بررسی نسبت میان ایمان و عقلانیت در نگاه کرکگور

در نوشته پیش رو شانزدهمین شماره دو فصلنامه علمی-پژوهشی پژوهشهای فلسفی را از نظر می گذرانیم. مقالات این شماره عبارتند از: امکان پذیری آکراسیا از منظر سقراط و ارسطو، نگاه انتقادی گادامر به هوسرل ، نسبت ایده آل زیبایی و زیبایی وابسته در فلسفه کانت ، راه حل هگل برای دوگانگی ذهن و عینِ دکارتی ، تراکتاتوس؛ آغاز رویکرد درمانی ویتگنشتاین به فلسفه ، بررسی نسبت میان ایمان و عقلانیت در نگاه کرکگور ، نگاهی تحلیلی- انتقادی به آرای جی.ئی.مور درباره نسبت «شهود» با توجیه احکام اخلاقی، در پاسخ به «چرایی»، تحلیل خوانش مارتین هایدگر از نقد اول ایمانوئل کانت، کانت و خویشاوندی عقل و خیال در زیبایی هنری، افلاطون و راولز: عدالت در فرد یا در جامعه، ارتباط زبان و معنا در سنت فلسفه ی تحلیلی: با تاکید بر آراء ویتگنشتاین.

نخستین مقاله «امکان پذیری آکراسیا از منظر سقراط و ارسطو» نوشته آروین آذرگین و غلامحسین توکلی است. نگارندگان معتقدند که آکراسیا هنگامی رخ می دهد که فاعل، در حالی که می تواند بهترین را انجام دهد، برخلاف حکمِ همه جانبه نگرِ خویش به بهترین، رفتار کند. این مسئله را اولین بار سقراط مطرح کرد. وی می گفت وقوع آکراسیا امکان ناپذیر است. زیرا هیچ انسانی نمی تواند عامدانه اشتباه کند و یا بهترین را انتخاب نکند. اگر گاهی به نظر می آید که برخی عامدانه دست به عمل نادرست می زنند، از آن روست که به دلیل نادانی آن عمل را خیر به شمار می آورند. سقراط با معادل دانستن خیر و امر لذت بخش، این سخن را که «خرد مغلوب شهوت می شود» بی اساس شمرد. در نظر او هیچ چیز نیرومندتر از دانش نیست. اما ارسطو را مدافع امکان وقوع آکراسیا دانسته اند. او میان دانش محقق و دانش معلق تمایز می نهد. در دانش معلق شاید فاعل به کلیات علم داشته باشد اما جزییات مربوطه را نداند و یا با این که به هر دو علم دارد اما علمش به مانند انسان در خواب، دیوانه یا مست، ظاهری باشد. تنها دانش معلق است که ممکن است برخلاف آن رفتار شود. این که فاعل با علم محقق، مرتکب خطا بشود، درک نشدنی است. این مقاله نشان می دهد چگونه برخلاف تصور بعضی از پژوهشگران، موضع ارسطو به موضع سقراط نزدیک است. (ص۱)

دومین مقاله «نگاه انتقادی گادامر به هوسرل» اثر علیرضا آزادی و اشرف فرهادی است. نگارندگان برآنند که هوسرل، علاوه بر دیلتای و هیدگر، یکی از کسانی است که گادامر در «حقیقت و روش» بارها به وی اشاره نموده و از اندیشه هایش تاثیر پذیرفته است. مواجهه گادامر با هوسرل، علی رغم عظمت او در نزد گادامر و تاثرش از وی، همواره مواجهه ای هرمنوتیکی بوده است. گادامر با نقد و بررسی عناصر پدیدارشناسی هوسرل در صدد انکشاف ناگفته های اوست. شمار اندکی از فلسفه ورزان و اهل تتبع در عالم به نسبت و رابطه این دو فیلسوف پرداخته اند و در بین این شمار کم، آنچه بیشتر مد نظر بوده تاثرات گادامر از هوسرل بوده است و نه دیدگاه های انتقادی گادامر نسبت به هوسرل. در عوض، هدف این مقاله آشکار کردن و برجسته نمودن اندیشه های انتقادی گادامر نسبت به مفاهیم کلیدی پدیدارشناسی هوسرل است؛ مفاهیمی همچون ذهنیت استعلایی، ادراک صرف، اندرهم ذهنی، شکاف بین ماهیات و واقعیات، و اگوی دیگر. ضمن نشان دادن وجوه انتقادهای گادامر بر این مفاهیم، به عیان خواهیم دید که وی با وفاداری به سلوک هرمنوتیکی خود صرفاً در صدد بازگویی اندیشه های هوسرل نیست بلکه به پشت اندیشه های او رفته و با نقد آنها ناگفته ها را بیان نموده و افق جدیدی را گشوده است. (ص ۲۳)

