من خدایی تازه، دینی تازه می‌خواهم

 سید هادی طباطبایی

می‌باید حقیقت و مرادِ اصلیِ شارع را دریافت. نمی‌توان به صِرف اعمالی سمبولیک بسنده کرد. درختِ گردویی را در نظر بگیرید که هیچ ثمری نمی‌دهد. به هنگام فصل ثمردهی، خشک است و هیچ میوه‌ای بر آن نمی‌روید. اما باغبان، به داشتنِ آن درخت مفتخر است و درخت گردویش را به رُخ دیگران می‌کشد. به هزاران زبان از آن دفاع می‌کند. اما چگونه می‌توان سخن باغبان را پذیرفت؟ چگونه می‌توان دریافت که آن درخت، درخت گردو است؟ وقتی که هیچ ثمری نمی‌دهد، چگونه می‌توان آن نام را بر درخت بار کرد. درخت اگر درخت است، به میوه و ثمره‌اش شناخته می‌شود. اگر درخت گردو است، به محصولش باید آن را شناخت.

1-این سخن را در نظر آورید که: “در حدیث است که حضرت رسول (ص) چون به خواستگاری زنی می‌فرستاد می‌فرمود که گردنش را بو کنند که خوشبو باشد، غوزک پایش پر گوشت باشد”.[1] حدیثی است که در یکی از کتب معتبر نقل شده و عمل بدان نیز توصیه شده است. برخورد اولیه با این متن نشان می‌دهد که اینچنین رفتاری در دوران کنونی، چندان در خور توجه و اعتنا نیست و کمتر کسی بدان عمل می‌کند. زمانه معاصر، این عمل را بر نمی‌تابد، هر چند که مستمسکی روایی در پَس آن وجود داشته باشد. از این گونه تعابیر البته در متون فقهی بسیارند.

در تعبیری دیگر، علامه حلّی -از بزرگترین فقها و مفاخر جهان اسلام- در یکی از برداشتهای دینی خود، به این نتیجه رسیده بود که “جهاد” در اسلام هر ساله واجب است. او به استناد اینکه پیامبر (ص) در هر سال به جهاد می‌رفته نتیجه گرفت که هر سال به جهاد رفتن وجوب کفایی دارد. “اگر کفار در سرزمین خود هستند و قصد جنگ با مسلمانان را ندارند، جنگ با آنان واجب کفایی است نه واجب عینی، و حداقل در هر سال یک بار واجب است و هر چه بیشتر انجام شود فضیلت آن بیشتر خواهد بود”.[2] به این معنا که اگر کافران در ممالک خود نیز آسوده نشسته‌اند و نزاعی با دینداران ندارند هم رواست که شمشیر بر کشیم و آنها را به دینِ خود مایل کنیم. اقتضائات جهانِ امروز اما بر ما بدیهی و مسلّم می‌کند که اجرای اینگونه احکام نه مقدور است و نه مقبول. شاید کمتر بحث و چالشی در این زمینه وجود داشته باشد و می‌توان به بداهت دریافت که تحقق این عمل، امری است ناممکن. استنباط اینگونه احکام متعلق به دورانِ گذشته بود. می‌شد در نظر آورد که بیانِ اینگونه احکام، سابقاً خریدارانی داشته و شاید به کارِ مردمان هم می‌آمد و لا اقل تعجبِ آنان را بر نمی‌انگیخته است.

و اما امروز. این حکم در سخنرانی پیش از خطبه‌های نماز جمعه. راه تحقق اقتصادی عادلانه این است که برخی مفسدان را در پیشگاه همگان در نماز جمعه، شلاق و تازیانه زنیم.[3] استنباط اینگونه احکام را چگونه باید هضم پذیر کرد؟ آیا به داغ و درفش در ملأعام می‌توان حکمی اسلامی را به اجرا گذاشت؟ آیا تصویری که از این عمل در اذهان ایجاد می‌شود، رغبتی را به جانب اسلام و مسلمانی ایجاد می‌کند؟

