سحر بلبل حکایت با صبا کرد: ساعتی در خانه گوته
سید حسن اسلامی
در طول این سیر و سیاحت، یاد بحث «سرمایه نمادین» و نوشتههای دکتر محسن رنانی در این باره افتادم. واقعاً در این لوازم آشپزخانه و وسائل چوبی اسقاطی که در این خانه نگهداری میشود، و میز تحریر گوته چیست که کسانی را از جاهای مختلف عالم به سوی خود میکشد تا ساعتی را به دیدن اشیای بیمصرف صرف کنند و تازه بابت آن یورو هم بپردازند. چه اندیشه و برنامه و مدیریت فرهنگی و اقتصادی دست به دست هم میدهند تا بتوانند این گونه یک خانه معمولی را به مرکزی هنری و افتخارآفرین و در عین حال اقتصادی تبدیل کنند؟
این موزه در خانه پدری گوته است و خود دو بخش دارد: موزه خانه گوته (Goethe-Haus) که اختصاص به شخص گوته دارد و موزه نقاشی که در ساختمانی به آن چسبیده است و نقاشیهای متنوعی در آن به نمایش گذاشتهاند. اما با یک بلیط هفت یورویی میتوان هر دو موزه را دید.
موزه گوته خانهای چهارطبقه اعیانی است که به تعبیر قدما «مسقط الرأس» گوته به شمار میرود و اولین ونگ و وونگ گوته در این خانه پخش شد تا به شاهکاری چون فاوست برسد. در همین خانه بود که گوته رمان معروف رنجهای ورتر جوان را، که ترجمه هم شده است، در سال ۱۷۷۴ نوشت. این رمان حکایت شورانگیز عشقی رمانتیک، ناکام و بدفرجام است که در زمان خود خواستاران و خوانندگان فراوانی به دست آورد. به گفته جان آرمسترانگ، این کتاب الگوی عشق رمانتیک را بازگو میگوید و نحوه شکلگیری عشق را بهدقت تصویر میکند.[۱]
باز در همین خانه نخستین بخش کتاب فاوست، که از قضا آن هم ترجمه شده است، نوشته شد. این کتاب بهنحوی نسبت علم و دین و رازگشایی از عالم و رازنهانی را بازگو و داستان الهیدان شوریدهبختی را روایت میکند که در پی سودای کامرانی گذرای این جهان، روح خود را به شیطان، یا مفیستوفلس، میفروشد و سرانجام دوزخی میشود. گوته هنگام نوشتن این نمایشنامه گفته بود: «در این تراژدی، اگر روزی پایان یابد، سرگذشت روح و ذهن بشر، تصویر خواهد شد. این تراژدی نقش و نگاری حقیقی از زندگانی بشریت در گذشته و حال و آینده است و فاوست صورت آرمانی انسان و نماینده بشریت است.»[۲] بر اساس این نمایشنامه فیلمهایی نیز ساخته شده است.
در این خانه، که سعی شده است معماری و حالت قرن هیجدهمی-نوزدهمی آن حفظ شود، تقریباً همه متعلقات خانه پدری گوته و شخص گوته بهخوبی نگهداری شده است، از دیگ و دیگچه آشپزخانه تا میز کار شخصی خود گوته.
هنگام رفت و آمد بازدیدکنندگان کف چوبی همه طبقات آن یکسره جیر جیر میکرد و صدایش اعصابم را خرد میکرد.
در این خانه تقریباً همه چیز را نگه داشته بودند: از ابزارهای آشپزخانه و بخاریهای آهنی قدیمی تا کتابخانه شخصی گوته و نقاشی های او و البته نسخه هایی از تحریرهای اول و چاپ نخست دیوان شرقی. در این کتابخانه کتابهایی بود با قطع رحلی و حجیم. البته همه اشیای پشت شیشه است، دیدن حلال، اما دست زدن حرام است.
همچنین در یک اتاق داستان زندگی حضرت یوسف و زلیخا طی چند نقاشی به تصویر کشیده شده بود. میز کار گوته کثیف و پر از مرکب بود و دارای چند قوطی مثل قوطیهای عطاری بود.
با دیدن این میز، بیشتر باور میکنیم که مهم نویسنده است نه لوازم او. پشت این میزهای فکسنی هم میتوان شاهکار پدید آورد. دو ساعتی در خانه گوته با دهان خشک بالا و پایین میکردم و به نکاتی برخوردم. اما در این جا تنها به دو نکته اشاره میکنم.
یکی آن که در آتمسفر اروپایی موزه بودم که ناگهان فضا عوض شد و بوی آشنایی به مشامم خورد. با دیدن آیه خوشنویسی شده «بسم الله الرحمن الرحیم» به خط عربی در میانه این نوشتههای آلمانی قدیمی و گاه لاتین، حس کردم دوستی قدیمی را دیدهام.
این آیه شربت خنکی بود که در کویر جهل و ناآشناییام عطشم را فرو نشاند. دقت کردم، دیدم که در این ویترین پیشینه و وضعیت کتاب دیوان شرقی گوته آمده است. این کتاب در واقع ترجمه شرحگونه دیوان حافظ است و ارزش ادبی بالایی دارد. بر مقوایی دیدم که این آیه نوشته شده است. همچنین نسخههای متعددی از این کتاب و کتابهای دیگر مربوط به فرهنگ اسلامی آمده بود.
