وارونگی فهم و جابه‌جایی‌های نابجا

رضا بابایی

گاهی «دلیل اهمیت» و «کارویژه» را فراموش می‌کنیم و وجوه غیر مهم وکم‌ارج شخصیت‌های تاریخی یا منابع شناخت را چنان برمی‌کشیم و برتر می‌نشانیم که به معنی واقعی کلمه، دچار وارونگی فهم می‌شویم.

اهمیت شخصیت‌های مهم تاریخی و پدیده‌ها، به مسائل خاصی است، و در غیر آن مسائل و زمینه‌ها، جایگاهی همسان با دیگران دارند. مثلا اگر اهمیت ابن سینا در ابتکارات او در الهیات فلسفی و بومی‌سازی آن، یا در تألیف آثار جامع فلسفی و طبی باشد، نباید به دیگر وجوه شخصیت او، مانند شاعری یا شیوۀ زندگی‌اش اهمیتی ویژه داد. ما می‌دانیم که اهمیت ویژۀ دکارت در یافتن راهی برای تصفیۀ علوم و دانسته‌های نظری است؛ اما او آثار و اندیشه‌های دیگری نیز دارد. مثلا – همچون صدها فیلسوف دیگر – دربارۀ نظام متافیزیکی عالم نیز نظریه‌‌پردازی کرده است. آیا چون دکارت در مسئلۀ شناخت، خدمت بزرگی به فلسفه کرده است، باید اندیشه‌های متافیزکی او را هم – به همان مقدار – بزرگ بشماریم و جدی بگیریم؟ آیا چون سعدی، شاعری زبردست بوده و بیشتر از دیگران، ظرفیت‌های زبان فارسی را به فعلیت درآورده و اوقاتی خوش برای فارسی‌زبانان آفریده است، باید در تربیت و فلسفۀ زندگی و شیوۀ تعامل با دوست و دشمن هم سرمشق باشد؟ پاسخ منفی است؛ اما در عمل این‌گونه نیست. ما گاهی ویژگی چهره‌های نامدار تاریخ و فرهنگ خود را به دیگر وجوه شخصیتی آنان می‌گسترانیم؛ چنانکه گاه در مفاهیم، پدیده‌ها، تجربه‌های تاریخی و اشیا نیز دچار همین جابه‌جایی‌های نابجا می‌شویم. به قول مولوی، هنر کتاب، انتقال علوم است؛ اما برخی آن را بالش هم می‌کنند.
گرچه مقصود از کتاب آن فن بود
گر تواَش بالش کنی هم می‌شود
عجیب‌تر آنکه گاهی «دلیل اهمیت» و «کارویژه» را فراموش می‌کنیم و وجوه غیر مهم وکم‌ارج شخصیت‌های تاریخی یا منابع شناخت را چنان برمی‌کشیم و برتر می‌نشانیم که به معنی واقعی کلمه، دچار وارونگی فهم می‌شویم. وارونگی فهم، همان بلایی را بر سر ما می‌آورد که وارونگی هوا بر سر شهرهای صنعتی و دودآلود نازل می‌کند. فلسفه را که باید پاسخگوی پرسش‌های ذهنی ما باشد، به بازی مهیج و نامعرفت‌زایی مانند شطرنج تبدیل کرده‌ایم. به صورت‌بندی مدرسی عرفان، بیشتر از ظاهرستیزی عشق‌مدار آن اهمیت می‌دهیم؛ مولوی را که سلطان عشق است، بر مسند عرفان نظری می‌نشانیم، غافل از آنکه او در عرفانیات رسمی و مدرسی، برتر از دیگران نیست؛ بلکه اهمیت واقعی او در کشف یا جعل معنای عاشقانه برای هستی و خداپرستی است. یا رندی حافظ را در فهم و درک معنای زندگی، فدای بازی‌های زبانی او می‌کنیم؛ در حالی که حافظ در این بازی، به گرد نظامی هم نمی‌رسد. یا شوخی‌های جنسیت‌گرایانۀ عبید زاکانی را بیشتر از هنر او در کشف و کاربست زبان طنز در نقد اجتماعی می‌بینیم. استاد مطهری می‌گفت: مقام علمی و محبوبیت آیت الله بروجردی در حوزه، باعث شده بود که برخی طلبه‌ها مانند ایشان راه بروند یا لباس بپوشند!
این سرگشتگی در کوچه‌های فرعی و معمولا بن‌بست، دربارۀ پیامبران و اسطوره‌های مقدس نیز رخ داده است. ما میراث‌دار تاریخی گرانبار از شخصیت‌های مقدس و پدیده‌های تأثیرگذار هستیم؛ اما وجوه اصلی چهره و رسالت آنها را در اسید توقعات خام و کودک‌صفتانه و تاریخ‌زدۀ خود حل کرده‌ایم و گاه حتی از آنها معجونی کُشنده ساخته‌ایم. نشاندن هر کس و هر چیزی در جای خود، گرچه نمایی ستیزه‌جویانه دارد، اما به‌واقع تنظیماتی است که اگر رخ ندهد، دستگاه فکری جامعه مختل می‌شود و حل ساده‌ترین مسائل، دشوارتر از حل معادلات چند مجهولی می‌گردد.
خوش به جای خویشتن بود این نشست خسروی
تا نشیند هر کسی اکنون به جای خویشتن
وارونگی‌های دین‌شناختی
دین و دینداری در جامعۀ ما به‌شدت نیاز به تنظیماتی نو و واقع‌بینانه‌تر دارد. دین اگر در جای اختصاصی و ناجایگزین‌پذیر خود بنشیند، معجزه می‌کند؛ اما اگر به دام خیال‌اندیشی‌های خام‌ ما افتد، نه خود راه به جایی می‌برد و نه راهی پیش پای ما می‌گذارد.
آب در کشتی، هلاک کشتی است
آب در بیرون کشتی، پشتی است
بی‌جهت نیست که گفته‌اند:
زانکه از قرآن بسی گمره شدند
زین رسن قومی درون چَه شدند
منشأ بسیاری از این خام‌اندیشی‌ها و گمراهی‌ها، کپی‌پیست ناشیانۀ تاریخ در صفحۀ امروز است. تاریخ، اگرچه آموزگاری راستگو است، اما لزوما بهترین الگو برای آیندگان نیست. تاریخ، تاریخ است؛ نه بیشتر. اسلام تاریخی، اسلام است به اضافۀ تاریخ. آنچه دینداری ما در گرو آن است، اسلام است، نه تاریخی که جامۀ زمان بر تن دارد و کلاه مکان بر سر. آن جامه و کلاه، ویژگی‌ اسلام نیست؛ اگرچه بیشتر به چشم می‌آیند. اسلام را، هم در قاب تاریخ باید دید و هم منهای آن. متون، نصوص، تاریخ، عقل، تجربه‌های زندۀ بشری، کلان‌نگری‌های فلسفی و هستی‌شناختی و ده‌ها منبع دیگر، در اصلاح دینداری آدمیان سهم دارند. ما همه می‌دانیم که زمان با واژه‌ها و مفاهیم چه می‌کند. زمان، هیچ کلمه‌ای را دست‌ناخورده و بکر نمی‌گذارد. مکان نیز همین معامله را با واژه‌ها و مفاهیم می‌کند. «کیسه» را در یک روز، از بازار به حمام ببرید تا بنگرید که زور مکان در تغییر معانی کلمات، کمتر از زمان نیست. تاریخ، زمان‌های دیر در مکان‌های دور است، و ما باید این دوری و دیری را در فهم پدیده‌های تاریخی و معانی الفاظ در نظر بیاوریم و دریابیم که اکنون در بازاریم یا در حمام؛ وگرنه بیماری تاریخ‌زدگی، دمار از روزگار ما و شیوۀ دینداری ما برمی‌آورد، و از دین – به فرمودۀ امام علی(ع) – پوستینی وارونه نصیب ما می‌شود(نهج البلاغه، خطبۀ ۱۰۸)، که هم تن‌آزار است و هم بس نازیبا.