2-آنچه در آموزه‌های دینی شاهدیم و به آن توصیه‌های مکرّر شده، ترغیب به سمت دین است. به سمت خداوند راغب شدن و به او میل کردن است. این توصیه در تعابیر فقهای اسلام مورد تأکید بسیار بود. ملامحسن فیض کاشانی گفته بود که خداوند از آن روی احکام خود را تدریجاً نازل کرد، تا قلب مردم به آن مایل شود و دینداران به آغوشِ باز آن را دریابند و به آن رغبت کنند.[4] علامه طباطبایی در تعبیری مشابه گفت که قرآن کریم به گونه‌ای نازل شده تا عقل افراد عامی را نیز سیراب کند. مبادا سخنی گفته شود که عقل مردم آن را نپذیرد و به آن حکم رغبت نکنند.[5] آیت الله العظمی خویی پا از این هم فراتر گذاشت و عنوان کرد که خداوند به پاس احترام دینداران، گاه از حکمِ واقعی خود سر باز می‌زند، تا روزی که رغبت به آن حکم حاصل شود و مردم به آن دل بدهند و راغب گردند.[6] گویی رغبت به سمت احکام دینی هم، یکی از رسالت‌های دین بوده است. نباید احکام دینی، اسباب عقل‌گریزی و گاه خردستیزی را به دنبال داشته باشد. باید حکم الهی به‌گونه‌ای طرح شود که رغبت تام و تمام به آن ایجاد گردد و دینداران بدان راغب شوند. نه اینکه اسبابِ گِره در کار و مشقّت در رفتار و ستیزه در افکار را فراهم آوَرد.

3. حال که چنین است، می‌باید حقیقت و مرادِ اصلیِ شارع را دریافت. نمی‌توان به صِرف اعمالی سمبولیک بسنده کرد. درختِ گردویی را در نظر بگیرید که هیچ ثمری نمی‌دهد. به هنگام فصل ثمردهی، خشک است و هیچ میوه‌ای بر آن نمی‌روید. اما باغبان، به داشتنِ آن درخت مفتخر است و درخت گردویش را به رُخ دیگران می‌کشد. به هزاران زبان از آن دفاع می‌کند. اما چگونه می‌توان سخن باغبان را پذیرفت؟ چگونه می‌توان دریافت که آن درخت، درخت گردو است؟ وقتی که هیچ ثمری نمی‌دهد، چگونه می‌توان آن نام را بر درخت بار کرد. درخت اگر درخت است، به میوه و ثمره‌اش شناخته می‌شود. اگر درخت گردو است، به محصولش باید آن را شناخت. اگر گردویی به بار آورد، تحسین دیگران را هم به همراه دارد؛ نام درخت گردو نیز بر او صحیح می‌آید. نه نیازی به تعریف و تمجید باغبان دارد و نه با طعن و تخفیف دیگران، از ثمردهی و منفعت آن درخت کاسته می‌شود. اما اگر این درخت، هیچ ثمره‌ای نداشت چه؟ آیا می‌توان از آن دفاع کرد؟ آیا سخنان باغبان در دفاع از آن درخت، جز تمسخر دیگران را به همراه دارد؟ حال ثمره دینداری خود را در همین قالب برآورد کنیم. کسی که بر نمازهای یومیه‌اش مداومت بسیار دارد اما همچنان خُلقی ناپسند دارد و دیگران از او در رنجند، آیا ثمره‌ای از این نماز بر او رسیده است؟ کسی که مدام به حال افسردگی است و در رنج از این غمِ فراگیرِ جهانِ امروز است، آیا می‌تواند همچنان به دینداری خود افتخار کند؟ اگر دینداری‌اش، سکینه و آرامشی برای او به ارمغان نمی‌آورد، چگونه می‌تواند در دفاع از آن فریاد برآوَرَد؟ دین در کجا و چگونه به کارِ او می‌آید؟ اگر این درختِ دینداریِ او، ثمره‌ای ندهد، چگونه می‌توان از آن دفاع کرد؟

به نظر می‌رسد که علت بسیاری از این ثمرندادن‌های دینداری، در همین توجه‌های ناصواب و بسنده کردن به برخی گزاره‌های سمبولیکِ دینی است. گویی هیچ هدف و غایتی فراتر از این اعمال، در پس سخنِ شارع نهفته نیست. گویی اگر به متن روایتی رجوع کنیم و سلسله اسناد آن را صحیحه بدانیم، دیگر رسالت خود را نهاده‌ایم و نیازی نیست که آن را برای بشرِ امروز قابل تبعیت بدانیم. حکم دینی آنگاه مؤثر است که به کارِ بشرِ امروز آید. آن زمان در خور اعتناست که گرهی از مصائب روحی او بگشاید. مؤمن آن است که آموزه‌های دین برای او برگ برنده‌ای در جهت آرامش روحی و مَنش رفتاری باشد. نه اینکه از آیات و روایات چُماقی برگیرد و بر سر دیگران فرو آوَرَد. اگر به دینِ خود مفتخریم، می‌باید در مَنش رفتاریِ خود آن را بازتاب دهیم. نه در مجادلات بی سبب، نه در نزاع‌های بی ثمر.