کتابی جیبی دیدم که با خطوط عجیب و غریبی رویش چیزهایی نوشته بود، اما آشنا به نظر میرسید. با رمل و اسطرلاب، یک کلمه از تیتر آن را شناسایی کردم، یعنی «nuit» (یعنی شب) و بلافاصله حدس زدم که همان هزار و یک شب خودمان است. دوباره تیترش را مرور کردم، دیدم حدسم درست است «Les Mille et Une Nuit». اما کتاب هزار و یک شبهای خودمان خیلی رحلی بودند و خود این شبها خیلی دراز. علت این که دیر متوجه عنوان کتاب شدم، آن بود که داشتم عنوانی فرانسوی را به زبان آلمانی میخواندم و هرچه سعی میکردم، میدیدم که فایدهای ندارد. ناچار پیشفرض خودم را عوض کردم و دیدم که بله این متن فرانسوی و ترجمه هزار و یک شب است.
در حال مرور این کتابها بودم که رسیدم به نسخهای جیبی از دیوان شرقی که پشت شیشه بود و به سختی میشد حروفش را خواند.
البته اگر این طرف شیشه هم بود فرقی نمیکرد. چون هم به آلمانی بود و هم با خطی قدیمی نوشته شده بود. اما ناگهان دیدم که دارم یک خط آن را میخوانم و آشنا به نظر میرسد. این خط متمایز این بود:
Sahar Bulbul hekajet ba saba kerd
یعنی همان مصراع «سحر بلبل حکایت با سحر کرد» حافظ را برای خواننده آلمانی آوانویسی کرده بود. طُرفه آن که فعل «کرد» را با لهجه شیرازی، به صورت «کِرد» ضبط کرده بود. نمیدانم این از دقت نظر گوته بود یا همین طوری شده بود. این را به زبانشناسان تاریخی واگذار میکنم تا حلش کنند. اما هرچه بود این خط ناگهان مرا از فضای آلمان و گوته به حافظ و شیراز برد: «که عشق روی گل با ما چهها کرد!»
اما دومین نکته آن بود که در طول این سیر و سیاحت، یاد بحث «سرمایه نمادین» و نوشتههای دکتر محسن رنانی در این باره افتادم. واقعاً در این لوازم آشپزخانه و وسائل چوبی اسقاطی که در این خانه نگهداری میشود، و میز تحریر گوته چیست که کسانی را از جاهای مختلف عالم به سوی خود میکشد تا ساعتی را به دیدن اشیای بیمصرف صرف کنند و تازه بابت آن یورو هم بپردازند. چه اندیشه و برنامه و مدیریت فرهنگی و اقتصادی دست به دست هم میدهند تا بتوانند این گونه یک خانه معمولی را به مرکزی هنری و افتخارآفرین و در عین حال اقتصادی تبدیل کنند؟
آیا در کشور ما از این سرمایهها نیست؟ آیا مثلاً خانه ملاهادی سبزواری، یا ملاصدرا چنین ظرفیتی ندارند که بتوان آنها را به سرمایه نمادین تبدیل کرد؟ تفصیل این بحث در نوشتهها و سخنرانیهای خوب دکتر رنانی، استاد اقتصاد، آمده است و مرا از بسط آن بینیاز میکند.
به هر حال بعد از دو ساعت خسته از راه رفتن و به پشت شیشه خیره شدن و با سختی برخی کلمات را خواندن، و در عین حال شاداب از دیدن نشان آشنایی در این خانه، دست آخر تندیس کوچک گوته را به یادگار خریدم به پنج یورو. یکی از آرزوهای دیرین من رفتن سر قبر کانت بود، اما سر از خانه گوته درآوردم.
________________________________________
[۱] جان آرمسترانگ، شرایط عشق: فلسفه صمیمیت، ترجمه مسعود علیا، تهران، ققنوس، ۱۳۹۳، ص ۱۱.
[۲] . جلال ستاری، چهار سیمای اسطورهای: تارزان، دراکولا، فرانکشتاین، فاوست، تهران، مرکز، ۱۳۷۶، ص ۶۸.
در طول این سیر و سیاحت، یاد بحث «سرمایه نمادین» و نوشتههای دکتر محسن رنانی در این باره افتادم. واقعاً در این لوازم آشپزخانه و وسائل چوبی اسقاطی که در این خانه نگهداری میشود، و میز تحریر گوته چیست که کسانی را از جاهای مختلف عالم به سوی خود میکشد تا ساعتی را به دیدن اشیای بیمصرف صرف کنند و تازه بابت آن یورو هم بپردازند. چه اندیشه و برنامه و مدیریت فرهنگی و اقتصادی دست به دست هم میدهند تا بتوانند این گونه یک خانه معمولی را به مرکزی هنری و افتخارآفرین و در عین حال اقتصادی تبدیل کنند؟یادداشتها و برداشتهایی از سفر فرانکفورت (۲)
با سلام به استاد خوش سفر و دقیق و تیز بین
واقعا باید تحسین نمود دید زیبا و نکته سنج شما را
مقبره کانت هم در آلمان همان شهر است؟