علوم انسانی، حاکمیت و کتاب سوزی

ارمیا شاه‌محمدی

پس از سوزاندن یک کتاب معتبر پزشکی توسط آقای تبریزیان، نقدهای بعضاً تندی از جانب گروه‌های مختلفی بیان و نگاشته شد. نکته برجسته در این باره محکومیت این اقدام توسط هم لباسان ایشان بود تا جاییکه مدیر حوزه‌های علمیه نیز این اقدام را محکوم کرد. سه نکته مهم در این باره قابل توجه است؛ سانسور کتاب و مسئله مجوز، علوم انسانی، علوم طبیعی و حاکمیت و نیز مسئله اسلامی سازی علوم انسانی از منظر حکومتی.
از آنجا که دو مورد نخست تا حدی توسط برخی صاحبان قلم مورد بررسی واقع شده تنها به اشاره به آنان اکتفا کرده و به مورد سوم خواهم پرداخت.

فهرست عناوین

۱- اینکه حاکمیتی برای انتشار هر کتابی (به ویژه کتاب‌های حوزه علم و اندیشه) دستورالعملی مبنی بر لزوم اخذ مجوز داشته و اجازه انتشار را منوط به بازبینی متن هر کتابی کرده و تنها پس از بازبینی و نیز با اعمال سانسور و دست بردن در متن ترجمه (که خود، حداقل به نحوی که امروزه انجام می‌شود، عملی است غیر اخلاقی) بدهد، خود کمتر از کتاب سوزی نیست.
۲- رابطه حکومت‌های ایدئولوژیک با علوم یک دست نیست. این حکومت‌ها به راحتی از علوم طبیعی و مهندسی و به طور کلی تکنولوژی نهایت بهره را برده و حتی گاه حاضر به پرداخت هزینه‌های سنگین برای آن می‌شوند چرا که این علوم را در خدمت اهداف خود می‌بینند. نمونه بارز این مسئله مناقشه پرهزینه و طولانی مدت جمهوری اسلامی با غرب بر سر تکنولوژی هسته‌ای است. اما در مورد علوم انسانی نه تنها چنین تصور و کارکردی وجود نداشته بلکه لازم هم انگاشته نمی‌شود و به عکس، در بسیاری موارد بر لزوم مبارزه با این کتاب‌ها به مثابه کتب ضاله و مضر تاکید می‌شود. پرسش مطرح در اینجا این است که اگر به جای این کتاب، یک کتاب معتبر در زمینه علوم انسانی (که از منظر ایدئولوژیکی مغایر اندیشه‌های حاکمیت است) سوزانده می‌شد آیا باز هم با چنین واکنش‌هایی مواجه بودیم؟
۳ – مسئله علم و باورهای دینی یکی از مناقشات طولانی در طول تاریخ اندیشه بوده و هست. از اعدام سقراط تا ممنوعیت کتب ارسطو و نیز از محاکمه گالیله تا ممنوعیت انتشار کتب انتقادی در جوامع مختلف همه و همه در ذیل همین نسبت جای می‌گیرند. در دوران اخیر مسئله اسلامی سازی علوم در جوامع مختلف اسلامی مسئله‌ای مورد توجه بوده است و تلاش‌هایی در این زمینه نیز انجام شده است. در ایران نیز به ویژه در سال‌های اخیر، این مسئله برجسته شده و شورایی حکومتی نیز برای تحول بنیادین در علوم انسانی و به تعبیر دیگر اسلامی سازی این علوم، تشکیل شده و در حال فعالیت است.
اگرچه در کنار علوم انسانی، تلاش‌هایی برای تولید یا تصحیح علوم طبیعی و تجربی نیز بر مبنای آموزه‌های دینی صورت پذیرفته است (خود جناب تبریزیان از نمونه‌های مطرح این تلاش در پزشکی است) اما به نظر می‌رسد بر اساس نکته پیشتر گفته شده در بند دوم (همچنین به دلایل مختلف دیگری مانند مسئله آزمون پذیری و … که جلوتر بدان خواهم پرداخت)، مسئله علوم انسانی به شکلی جدی‌تر در دستور کار این تحول قرار داشته است و به ویژه نگاه حاکمیت نیز موید همین منظر است.