4. آنچه در تبلیغِ این دین مهم است، التفات به ظرایفِ دوران جدید است. نمی‌توان همچنان به مأذنه مساجد دلخوش داشت و بانگِ تکبیر از آن را در رغبت دینی کافی دانست. اگر پیشرفت جهان در گذشته به اندک گامهایی حاصل می‌شد اما امروزه به ساعت و لحظه‌ای این تحوّل را می‌توان دریافت. متفکران اگر از نسلی به نسل دیگر، تغییر مذاق می‌دادند و مَنش خود را در تبلیغِ دین متحوّل می‌کردند، اما امروزه لازم است که هر متفکری چندین و چند بار رویّه خود را تغییر دهد و کلامِ دین را به گوشِ مخاطبین برساند.

بگذارید تا از متفکری معاصر ذکری کنم که بر آن است تا از ابزار و اندیشه‌های جدید بهره بگیرد و دین را در جهان مدرن معرفی کند. دکتر سروش دباغ از جمله دین‌پژوهانی است که می‌کوشد تا قرائتی از دین معرفی کند که به کارِ بشرِ امروز می‌آید. وی متولد 1353 است. در ساحت اندیشه‌ورزی، فردی جوان محسوب می‌شود. اما در همین دورانِ اندک، چندین دوره فکری را پشت سر گذاشته است. در اندیشه او، مؤلفه اخلاق برجسته است. معتقد است که آموزه‌های اخلاقیِ دین را می‌باید برکشید. می‌گوید که گزاره‌های دینی نمی‌باید در تقابل با اخلاق استنباط شود. اخلاقی که دباغ معرفی می‌کند اما با آنچه علمای قدیم در این خصوص می‌گفته‌اند متفاوت است. به عنوان نمونه، در بیان راه درمانی برای خشم، سابقاً اینگونه عنوان می‌کردند که: “اگر بتواند از آن محل که اسباب غضب در آن مهیّا می‌شود، بیرون رَوَد و خود را به کارهایی متفرق وا دارد و اگر نمی‌تواند خارج شود، در همان جا خود را به تغییر حال وا دارد؛ اگر ایستاده است، بنشیند و اگر نشسته است، بخوابد و نَفس را سرگرم به کارهای مخالف اسبابِ غضب کند”.[7] اینگونه راهکارها برای کنترل خشم توصیه می‌شد. این شیوه اما می‌باید تحول می‌یافت. دباغ از علم امروزی نیز بهره گرفت و راههایی دیگر را برای درمان خشم پیشنهاد داد. او گفت که دو عامل سبب می‌شود که انسان نتواند خشمِ خود را کنترل کند. یکی از عوامل “بازی‌های ذهنی” است و دیگری عدم تمایز میان مقام “بازیگری” و مقام “تماشاگری”. وی توضیحات مبسوطی در این خصوص داد و در پایان، راه درمانِ خشم را اینگونه تصویر کرد که: “خشمگین شدن یکی از بازی‌های ذهنی است. از همین روست که می‌باید به این امر متفطن بود که فرد می‌تواند خشم خود را نیز مشاهده کند و در حین خشمناکی از مقام بازیگری به مقام تماشاگری پای نهد. نظاره کردن خشمِ خویشتن کمک می‌کند تا فرد به تدریج رابطه دیگری با خشمِ خود برقرار کند و کم کم آستانه تحریک او بالاتر رود و به راحتی خشمگین نشود”.[8] در این تصویر، دباغ عنوان می‌کرد که لزوماً تغییر موقعیت و خود را به کاری دیگر مشغول کردن، درمان حقیقی خشم را سبب نمی‌شود. باید تغییر ذهنی رخ دهد. دباغ در خصوص ایمان نیز از انحاء ایمان‌ورزی سخن گفت و نشان داد که بشر معاصر می‌تواند به یکی از طُرُق ایمان چنگ بیندازد و از دایره ایمان خارج نشود.

سروش دباغ در دورانِ اخیرِ اندیشه ورزی خود، به مسائل وجودیِ انسانِ معاصر معطوف شده است. از صِرف تئوری پردازی پا فراتر گذاشته و به مواجهه مستقیم با انسانهای دردمند می‌نشیند. از رنجِ انسانِ معاصر سراغ می‌گیرد. می‌داند که زمانه‌ای نیست که صِرف نصایحِ اخلاقی به کار آید. دورانی نیست که سخن گفتن یک سویه از منابر مساجد، گرهی از کار انسان مدرن بگشاید. دباغ در یکی از آخرین نوشتارهای تلگرامی‌اش اینگونه می‌گوید که: “طی هشت ماه گذشته حدود 40 نفر مراجعه کننده داشته‌ام و در کسوت مشاور با مراجعان جلسات متعددی داشته‌ام… همچنان که هر کسی به تنهایی خواب می‌بیند و هیچکس با او در این فرایند مشارکت ندارد، معنا بخشیدن به زندگی نیز امری منحصر به فرد است و از مراجعه کننده‌ای به مراجعه کننده دیگر فرق می‌کند. همچنان که دو برادر و یا دو خواهر که رابطه سببی نزدیک با یکدیگر دارند و در یک محیط بالیده و در یک خانواده بزرگ شده‌اند، باید هر یک جداگانه و به تنهایی این صلیب را به دوش کشند و شخصاً به زندگیِ خویش معنا بخشند”.

