دینِ داعش

سامان مهدور

نفی انتساب داعش به اسلام، واکنش رایج مذهبیون پیرو مکاتب سنّتی، محل تردید است و دشوار می‌توان اعمال این گروه را ناشی از ناآشنایی با مذهب دانست.

«در آن لحظه هم گریه می‌کردم، هم می‌خندیدم؛ من آزاد بودم!» اینک ادیبه –دختر نوجوان اقلیت ایزدی- صدای شبه‌نظامیان کُرد را شنیده‌است. داعش به‌سرعت بر افکار عمومی غلبه می‌کند و در صورت یک نیروی مهارناپذیر رخ می‌نمایاند. شاید روایت فرار ادیبه از چنگال داعش به پایان رسیده‌باشد، اما هرگز نمی‌توان روایت تراژیک میلیون‌ها ادیبه‌ای را فراموش کرد که در تنگنای مناسبات داعش، القاعده، النصره، طالبان، بوکوحرام‌ و دیگر شبه‌نظامیان بنیادگرای مدعی برقراری حکومت‌های مذهب‌سرشت طعمه حریق مرگ شده‌اند.

داعش را از منظرهای گونه‌گون واکاوی کرده‌اند. گروهی آن را برآمده از تفکر ناب دینی و از نخستین نشانه‌های زوال دین‌داری در عصر مدرن می‌داند و گروه دیگر آن را طفل ناخواسته قدرت‌های استعمار نوین و ابزار شوراندن افکار عمومی علیه دین تعبیر می‌کند. گروهی بر فتاوای عمیقاً دینی داعش تأکید می‌کند و گروه دیگر در جستجوی اصلی‌ترین نشانه‌ها در پشتوانه‌های اقتصادی آن است. اما نگارنده، فارغ از جنجال‌های سیاست‌ورزانه موجود، در این نگاشته منظری نو بر این امر خواهد گشود و این فرصت مختصر را برای جستجوی فهم داعش به‌مثابه یک واقعیت اجتماعی – و نه یک واقعیت سیاسی یا تاریخی- مغتنم خواهد شمرد. امیل دورکیم، که او را از بزرگ‌ترین جامعه‌شناسان عصر کلاسیک برمی‌شمارند، واقعیتی را اجتماعی می‌داند که همچون یک نمود مستقل بیرونی بر جامعه نیرو وارد کند. امروز داعش در جایگاه یک نمود مستقل تئوریک، و نه لزوماً در قالب یک نیروی نظامی، بر افکار عمومی سایه‌ افکنده‌است؛ فهم عمیق داعش بدون توجه به مبانی تئوریک این واقعیت اجتماعی دشوار خواهد بود.

نفی انتساب داعش به اسلام، واکنش رایج مذهبیون پیرو مکاتب سنّتی، محل تردید است و دشوار می‌توان اعمال این گروه را ناشی از ناآشنایی با مذهب دانست. اغلب اعضا و طرفداران این گروه عمیقاً متعهد به اصول و احکام فقهی اسلامی هستند و ابوبکر البغدادی، رهبر داعش، از دین‌ورزان چیره‌دست اسلام‌‌شناس به‌شمار می‌رود. البغدادی در نخستین بیانیه خود پنج دلیل برای فعالیت داعش اقامه می‌کند: «وجوب خلافت، تفرق امّت اسلامی، ناسازگاری اسلام و دموکراسی، استبداد حاکمان، لزوم طغیان علیه معاهدات بین‌المللی». ممکن است بتوان چنین تفکری را حاصل کژفهمی و دژدیسه‌کردن اسلام دانست؛ اما هرگز نمی‌توان ادعا کرد که تفکر داعش مبنای غیراسلامی دارد. ردپای چنین گروه‌هایی در بسیاری از اعصار تاریخ اسلام به‌وضوح دیده می‌شود و حذف مسئله راه‌حل مواجهه با آن نیست.