سومین مقاله «نسبت ایده آل زیبایی و زیبایی وابسته در فلسفه کانت» از جواد امین خندقی و علی سلمانی است.  بر وفق این مقاله، کانت در «نقد قوه حکم»، امر زیبا را در چهار دقیقه متناظر با احکام منطقی بررسی می کند. او در دقیقه سوم بر مبنای تحلیل مفهوم کلیدی «غایت مندی»، به تعریفی فرم محور از زیبایی یعنی غایت مندی بدون غایت (غایت مندی ذهنی) می رسد. در ذیل همین دقیقه، دو مفهوم «زیبایی وابسته» و «ایده آل زیبایی» نیز مطرح می شود که داوری زیباشناختی در هر دوی آن ها بر مبنای غایت مندی عینی است و مفهومی دال بر چیستی عین و کمال عین موافق با آن برای داوری پیش فرض گرفته می شود. این پیش فرض در زیبایی وابسته، کمال عین و در ایده آل زیبایی، مفهوم حاصل از جمع ایده عقلی و ایده متعارف زیباشناختی است؛ اما این دیدگاه متعارض با این اصل زیباشناختی کانت است که داوری درباره امر زیبا صرفاً بر یک غایت مندی ذهنی متکی است. این نوشتار با بررسی مفهوم غایت مندی و نوع غایت مندی عینی در زیبایی وابسته و ایده آل زیبایی، درصدد تبیین چگونگی ارزش زیباشناختی این دو مفهوم و در نهایت بررسی نقاط اختلاف و اشتراک آن ها با یکدیگر می باشد تا جایگاه این دو مفهوم در فلسفه کانت مشخص شود. (ص ۴۳)

چهارمین مقاله «راه حل هگل برای دوگانگی ذهن و عینِ دکارتی» اثر فرزاد حاجی میرزایی است. نگارند بر آن است که هدف از جستار کنونی، بررسی راه حل هگل در برخورد با ثنویتِ ذهن و عین دکارتی است. معنای چنین دوگانگی ای این است که ما در امر شناخت با دو قلمرو جداگانه و کاملاً مباین با یکدیگر روبه رو استیم: قلمرو اندیشه ها، باورها، مفاهیم و ذهنیات و قلمرو بیرونی که حاوی اعیان و اشیاء بیرونی است که قلمرو نخست به آن ها ارجاع می دهند و معطوف می گردند. به اعتقاد هگل، ثنویت دکارتی ناشی از یک اشتباه مقوله ای است و اساساً نقطه ی آغاز سوبژکتیویسم از همان بنیاد غلط است. هگل معتقد است که یک فلسفه ی «اصیل» می تواند بر این دوگانگی غلبه کند؛ او با طرح اندیشه «مطلق» (Absolute) و ایده این همانی در عین تفاوت تلاش کرد از این دوراهی(dichotomy) فلسفی، برون شویی بیابد. او همچنین باور دارد که فلسفه نقش مهمی در نظریه پردازی «راجع به جهان واقعی» دارد. هگل با تبیین نحوه ی شکل گیری آگاهی، به ما نشان می دهد که این تضاد در درون «ساختار آگاهی» است و با اتخاذ رویکرد درست در تبیین مساله ذهن/عین از منظر پدیدارشناسانه می توان ادیسه ی روح را در دل واقعیت نشان داد. (ص ۶۱)

پنجمین مقاله «تراکتاتوس؛ آغاز رویکرد درمانی ویتگنشتاین به فلسفه» نوشته سحر روحانی و یوسف نوظهور است. ویتگنشتاین اندیشمندی است که از سویی فلسفه را مولِد آشفتگی ذهنی می داند و از سوی دیگر فیلسوف را در مقام یک درمانگر می خواهد. این نگرش دوسویه نسبت به فلسفه، از تراکتاتوس آغاز می شود و سپس با قول به تنوع شیوه های درمان به دوره ی دوم حیات فکری وی تسری پیدا می کند. اخیراً، اغلب مفسران پوزیتیویستی ویتگنشتاین از خاستگاه­های رویکرد درمانگری ویتگنشتاین در تراکتاتوس غفلت ورزیده و صرفاً این رویکرد را در دوره ی دوم اندیشه ی او به ویژه به رساله ی پژوهش های فلسفی محدود ساخته اند. در این مقاله، نگارندگان درصدد رفع این ابهام و نشان دادن ریشه­های رویکرد درمانگرای ویتگنشتاین در رساله ی تراکتاتوس برآمدند. از آن جایی که ذکر «نشانه» یا نشانه های بیماری ناشی از تفکر فلسفی و مرحله ی «تشخیص» آن، به عنوان مقدمات «درمان» لحاظ می شوند، ابتدا «نشانه»، «تشخیص» و سرانجام رویکرد «درمانی» ویتگنشتاین نسبت به فلسفه در تراکتاتوس را با تاکید بر ارزش درمانی وضوح بررسی می شود و سپس به برخی از دلایلی که سبب غفلت از رویکرد درمانی تراکتاتوس شده است، به طور گزیده اشاره خواهد شد. بدین ترتیب نشان داده می شود که او از آغاز تفکر فلسفی خویش به این رویکرد باور داشته و در پژوهش های فلسفی صرفاً آن را به زبان روزمره بیان کرده است. در این مقاله همچنین از محدودیت رویکرد درمانگرای ویتگنشتاین به فلسفه پرده برداشته می شود. (ص ۷۹)