باری! توصیه‌های عمومی و منابرِ یک‌سویه، در دنیای امروز کمتر افاقه می‌کند. می‌باید رسمی دگر را برگزید. رسمی که اگر آن را نادیده گیریم، نه رغبت دینی به ارمغان می‌آوریم و نه ثمره‌ای از درخت دینداریمان بر می‌چینیم.

این چه آئینی است، چه قانونی است، چه تدبیری است

من از این آرامشِ سنگین و صامت، عاصیَم دیگر

من از آهنگ یکسان و مکرّر، عاصیَم دیگر

من سُروری تازه می‌خواهم

جنبشی، شوری، نغمه‌ای، فریادهایی تازه می‌خواهم

من به هر آئین و مسلک کو کسی را از تلاشش باز دارد یاغی‌ام دیگر

زندگی یعنی تکاپو

زندگی یعنی هیاهو

زندگی یعنی شبِ نو، روزِ نو، اندیشه‌ای نو

من زبانم لال، حتی یک خدا را سجده کردن، قرن‌ها او را پرستیدن، نمی‌خواهم،

من خدای تازه می‌خواهم.

 

این متن در شماره 134 نشریه خیمه منتشر شده است.

 

[1] حلیه المتقین، محمد باقر مجلسی، ص 147

[2]تذکره علامه حلی، ج 1، ص 406، نقل از نعمت الله صالحی نجف آبادی، جهاد در اسلام، ص 87

[3] حسن رحیم پور ازغدی، نقل از خبرگزاری فارس، 21/8/95

[4] فیض کاشانی، الوافی، ج 2، ص 599

[5] علامه طباطبایی، المیزان، ج 4، ص 158

[6] سید ابوالقاسم خویی، محاضرات فی اصول الفقه، ج 4، ص 483، نقل از سروش محلاتی، دولت و اجرای شریعت، ص 13

[7] امام خمینی، شرح جنود عقل و جهل، ص 375

[8] سروش دباغ، حریم علفهای قربت، ص 80

مطالب مرتبط
منتشرشده: 2
  1. امیر حسین ضیایی

    با وجود آن که با کلیت سخنان نویسنده محترم همدلی دارم, فقط در مورد مثالی که از دکتر دباغ در مورد روش کنترل خشم ذکر شد: چگونه می توان این تعبیرات را به دین مرتبط کرد (و آیا اصلا لزومی بر آن است یا نه). اگر صفت دینی را به معنای درکی از منابع مشترک دسته اول و یا ثانویه دین بدانیم, چه مستنداتی برای این برداشتها از این منابع موجود است.

  2. رضا

    چیزی که همیشه هست میگن که دین باید با متقضیات جهان امروز تغییر کند. من میگم اگر عقیده داریم یک « حقیقتی » وجود دارد که رسیدن و وصول به آن ، ما را رستگار می کند ؛ پس باید حقیقت ملاک کار ما باشد. جهان امروز خودش چقدر با حقیقت سازگار است؟ آیا جهان امروز هم نباید تغییری بکند ؟ منظورم هم تغییرات کاهشی است . مثل کم کردن و حذف کردن رسانه های تلویزیون و رادیو و … و کم کردن اتوماسیون ، تغییر دیدگاه ها از صرف دید اقتصادی / فایده انگارانه ، بازگشت به طبیعت و … به نظر من این جهان باید خیلی تغییر کند و به خیلی چیزها نه بگوید. و همزمان با این جریان راجع به تاریخ دین (از اول بشر تا اسلام) یک نگاهی بندازیم ببینیم اصلا شیوه برخورد ما چطور بوده کجا ایهامی هست کجا ابهامی هست که آنها را درست کنیم و …
    مخلص کلام اینکه جهان امروز هم باید اساسا به عقاید و رفتارش نگاهی جدی بکند که اگر بکند ، می فهمد چه چیزهای اشتباه و وحشتناکی را پذیرفته.

درج دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.