تا مقدار زیادی چنین بوده است. بن سلمان در طی سفرش به آمریکا در مورد چرایی تلاش عربستان جهت ترویج ایدئولوژی وهابی صریحاً گفت که این خواسته آمریکایی‌ها و غربی‌ها بود. آن‌ها از ما چنین می‌خواستند.
 
به‌هرحال چنین نیست که هر آنچه در این کشور رخ می‌دهد، در تعارض با منافع و مصالح ما و متحدانمان باشد. هنوز هم مشخص نیست این تحولات در جامعه‌ای که فاقد زیرساخت‌های لازم جهت پذیرش و جذب چنین تغییراتی است، به کجا خواهد انجامید. به‌احتمال فراوان معماران اصلی عربستانی خود نیز نمی‌دانند. در آنجا که به ما بازمی‌گردد احتمالاً ناظر و ساکت بودن و تحولات و پی‌آمدهایش را زیر نظر داشتن، بهترین روش باشد.
97/1/23 – محمد مسجدجامعی
 
 
 
 
 

مطالب مرتبط
درج دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.