ششمین مقاله «بررسی نسبت میان ایمان و عقلانیت در نگاه کرکگور»اثر شیما شهریار است. نگارنده برآن است که سورن کرکگور، یکی از تاثیرگذارترین فیلسوفان و الاهی دانان مسیحی در قرن نوزدهم بود. او در خصوص نسبت میان ایمان و عقلانیت دیدگاهی را طرح کرده که امروزه مورد توجه بسیاری از الاهی دانان و فیلسوفان قرار گرفته است. او با داشتن تفسیر خاصی از ایمان در تلاش بود تا نشان دهد، ایمان، یک شور و حقیقتی انفسی است که با مقولات آفاقی و دلایل عقلی نمی سازد. وی به دنبال آن بود که اثبات کند، ایمان فراسوی عقل و در تنش با عقل است و برای اثبات این دو ادعای خود از سه برهان تقریب و تخمین، برهان تعویق و برهان شورمندی بهره گرفت. این مقاله بر آن است تا به دو پرسش اساسی در خصوص اندیشه ی کرکگور در باب نسبت ایمان و عقلانیت پاسخ دهد: نخست این که کرکگور بر چه مبنایی اثبات می کند که ایمان فراسوی عقل و در تنش با آن قرار دارد؟ و دوم، آیا این نگاه کرکگور به مسئله ی ایمان و عقل موجه و قابل پذیرش است؟ (ص ۹۷)

هفتمین مقاله «نگاهی تحلیلی- انتقادی به آرای جی.ئی.مور درباره نسبت «شهود» با توجیه احکام اخلاقی» از علی اکبر عبدل آبادی است. این مقاله می کوشد تا با روشی تحلیلی- انتقادی به این پرسش پاسخ دهد که از نظر مور، شهود اخلاقی چه نسبتی با توجیه احکام اخلاقی دارد؟ برای پاسخ گویی به این پرسش، نگارنده با تفکیک دو معنای «شهود» در آرای مور، یعنی «ادراک بی واسطه و مستقیم خاصه «خوبی»» و «ادراک بی واسطه و مستقیم قضایای اخلاقی حاوی محمول «خوب»»، که آنها را شهود ش.(۱) و شهود ش.(۲) نامید، بر اساس تعریف سنتی «معرفت»- که خود مور هم بدان قائل بود- نشان می دهد که از نظر مور، شهود می تواند احکام اخلاقی را توجیه کند.  در پایان بحث از نسبت هر یک از دو معنای شهود با توجیه احکام اخلاقی، به ارزیابی آرای مور می پردازد. نتایج این مقاله عبارتند از: الف) شهود ش.(۱) متضمن و مستلزم «ارزش گذاری عاطفی» است؛ ب) شهود مذکور، معیاری برای فیصله بخشیدن به اختلاف نظرهای بنیادین اخلاقی فراهم نمی آورد؛ ج) شهود مذکور نمی تواند معرفت به بار آورد؛ د) شهود ش.(۲)، به سبب بی دلیل بودن مدعای مور درباره «مطابق با واقع بودن» یا «ناظر به واقع بودن» قضایای اخلاقی حاوی محمول «خوب»، نمی تواند احکام اخلاقی را توجیه کند؛ ه) شهود مذکور چون دلیل مناسبی برای اعتقاد به بداهت ذاتی و صدق ضروری قضایای حاوی محمول «خوب» فراهم نمی سازد، نمی تواند احکام اخلاقی را توجیه کند. (ص ۱۲۱)

هشتمین مقاله «در پاسخ به «چرایی»»  نوشته حسن فتح زاده است. به نظر نگارنده در پاسخ به چراییِ پدیده ها دست به تبیین آن ها می زنیم، و تبیین چیزی نیست جز نسبت دادن پدیده ها به پدیده های شناخته شده ی دیگر و در نهایت طرح نظریه ای فراگیر جهت وحدت بخشیدن میان پدیده های متکثر. در این مقاله ابتدا از رویکرد وحدت انگارانه به معرفت دفاع می شود و در ادامه با پرداختن به بحث شی انگاری کلمه، جلوی پیش داوری های واقع گرایانه گرفته می شود. (ص ۱۳۹)

نهمین مقاله «تحلیل خوانش مارتین هایدگر از نقد اول ایمانوئل کانت» از حمید اسکندری و حسین کلباسی است. مارتین هایدگر در کتاب کانت و مساله مابعدالطبیعه، با چشم پوشی از تفاسیری که غالباً نقد عقل محض را یک پروژه معرفت شناسانه دانسته اند، آن را به منزله اثری استی شناسانه شرح می کند. وی می کوشد تا معلوم کند که چگونه تمام پاره های این اثر کانت (با محوریت حیث زمانی به عنوان بستر شاکله سازی تخیل) اصالتاً به مسئله اساسی استی متناهی انسان یا دازاین (به منزله شرط یا بنیان امکان دیگر موجودات) ناظر است. از نظر هایدگر، ایمانوئل کانت همانا موسس استی شناسی بنیادین دازاین است، گرچه به سبب گرفتاری در غل و زنجیر سنت یا فرادهش فلسفی (به ویژه فلسفه دکارت) در بدایت این طریق متوقف گشته و از ادامه آن بازمانده است؛ بدینسان، می توان گفت که به گمان هایدگر، نقد عقل محض و استی و زمان برادرخوانده یکدیگرند، بدین معنا که هر دو از دغدغه ای واحد زاده اند و به راهی واحد گام نهاده اند. مقاله حاضر به ویژه با رجوع به کانت و مسئله مابعدالطبیعه و استی و زمان منحصراً و مختصراً به تحلیل و تشریح و ارزیابی این خوانش استی شناسانه پرداخت تا مشخص شود کانت چگونه و به چه معنا موسس راه استی شناسی بنیادین دازاین بوده و چرا و به کدامین جهت از ادامه آن بازمانده است. در این راه نگارندگان ناگزیرند که رویکرد انتقادی ارنست کاسیرر به خوانش هایدگر از کانت را نیز اجمالاً معرفی کنند. (ص ۱۵۵)

