همدلی با معاد قرآنی

علی هراتی

مرگ واقعیت تکان‌دهنده و هول‌انگیز زندگی است. اما درعرف جامعه مذهبی خیلی وقت‌ها طوری از زندگی پس از مرگ سخن می‌گویند که انگار خیلی موضوعی معمولی و سرراست است و مانند دو دوتا چهارتا روشن است. در صورتی که اگر اینطور بود پس ایمان به غیب و جهان آخرت دیگر اینقدر فضیلت نداشت. بله، به زندگی پس از مرگ می‌توان ایمان و باور داشت اما باید هوشیار باشیم این ایمان با یقین ریاضی وار فرسنگ‌ها فاصله دارد.

ما معمولاً به خاطر هژمونی تفکر علمی سکولار، یقین را با بار معنای ریاضی وار تصور می‌کنیم و به همین جهت سایر معنای یقین را از قلم می‌اندازیم. ایمان و یقین به موضوع‌های امر دینی از سنخ دیگر هستند و با عدم قطعیت و دقت علمی قابل جمع هستند. مثلاً ما به وجود نفس خودمان و هم چنین وجود جهان خارج یقین داریم؛ اما این به آن معنا نیست که آنها را برابرایستای شناخت خود قرار داده‌ایم و مانند پدیده‌های علمی آنها را ابژه پژوهش‌های مطالعاتی گردانیده‌ایم.

بنابراین ما همواره باید میان این دو سطح از آگاهی شناخت حصولی و مفهومی و شناخت حضوری و شهودی تمایز قائل باشیم و آنها را همکاسه نکنیم. بله، در اصل اینکه خدایی هست و معادی هست می‌توانیم به طور ایجابی سخن بگوییم اما در چگونگی و کیفیت این امور متافیزیکی و ماورایی و به قول قرآن ساحت غیب، باید به شناخت اجمالی و رازورانه و (گویی وار) قناعت کنیم. تنها و تنها به این خاطر می‌توان به جاودانگی باور داشت که پیشاپیش به حقیقت استعلایی و مطلق باور داریم و این آگاهی به حقیقت قدسی از سنخ آگاهی‌های متعارف مفهومی نیست بلکه حاصل سیر و سلوک روحی و سوگردانی وجودی است.

وجود انسان یک کپسول در خود فروبسته نسبت به حقیقت نیست بلکه وجود انسان گشوده و در ارتباط با واقعیت، حقیقت، جهان و خدا است. ما می‌توانیم درباره جهان خارج و واقعیت به طور معنادار صحبت کنیم، اما و هزار اما، همواره باید احتیاط کنیم که میان امر محیط و امر محاط خلط نکنیم و جایگاه محدود خود را نسبت به واقعیت فراگیر هستی فراموش نکنیم. بنابراین، با توجه به مبحث ما، ما می‌توانیم به طور کلی و اجمالی درباره جهان آخرت و زندگی پس از مرگ اندیشه کنیم اما از سوی دیگر هرگز نباید سودای شناخت تفصیلی و با جزئیات را در سر بپرورانیم.

انسان نقطه و ذره کوچکی از جهان هستی است و باید ملتفت این نکته باشیم؛ اما بالاخره بخشی از جهان هستی است و از قضا تنها موجودی است که خود وجود را موضوع شناسایی می‌کند و از جهان و واقعیت صحبت می‌کند، بنابراین حق دارد ادعای شناخت داشته باشد. از یک سو باید متوجه مرز متناهی و محدود خود باشیم و از سوی دیگر، این سیم ارتباط رازورانه و شگفت انگیز انسان و هستی را نباید قطع کنیم

(اتصالی بی تکیف بی قیاس/ هست رب الناس را با جان ناس).

متاسفانه ما معمولاً با متن مقدس قرآن مانند یک کتاب علمی و نهایتاً فلسفی با زبان تک معنایی و واژه‌هایی متصلب برخورد می‌کنیم و همین برخورد سبب می‌شود نتوانیم با متن همدلی کنیم و زبان آن را بفهمیم. یک مثال می‌زنم، حافظ را تنها کسی می‌تواند بفهمد که با حافظ مأنوس باشد و بیت به بیت و غزل به غزل با او همراهی کند و اگرنه، یک بیگانه که از سر تفنن صرفاً بخواهد لای دیوان حافظ را باز کند آیا چیزی به جز شراب و باده گساری پیدا می‌کند؟ متن مقدس قرآن هم همین طور است، اگر ما توریست وار فقط لای صفحات مصحف را باز کنیم و کنجکاوانه تعداد آیات بهشت و جهنم را بشماریم و بگوییم فلان کلمه در چند جای قرآن آمده است و سپس مانند جدول روزنامه میان این عبارات پیوند ایجاد کنیم؛ آیا اصلاً توانسته‌ایم گامی در فهم و درک و همدلی و رسوخ در متن مقدس برداریم؟ به هیچ وجه. به این اعتبار، کتاب در صحبت قرآن آقای الهی قمشه بسیار بهتر از تفسیر مفصل تسنیم آقای جوادی آملی عمل می‌کند.