ابن تیمیه (۶۶۱ تا ۷۲۸ قمری) در مقام طراح عقاید سلفیه، دیرینه‌ترین مبانی فلسفی گروه‌های بنیادگرای اسلامی را در «مجموعه فتاوی» خود تئوریزه کرده‌است. او توصیه می‌کند که مسلمانان در تمام اعصار و جوامع به‌گونه‌ای زندگی کنند که گویی در همان لحظه از صحابه پیامبر اسلام (ص) هستند. ابن تیمیه ریشه‌ای‌ترین تفاوت خود با سایر مسلمانان را در این می‌داند که او قائل به دو اصل «پذیرش تحول در اسلام» و «تفسیر متون اعتقادی» نیست. بر این اساس می‌توان اصولی چون ابدیت احکام اسلامی، وجوب اجرای احکام استنباطی اسلامی بر زمین، نفی توجه به اقتضائات زمان در اجرای احکام و لزوم بنیان‌گذاری تمام امور دنیوی بر توجیهات فقهی را درون‌مایه‌های اصلی مبانی تئوریک داعش و سایر فرق سلفیه دانست.

بر اساس آنچه تاکنون گفته شد تردید در هویت اسلامی داعش غرض‌ورزانه است و محل نزاع را باید در مسیر دیگری جستجو کرد. پیش از توصیف دقیق‌تر، ذکر چهار اصل بنیادین و همچنین شرح مختصر مقدماتی ضروری به‌نظر می‌رسد. اولاً طرق فهمِ متن متکثر است و نمی‌توان ادعا کرد که حتی ساده‌ترین اشکال متن تصور مفهومی مشابهی در تمام مخاطبان آن متن ایجاد می‌کند. ثانیاً طرق تفسیر تجارب دینی متکثر است و نمی‌توان ادعا کرد که حتی ساده‌ترین تجربیات دینی حالات مشابهی در تمام افراد برمی‌انگیزانند. ثالثاً کلام الهی ذوبطون است و نمی‌توان با فهم یک یا چند لایه از آن فراگرد تفسیر را پایان‌یافته تلقّی کرد. رابعاً تجربه ایمانی (آن‌گونه که کیرکگور، فیلسوف اگزیستانسیالیست مسیحی، به زیبایی تعبیر می‌کند) بی‌واسطه و نقل ناپذیر است. مولوی در شرح روایت فیل در اتاق تاریک و فهم متکثر افراد از آن این‌گونه نتیجه می‌گیرد که امکان تجرید مطلق ذهن از عوارض منظر (perspective) وجود ندارد و در شرح روایت موسی و شبان قیاس می‌کند که همه انسان‌ها لاجرم «مشبه» هستند و برای کسبِ فهم، لایتناهی را به متناهی تقلیل می‌دهند.

نتیجه اساسی مقدمات فوق این است که اقاله تفکیک میان دین و معرفت دینی امری ضروری است. دین آن عنصر قدسی، ثابت و غیرعصری است که از سوی «شارع» و از ناحیه لایتناهی صادر می‌شود و در مقابل معرفت دینی آن ادراک بشری، منعطف و عصری است که از سوی «شارح» و از ناحیه متناهی فهم می‌شود. معرفت دینی از ناحیه منظر شارح فهم می‌شود و آغشته به عوارض عصری است، تحول می‌پذیرد و انعطاف می‌یابد؛ هنر شارح نیز این است که پیوسته در بازعصری کردن معرفت دینی جهد کند. استمرار عصری‌شدن معرفت دینی یک ضرورت کارکردی است و معرفتی که در برابر بازعصری‌شدن مقاومت کند، لاجرم طرد خواهد شد. دومین نتیجه مهم مقدمات پیش‌گفته نیز این است که چون همه انواع بشر مشبه هستند، هیچ معرفت دینی بر معرفت دیگر دینی رجحان پیشینی ندارد و این سنگ‌بنای پلورالیسم دینی است.