دهمین مقاله «کانت و خویشاوندی عقل و خیال در زیبایی هنری» اثر….. است. کانت در نقد قوه حکم که سومین کتاب اصلی وی است، تلاش دارد داوری زیباشناختی را به قوه حکم تاملی اختصاص داده و آن را از احکام معرفتی فاهمه در نقد اول و احکام اخلاقی عقل در نقد دوم متمایز سازد. با این حال از آنجا که نقد سوم می بایست شکاف بین دو نقد نخست را پر کرده و بنابراین ارتباط بین دو قلمرو فلسفه را امکان پذیر سازد، قوه حکم تاملی می بایست در مواضع متعدد، پیوند قوای فاهمه، خیال و عقل را خواه در تاملات زیباشناختی و یا غایت شناختی برقرار کند. این نوشتار درصدد است پس از تقریر اصول کلی حاکم بر قوه حکم زیباشناختی و بازی آزاد خیال و فاهمه جهت نیل به صورت محض و غایی اعیان، چگونگی پیوند این قوه با عقل در زیبایی هنری و دو قسم برجسته آن، یعنی هنر مکانیکی و هنر زیبا (نبوغ) را نشان دهد. (ص ۱۷۷)

یازدهمین مقاله «افلاطون و راولز: عدالت در فرد یا در جامعه» نوشته محمد جواد موحدی و سعید بینای مطلق است. نگارندگان معتقدند که مفهوم عدالت، آن گونه که در کتاب جمهوری آمده است، برای افلاطون، مفهومی انتزاعی و زاییده ذهن است که سقراط با استفاده از روش مامایی­اش می­کوشد تا آن را خلق کند. در واقع، افلاطون اگرچه بحث راجع به عدالت را از منظر بیرونی آغاز می­کند، اما غرض اصلی او، بررسی تمام نمای ساختار درونی نفس انسان است و به دنبال آن بررسی طبقات اجتماعی، تا بدین وسیله ماهیت عدالت را روشن کند. در مقابل، راولز به واقعیت های جامعه نظر دارد و شرایط اقتصادی و اجتماعی کنونی جوامع برای او حائز اهمیت استند. راولز در دو کتاب «نظریه­ای درباره عدالت» و «عدالت به مثابه انصاف»، ماهیت عدالت را با توجه به واقعیت های اقتصادی و اجتماعی جوامع مورد بررسی قرار می دهد و نگاه او به عدالت، به مراتب کمتر از نگاه افلاطون، جنبه روان شناختی دارد. این مقاله می کوشد از یک سو، مزایای مفهوم «عدالت به مثابه انصاف» راولز را با مزایای مفهوم عدالت نزد افلاطون مقایسه کند و از سوی دیگر، بررسید که آیا راولز نیز مانند افلاطون به تحلیل سه جزئی از عدالت پرداخته است و یا اینکه می توان از نظریه او راجع به عدالت چنین تحلیلی را اتخاذ کرد؟ (ص ۱۹۷)

دوازدهمین مقاله «ارتباط زبان و معنا در سنت فلسفه ی تحلیلی: با تاکید بر آراء ویتگنشتاین» از محمدحسین مهدوی نژاد ، امیرعباس علیزمانی ، افلاطون صادقی و زینب شکیبی است. آنها برآنند که یکی از مشخصه های مهم فلسفه تحلیلی عبارت است از عطف توجه به زبان و کوشش برای استخراج معانی و ظرایف نهفته در پس آن، به منظور حل و یا منحل کردن مسائل فلسفی. هر سه پایه گذاران فلسفه تحلیلی، یعنی فرگه، راسل و مور، هر کدام به شیوه خود این راه را پیموده اند. ویتگنشتاین به عنوان وراث هر سه فیلسوف، در باب رابطه میان زبان و معنا، در عین این که وام دار گذشتگان خویش است، ولی وجوه افتراقی نیز با آنان دارد. در این مقاله ابتدا به اختصار اساس نظر سه فیلسوف تاثیرگذار بر ویتگنشتاین در باب رابطه زبان و معنا بیان شده، سپس نشان داده می شود که وی در مواردی نظیر نظریه تصویری زبان، اتمیسم منطقی و تمایل به زبان روزمره، وام دار اسلاف خویش است. اما در عین حال مولفه های مهمی از اندیشه او، نظیر فرض معنایی خاص برای حالات امور، نگرش انتقادی خاص نسبت به متافیزیک و دفاع از زبان روزمره، متفاوت با دیگران می باشد. (ص ۲۱۵)

 
 

در نوشته پیش رو شانزدهمین شماره دو فصلنامه علمی-پژوهشی پژوهشهای فلسفی را از نظر می گذرانیم. مقالات این شماره عبارتند از: امکان پذیری آکراسیا از منظر سقراط و ارسطو، نگاه انتقادی گادامر به هوسرل ، نسبت ایده آل زیبایی و زیبایی وابسته در فلسفه کانت ، راه حل هگل برای دوگانگی ذهن و عینِ دکارتی ، تراکتاتوس؛ آغاز رویکرد درمانی ویتگنشتاین به فلسفه ، بررسی نسبت میان ایمان و عقلانیت در نگاه کرکگور ، نگاهی تحلیلی- انتقادی به آرای جی.ئی.مور درباره نسبت «شهود» با توجیه احکام اخلاقی، در پاسخ به «چرایی»، تحلیل خوانش مارتین هایدگر از نقد اول ایمانوئل کانت، کانت و خویشاوندی عقل و خیال در زیبایی هنری، افلاطون و راولز: عدالت در فرد یا در جامعه، ارتباط زبان و معنا در سنت فلسفه ی تحلیلی: با تاکید بر آراء ویتگنشتاین.