قرآن پر از داستان‌های پیامبران است و تنها کسی می‌تواند مخاطب این آیات قرار بگیرد و به تعبیر سوره واقعه آنها را لمس کند که خود را جای شخصیت‌های داستان قرار بدهد و سپس مبازه خیر و شر، حق و باطل را در جان خود احساس کند و سپس در نهایت شکوه این آیه را مشاهده کند: وَتَرَی الْمَلَائِکهَ حَافِّینَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ یسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَقُضِی بَینَهُمْ بِالْحَقِّ وَقِیلَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ (سوره الزمر 75).

به نظر نگارنده، می‌توان میان آیات قران درباره معاد یک تقسیم بندی خیلی مهم و اساسی انجام داد، آیات محکم و آیات متشابه و در ادامه هر وقت احساس کردیم فلان آیات با عدل الهی و وجدان اخلاقی سازگار در نمی‌آید، آن آیات متشابه را به آیات محکم تأویل کنیم. مثلاً می‌توان آیات: قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیهِ رَاجِعُونَ (بقره 156)، فَمَنْ یعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّهٍ خَیرًا یرَهُ *وَمَنْ یعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّهٍ شَرًّا یرَهُ (سوره الزلزله 7/8)، إِنَّ اللَّهَ لَا یظْلِمُ النَّاسَ شَیئًا وَلَکنَّ النَّاسَ أَنْفُسَهُمْ یظْلِمُونَ (سوره یونس 44)، نَبِّئْ عِبَادِی أَنِّی أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِیمُ *وَأَنَّ عَذَابِی هُوَ الْعَذَابُ الْأَلِیمُ (سوره الحجر 49/50) از آیات محکم و آیاتی که بهشت و جهنم را توصیف می‌کنند از آیات متشابه در قرآن تلقی کنیم. البته پاداش و مجازات، هم جسمانی و هم روحانی می‌تواند باشد اما موضوع این است که برای مقوله تربیت، چاره‌ای به جز تمثیل معقول به محسوس وجود ندارد و به این جهت آیات قرآن و در مبحث ما، آیات بهشت و جهنم هم مستثنی از این مطلب نیستند.

خوب، برای اینکه با معاد در قرآن همدلی کنیم و بتوانیم مفاهیم و مضامین آن را در متن زندگی وارد کنیم باید متوجه باشیم بسیاری از آیات در حکم (مثال) و (نماد) هستند، تا اینکه بتوانند برای زندگی انسان (افق) و (جهتی) را تشکیل بدهند. جنت یعنی باغ و باغ نماد زندگی و نشاط است و نار یعنی آتش و آتش نماد مرگ و سوزندگی است و به این ترتیب به این آیات باید به چشم یک افق و یک چشم انداز نگاه کنیم که دو مسیر اصلی را از یکدیگر تفکیک می‌کند: إِنَّا هَدَینَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکرًا وَإِمَّا کفُورًا (سوره اﻹنسان 3). ولی اگر خود را با شبهه‌ها و اشکالاتی درباره اژدهای جهنم و خوراکی‌های خوشمزه بهشت سرگرم کنیم اصلاً راه را گم می‌کنیم و منظور اصلی متن را از دست می‌دهیم. به عبارت دیگر، تنها چیزی که ما می‌توانیم بگوییم این است که هر کسی جزای عمل خود را می‌بیند، حالا چه خوب چه بد (درست است که ما به واقعیت و جهان احاطه نداریم، اما به هر حال بخشی از این واقعیت و جهان هستیم و این قضاوت را که جهان نسبت به عمل ما بی تفاوت نیست؛ بر پایه همین سهم از گشودگی انجام می‌دهیم. نقد موضع جناب مصطفی ملکیان) اما درباره جزئیات و کوچه پس کوچه‌های آن باید به نادانی خود واقف باشیم.

ممکن است خواننده گرامی اعتراض کند و بگوید نویسنده دارد معانی دلبخواهی و آرزو اندیشانه خود را بر متن مقدس تحمیل می‌کند و به این ترتیب متن را تحریف و به سلیقه شخصی تفسیر می‌کند. در پاسخ دو نکته را متذکر می‌شوم. اول اینکه میان دانستن و خواستن، و شناخت و علاقه مرز رادیکالی وجود ندارد. بله، در تفکر متافیزیکی و به خصوص تفکر علمی این تمایزها وجود دارد؛ اما ما حق نداریم همه انحاء تفکر را، من جمله تفکرهای معنوی ماقبل متافیزیکی و ادیان را با این میزان بسنجیم. از قضا در تفکر دینی و معنوی، حقیقت باید اینقدر بزرگ باشد که آرامش بخش و بهجت انگیز باشد و طلب خود نشانه حقانیت است. (این طلب در تو گروگان خداست/ زآنکه هر طالب به مطلوبی سزاست).