از مقدماتی که آمد این‌گونه فهم می‌شود که فهم داعش از اسلام، یک صورت معرفت دینی است در کنار صور دیگر معارف دینی. گفتیم که ابن تیمیه توصیه به زیست مشابه صحابه می‌کند و بنابراین از تفسیر دین احتراز می‌ورزد. اینک، پس از سه‌دهه جهد مستمر دانش هرمنوتیک، می‌توان گفت که احتراز از تفسیر دین خود یک تفسیر دینی و معرفت عصری از متن دین است. ‌عمیق‌ترین منشأ تبدیل داعش به خطری برای ملّت‌ها، ادعای دسترسی به دین قدسی و بی‌نیازی از معرفت دینی عصری است.

ترجمه معرفت دینی در گذر زمان سرنوشتی چون سرنوشت نظریه در تز تاین بی دارد. در ابتدای طرح معرفت دینی، جامعه آن را در ترازوی آرای متنوع و بافتار اجتماعی می‏سنجد و به مرور توافقاتی را حاصل می‏کند. توافق پدید آمده به گفتگو با برداشتهای اقلیتی دیگر پرداخته و توافق عام اجتماعی در باب معرفت دینی را پدیدار می‏سازد. این توافق عام به یک پارادایم (عرف اندیشه‏ای) جدید اجتماعی تبدیل می‏شود و برای ثبات خود دست به نهادسازی می‏زند. نهادها موظف به دفاع از پارادایم‏ها و مقابله‏ی دائمی با آرای متفاوت می‏شوند. گذشت زمان بافتار اجتماعی را تغییر می‏دهد، اما نهادها همچنان به دفاع از همان پارادایم و مقابله با آرای متناسب با عصر جدید می‏پردازند. متولیان رسمی دین در مقابل اصول عقلانی بافتار اجتماعی خود صف‌آرایی و با اعتراف به عدم رجحان عقلانیت، میان تعقل و تعبد مرزبندی می‏کنند. کسانی که خود را معتقد به دین می‏دانند ولی معرفت موجود در بافتار عصر را صحیح نمی‏پندارند، قرائت رسمی از دین را موردانتقاد قرار می‏دهند. مخالفان دین، به بهانه‏ی گذار بافتار اجتماعی از معرفت دینی (که مظهر آن متولیان رسمی دین هستند) انتقاد می‏کنند و متولیان رسمی دین با مخالفان دین به این بهانه که در دوراهی تعقل و تعبد، تعبد را رها کرده‏اند خصومت می‏ورزند. داعش نماینده تام گروه دوم است و با هر نوع بازعصری سازی معرفت دینی مخالفت می‌کند.

سخن کوتاه کنیم؛ کناره‌گیری از جدال بی‌پایان دین‌ستیزان و متحجران، تنها از رهروان چالاکی برمی‌آید که در راه مصالحه ابدیت و تغییر، اصطلاح مشهور اقبال، و سنت و مدرنیته به حذف هیچ‌یک رضایت نمی‌دهند. اگر رسالت دین‌داران دیروز خارج کردن دین از چنگال دین‌فروشان بوده‌است، رسالت محییان امروز تحمل گذردادن بار گران معرفت دینی از گذرگاه‌های سهمگین تاریخ است. صلح اصناف مختلف و خوانش‌های متنوع دین‌داری در گرو پذیرش عادلانه تکثر دینی است و پذیرش تکثر دینی علاجی جز اعتراف به خوانش‌مند بودن دین ندارد. اگر ظهور داعش تا امروز متولیان رسمی دین را به پذیرش لزوم بازعصری‌کردن معرفت دینی قانع نکرده‌است، چه هشداری برای ادامه حیات دین‌داری در عالم کفایت می‌کند؟

نفی انتساب داعش به اسلام، واکنش رایج مذهبیون پیرو مکاتب سنّتی، محل تردید است و دشوار می‌توان اعمال این گروه را ناشی از ناآشنایی با مذهب دانست.

مطالب مرتبط
درج دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.