نخستین مقاله «امکان پذیری آکراسیا از منظر سقراط و ارسطو» نوشته آروین آذرگین و غلامحسین توکلی است. نگارندگان معتقدند که آکراسیا هنگامی رخ می دهد که فاعل، در حالی که می تواند بهترین را انجام دهد، برخلاف حکمِ همه جانبه نگرِ خویش به بهترین، رفتار کند. این مسئله را اولین بار سقراط مطرح کرد. وی می گفت وقوع آکراسیا امکان ناپذیر است. زیرا هیچ انسانی نمی تواند عامدانه اشتباه کند و یا بهترین را انتخاب نکند. اگر گاهی به نظر می آید که برخی عامدانه دست به عمل نادرست می زنند، از آن روست که به دلیل نادانی آن عمل را خیر به شمار می آورند. سقراط با معادل دانستن خیر و امر لذت بخش، این سخن را که «خرد مغلوب شهوت می شود» بی اساس شمرد. در نظر او هیچ چیز نیرومندتر از دانش نیست. اما ارسطو را مدافع امکان وقوع آکراسیا دانسته اند. او میان دانش محقق و دانش معلق تمایز می نهد. در دانش معلق شاید فاعل به کلیات علم داشته باشد اما جزییات مربوطه را نداند و یا با این که به هر دو علم دارد اما علمش به مانند انسان در خواب، دیوانه یا مست، ظاهری باشد. تنها دانش معلق است که ممکن است برخلاف آن رفتار شود. این که فاعل با علم محقق، مرتکب خطا بشود، درک نشدنی است. این مقاله نشان می دهد چگونه برخلاف تصور بعضی از پژوهشگران، موضع ارسطو به موضع سقراط نزدیک است. (ص۱)

دومین مقاله «نگاه انتقادی گادامر به هوسرل» اثر علیرضا آزادی و اشرف فرهادی است. نگارندگان برآنند که هوسرل، علاوه بر دیلتای و هیدگر، یکی از کسانی است که گادامر در «حقیقت و روش» بارها به وی اشاره نموده و از اندیشه هایش تاثیر پذیرفته است. مواجهه گادامر با هوسرل، علی رغم عظمت او در نزد گادامر و تاثرش از وی، همواره مواجهه ای هرمنوتیکی بوده است. گادامر با نقد و بررسی عناصر پدیدارشناسی هوسرل در صدد انکشاف ناگفته های اوست. شمار اندکی از فلسفه ورزان و اهل تتبع در عالم به نسبت و رابطه این دو فیلسوف پرداخته اند و در بین این شمار کم، آنچه بیشتر مد نظر بوده تاثرات گادامر از هوسرل بوده است و نه دیدگاه های انتقادی گادامر نسبت به هوسرل. در عوض، هدف این مقاله آشکار کردن و برجسته نمودن اندیشه های انتقادی گادامر نسبت به مفاهیم کلیدی پدیدارشناسی هوسرل است؛ مفاهیمی همچون ذهنیت استعلایی، ادراک صرف، اندرهم ذهنی، شکاف بین ماهیات و واقعیات، و اگوی دیگر. ضمن نشان دادن وجوه انتقادهای گادامر بر این مفاهیم، به عیان خواهیم دید که وی با وفاداری به سلوک هرمنوتیکی خود صرفاً در صدد بازگویی اندیشه های هوسرل نیست بلکه به پشت اندیشه های او رفته و با نقد آنها ناگفته ها را بیان نموده و افق جدیدی را گشوده است. (ص ۲۳)

سومین مقاله «نسبت ایده آل زیبایی و زیبایی وابسته در فلسفه کانت» از جواد امین خندقی و علی سلمانی است.  بر وفق این مقاله، کانت در «نقد قوه حکم»، امر زیبا را در چهار دقیقه متناظر با احکام منطقی بررسی می کند. او در دقیقه سوم بر مبنای تحلیل مفهوم کلیدی «غایت مندی»، به تعریفی فرم محور از زیبایی یعنی غایت مندی بدون غایت (غایت مندی ذهنی) می رسد. در ذیل همین دقیقه، دو مفهوم «زیبایی وابسته» و «ایده آل زیبایی» نیز مطرح می شود که داوری زیباشناختی در هر دوی آن ها بر مبنای غایت مندی عینی است و مفهومی دال بر چیستی عین و کمال عین موافق با آن برای داوری پیش فرض گرفته می شود. این پیش فرض در زیبایی وابسته، کمال عین و در ایده آل زیبایی، مفهوم حاصل از جمع ایده عقلی و ایده متعارف زیباشناختی است؛ اما این دیدگاه متعارض با این اصل زیباشناختی کانت است که داوری درباره امر زیبا صرفاً بر یک غایت مندی ذهنی متکی است. این نوشتار با بررسی مفهوم غایت مندی و نوع غایت مندی عینی در زیبایی وابسته و ایده آل زیبایی، درصدد تبیین چگونگی ارزش زیباشناختی این دو مفهوم و در نهایت بررسی نقاط اختلاف و اشتراک آن ها با یکدیگر می باشد تا جایگاه این دو مفهوم در فلسفه کانت مشخص شود. (ص ۴۳)