نکته بعد اینکه خود متن مقدس اذعان دارد که محصول (تنزیل) حقیقت برتر و متعالی است و خود پیامبر هم گوشزد می‌کند که انبیا موظف هستند به اندازه عقول مخاطبان سخن بگویند. به عبارت دیگر، پیش فرض معترض این است که در واقعیت امکان دارد متنی وجود داشته باشد که بدون هیچ گونه ابهام و محدودیتی، تمام پرسش‌های انسان را پاسخ بدهد و گره کور همه مشکلات او را باز کند. حالا، اگر فلان متن که ادعا می‌شود مقدس است این ویژگی‌ها را نداشته باشد پس اولاً اصلاً مقدس نیست و ثانیاً مفسر هم حق ندارد غیر از مفاهیم ظاهری بر آن تحمیل کند. اما و هزار اما، اصلاً وجود چنین متنی که بتواند همه سرشاری حقیقت غایی را به تمامی منعکس سازد از اساس ممتنع است و مراد امثال ما که فلان متن را مقدس می دانیم نه بازنمود صددرصدی سطوح بیکران هستی بلکه تنها و تنها گشودن یک دریچه است و البته دریچه‌ای تعیین کننده و سرنوشت ساز. پس، بحث ایمان به بعضی از آیات و کفران به بعضی از آیات نیست بلکه از یک طرف، توجه به وجهه تاریخی و محدود دانستن امکانات آن است و از سوی دیگر، توجه به لایه لایه دانستن متن مقدس و توجه به اسلوب اسطوره‌ای و مثالی آن است.

سخن آخر، اینکه متن مقدس قرآن بیش از هر چیز، به قول گوته شاعر آلمانی یک قانون نامه و به قول دکتر سروش یک تقوا نامه است که می‌خواهد اعلام کند: نور و ظلمت، طیب و خبیث، مؤمن و فاسق و ابرار و فجار یکسان نیستند. قُلْ لَا یسْتَوِی الْخَبِیثُ وَالطَّیبُ وَلَوْ أَعْجَبَک کثْرَهُ الْخَبِیثِ فَاتَّقُوا اللَّهَ یا أُولِی الْأَلْبَابِ لَعَلَّکمْ تُفْلِحُونَ (سوره المائده: 100).

و اگر چه، بشارت و انذار همواره در معیت با یکدیگر حضور دارند، اما همین تفکیک میان این دو قلمرو و سپهر، باعث می‌شود در اکثر و نه به تمامی آیات قرآن، یکجور انذار بر بشارت غلبه داشته باشد و البته خود متن به این نکته اذعان دارد آنجا که می‌گوید: إِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرٌ وَلِکلِّ قَوْمٍ هَادٍ (سوره الرعد 7).

اما به نظر نگارنده، در اینجا حدیث ثقلین و همراهی قرآن و ولایت تعیین کننده است و بدون اینکه بخواهیم بحث‌های فرقه گرایانه و کلامی شیعه و سنی داشته باشیم، می‌توانیم نشان بدهیم در قرآن وجهه انذار و در اولیا و امامان وجهه بشارت چیرگی دارد؛ اگرچه در هر دو به صورت چشمگیری انذار و بشارت و خوف و رجاء در هم تنیده وجود دارد. در دعای کمیل است که می‌خوانیم: «فَهَبْنی یا اِلهی وَ سَیِّدِی وَ مَوْلای وَ رَبّی صَبَرْتُ عَلی عَذابِکَ فَکَیْفَ اَصْبِرُ عَلی فِراقِکَ» و در دعای شعبانیه است که می‌خوانیم: «إِلَهِی لَمْ یَکُنْ لِی حَوْلٌ فَأَنْتَقِلَ بِهِ عَنْ مَعْصِیَتِکَ اِلّا فِی وَقْتٍ أَیْقَظْتَنِی لِمَحَبَّتِکَ.» و در سیر تدریجی تاریخی و بسط امکانات مستتر، امام محمد غزالی در کیمیای سعادت وجهه انذار و جلال الهی و جلال الدین مولوی در مثنوی معنوی وجهه بشارت و جمال الهی را نمایندگی می‌کنند.

مطالب مرتبط
منتشرشده: ۱
  1. محمد قربانیان

    سلام و درود
    با توجه به اینکه مفهوم معاد جسمانی در قران امده
    به نظرم باید از این دیدگاه رمز گونه و معمایی معاد در مقابل علم
    دور شد
    و به دنبال سرنخهای ساینس برای معاد گشت
    علم ژنتیک و کشف نقشه ژنوم هر فرد
    به معنای کپی جسم انسانست
    کپی برابر با اصل
    رابطه تنگاتنگ بین ژنوتیپ و فنوتیپ
    احتمال بازسازی جسم انسان را
    میلیاردها سال پس از نابودیش فراهم میکند
    فقط میماند بارگذاری اطلاعات و حافظه انسان متوفی
    در این جسم بازسازی شده
    که این هم از نظر ساینس
    دور از واقعیت نیست

    موفق باشید

درج دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.