گاهی «دلیل اهمیت» و «کارویژه» را فراموش می‌کنیم و وجوه غیر مهم وکم‌ارج شخصیت‌های تاریخی یا منابع شناخت را چنان برمی‌کشیم و برتر می‌نشانیم که به معنی واقعی کلمه، دچار وارونگی فهم می‌شویم.

مطالب مرتبط
منتشرشده: 6
  1. لیلا

    عالی بود.

  2. محمد فقیهی

    من متوجه این عبارات نمی شوم: «تاریخ، اگرچه آموزگاری راستگو است، اما لزوما بهترین الگو برای آیندگان نیست. تاریخ، تاریخ است…»
    اگر تاریخ آموزگاری است که لزوما بهترین الگو برای آیندگان نیست پس آموزگار چیست؟ جسارت نشود آدم احساس می کند که کمی با جملات بازی می فرمایید!

    1. بابايي

      ما می‌توانیم از آموزگارانمان بیاموزیم اما ضرورتی ندارد که تکرار آنان باشیم.

  3. سلام و عرض ادب

    این مثل رو متوجه نشدم:
    «کیسه» را در یک روز، از بازار به حمام ببرید تا…

    ممنون میشم تبیین بفرمایید
    متشکرم

    1. بابايي

      یعنی در زمان واحد، یک کلمه ممکن است در دو مکان دو معنا داشته باشد.

      1. متشکرم

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.