چهارمین مقاله «راه حل هگل برای دوگانگی ذهن و عینِ دکارتی» اثر فرزاد حاجی میرزایی است. نگارند بر آن است که هدف از جستار کنونی، بررسی راه حل هگل در برخورد با ثنویتِ ذهن و عین دکارتی است. معنای چنین دوگانگی ای این است که ما در امر شناخت با دو قلمرو جداگانه و کاملاً مباین با یکدیگر روبه رو استیم: قلمرو اندیشه ها، باورها، مفاهیم و ذهنیات و قلمرو بیرونی که حاوی اعیان و اشیاء بیرونی است که قلمرو نخست به آن ها ارجاع می دهند و معطوف می گردند. به اعتقاد هگل، ثنویت دکارتی ناشی از یک اشتباه مقوله ای است و اساساً نقطه ی آغاز سوبژکتیویسم از همان بنیاد غلط است. هگل معتقد است که یک فلسفه ی «اصیل» می تواند بر این دوگانگی غلبه کند؛ او با طرح اندیشه «مطلق» (Absolute) و ایده این همانی در عین تفاوت تلاش کرد از این دوراهی(dichotomy) فلسفی، برون شویی بیابد. او همچنین باور دارد که فلسفه نقش مهمی در نظریه پردازی «راجع به جهان واقعی» دارد. هگل با تبیین نحوه ی شکل گیری آگاهی، به ما نشان می دهد که این تضاد در درون «ساختار آگاهی» است و با اتخاذ رویکرد درست در تبیین مساله ذهن/عین از منظر پدیدارشناسانه می توان ادیسه ی روح را در دل واقعیت نشان داد. (ص ۶۱)

پنجمین مقاله «تراکتاتوس؛ آغاز رویکرد درمانی ویتگنشتاین به فلسفه» نوشته سحر روحانی و یوسف نوظهور است. ویتگنشتاین اندیشمندی است که از سویی فلسفه را مولِد آشفتگی ذهنی می داند و از سوی دیگر فیلسوف را در مقام یک درمانگر می خواهد. این نگرش دوسویه نسبت به فلسفه، از تراکتاتوس آغاز می شود و سپس با قول به تنوع شیوه های درمان به دوره ی دوم حیات فکری وی تسری پیدا می کند. اخیراً، اغلب مفسران پوزیتیویستی ویتگنشتاین از خاستگاه­های رویکرد درمانگری ویتگنشتاین در تراکتاتوس غفلت ورزیده و صرفاً این رویکرد را در دوره ی دوم اندیشه ی او به ویژه به رساله ی پژوهش های فلسفی محدود ساخته اند. در این مقاله، نگارندگان درصدد رفع این ابهام و نشان دادن ریشه­های رویکرد درمانگرای ویتگنشتاین در رساله ی تراکتاتوس برآمدند. از آن جایی که ذکر «نشانه» یا نشانه های بیماری ناشی از تفکر فلسفی و مرحله ی «تشخیص» آن، به عنوان مقدمات «درمان» لحاظ می شوند، ابتدا «نشانه»، «تشخیص» و سرانجام رویکرد «درمانی» ویتگنشتاین نسبت به فلسفه در تراکتاتوس را با تاکید بر ارزش درمانی وضوح بررسی می شود و سپس به برخی از دلایلی که سبب غفلت از رویکرد درمانی تراکتاتوس شده است، به طور گزیده اشاره خواهد شد. بدین ترتیب نشان داده می شود که او از آغاز تفکر فلسفی خویش به این رویکرد باور داشته و در پژوهش های فلسفی صرفاً آن را به زبان روزمره بیان کرده است. در این مقاله همچنین از محدودیت رویکرد درمانگرای ویتگنشتاین به فلسفه پرده برداشته می شود. (ص ۷۹)

ششمین مقاله «بررسی نسبت میان ایمان و عقلانیت در نگاه کرکگور»اثر شیما شهریار است. نگارنده برآن است که سورن کرکگور، یکی از تاثیرگذارترین فیلسوفان و الاهی دانان مسیحی در قرن نوزدهم بود. او در خصوص نسبت میان ایمان و عقلانیت دیدگاهی را طرح کرده که امروزه مورد توجه بسیاری از الاهی دانان و فیلسوفان قرار گرفته است. او با داشتن تفسیر خاصی از ایمان در تلاش بود تا نشان دهد، ایمان، یک شور و حقیقتی انفسی است که با مقولات آفاقی و دلایل عقلی نمی سازد. وی به دنبال آن بود که اثبات کند، ایمان فراسوی عقل و در تنش با عقل است و برای اثبات این دو ادعای خود از سه برهان تقریب و تخمین، برهان تعویق و برهان شورمندی بهره گرفت. این مقاله بر آن است تا به دو پرسش اساسی در خصوص اندیشه ی کرکگور در باب نسبت ایمان و عقلانیت پاسخ دهد: نخست این که کرکگور بر چه مبنایی اثبات می کند که ایمان فراسوی عقل و در تنش با آن قرار دارد؟ و دوم، آیا این نگاه کرکگور به مسئله ی ایمان و عقل موجه و قابل پذیرش است؟ (ص ۹۷)