در ادامه، به دو نکته از دو منظر عملی و بنیادهای نظری در این باره خواهم پرداخت؛
نخستین نکته مربوط است به شیوه عمل: در اسلامی کردن علوم انسانی دقیقاً چه می‌کنیم؟
اگرچه پاسخ به این پرسش تا حد زیادی مبتنی بر مبانی نظری مسئله است و در گام بعدی بدان خواهم پرداخت اما در خصوص شیوه عمل، آنچه در واقع با آن موجه ایم، همان کتاب سوزی است. در شکل کنونی مسئله، در حقیقت بناست علوم انسانی غربی که از منظر منتقدان مبتنی بر دیدگاه‌های سکولار غربی است، حذف شده و علوم انسانی مبتنی بر دیدگاه‌های اسلامی (با قرائت حاکمیتی آن) جایگزین آن‌ها شوند. در این رویکرد اساساً مجالی برای دیالکتیک میان آرای مختلف نیست و به صورت دستوری، اندیشه‌های تولید شده توسط گروهی جایگزین دیگر دیدگاه‌ها خواهد شد. این مدعا به راحتی با نگاه به چارت‌های جدید رشته‌های علوم انسانی، مصوب شورای عالی انقلاب فرهنگی و مأخوذ از مصوبات شورای تحول، قابل تحقیق و اثبات است.
نکته دوم و مهم‌تر مربوط است به بنیادهای نظری مسئله؛
مقدمتا می‌بایست اشاره کنم که نگارنده با اینکه علوم (به طور کلی اما با تاکید ویژه بر علوم انسانی و باز به ویژه علوم انسانی غیرتجربی) بی طرف بوده و بر هیچ پیش‌فرضی مبتنی نیستند، به هیچ وجه موافق نیست و نیز اینکه، علوم جهان شمول و غیرزمانمند از منظر نگارنده توهمی بیش نیست. علوم تنها زمانی کارآمدند که برآمده از و منطبق بر مسائل اینجا و اکنون باشند (اگر چه در مورد این دو نکته در جای خود می‌بایست بیشتر بحث کرد و می‌توان آن‌ها را نپذیرفت، اما در اینصورت نیز خللی به اصل بحث در اینجا وارد نخواهد شد).
و اما بعد؛
با صرف‌نظر از بحث‌های مهم هرمنوتیکی ناظر به فهم و قرائت/های دین، اساساً می‌بایست پرسید که علم چیست؟ تولید علم یعنی چه؟ تولید علم عملی است ارادی و یا غیرارادی؟ تولید کننده تا چه حد می‌تواند و یا باید در محصول (!) مؤثر باشد؟
در خصوص پرسش نخست، اگر علم را مجموعه نظریات تعریف کنیم (به شکلی حداقلی و در واقع کاریکاتوری)، آیا می‌توان گفت که از در کنار هم قرار دادن مجموعه‌ای از نظریات، علم داریم؟ و یا اینکه علم در یک بستر تاریخی-اجتماعی شکل گرفته (در پرسش بعد به این مسئله بازخواهم گشت)، به کار گرفته شده، تثبیت شده و اصلاح می‌شود و به همان معناست که مجموعه‌ای از نظریات است (که دائم التغییر اند)؟
در مورد پرسش‌های بعدی، آیا تولید علم اساساً امکان پذیر است؟ پاسخ این پرسش منوط به این است که علم را حاصل پروژه بدانیم یا پروسه (این نکته را مرهون بیژن عبدالکریمی هستم)؟ آیا اساساً امکان پذیر است که عده‌ای در قالب پروژه‌ای تعریف شده، بگویند خب حالا برویم و علم تولید کنیم و در حقیقت منظورشان از این تولید این باشد که پاسخ‌ها از پیش آماده است و فقط می‌بایست با مراجعه به فلان منابع (دین) آن‌ها را کشف، استتخراج و نهایتاً صورت بندی کرد، برای عملیاتی کردن؟
این نگاه مبتنی بر این است که پیش‌فرض‌های ما در برساخت علوم (اگر بتوان از چنین ترکبیی استفاده کرد) دخیل هستند چرا که در غیر اینصورت نمی‌توان به شکلی ارادی علم ساخت (!) و این مسئله در خصوص اینکه اساساً علم دینی به این معنا که علمی است الاهی که فقط توسط بشر صورت بندی و کشف شده، خدشه ایجاد خواهد کرد چرا که اگر پیش‌فرض‌های ما (به مثابه بشر) در آرایمان دخیل هستند پس علم برآمده نیز دیگر علمی الهی نخواهد بود. این مدعا البته با فرض اینکه پیش‌فرض‌های ما تنها در ساحت مبناگذاری و کلیت و آن هم صرفاً به نحو ارادی و نه ناخودآگاهانه تاثیرگذار هستند، قابل نقد است اما همین فرض اخیر، دچار مشکلات زیادی است که یکی از برجسته‌ترینشان مسئله رجوع به تاریخ اندیشه‌های دینی است که خود نشانگر این است که اندیشمندان متعدد با مراجعه به منابعی عمدتاً واحد و مبانی تا حد زیادی مشترک، دچار اختلافات بنیادینی بوده‌اند و بازتاب آن را از نگاه به الوهیت تا مسائل فقهی خرد می‌توان دید (منتقدان ممکن است اختلافات را در ساحت فروع بدانند و نه در اصول و مبانی اما رجوع به آرای متفکران دینی بیانگر خلاف این مدعاست چرا که تفاوت در فتوا هم در بسیاری موارد برآمده از نگاه مفتی به اصول دین مثلاً صفات خداوند، کارکرد و حوزه دین، شان نبوت، علم نبی و … است تا جایی که برای نمونه از حرمت تا وجوب اقامه نماز جمعه در عصر غیبت دچار اختلاف شده‌اند و فاصله وجوب تا حرمت نهایت اختلاف ممکن است و نه صرفاً اختلافی فرعی).