هفتمین مقاله «نگاهی تحلیلی- انتقادی به آرای جی.ئی.مور درباره نسبت «شهود» با توجیه احکام اخلاقی» از علی اکبر عبدل آبادی است. این مقاله می کوشد تا با روشی تحلیلی- انتقادی به این پرسش پاسخ دهد که از نظر مور، شهود اخلاقی چه نسبتی با توجیه احکام اخلاقی دارد؟ برای پاسخ گویی به این پرسش، نگارنده با تفکیک دو معنای «شهود» در آرای مور، یعنی «ادراک بی واسطه و مستقیم خاصه «خوبی»» و «ادراک بی واسطه و مستقیم قضایای اخلاقی حاوی محمول «خوب»»، که آنها را شهود ش.(۱) و شهود ش.(۲) نامید، بر اساس تعریف سنتی «معرفت»- که خود مور هم بدان قائل بود- نشان می دهد که از نظر مور، شهود می تواند احکام اخلاقی را توجیه کند.  در پایان بحث از نسبت هر یک از دو معنای شهود با توجیه احکام اخلاقی، به ارزیابی آرای مور می پردازد. نتایج این مقاله عبارتند از: الف) شهود ش.(۱) متضمن و مستلزم «ارزش گذاری عاطفی» است؛ ب) شهود مذکور، معیاری برای فیصله بخشیدن به اختلاف نظرهای بنیادین اخلاقی فراهم نمی آورد؛ ج) شهود مذکور نمی تواند معرفت به بار آورد؛ د) شهود ش.(۲)، به سبب بی دلیل بودن مدعای مور درباره «مطابق با واقع بودن» یا «ناظر به واقع بودن» قضایای اخلاقی حاوی محمول «خوب»، نمی تواند احکام اخلاقی را توجیه کند؛ ه) شهود مذکور چون دلیل مناسبی برای اعتقاد به بداهت ذاتی و صدق ضروری قضایای حاوی محمول «خوب» فراهم نمی سازد، نمی تواند احکام اخلاقی را توجیه کند. (ص ۱۲۱)

هشتمین مقاله «در پاسخ به «چرایی»»  نوشته حسن فتح زاده است. به نظر نگارنده در پاسخ به چراییِ پدیده ها دست به تبیین آن ها می زنیم، و تبیین چیزی نیست جز نسبت دادن پدیده ها به پدیده های شناخته شده ی دیگر و در نهایت طرح نظریه ای فراگیر جهت وحدت بخشیدن میان پدیده های متکثر. در این مقاله ابتدا از رویکرد وحدت انگارانه به معرفت دفاع می شود و در ادامه با پرداختن به بحث شی انگاری کلمه، جلوی پیش داوری های واقع گرایانه گرفته می شود. (ص ۱۳۹)

نهمین مقاله «تحلیل خوانش مارتین هایدگر از نقد اول ایمانوئل کانت» از حمید اسکندری و حسین کلباسی است. مارتین هایدگر در کتاب کانت و مساله مابعدالطبیعه، با چشم پوشی از تفاسیری که غالباً نقد عقل محض را یک پروژه معرفت شناسانه دانسته اند، آن را به منزله اثری استی شناسانه شرح می کند. وی می کوشد تا معلوم کند که چگونه تمام پاره های این اثر کانت (با محوریت حیث زمانی به عنوان بستر شاکله سازی تخیل) اصالتاً به مسئله اساسی استی متناهی انسان یا دازاین (به منزله شرط یا بنیان امکان دیگر موجودات) ناظر است. از نظر هایدگر، ایمانوئل کانت همانا موسس استی شناسی بنیادین دازاین است، گرچه به سبب گرفتاری در غل و زنجیر سنت یا فرادهش فلسفی (به ویژه فلسفه دکارت) در بدایت این طریق متوقف گشته و از ادامه آن بازمانده است؛ بدینسان، می توان گفت که به گمان هایدگر، نقد عقل محض و استی و زمان برادرخوانده یکدیگرند، بدین معنا که هر دو از دغدغه ای واحد زاده اند و به راهی واحد گام نهاده اند. مقاله حاضر به ویژه با رجوع به کانت و مسئله مابعدالطبیعه و استی و زمان منحصراً و مختصراً به تحلیل و تشریح و ارزیابی این خوانش استی شناسانه پرداخت تا مشخص شود کانت چگونه و به چه معنا موسس راه استی شناسی بنیادین دازاین بوده و چرا و به کدامین جهت از ادامه آن بازمانده است. در این راه نگارندگان ناگزیرند که رویکرد انتقادی ارنست کاسیرر به خوانش هایدگر از کانت را نیز اجمالاً معرفی کنند. (ص ۱۵۵)

دهمین مقاله «کانت و خویشاوندی عقل و خیال در زیبایی هنری» اثر….. است. کانت در نقد قوه حکم که سومین کتاب اصلی وی است، تلاش دارد داوری زیباشناختی را به قوه حکم تاملی اختصاص داده و آن را از احکام معرفتی فاهمه در نقد اول و احکام اخلاقی عقل در نقد دوم متمایز سازد. با این حال از آنجا که نقد سوم می بایست شکاف بین دو نقد نخست را پر کرده و بنابراین ارتباط بین دو قلمرو فلسفه را امکان پذیر سازد، قوه حکم تاملی می بایست در مواضع متعدد، پیوند قوای فاهمه، خیال و عقل را خواه در تاملات زیباشناختی و یا غایت شناختی برقرار کند. این نوشتار درصدد است پس از تقریر اصول کلی حاکم بر قوه حکم زیباشناختی و بازی آزاد خیال و فاهمه جهت نیل به صورت محض و غایی اعیان، چگونگی پیوند این قوه با عقل در زیبایی هنری و دو قسم برجسته آن، یعنی هنر مکانیکی و هنر زیبا (نبوغ) را نشان دهد. (ص ۱۷۷)

یازدهمین مقاله «افلاطون و راولز: عدالت در فرد یا در جامعه» نوشته محمد جواد موحدی و سعید بینای مطلق است. نگارندگان معتقدند که مفهوم عدالت، آن گونه که در کتاب جمهوری آمده است، برای افلاطون، مفهومی انتزاعی و زاییده ذهن است که سقراط با استفاده از روش مامایی­اش می­کوشد تا آن را خلق کند. در واقع، افلاطون اگرچه بحث راجع به عدالت را از منظر بیرونی آغاز می­کند، اما غرض اصلی او، بررسی تمام نمای ساختار درونی نفس انسان است و به دنبال آن بررسی طبقات اجتماعی، تا بدین وسیله ماهیت عدالت را روشن کند. در مقابل، راولز به واقعیت های جامعه نظر دارد و شرایط اقتصادی و اجتماعی کنونی جوامع برای او حائز اهمیت استند. راولز در دو کتاب «نظریه­ای درباره عدالت» و «عدالت به مثابه انصاف»، ماهیت عدالت را با توجه به واقعیت های اقتصادی و اجتماعی جوامع مورد بررسی قرار می دهد و نگاه او به عدالت، به مراتب کمتر از نگاه افلاطون، جنبه روان شناختی دارد. این مقاله می کوشد از یک سو، مزایای مفهوم «عدالت به مثابه انصاف» راولز را با مزایای مفهوم عدالت نزد افلاطون مقایسه کند و از سوی دیگر، بررسید که آیا راولز نیز مانند افلاطون به تحلیل سه جزئی از عدالت پرداخته است و یا اینکه می توان از نظریه او راجع به عدالت چنین تحلیلی را اتخاذ کرد؟ (ص ۱۹۷)

دوازدهمین مقاله «ارتباط زبان و معنا در سنت فلسفه ی تحلیلی: با تاکید بر آراء ویتگنشتاین» از محمدحسین مهدوی نژاد ، امیرعباس علیزمانی ، افلاطون صادقی و زینب شکیبی است. آنها برآنند که یکی از مشخصه های مهم فلسفه تحلیلی عبارت است از عطف توجه به زبان و کوشش برای استخراج معانی و ظرایف نهفته در پس آن، به منظور حل و یا منحل کردن مسائل فلسفی. هر سه پایه گذاران فلسفه تحلیلی، یعنی فرگه، راسل و مور، هر کدام به شیوه خود این راه را پیموده اند. ویتگنشتاین به عنوان وراث هر سه فیلسوف، در باب رابطه میان زبان و معنا، در عین این که وام دار گذشتگان خویش است، ولی وجوه افتراقی نیز با آنان دارد. در این مقاله ابتدا به اختصار اساس نظر سه فیلسوف تاثیرگذار بر ویتگنشتاین در باب رابطه زبان و معنا بیان شده، سپس نشان داده می شود که وی در مواردی نظیر نظریه تصویری زبان، اتمیسم منطقی و تمایل به زبان روزمره، وام دار اسلاف خویش است. اما در عین حال مولفه های مهمی از اندیشه او، نظیر فرض معنایی خاص برای حالات امور، نگرش انتقادی خاص نسبت به متافیزیک و دفاع از زبان روزمره، متفاوت با دیگران می باشد. (ص ۲۱۵)

 
 

در نوشته پیش رو شانزدهمین شماره دو فصلنامه علمی-پژوهشی پژوهشهای فلسفی را از نظر می گذرانیم. مقالات این شماره عبارتند از: امکان پذیری آکراسیا از منظر سقراط و ارسطو، نگاه انتقادی گادامر به هوسرل ، نسبت ایده آل زیبایی و زیبایی وابسته در فلسفه کانت ، راه حل هگل برای دوگانگی ذهن و عینِ دکارتی ، تراکتاتوس؛ آغاز رویکرد درمانی ویتگنشتاین به فلسفه ، بررسی نسبت میان ایمان و عقلانیت در نگاه کرکگور ، نگاهی تحلیلی- انتقادی به آرای جی.ئی.مور درباره نسبت «شهود» با توجیه احکام اخلاقی، در پاسخ به «چرایی»، تحلیل خوانش مارتین هایدگر از نقد اول ایمانوئل کانت، کانت و خویشاوندی عقل و خیال در زیبایی هنری، افلاطون و راولز: عدالت در فرد یا در جامعه، ارتباط زبان و معنا در سنت فلسفه ی تحلیلی: با تاکید بر آراء ویتگنشتاین.

مطالب مرتبط
درج دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.