مسئله بعدی خطاپذیری و نقصان ذاتی توانایی‌های بشر است که به شکلی ناخودآگاه در محصول او سرازیر خواهد شد. بعید است که مدعیان علم دینی قائل به استخراج لفظ به لفظ نظریات از منابع دینی باشند، حتی شخصی مانند جناب تبریزیان نیز که در مواردی قائل به این روایت اخیر هستند، در مورد مسائل مستحدثه دیگر ناگزیر به عدول از آنند لذا در اینصورت، محصول، دیگر نه محصول موجودی مطلق که محصول موجودی محدود است و اعتبار خود را نیز از همین موجود محدود اخذ می‌کند لذا تنها راه اثبات کارآمدی و سپس برتری آن، نه راهی پیشینی که راهی است پسینی، بدین نحو که این نظریات انسانی (اگرچه با الهام از منابع دینی به عنوان منبعی در کنار سایر منابع مانند تجربه زیسته بشری و نه تنها منبع) نیز در کنار سایر نظریات قرار گرفته و برای نمایش کارآمدی خود نیازمند به کارگیری، رقابت با (و نه حذف!) رقبای دیگر و قطعاً اصلاح هستند.
اما ارادی یا غیر ارادی بودن این مسئله نیز تا حدی مورد بحث قرار گرفت. اساساً اینکه کسانی گمان کنند که تصمیم بگیرند و به شکلی علمی تولید کنند، عجیب به نظر می‌رسد چرا که علم، مجموعه ای است از نظریات برآمده از تجربه زیسته (و در پاسخ به مشکلات مشخص، که مجدداً موید عنصر نقش فرد در مسئله است) و حاصل نبوغ و سایر شئون وجودی انسان مانند میزان دانش و تجربه و خصوصیات فردی و غیر فردی او. خواننده می‌تواند این مسئله را مورد تردید قرار دهد اما حداقل می‌توان در مورد نقش نبوغ فردی، میزان دانش و تجربه فرد و نیز دیالوگ فرد با مسائل زمانه خود به مثابه بنیانی برای نظریاتش، با نگارنده همدل شد. این مسئله زمانی حائز اهمیت خواهد شد که توجه کنیم، اراده برای چنین کاری (تولید علم) مبتنی بر بسیاری امور دیگر است و مطلق نیست و در نتیجه اراده آگاهانه اگر هم ممکن باشد، جهت دار است و باز مؤید نقش عنصر انسانی در محصول.
و اما در مورد پرسش آخر و نقش تولید کننده در محصول نیز به نظر بتوان از سطور بالا به مواردی دست یافت.
سخن آخر اینکه، روند تولید علم به شکل کنونی و حاکمیتی‌اش اگرچه از حیث اینکه به عنصر اینجا و اکنونیت در علم توجه دارد، شایسته توجه و دفاع است، اما اگر ادعا شود (که حداقل در شکل فعلی‌اش یعنی مبتنی بر پروژه‌ای ارادی و بر مبنای این فرض که محصولی قرار است از دل معتبرترین منبع شناسایی عالم – از این منظر، یعنی دین – استخراج شود، چنین است) که هر آنچه علم بشری به آن می‌رسد یا مغایر کتاب است یا موافق آن و اگر مخالف بود باید سوزانده شود و اگر موافق بود باز باید سوزانده شد چرا که در کتاب همه چیز هست، پروژه اسلامی کردن علوم‌انسانی هم برادر تنی کتاب سوزی خواهد بود. جالب اینکه برخی از منتقدان عمل جناب تبریزیان، نه به اصل عمل بلکه ایراد را متوجه نقش این کار در سوءاستفاده دیگران (در این ادبیات، دشمنان) از ماجرا و مشمول حکم تقیه می‌دانند!
پی نوشت: برای مطالعه منبع برخی اشارات و ارجاعات رجوع شود به یادداشت‌های عباس عبدی (سانسور کتاب بدتر از آتش زدن کتاب است)، مهدی سلیمانیه (از سوزاندن هاریسون تا سوزاندن وبر) و محمدتقی اکبرنژاد (من هم مخالفم اما نه منفعلانه).
مطالب مرتبط
درج دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.